واضح آرشیو وب فارسی:حيات: ششم و هفتم تير، ترور ياران صديق انقلاب
تهران – حيات
ششم و هفتم تير سال 60 روزهاي فراموش نشدني تاريخ انقلاب است. دو تن از ياران صديق انقلاب در حساس ترين مقطع تاريخي كشور مورد ترور منافقين كوردل قرار مي گيرند كه خداوند تقدير ملت ايران را بر بقاي يكي از اين دوتن قرار مي دهد.
به گزارش حيات، آيت الله خامنه اي در ششم تير سال 60 طي سخنراني در مسجد ابوذر تهران با انفجار بمب جاگذاري شده در دستگاه ضبط صدا دچار جراحات جدي مي شوند و با از كار افتادن دست راستشان به مقام رفيع جانبازي نائل مي آيند و آيت الله بهشتي در هفتم تير سال 60 در جلسه حزب جمهوري بر اثر انفجار بمب به نوشيدن شهد شيرين شهادت توفيق مي يابد.
در اين حادثه 71 تن از خدمتگزاران ملت نيز به شهادت رسيدند.
در اين نوشته به بازخواني پيام امام خمينى (ره) به آيت الله خامنهاى درباره سوء قصد به ايشان و نحوه اطلاع ايشان از حادثه حزب جمهورى اسلامى مي پردازيم.
پيام امام خمينى (ره) به آيت الله خامنهاى درباره سوء قصد به ايشان
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجت الاسلام آقاى حاج سيد على خامنه اى دامت افاضاته خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروهها و اشخاص احمق قرار داده است و خداوند را شكر كه از ابتداى انقلاب شكوهمند اسلامى، هر نقشه كه كشيدند و هر توطئه كه چيدند و هر سخنرانى كه كردند، ملت فداكار را منسجمتر و پيوندها را مستحكمتر نمود و مصداق «لا زال يؤيد هذا الدين بالرجل الفاجر» تحقق پيدا كرد.اينان هرجا سخن گفتند، خود را رسواتر كردند و هر چه مقاله نوشتند، ملت را بيدارتر نمودند، و هر چه شخصيتها را ترور نمودند، قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند.اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسين بن على هستيد و جرمى جز خدمتبه اسلام و كشور اسلامى نداريد و سربازى فداكار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطيبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمايى دلسوز در صحنه انقلاب مىباشيد، ميزان تفكر سياسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند.اينان با سوء قصد به شما، عواطف ميليونها انسان متعهد را در سراسر كشور، بلكه جهان جريحه دار نمودند. اينان آن قدر از بينش سياسى بى نصيبند كه بىدرنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پيشگاه ملتبه اين جنايت دست زدند و به كسى سوء قصد كردند كه آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنين انداز است.اينان در اين عمل غير انسانى، به جاى برانگيختن و رعب، عزم ميليونها مسلمان را مصممتر و صفوف آنان را فشرده تر نمودند. آيا با اين اعمال وحشيانه و جرايم ناشيانه، وقت آن نرسيده است كه جوانان عزيز فريب خورده از دام خيانت اينان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزيز خود را فداى اميال جنايتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنايات آنان بر حذر دارند؟ آيا نمىدانند كه دست زدن به اين جنايات، جوانان آنان را به تباهى كشيده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهكار از دست مىرود؟ ما در پيشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقية الله ارواحنا فداه، افتخار مىكنيم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه كه شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مىبرند.من به شما خامنه اى عزيز، تبريك مىگويم كه در جبهه هاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى، به اين ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالى، سلامت شما را براى ادامه خدمتبه اسلام و مسلمين خواستارم. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته روح الله الموسوى الخمينى 1360/4/7
مقام معظم رهبرى كه آن روز در بيمارستان در وضع دشوارى قرار داشتند، نحوه اطلاع خود را از حادثه حزب جمهورى اسلامى اين طور شرح مىدهند:
در آن حالت علاقهمند بودم ايشان را پيش خودم ببينم و احساس مىكردم اگر ايشان را ببينم، گرم مىشوم، قوى مىشوم و خوشحال مىشوم.بعد هم پرسيدم آقاى بهشتى نيامد بيمارستان؟ گفتند ايشان آمد، ولى شما بيهوش بودى و خواب بودى رفت. بعد از آن، ديگر چيزى نفهميدم، تا پس از چند روز كه دوستان مىآمدند پيش من، اما آقاى بهشتى نمىآمد و پيش خودم تصور مىكردم چون كار ايشان زياد است و براى خودش كار درست مىكند، نمىتواند بيايد بيمارستان، لكن انتظار آمدن ايشان را داشتم.
