تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836153985
واژه نامه ی دیوان حافظ
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : واژه نامه ی دیوان حافظ bb13-01-2008, 07:32 PMسلام اینجا واژه نامه دیوان حافظ رو قرار میدم تز کتاب دیوان حافظ به تصحیح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی هر روز چند تا ا واژه می گذارم """"""""""""""" آب : آبرو ، آب ما = آبروی ما گذار بر ظلماتست خضر راهی کو ........ مباد کآتش محرومی آب ما ببرد آب حیوان = آب حیات = چشمه حیات : کنایه از آب زندگی یا چشمه ای است که هر کس از آب آن بنوشد زنده و جاوید شود . کنایه از لب و دهان معشوق آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست ........ روشن است اینکه خضر بهره سرابی دارد آب خرابات : کنایه از شراب انگوری است نذر فتوح صومعه در وجه می نهیم ........... دلق ریا به آب خرابات پر کشیم آب رکن آباد = آب رکنی بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت .......... کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را آب رکن آباد نهر معروفی از انهار شیراز که به قول صاحب فارسنامه ناصری رکن الدوله دیلمی در سنه سیصد و سی و هشت احداث نموده ، منبع این آب در یک فرسخ و نیمی شمال شرقی شیراز و آب مذکور از تنگ الله اکبر عبور کرده و صحرای مصلی و باغ نو و تکیه هفت تنان و چهل تنان و تکیه خواجه حافظ را مشروب می نماید . رجوع به شیراز نامه ص 5-6 و 23-24 و سفرنامه ابن بطوطه چاپ مصر سنه 1343 ج 1 و ص 127 . 136 و فارسنامه ناصری ج 2 ص 20-21 آب زدن : آب افشاندن و آب پاشیدن به چیزی یا جایی . و مجازا به معنی اشک ریختن و گریستن آمده است خرم آن روز که با دیده گریان بروم ......... تا زنم آب ، در میکده یکبار دگر آتش میخانه : آتش خمخانه = آب خرابات ، یعنی شراب خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد ......... خانه عقل مرا آتش خمخانه بسوخت آذار : ماه ششم از سال رومی است که تقریبا با اسفند ماه ایران امروز همزمان است ابر آذاری بر آمد باد نوروزی وزید ...... وجه می خواهم و مطرب که می گوید رسید؟ آزاده : راست ، بی عیب ، آزاد ، کامل ، سوسن سفید را از آن آزاد می گویند که از بار رنگ آزاد است . به بندگی قدس سرو معترف گشتی ........ اگر چو سوسن آزاده ده زبان بودی آستین فشان : کنایه از ترک دنیا کردن باشد و به معنی رقص کردن هم آمده است . خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان .......... زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت . آن : کیفیتی که از مجموع حسن معشوق حاصل می شود و او را زیبا می سازد . شاهد آن نیست که موئی و میانی دارد ........ بنده طلعت آن باش که آنی دارد از بتان (( آن )) طلب ار حسن شناسی ای دل ...... کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود آئین دین زرتشتی : مقصود خوردن شراب است که بر حسب عقیده عامه نوشیدن شراب در دین زردشتی حلال بوده است . به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی ....... کنون که لاله بر افروخت آتش نمرود آئینه دار : در کتاب (( فرج بعد الشده )) باب 12 ، مرد سلمانی به فضل بن ربیع می گوید : (( من مردی ام مزین ، آئینه داری می کنم و موی لب مردمان بچینم .)) شهسوار من که مه آئینه دار روی اوست ....... تاج خورشید یلندش خاک نعل مرکب است آئینه شاهی : یعنی آن دل که آئینه خدایی است . دل که آئینه شاهی است غباری دارد ........ از خدا می طلبم صحبت روشن رایی ادامه دارد bb13-01-2008, 07:58 PMاحرام : دو معنی دارد ، یکی به معنی اصلی آن که عبارت است از آنکه : شخصی که به قصد حج می رود از نقطه ای معین تا مکه جامه احرام می پوشد و 24 چیز را بر خود حرام می کند . دیگر احرام در نماز است ( تکبیره الاحرام ) که نمازگزار با گفتن آن چند چیز را در نماز بر خود حرام می کند . حافظ در بیت زیر ؛ لغت (( احرام )) را با ریزه کاری مخصوص به خود طوری استعمال کرده که هم معنی احرام نماز است و هم احرام حج احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست ......... در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت ارغنون ساز فلک : یعنی سیاره زهره و زهره نام زنی است که هاروت و ماروت شیفته او بودند . ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست ....... چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم ارغوان : بهار یا شکوفه درختی باشد بغایت سرخ و رنگین . شراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمن ........ که ابروی تو آتش در ارغوان انداخت ارم : نام باغی بوده که شداد در یمن برای معارضه و هم چشمی با بهشت واقعی خداوند ساخت . خداوند شداد و قومش را عذاب کرد و باغ او را از انظار ناپدید کرد و چنان مقرر فرمود که فقط در آخر الزمان یک نفر از مسلمین آن را ببیند . بعدها باغ ارم استعاره شده است برای بهترین و با صفاترین باغ ها ؛ و گاهی در استعاره مقصود از (( باغ ارم )) بهشت حقیقی است . معنی آب زندگی و روضه ارم .......... جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست از آن شد : یعنی از آن گذشت ، گذشت کارش دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود ......... مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم افسانه : در اینجا به معنی بیهوده است . ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی ........ که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت افسوس : طنز ، تمسخر ، افسوس کنان ، یعنی با حالت استهزا ء کننده نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان .......... نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست . ادامه دارد bb14-01-2008, 07:46 PMالا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها : ای ساقی ، پیاله را بگردان و بنوش و بنوشان اینکه بعضی گفته اند این مصرع از یزید است بکلی غلط است . ابدا در اشعار یزید چنین شعری نیست و احدی از یزید نقل نکرده است . الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها ......... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها الله اکبر : تنگ ، یعنی دره واقع بین دو کوه و تنگ الله اکبر واقع است در شمال شیراز مابین دو کوه چهل مقام و بابا کوهی و ممر آب رکناباد آنجاست ، رجوع شود به فارسنامه ناصری ج 2 ص 21 و آثار العجم مرحوم فرصت شیرازی ص 130 و 424- 425 و عین عبارت در موضع اول به قرار ذیل است : (( تنگ الله اکبر طاقی است به مقدار دو سه میدان دور از شهر میان دو کوه که از زیر آن ذهاب و ایاب مردم می شود و بالای آن در اطاقی قرآن بزرگی نهاده آن را قرآن هفده من نامند و چشمه رکناباد در آن حوالی جاری است )) فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست ...... تا آب ما که منبعش الله اکبر است انگشتری زنهار : همان است که وقتی حاکمی اسیری را مورد عفو قرار می داد به دستش می کرد تا کسی او را آزار نکند . از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار ........ صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد اهرمن : از اصطلاحات زرتشتیان است و ربطی به سلیمان ندارد ، ولی به طوری که ثعالبی می گوید در همان قرن های اول اسلام مسلمین جم و سلیمان را با یکدیگر اشتباه کرده اند . من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم ..... که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد ایرا : یعنی از این راه ، بدین سبب شیراز معدن لب لعل است و کان حسن ........ من جوهری مفلسم ، ایرا مشوشم ایغاغ : با دو غین معجمه - که ایقاق با دو قاف نیز نویسند - به ترکی یا مغولی به معنی نمام و سخن چین است . زبان کشیده چون تیغی به سرزنش سوسن .......... دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ باد پیما : باد به دست ، یعنی بی حاصل و تهیدست . چو با حبیب نشینی و باد پیمائی ...... به یاد دار حریفان باد پیما را bb15-01-2008, 11:49 AMباد خوش نسیم : باد اسم عام است که شامل نسیم هم هست . در اینجا ترکیب غریبی است . نسیم باد ضعیف و ملایمی است که گاه می وزد و گاه می ایستد . یعنی در عین آنکه به ملایمت می وزد ، گاه می ایستد ، این است که نسیم را علیل گفته اند و تشبیه به مریض می کنند . شیراز و اب رکنی و آن باد خوش نسیم ...... عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است باد شرطه : باد موافق کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز .......... باشد که باز بینیم دیدار آشنا را باده مست : اسناد مجازی است . یعنی می مست کننده آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم ......... اگر از خمر بهشت است و گر از باده مست باد یمانی : اشاره است به گفته حضرت رسول راجع به اویس قرنی که فرمود : (( انی اشم نفس الرحمان من قبل الیمین )) سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق .......... هر که قدر نفس باد یمانی دانست بار امانت : اشاره است به آیه : (( انا عرضنا الامانه علی السموات ....)) آسمان بار امانت نتوانست کشید ........... قرعه کار به نام من دیوانه زدند بازی چرخ : بیضه در کلاه شکست بتا : به کسر اول به معنی بگذار ، مخفف بهل تا ، بگذار تا بتا چون غمزه ات ناوک فشاند ......... دل مجروح من پیشش سپر باد بچشم کردن : کنایه از انتخاب نمودن و نشان کردن باشد و تند و تیز نگریستن بچشم کرده ام = در نظر دارم بچشم کرده ام ابروی ماه سیمائی .......... خیال سبز خطی نقش بسته ام جائی بدرقه : لغت فارسی است که وارد زبان عربی شده . بدرقه الحجاج : یعنی لشگری که برای حفظ و حراست حاجیان با آنها می رفته است . کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدای .......... به تجمل بنشیند به جلالت برود بدست باش : یعنی آگاه و با خبر باش و تقصیر مکن ساقی بدست باش که غم در کمین ماست .......... مطرب نگاه دار همین ره که میزنی bb16-01-2008, 11:59 AMبرات : اصل کلمه عربی براءت است که به معنی بیزاری و پاک کردن ذمه است . در فارسی معنی حواله پیدا کرده است ، یعنی حواله برای خلاصی از آتش دوزخ چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی ........ آن شب قدر که این تازه براتم دادند براستان : به راستان : یعنی قسم به راستان سری که بر سر گردون به فخر می سودم .......... به راستان که نهادم بر آستان فراق برآمد : یعنی بالا آمد . چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست ...... بر امد خنده ای خوش بر غرور کامگاران زد برگ : روزی ، قوه ، حوصله چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد ....... که با کس دگرم نیست برگ گفت و شنید برگ و نوا : یعنی سر و سامان بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت ...... و ندرآن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت برنتابد : یعنی تاب نمی آورد . خاک کویت بر نتابد زحمت ما بیش از این ........ لطف ها کردی بتا تخفیف زحمت می کنم بقا : واژه بقاء یا نقد بقا یعنی عمر . امروز این معنی از میان رفته ، در صورتی که خواجه شیراز آن را به معنی عمر استعمال کرده است . ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی ......... مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد بنامیزد : بنام ایزد : چشم بد دور ، چشم زخم مباد ، ماشالله میی در کاسه چشمست ساقی را بنامیزد ....... که مستی می کند با عقل و می بخشد خماری خوش بو که : بو مخفف بود یعنی باشد ، که حرف بیان = باشد که ، شاید که در خیال اینهمه لعبت به هوس می بازم ........... بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد bb17-01-2008, 09:57 AMبوسه بر رخ مهتاب زدن : 1- عمل دیوانه وار و بیهوده انجام دادن 2- بر ماهتاب چهره جانان از دور بوسه زدن یا بوسه فرستادن برای خیال جمال او . در اعتقادات مردم قدیم گویا میان دیوانه با ماه و مهتاب ارتباطی بوده است. مراد در اینجا بوسیدن روی مهتاب به آرزوی بوسیدن روی جانان بوده است . روی نگار در نظرم جلوه می نمود ........ از دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم (( بی بی : برخی میگن میان جنون و مهتاب راطه است به طوریکه وقتی ماه کامل باشه جنون شدت میگیره و در رفتار انسان تغییراتی رخ می ده )) بیضه در کلاه شکستن : کنایه از مغلوب ساختن و رسوا کردن کسی باشد . بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه ......... زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد باد استغنا : استغنای الهی را به باد تشبیه کرده اند ، چنانکه جوینی در بیان واقعه خوارزم می نویسد : چون مغولان نسبت به قرآن و مسجد جامع ، و ائمه و سادات و مشایخ و علما بی احترامی ها کردند ، مولانا امام جلال الدین ، روی به امام رکن الدین امامزاده آورد و گفت : مولانا چه حالتست ؟ (( اینکه می بینیم به بیداری است یارب با به خواب ؟ )) مولانا امامزاده در پاسخ بگفت : خاموش باش ! باد بی نیازی خداوند است که می وزد ، سامان سخن گفتن نیست .( جهانگشای جوینی ) بهوش باش که هنگام باد استغنا ......... هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند پاردم : رانگی را گویند ، و آنچه چرمی پهن باشد که بر پس زین دوزند و بر زیر دم اسب اندازند . البته هر چه حیوان فربه تر شود ناگزیر پاردمش را دراز تر می کنند تا راه رفتن بتواند . صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد ......... پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف پارسایان : یعنی اهل پارس در مقابل تازیان . تازیان را غم احوال گرانباران نیست ........... پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم پایاب : آبی که پای به زمین آن برسد ، بر خلاف غرقاب که پای به زمین آن نمی رسد . به منی تاب و طاقت و مقاومت هم آمده در اینجا همین معنی مقصود است . مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد ......... کز دست بخواهد شد پایاب شکیبائی پرده سرای : نغمه سرای ، مطرب ، نغمه خوان . مرغ زیرک نشود در چمنش پرده سرای ........ هر بهاری که ز دنبال خزانی دارد پرویزن : در اینجا به معنی مصفاه یعنی صافی آمده است ، نه معنی الک و غربال . سپهر بر شده پرویزنی است خون افشان ......... که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است پرگار : غیر از افزار معروف ، خواجه آن را به معنی مکر و حیله و تدبیر و افسون نیز استعمال کرده است . گر مساعد شودم دایره چرخ کبود ...... هم به دست آورمش باز به پرگار دگر ریزه : قطره پیر : در اشعار حافظ ترکیبات مختلفی از پیر به کار رفته که بیش از همه پیر مغان است و جز آن ، چون پیر می فروش + پیر خرابات + پیر دردی کش + پیر پیمانه کش + پیر گلرنگ + پیر طریقت + پیر صحبت که غالب این ترکیبات به شیوه صوفیان ملامتیه و به اسلوب مصطلحات قلندری است . در اینجا برای نمونه از هر ترکیب بیتی آورده می شود . بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند ....... پیر ما ، هر چه کند عین ولایت باشد هر گز به یمن عاطفت پیر می فروش ......... ساغر تهی نشود ز می صاف روشنم بجان پیر خرابات و حق صحبت او ............ که نیست در سر من جز هوای خدمت او پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور ......... خوش عط بخش و خطا پوشی خدائی دارد پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد ......... گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان ........... رخصت خبث نداد ارنه حکایت ها بود نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر ........ که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است نخست موعظه پیر صحبت این حرف است ........ که از مصاحب ناجنس احتراز کنید bb10-02-2008, 07:10 PMپیشانی : دو معنی دارد اول : معروف است . دوم : به معنی سختی ( =گستاخی ) و بی شرمی است در شوخی ( غیاث ) گوش داشتن : محفوظ داشتن و حمایت کردن . دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن ........ ابروی کماندارت می برد به پیشانی ای ملک العرش مرادش بده ....... وز خطر چشم بدش دار گوش پیک : یعنی قاصدی که پیاده می رفته است . این کلمه را عرب ها تعریب کرده ((فیج )) گفته اند و بر (( فیوج )) جمع بسته اند که امروز (( فیوج )) را به معنی کولیها استعمال می کنند . ای پیک راستان خبر یار ما بگو ........ احوال گل به بلبل دستانسرا بگو تابو که : به امید آنکه ، برای آنکه ، باشد تابو که دست در کمر او توان زدن ......... در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم تازیان : جمع تازی کنایه از تازندگان است ، یعنی کسانی که اسب را بتاخت می برند . در اینجا مراد ، سواران تندرو است ، یا اسبان عربی ، چونکه با اسبان عربی بار نمی برند فقط مخصوص سواری است . تازیان را چو غم حال گرانباران نیست .......... پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم تتق : چادر و پرده بزرگ را گویند سر قضا که در تتق غیب منزویست .......... مستانه اش نقاب ز رخساره بر کشیم تخت روان : در اینجا به معنی زمین است جرعه جام بر این تخت روان افشانم .......... غلغل چنگ درین گنبد مینا فکنم تخته بند : محبوس ، نوعی مجازات رایج در عهد مغول بوده است که شخص مجرم را به تخته می کوبیده اند تا فرار نکند و عذاب بکشد ، ولی معنای عام آن محبوس است . چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس .......... چو در سراچه ترکیب تخته بند تنم bb11-02-2008, 10:47 AMتذرو : مرغی است صحرائی شبیه خروس (برهان ) تذرو ، قرقاول است داده ام باز نظر را به تذروی پرواز ........ باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند در اینجا نقش : نام نوعی دام است که قرقاول را با آن شکار می کنند ترانه : دوبیتی ، سرود ، نغمه ، تصنیف سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد .......... که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تست ترسا : این وتزه عینا ترجمه راهب است . فردوسی بجای راهب سوکوار می گوید . پس مقصود از سوکواران در شاهنامه ترسایان است ، چون سیاه جامه بوده اند دلم از صومعه و صحبت شیخ است ملول ........... یار ترسا بچه کو؟ خانه خمار کجاست ؟ ترک : به تاتار ترک گویند . و این لقب از هر لحاظ مناسب این قوم است ، زیرا که یغماگری و چپاولی از خصوصیات اینان بود . بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد ......... هلال عید به دور قدح اشارت کرد محصول بیت : بیا که ترک یغماگر فلک طعام روزه را بیغما برد ترکان پارسی گوی : یعنی ترکانی که سر زبانی حرف می زنند و از سخن گفتن گفتن صحیح به زبان پارسی عاجزند حافظ می گویند : خود لحن هم بر نمک معشوق می افزاید لحن ، یعنی کسی که عربی را غلط حرف بزند ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند ........ ساقی بده شرابی بشارت پیران پارسا را ترکش : کیسه ای که جای تی بوده . کمر ترکش جوزا ، همان حمایل جوزاست . یعنی چند ستاره روشنی که در محل کمر جوزا است هست خورده ام تیره فلک باده بده تا سرمست .......... عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم تزویر : مکر و فریب کردن ، دوروئی و حیله گری ، آراستن دورغ دور شو از برم ای زاهد و افسانه مگوی ...... من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم تسبیح : سبحان الله سبحان الله گفتن و به پاکی خدای را یاد کردن است ، و مجازا به معنی یکصد دانه ای که در رشته کشیده باشند نیز آمده است تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت .......... همت در این عمل طلب از می فروش کن bb12-02-2008, 12:41 PMتشریف : خلعت هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ......... ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست بالا : قد و اندام تطاول : گردنکشی و تکبر و دراز دستی است و کنایه از ظلم و تعدی . حافظ اغلب ، زلف را با تطاول که به معنی آزار و اذیت و تعدی است استعمال کرده ، ولی شک نیست که ضمنا نظری هم به ماده اصلی تطاولی که طول باشد داشته است . این تطاول کشید از غم هجران بلبل ...... تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت ....... وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید تعزیر : حد نامعلوم یا کمتر از حد شرعی زدن . و اقل درجه حد شرعی چهل تازیانه است تعزیر فرقش با حد این است که در حد ، حکم معین است ، مثلا دست قاتل باید از مرفق یا بالای کف بریده شود، یا زانی و زانیه ، باید 100 تازیانه بخورند . ولی تعزیر حدش معین نیست و بسته به نظر حاکم شرع است . دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند ........... پنهان خورید باده که تعزیر می کنند تعویذ : پناه دادن و در پناه آوردن ، مجازا به معنی انچه از ادعیه یا اعداد اسماء الهی نوشته و به گردن یا به بازو بندند ، به جهت پناه دادن شخص از بلیات تعویذ: هر چیزی که سبب حفظ شود . مثلا یکی از سور قرآنی یا دعائی که بنویسند و با خود دارند ، جمع تعاویذ . حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت .......... تعویذ کرد شعر ترا و به زر گرفت تغابن : یکدیگر را در زیان افکندن و به زیان یکدیگر را فریفتن . زیانکار و زیان زده شدن ، و چون زیانکاری را افسوس لازم است مجازا افسوس خوانند جای آنست که خون موج زند در دل لعل ........... زین تغابن که خزف می شکند بازارش خزف : سفال تغرد : خوانندگی طرب انگیز مرغان اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر .......... فلا تفرد عن روضها انین حمامی حاصل معنی انکه : هرگاه مرغ فرخنده در (( ذی الاراک )) خوانندگی طرب انگیز کند ، ناله حزین کبوتر من نیز از مرغزارهای آنجا یکسو و جدا مباد . تفرد : تغرد تماشا : در شعر حافظ و سعدی همیشه به معنی تفرج استعمال شده است ، و این لغت ابدا در عربی مستعمل نیست قیاسا ممکن است به معنی با هم راه رفتن باشد ممکن است از سریانی گرفته باشد مثل یلدا و مسیحا و کاسا از بن هر مژه ام آب روانست بیا ................ اگرت میل لب جوی و تماشا باشد توبه :اولین مقام سیر طالب حق است ، و ان پیدا شدن یک نوع انقلاب حال و ابتدای حیات تازه ای است در طالب ، و مبدا هر سیر و سلوکی همین طلب است . به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم ........ بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم توسن : اسب سرکش . عموما هر حیوان وحشی و رام نشونده ای توسن نامیده می شود . تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار .......... که توسنی چو فلک رام تازیانه تست توفیر : اصطلاح است ، یعنی صرفه جوئی در مقابل باقی و مترادف با فاضل است . گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد ........ دین و دل را همه در بازم و توفیر کنم یعنی با انکه دین و دل را می دهم و وصل ترا به دست می آورم باز صرفه با من است . تیر پرتابی: نوعی از تیر که بسیار دور می رود اما بر نشانه نمی رسد ببال و پر مرو از ره که تیر پرتابی ......... هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست تیز: سختگیر ، تند خو ، سخت هوشیار اگر چه باده فرحبخش و باد گلبیز است .......... ببانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است تیمار : خدمت و غمخواری و محافظت کردن کسی است که بیمار یا به بلیتی گرفتار شده است تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است ......... جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست ثلاثه غساله : سه پیاله شراب را گویند که به وقت نوشند ، و ان شوینده غم ها و شوینده فضول تن و مزیل کدورت باشد . در فارسی آن را ستا گویند . ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود ....... وین بحث با ثلاثه غساله می رود در نزد شاربان خمر معمول بوده است که بعد از طعام - علی التوالی - برای شستن فضول طعام و اخلاط ردئیه سه باده می خورده اند . معنی (( سرو و گل و لاله )) کنایه از سه ماه فصل بهار است ، پس باید با ثلاثه غساله - یعنی با باده انجام گیرد ، یعنی چون فصل ربیع است و این فصل هم باده نوشی را اقتضا می کند چنانکه خواجه می فرماید : نگویمت که همه ساله می پرستی کن ........ سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش bb13-02-2008, 11:14 AMجام : پیاله آبخوری ، پیاله ای از سیم یا آبگینه و جز آن ، پیاله شرابخواری جام می و خون دل هر یک به کسی دادند ......... در دایره قسمت اوضاع چنین باشد جام جم : جام جمشید ، جام کیخسرو ، جام جهان نما ، و جام جهان بینی را که ظاهرا به سبب مزید شهرت جمشید (( جام جم )) خوانده شده ، در ادبیات فارسی گاه به سلیمان نسبت داده اند ، و در نقل جمشید را با سلیمان مشتبه ساخته اند ، و انگشتری مشهور سلیمان را از جم مخفف جمشید دانسته اند . جام جم و جام جهان نما و جام جهان بین هر سه نام یک قدح است که حکما برای جم ساختند و جم هر وق� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 973]
-
گوناگون
پربازدیدترینها