واضح آرشیو وب فارسی:قدس: هفت خط؛داستان يك زندگي خط خطي
به روح پاك ننه ام، تقصير من نبود، همه اش تقصير هفت خط هاي محله مان بود كه مرا كشيدند توي خط. باور كنيد من اصلاً نمي دانستم شيشه چي هست؟ چه طوري بگم فكر مي كردم شيشه، همان شيشه است ديگه ... نه از اين شيشه هايي كه من الاندارم استفاده مي كنم. راستي اصلاً حواسم نبود. اگر ميل داريد بفرماييد. تعارف نكنيد جون داداش، بفرماييد ... داشتم مي گفتم: روزگاري داشتيم آقا. دوران مدرسه چه دست خط خوبي داشتم. اما نمي دانم چرا آقاي كريمي هر وقت مشق هايم را مي ديد، يك خط گنده رويش مي كشيد و مي گفت: (مادر محترم، بگذاريد پسرتان خودش تكاليفش را انجام بدهد! ) بعد هم كلي خط كش مي خوردم و خلاصه از همان دوران دانش آموزي هيچ كس مرا درك نمي كرد. چه آرزو هايي براي شغل آينده ام داشتم: هميشه دلم مي خواست دكتر بشوم. اما مي دانم چرا دكتر نشدم، چون دكترها دست خط خوبي ندارند اما دست خط من تقريبا مثل دست خط ميرزا كلهر خدابيامرز بود. بعد ها فهميدم هركس دست خط بدي داشته باشد، در آينده موفق تر است! عشق پليس شدن هم بودم. آخر پليس بودن هم براي خودش حالي دارد. به نظر من پليس ها يك جورايي همه كاره هستند. مي توانند دزد ها را دستگير كنند. اراذل و اوباش را سه سوته بگيرند و بزنند پس كله شان و بعد هم به آنها بگويند: (بگو غلط كردم!)حالا اگر من كوچكترين نگاهي به اراذل و اوباش بكنم، با چاقو ضامندارشان يك خط روي صورتم مي اندازند و مي گويند: (مفنگي! تو هم براي ما شاخ شدي ؟) واقعا كه پليس ها خيلي كار درست هستند. دمشان گرم. به نظر من پليس ها حق دارند كه نگذارند هيچ خطي در كشور وجود داشته باشد، حتي خط لب و خط چشم! يادم هست تنها شغلي را كه دوست نداشتم، روزنامه نگاري بود. يعني اولش اين طوري فكر نمي كردم. قضيه بر مي گردد به نقاشي اي كه در سن نه سالگي كشيده بودم. توي آن نقاشي من و خواهرم در يك پارك نشسته بوديم و بستني مي خورديم. مادرم نقاشي ام را براي يكي از مجله هاي كودك فرستاد. باور نمي كنيد. كارم چاپ شد. زيرش هم نوشته بودند: فريدون خطيبي، 9 ساله از تهران. خيلي ذوق كردم از آن شماره مجله، ده تا خريدم. حتي آقام بهم يه توپ قلقلي داد. اما فرداي همان روز، روزنامه ها نوشتند: (يكي از مجله هاي كودك، به علت چاپ يك نقاشي كه از خط قرمزها عبور كرده بود، توقيف شد! ) خدا نصيبتان نكند. من هم به جرم تشويش اذهان عمومي به كانون اصلاح و تربيت فرستادند. ولي باور كنيد، من هيچ وقت نمي دانستم استفاده از مداد رنگي قرمز در نقاشي كشيدن اشكالي دارد، و گرنه فقط با مداد سياه نقاشي مي كشيدم. خلاصه جواني ام به جاي اينكه در عشق به خط و خال يار بگذرد در ديوار هاي خط خطي كانون گذشت. وقتي از كانون آزاد شدم .يكي از رفقاي لوتي، كامبيز را مي گويم آمده بود استقبالم. مثل فيلم هنديها از دور نگاهي به همديگر كرديم و بعد پريديم بغل هم (خودتان صحنه را آهسته كنيد!). لباس سياه پوشيده بود. گفتم: كامي! چيزي شده؟ بغض كرده بود، گفت: (آقات رفت اونور خط) با خوشحالي گفتم: (جون فري راس مي گي. خدا رو شكر. هميشه دوست داشت بره دوبي كافي شاپ بزنه. حالا با خط زميني رفت، يا دريايي، يا هوايي ؟) اين را كه گفتم زد زير گريه و گفت: با خط هوايي! هي ... آقام وقتي مرد، مرد بقال از من پرسيد: چند من خربزه مي خواهي ؟من هم گفتم: خربزه بخوره توي سرت. جنس، منس چي داري؟ بعد از مرگ آقام نمي دانيد با خانواده كجا رفتيم؟ چي، رفتيم لب دريا تا دلمون باز بشه؟ خيلي خوش خياليد بابا. رفتيم زير خط فقر. حتي بالش هم نداشتيم كه بذاريم زير سرمون .خلاصه ملكوتي شدن آقام از يك طرف، سال ها زنداني بودن و هزار كوفت و بلاي ديگه هم از طرف ديگر باعث شد تا من هم بروم تو خط موات. حالا اينها به كنار. هيچي مثل اين شعار هاي خالي بندي اعصابم را خط خطي نمي كند. هي مي گويند: معتاد مجرم نيست، بيماره، بيمار. خوب اگر من فلك زده بيمارم، پس چرا كسي مرا درمان نمي كند. كسي به من موات - ببخشيد- دارو نمي رساند. اتفاقا يك بار زنگ زدم به يكي از همين برنامه هاي تلويزيوني كه دم به دقيقه شعار كمك به معتادان را مي داد. مجري برنامه گفت: سلام. بفرما عزيزم گفتم: سلام، من يك معتاد هستم. گفت: حبذا! حبذا! خوب حالا ما چي كار كنيم. گفتم: اگه مي شه كمكم كنيد، اعتيادم را .....كه يك دفعه تلفن خط رو خط افتاد و قطع شد. بعد هم تلويزيون موسيقي «مرغ سحر، ناله سر كن» را پخش كرد و ادامه برنامه را نشان ندادند. خسته شدم. خيلي دوست دارم نامم از صفحه روزگار خط بخوره، ولي نمي دانم چرا تازگي ها خيلي به ياد آقاي كريمي مي افتم كه دايم مي گفت: نقطه، سرخط! پي نوشت: اين داستان به زبان خط خطي نوشته شده، زبان خط خطي، زبان آدم هايي است كه به آخر خط رسيده اند و معتاد و غير معتاد هم ندارد. براي همين است كه راوي داستان به جاي استفاده از لهجه معتادها از لهجه به آخر خط رسيده ها استفاده كرده!!! فاضل تركمن
پنجشنبه 6 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]