تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى‏انديشد و سپس آن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805622117




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

صفحه آخر - ديتر كومل، ما را دوست داشته باش و ببخش!


واضح آرشیو وب فارسی:ایران اسپورت: صفحه آخر - ديتر كومل، ما را دوست داشته باش و ببخش!
صفحه آخر - ديتر كومل، ما را دوست داشته باش و ببخش!

فرهاد مهندس پور: سه‌شنبه چهارم تير 1387 ساعت 30/13 بعدازظهر، ديتر كومل، كارگردان تئاتر آلمان به خاك سپرده مي‌شود. حق با پل تيليش (Paul Tilich) است؛ مرگ، زندگان را به از دست رفته، نزديك مي‌كند و از خودشان دور مي‌سازد. و در اين دوري و نزديكي، آدمي زندگي را بازمي‌يابد. شايد بخشي از آنچه كه زندگان را آشفته و شگفت‌زده مي‌سازد، در هم فرو ريختن همين فاصله‌هاست. چند قطره اشك مي‌ريزم، جرعه‌اي قهوه مي‌نوشم و بي‌آن كه بخواهم مرگ ديتر كومل را باور نكنم، نمي‌توانم، با اين خبري كه غيرمنتظره هم نبوده. حال كسي را پيدا كرده‌ام كه ضربه محكمي به سرش خورده، گيج مي‌رود و سياهي جلوي چشمش تمام نمي‌شود. لحظه لحظه‌اي كه با او بوده‌ام، يك‌يك مي‌آيند و عبور مي‌كنند، انگار من مرده‌ام و دارم چيزهايي از گذشته، آنچه را كه از دست داده‌ام، به ياد مي‌آورم. خدايا، اين ديتر نيست كه مرده، اين منم كه مرده‌‌ام. موسيقي Nigel Kennedy را كه او به من هديه داده مي‌گذارم و خاطره خوش شبي كه در فرايبورگ مهمانش بودم، مثل توفان مغزم را در هم مي‌كوبد. چقدر خوش گذشت آن شب و اوقات ديگري كه با هم بوديم، و سفرهايمان به جنوب فرانسه، به ديژون. كمي پيش خوابم برد، ديدم در خانه ديتر هستم و او نيست. چيزي مانند يك چهارپايه آنتيك كوچك را در اتاق خوابش يافتم. مي‌خواستم با خودم ببرم، جايي گذاشتم كه همسرش كريستين بيايد و ببيند. يكي از شلوارهاي ديتر را كه روي صندلي افتاده بود برداشتم و پوشيدم، رنگ زرد ليمويي با كمربند مشكي. ديتر هميشه مشكي مي‌پوشيد. شلوار را پوشيدم، درست اندازه‌ام بود. مال من بود گويي، چون شلوار نداشتم. كريستين آمد، مثل هميشه خاموش و تودار. دلتنگ ديتر بود. رفت و غم‌زده، خودش را روي تخت انداخت. قطعه‌اي چوبي يا از جنس سيب‌زميني ديدم كه ديتر روي آن چيزي كنده بود، جايي گذاشتم كه ديده شود. شلوار را پوشيدم، كمربند را بستم و از خانه ديتر بيرون آمدم. پاهايم، پاهاي ديتر بود. از خواب جستم. از گيجي و دردم چيزي كمتر نشده بود. از خودم مي‌پرسم اين اشك‌ها براي چيست. دلم مي‌خواهد بدانم ديتر راحت مرده است يا درد داشته. لعنت به من، اين چه چيزي را حل مي‌كند؟ خدايا، چند ماه بود دلتنگ ديتر بودم. نمي‌خواهم گلايه كنم. كسي براي گلايه خريدن نيست. ولي اين همه ارادت و احساس دوستي براي چيست؟ تلاش كردم ديتر را مرور كنم. چه چيزي در ديتر اين همه حسرت‌برانگيز بود؟ با اطمينان بگويم كه تا اين لحظه به آن فكر نكرده بودم. تشخص ديتر را احساس كرده بودم ولي به زبانم نيامده بود. آيا چون ديتر يك كارگردان خلاق و متعهد بود دوستش داشتم؟ در ذهنم كارگردان‌هاي خلاق زيادي را به ياد آوردم از ايراني و غيرايراني. عجيب است با اينكه تئاتر، زمينه رفاقت و آشنايي من با ديتر بود، عشق ديتر بزرگ‌تر از تئاتر است برايم. تئاتر، عشق مشترك همه تئاتري‌هاي جهان است ولي در ديتر چيزي بزرگ‌تر از اين عشق وجود داشت كه مخصوص خود ديتر بود. خدايا چقدر بدبختم. مي‌خواهم به خودم سيلي بزنم. احمق، چرا نمي‌فهمي كلمه‌اي كه دنبالش مي‌گردي خيلي دم دستي است. ديتر مهربان بود. شگفتي ماجرا در اين است كه من مهربان نبوده‌ام. ديتر در روزگار نامهرباني، روزگار كم‌مهري، مهرباني ناب و خالص بود. آنقدر خالص كه از بقيه متمايزش مي‌كند. ناگهان به يادم آمد كه ما ايراني‌ها چقدر همديگر را دوست نداريم. لااقل ميان ما تئاتري‌ها كه اين طور است. ما همديگر را دوست نداريم و همكاران بي‌اعتنايي هستيم. وقتي فيلم The life of othersدلم را تركاند، باز هم اين احساس غريب به سراغم آمد؛ آنچه به دلم چنگ مي‌زد فاصله دردناك ما با مفاهيم «بخشش ديگري» و «دوست داشتن ديگري» است. ديتر كومل همراه با اشتفان وايلند پاييز سال گذشته (1386) در فاصله دوره شيمي‌درماني‌اش سفري ناگهاني و كوتاه به تهران داشت. من خيلي سرم شلوغ بود، از زاهدان آمده بودم و درگير پايان‌نامه‌ام بودم. ملاقات كوتاهي در هتل فردوسي داشتيم. من و اشتفان دراماتورژهاي او بوديم در پروژه شاهنامه. قرار بود چرمشير هم بيايد. ديتر چشم به راه چرمشير بود، دلش مي‌خواست او را ببيند، و نيامد. براي فردا شب قرار شام گذاشتيم و من كمي قبل از قرار، آن را لغو كردم. هيچ پولي نداشتم و خجالت مي‌كشيدم شام را دعوت ديتر باشم، چون در آلمان هميشه مهمانش بودم. چند ماهي بود كه حقوق نداشتم و فقير بودم. جان به لب شدم تا قرار را لغو كردم. بدبختي را مي‌بينيد. در همان ملاقات از من پرسيد دوست دارم چه چيزي برايم سوغاتي بياورد، گفتم موسيقي. من هم از او پرسيدم چه برايش سوغاتي بياورم، نگاهي كرد و گفت تو همه هدايايي را كه بايد به من مي‌دادي داده‌اي. خدايا، اين منم كه مرده‌ام اكنون. اين آخرين ملاقات ما بود. بنا بود ديتر براي اجراي يك (Preview) پيش اجرا از نمايش شاهنامه با گروهش به تهران بيايد براي جشنواره فجر همان سال، كه جشنواره بدقولي كرد و برخلاف وعده‌اي كه مركز هنرهاي نمايشي با او گذاشته بود از اجراي Preview امتناع كردند. بدا به حال ما. به قول عاميانه: خاك بر سر ما نفهم‌ها. به جاي دوستي و ارادت، لجوج و بي‌اعتنا هستيم. اين روزگارِ تئاتر سرد و بي‌اعتناي امروز ايران است. حال تئاتر ايران بد است چون حال آدم‌هايش بد است؛ چون مديريتش بي‌اعتنا و بي‌مهر است به حال خودش، هنرمندانش و مردم اين ديار. دو نكته ديگر بگويم و تمام كنم. مهرباني ديتر، حسرت ما تئاتري‌هاي جهان است؛ همه‌مان با هم. و ما ايراني‌ها محتاج‌تر از همه هستيم به آن. گروه مارين باد و اعضاي آن تجسم دوستي و مهرورزي كارگردان و مديرشان، ديتر كومل بودند؛ بازيگراني كه در جشنواره 2006 تئاتر باور، پادو و آشپز و پيگير كارهاي جشنواره و مهمانان آن بودند، در آيين پاياني