واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: ماهي كوچولو در جست وجوي آب
ماهي كوچكي در يكي از درياهاي دور زندگي ميكرد. ماهي كوچولو در يك كتاب قصه چيزهايي درباره آب خوانده بود. آنجا خوانده بود كه آب در درياست، ولي نمي دانست كه آن را از كجا ميتواند پيدا كند. او خيلي دوست داشت بداند آب چيست. او به همه جاي دريا سر زد تا بتواند آب را پيدا كند ولي نتوانست. يك روز كه در دريا به دنبال آب ميگشت، هشت پايي را ديد. هشت پا به او گفت: اي ماهي كوچك تو اينجا در كف دريا دنبال چه ميگردي؟ اينجا به اندازه كافي نور ندارد. تو بايد در جاهاي كم عمقتري شنا كني، وگرنه ماهي هاي بزرگتر شـكـارت مي كنند. ماهي كوچولو گفت: من به دنبال آب مي گردم. هشت پا با تعجب گفت: دنبال آب مي گردي؟ دريا پر از آب است، ولـي بـراي پـيدا كردن آن بايد حالا حالاها بگردي، ماهي كوچولوي قشنگ از هشت پا جدا شد و دوباره به راه افتاد. در راه به چند ماهي كوچك رسيد و از آنها نشاني آب را پرسيد. خيلي از آنها حتي اسم آب را هم نشنيده بودند. بعضيهايشان هم ميگفتند كه مي دانند آب چيست ولي از اينكه آب در كجا پيدا مي شود خبر ندارند . يك عروس دريايي به او گفت: براي پيدا كردن آب بهتر است بروي پيش دلفين دانا كه در دل اقيانوس زندگي ميكند. فقط او مي تواند آب را به تو نشان بدهد. ولي اقيانوس خيلي از اينجا دور است و خيلي هم خطرناك است، چون نهنگ ها و كوسه ماهي هاي بسيار بزرگي در آن زندگي مي كنند كه ميتوانند در يك ثانيه هزاران ماهي اندازه تو را يك جا ببلعند. ماهي كوچولو گفت: مهم نيست، من به هر قيمتي كه شده بايد دلفين دانا را پيدا كنم تا آب را به من نشان بدهد. اين حرف را گفت و از ماهيهاي ديگر جدا شد. او رفت و رفت تا به نزديكيهاي اقيانوس رسيد. هر چه به اقيانوس نزديك تر ميشد ماهي هاي عجيب و غريب بيشتري مي ديد. همه ماهي ها با تعجب به او نگاه مي كردند و با خودشان مي گفتند كه اين ماهي كوچولو چطور توانسته است به اقيانوس بيايد اما ماهي كوچولو فقط به ديدن دلفين دانا فكر مي كرد.ماهي كوچولو از يك ماهي عجيب كه دماغ درازي شبيه اره داشت پرسيد اسمت چيست؟ ماهي اي كه دماغش دراز بود گفت: به من ميگويند اره ماهي چون دماغم مثل اره، دراز و دندانه دار است. ماهي كوچولو پرسيد: تو مي داني دلفين دانا را كجا مي توانم پيدا كنم؟ اره ماهي گفت: حتما مي خواهي از او سوال بپرسي، درست مي گويم؟ ماهي كوچولو گفت : به دنبال آب مي گردم و مي خواهم دلفين دانا محل آب را به من نشان بدهد . اره ماهي گفت: آب؟ من تا حالا هيچ ماهي را نديده ام كه آب را ديده باشد . همه ما فقط اسمش را شنيده ايم . اما دلفين دانا حتماً مي تواند جواب اين سوال را بدهد چون او ماهي پير و با تجربه اي است و چند بار هم ماهي گيرها او را به تورشان انداختند ولي او با زرنگي توانسته است تور را پاره كند و از چنگ صيادها فرار كند . حالا هم اگر ميخواهي دلفين دانا را ببيني او پشت يك صخره بزرگ دريايي زندگي مي كند . جلوتر كه بروي از هر كس بپرسي جاي آن صخره را به تو نشان خواهد داد . ماهي كوچولو از اره ماهي جدا شد و در جستجوي آب كه رازش پيش دلفين بود به راه افتاد . در راه با نهنگ ها و كوسه هاي زيادي روبه رو شد كه نزديك بود او را شكار كنند ولي او توانست آن خطرها را پشت سر بگذارد و خود را با موفقيت به صخره اي بزرگ برساند . وقتي به آن صخره رسيد دلفين دانا را ديد كه نشسته است و كتابي هم پيش روي اوست و مشغول مطالعه است . وقتي چشم دلفين به ماهي كوچولو افتاد كتاب را بست و با تعجب به ماهي نگاه كرد . ماهي كوچولو نزديك تر رفت و سلام كرد . دلفين دانا گفت : تو ماهي به اين كوچكي چطور جرات كردي كه وارد اقيانوس بشوي؟ آيا نترسيدي كه طعمه ماهي هاي خطرناك شوي؟ ماهي كوچولو گفت : من دنبال آب مي گردم و علاقه اي كه به پيدا كردن آب دارم باعث شده است همه خطرها را بپذيرم . وقتي شنيدم شما مي توانيد به من كمك كنيد به جست و جوي شما آمدم تا آب را به من نشان بدهيد . ادامه دارد...
فاطمه حسني
پنجشنبه 6 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 384]