شب اول و دوم بين خواب و بيدارى بودم كه يكى از اطبا پيش من آمد و سرش را نزديك گوشم آورد، گفت لازم است من يك حقيقتى را به شما بگويم و آن اين است كه در حزب يك انفجارى روى داده، لكن چون در حال تخدير و يك جو بيهوشى بودم، اصلا حساس نشدم و اين قضيه برايم مهم نيامد.تا اين كه از عوامل بيمارستان خواستم برايم روزنامه بياورند و آنها امتناع مىكردند. روز هشتم و نهم حادثه بود كه يك روز عصر، آقاى هاشمى و حاج احمد آقا آمدند و نشستند پهلوى من.دكتر معالجم وارد اطاق شد.به من گفت اگر شما اجازه بدهيد، قضيه روزنامه و راديو را به اين آقايان بگويم.چون من فشار مىآوردم كه راديو بياورند، آنها هم مىگفتند اگر راديو بياوريم، اين دستگاههاى الكترونيك (چون دستگاههاى زيادى به قلب و ريه و بدن من وصل بود) را مختل مىكند و اين در حالى بود كه شب اول راديو آوردند، پيام امام را گوش كردم، اما اينجا مىگفتند ايراد دارد.
يك روز يكى از بچه ها را فرستادم روزنامه بخرد بياورد.رفت و ديگر برنگشت.من عصبانى شدم و يكى از بچه هاى ديگرى را فرستادم، گفتم روزنامه بخرد.وقتى برگشت، گفت اين جاها روزنامه نيست.به او گفتم بايد بروى بگردى در اين شهر بزرگ، يك روزنامه پيدا كنى بياورى و بايد دستخالى برنگردى.رفت و برنگشت.ديگر را فرستادم، او هم رفت و برنگشت و من به علت عصبانيت ناشى از دوران بيمارى، قدرى اوقات تلخى كردم.در همان روز يا فرداى آن روز، ديدند ديگر نمىشود مرا قانع كرد، وقتى آقاى هاشمى آمد بيمارستان، دكتر به آقاى هاشمى گفت ايشان اصرار دارد برايش روزنامه و راديو بياوريم و ما نمىدانيم، مصلحت هست يا نيست؟
آقاى هاشمى به من گفت: «روزنامه و راديو براى چه مىخواهى؟» گفتم: «من از هيچ چيز خبر ندارم و اين جا تنها ماندم.» ايشان گفت: «حالا فكر مىكنى بيرون خيلى خبرهاى خوشى هست كه تو اين جا خودت را ناراحت مىكنى؟» گفتم: «در عين حال عيبى ندارد.» گفت: «شما از جريان انفجار حزب مطلع شديد؟» در اين جا حرف آن دكتر را كه روز اول گفت در حزب انفجار اتفاق افتاده، به خاطرم آمد، گفتم: حزب منفجر شده؟ چه اتفاقى افتاده است؟» گفتند نه، براى بعضى از دوستان ناراحت شدم.
گفتم: «آقاى بهشتى چه شده است؟» و نگران شدم.
گفتند: «آقاى بهشتى هم مجروح شد.» وقتى گفت مجروح شده، بىاختيار گريه ام گرفت.و احمد آقا هم به ايشان كمك مىكرد.
پرسيدم: «جراحت آقاى بهشتى در چه حدى است؟ آيا مثل من، يا بهتر و يا بدتر از من است؟» گفتند نه در همين حدودهاست. از ايشان خواستم تمام امكانات پزشكى كشور را براى نجات آقاى بهشتى بسيج كنند و گفتم مبادا از ايشان مراقبت نشود.بعد از ايشان پرسيدم كجا هستند. گفتند فلان بيمارستان و بالاخره مرا نگران كردند و رفتند.
وقتى كه رفتند، از يكى پرسيدم مساله چگونه بود و جراحت آقاى بهشتى از كدام ناحيه است؟ و احتمال دادم كه چيزى را از من پنهان مىكنند، كه يكى از بچه هاى دور و بر بنده وارد اطاق شد.يك چيزى از او پرسيدم كه حالا به خاطر ندارم چه بود.اما همين قدر يادم هست كه به اصطلاح يك دستى زدم.او گفت، بله همان اول تمام شد، و من فهميدم كه ايشان شهيد شدند.تا اين كه توضيحات و خصوصيات واقعه را بعدا فهميدم و آن روزى كه آقا محمد رضا به عيادت من آمد، وقتى گفتند محمد رضا بهشتى براى عيادت آمده، من به علت اين كه بشدت منقلب شدم، نمىتوانستم حرف بزنم و خيلى حادثه برايم سخت و سنگين بود، حتى الان هم وقتى به خاطر مىآورم، فكر مىكنم ضربه سختى خوردم.
شخصيت مرحوم بهشتى دو جنبه دارد، يكى جنبه شخصيت آقاى بهشتى است و ديگر جنبه عاطفى اوست.ايشان واقعا براى دوستان نزديكش از لحاظ عاطفى، خيلى محبوبيت داشت و در چارچوب خصوصياتش كه گفتم، خيلى لطيف بود و در خصوصيات آن شهيد، خشونت نبود، بدى و بدخواهى نبود، بىجهت عصبانى نمىشد و بىخودى كسى را نمىرنجاند.آن چهره گريها و موذىگريهايى كه انسان گاهى در بعضى از معاشران و دوستان مشاهده مىكند، اصلا در وجود او نبود و هيچ وقت خودش را بالاتر از اين حرفها نمىدانست و خودش را اسير اين چيزها نمىكرد.
پايان پيام
چهارشنبه 5 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 185]