بسيار ساده و صميمي‌شان سرودي كوتاه و دسته‌جمعي خواندند و اشك ديتر را درآوردند. اينها همديگر را بسيار دوست دارند. احساس صميميت و راحتي و آزادي و امنيت و آسايش ميان اين گروه مانند اين است كه ديتر در آينه‌هايي روبه‌رو، منعكس شده باشد. آنچه اينان را در گروه به هم پيوند مي‌دهد منش و منطقي است كه بر دوستي و مهرباني استوار است. براي برخي از ما ايراني‌ها كه به ماوراي اخلاق رسيده‌ايم البته واژگان دوستي و مهرباني، كودكانه هستند. بله، مانند صفا و پاكي‌هاي كودكانه‌اند اين گروه تئاتر مارين باد. كساني مانند مارگريت اشنايدر و همسرش هوبرت، كارولين نيدلمن، اشتفان وايلند، ديتمار، كريستين و... من فقير هستم، ناچارم فراواني و گستره ويژگي‌هاي اخلاقي آنها را در يك كلمه خلاصه كنم: مهرباني. نكته دوم هم خاطره‌اي است از ديتر كه فراموشم نمي‌شود؛ تابستان 2006 وقتي من با هيجان داستان رستم و سهراب را برايش روايت كردم، ديتر پس از مكث كوتاهي پرسيد: چرا رستم براي دروغي كه به سهراب مي‌گويد تنبيه نمي‌شود، چرا با اين دروغ، آگاهانه روبه‌رو نمي‌شود؟ يكباره همه پاسخ‌هاي احتمالي را در ذهنم شمردم و پاسخي نداشتم. به او نگفتم، اگر رستم دروغ نمي‌گفت خودش كشته مي‌شد. در هر صورت فاجعه رخ مي‌داد و پسر، پدر را مي‌كشت. ولي پدر دروغ مي‌گويد و موفق مي‌شود فاجعه را به نفع زنده ماندن خودش تغيير دهد. بعدها اين بخش را مفصل با هم مرور كرديم، ولي اين چيزي از اهميت پرسش ساده ديتر كومل نمي‌كاهد. چرا قهرمان، زندگي‌اش را مديون دروغ است؟ ما ايراني‌ها هنوز فرصت نكرده‌ايم به اين وجوه قهرمانِ قهرمانان حماسي بينديشيم. شايد همان‌طور كه فرصت نكرده‌ايم كودكانه، مهربان باشيم. ديتر كومل حسرت ماست. ديتر كومل نمرده است. اين منم كه مرده‌ام در بي‌مهري‌ام، در دروغ بودنم، چون راستي و مهرباني جاودانند؛ چيزي كه ديتر كومل بود. جانم به لب رسيد. آخر، ما به ديتر كومل مديون هستيم، بايد از او طلب بخشش كنيم. خداي من، چگونه بگويم و شرمگين نباشم. زيرا ما، دو بار به ديتر كومل دروغ گفته‌ايم و فرصت نكرده‌ايم از او پوزش بخواهيم؛ يك‌بار در سال 1382 كه براي اجراي رايگان نمايش پارسيفال در تهران و اصفهان، قرارداد دروغين پرداخت دلار برايش تنظيم شد. بار دوم هم سال 1386 بود كه ديتر، در حالي كه با مرگ مبارزه مي‌كرد، گروه را براي اجراي Preview شاهنامه آماده ساخت، و باز به او دروغ گفتيم و دلش را شكستيم. با اين همه، ديتر ايران را دوست داشت. خيلي دلش مي‌خواست، به گفته خودش، سرزمين رستم را ببيند. بنا بود بيايد، برود زابل و از آنجا زميني ايران را سفر كند و زميني به آلمان بازگردد. ديتر مي‌خواست ما را از نزديك ببيند؛ اين‌چنين كه اكنون مي‌بيند. خدا ما دروغگويان را ببخشايد و ديتر كومل راستگو را غريق شادي و رحمت كند.
 سه شنبه 4 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایران اسپورت]
[مشاهده در: www.iransport.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 419]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن