محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826066147
کلمه خدا
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: bidastar11-10-2007, 01:11 PMکنکاشی پیرامون واژه " خدا " بنام خدا وبرای خدا مقدمه : مطالبی که در برپایی و تعمیم معنی واژه " خدا " در پی خواهد آمد تنها از دیدگاه زبان- باستانشناسی اهمیت دارد و ربطی به دین و دیانت و سیاست نداردو از آنجاییکه این تفکرات را برای اولین بار منتشر میکند طبیعی است که نظر نقادانه دوستان و اهالی بی نظر دانش زبانشناسی را می طلبد،موجب امتنان خواهد بود که دوستان این حقیر را در ارائه این مطالب از نظرات انتقادی خود محروم نسازند • - آفریننده دانشمندان و محققین تاریخ جوامع بشری به ما می آموزند که بشر از زمانی که به زیور تفکر آراسته شد یکی از اساسی ترین سوالاتی که برایش مطرح بود یافتن علت وچگونگی حیات بود وابنای بشر قبل از ظهور پیامبران بزرگ بنا بر اصل فطرت ، قایل به وجود نیروی ماورایی در تکوین هستی و حیات بودند. طبیعی است که چنین تفکراتی بدلیل عدم برخورداری از هدایت مستقیم ( آمده توسط پیامبران بزرگ) از انسجام و سختگی و پختگی کافی برخوردار نبوده و گاه در شکل های انحرافی ( به تعبیر امروز) و پراکنده از اشکال توتم وتابو پرستی تا چند خدا پرستی را شامل میشد ، لاکن تمام این اشکال در یک نقطه به وحدت رسیده بودند و آن اعتقاد به نیرویی قدرتمند و سازنده و آفریننده بود. این نیرو در زبان اقوام مختلف اشکال مختلف اسمی داشت ( و گاه هم مشترک بود که بررسی علت آن مطلب دیگری است) و بسته به نوع جغرافیا و موانع طبیعی و ... نوع توانایی ها و ... مختلف می شد. این خدایان گاه بنام یکی از خصوصیات بارز خود( بهمن و یا ووهومان ) و گاه بنام قبایل و فرق پرستنده شان مسمی میشدند ( آنا هیتی ) و در حین غلبه قبیله ای بر قبیله ای دیگر با تضعیف شدن موقعیت قبیله هوادار خود تا مقام دیو و اهریمن سقوط و گاه دوباره اوج گرفته و به مقام سروری برمی گشتند.( مانند میترا ) اما حتی در صورت از سکه افتادن مذهب قبلی و جانشین شدن مذهب جدید ، مذهب قبلی به طور کامل از میان نرفته و در مذهب جدید با پذیرفتن تغییراتی به اثر فرهنگی و حیات خود ادامه میداد( تانری) و حتی بعد از رسیدن بشر به عهد پرستش خداوند تحت ارشادات پیامبران بزرگ ، فرهنگ پرستش قبلی به یکباره حذف نشد و به حیات پنهانی خود در فرهنگ جدید ادامه داد. در این بین بررسی اثرات مذاهب قبل از زرتشت و بعدها مذاهب موازی با آن در باور های زرتشتی غیر قابل انکار است. از اینجا این تفکر پیش می آید که خدایان نه زاده میشوند و نه می میرند تنها ما در سیر تکاملی اندیشه هایمان در خصوصیت ها ی آنها تجدید نطر کرده و گاه بنا بر اضطرارهای جغرافیایی و سیاسی اسامی آنها را عوض می کنیم. و واژه خدا دارای چنین سرنوشتی است ایرانیان زرتشتی خدای خود را " اهوره مزدا " ، ترکان " تانری " ( در مقاله آزربایجان در همین فروم این کلمه را برپا کرده ام ) ، اعراب " الله " و اهالی مکاتب عبرانی " یهوه " نام نهاده اند. و بعد از استیلای اعراب بر سرزمین " مزدا " ، " الله " در باور و ذهن ایرانیان بر تمام بود ها و نمود ها غلبه و به عنوان یگانه آفریننده به باور می نشیند اما کم کم ایرانیان پارسی زبان واژه " خدا " را برمیگزینند ، گاه با پسوند " وند " و گاه با " وندگار" همراه و بر تمام اشکال قبلی و حتی بعدی ( پروردگار ،آفریدگار) تسلط عام و عمومی تری پیدا میکند. آ * - معنی واژه " خدا " در لغت نامه ها فرهنگ دهخدا: [خُ] [اِخ] نام ذات باری تعالی است همچو " اله " و " الله " [برهان قاطع ] [ آنندراج ] [ ناظم الاطبا]. در حاشیه برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه اینچنین آمده است: پهلوی متاخر xvatāy ، پهلوی اشکانی xvatādh ، پازند " xvadāi هوبشمان ص54 "" مسینا 139: 2 ". بعضی این کلمه را از اوستایی xvadhāya [hudhāya ]، مشتق دانسته اند و نولدکه به حق در این وجه اشتقاق شک کرده ، چون خدای فارسی و خواتای پهلوی به کلمه xwatāya یا xwatādha اقرب است و آن هم با سانسکریت svatas+āyi[از خود زنده] یا سانسکریت svatas+ādi[از خود آغاز کرده ] رابطه دارد ... فرهنگ معین : [= خدای ، پهـ xvatāy ] 1 - آفریدگار جهان ، الله 2- مالک صاحب .... غیاث اللغات : / بالضم / بمعنی مالک و صاحب. چون لفظ خدا مطلق می باشد برغیرذات باریتعالی اطلاق نکنند مگر در صورتی که چیزی مضاف شود چون کدخدا و ده خدا و گفته اند که خدا به معنی خود آینده است چه مرکب است از کلمه خود و کلمه آ که صیغه امر است از آمدن و ظاهر است که امر بترکیب اسم معنی فاعل پیدا میکند وچون حقتعالی بظهور خود به دیگری محتاج نیست لهذا بدین صفت خواندند ( از رشیدی و خیابان و خان آرزو) و در سراج اللغات و نیز از علامه دوانی و امام فخرالدین رازی نیز همین نقل کرده اند. (همچنان که مشاهده میشود در زمان های قبل از حضرت علامه دهخدا تقریبا برخورد به لغت مثل دیگر شاخه های علوم غیر فنی و غیر قابل استناد است و از این حهت آوردم که نگرش رو بنایی و غیر ساخت نگر قدما را در پرکاربرد ترین مطالب ( دینی ) مشاهده و قیاس نمایند آنجایی که می گوییم نظرات گذشتگان در تبیین بسیاری از مسایل علمی غیر قابل استناد است بر ما ایراد نباشد.از دیگر سو متاسفانه لغت شناسان نه واقف به جامعه شناسی ادیان بوده اند و نه از این تخصص ها سود برده اند.) *- نقبی در گذشته قبل از ورود به مطلب ذکر این نکته بایسته است که در نامیدن حضرت حق ، به یک نام اکتفا نمی گردد گاه ما خداوند را به نامی که او خود ، خود را نامیده است مینامیم مانند کلمه شریف " الله " در قران و یا اورمزد و اهورا و ... در دین زرتشتی و گاه از یکی از صفاتش سود می بریم مانند " خالق " و ... گاه این اسامی جامد ند و گاه مشتق . گاه خاصند و گاه عام.گاه ذاتند و گاه معنی و ... در بین ایرانیان از قدیم اسامی متعددی برای نامیدن خدایان ( در زمان هایی که اعتقادات دینی بر مبنای چند خدایی استوار بود) و بعد ها خدا معمول بوده است: زمان باستان ( baga ) اوستایی ( baγa ) پارتی ( baγ ) از آنسوی تاریخ تا امروز شکل " بغ " محفوظ و مورد استفاده است و اتفاقا جزو کلمات خاموشی گزیده اما فراموش نشده است. زندگی با طراوت و زیبای خیره کننده آن در واژه های " بغداد " ، " بغاوند" ، " بغدخت" ، " بغپور" ، " بغستان" ، " بغلان "و ... تماشایی است. از پشت خاکستر قرون چونان دماوندی یله درآغوش ماه ومه. bidastar11-10-2007, 01:15 PM*- و اما " خدا" دیدیم که گذشتگان این واژه را مرکب از دو جز " خود و آ" و در زمان های متاخرتر بر گرفته و بر ساخته از svatas+āyi[از خود زنده] سانسکریت و باز در همان معنی گرفته اند و این به زعم ما معنی ظاهر و ارجاع آن به گذشته است و در زبان شناسی علمی روش نیکی به شمار نمی آید. ما بااین دید به عقب بر می گردیم که در برهه ای از تاریخ یا بدلیل نا کار آمدی خصایص اختصاص به خدایان قدیم تر ( دقت شود که در این زمان هنوز اثری از اسلام و تعالیم روشنگر آن در میان نیست) که با تغییرات در زمینه های مختلف اجتماع حاصل شده است ( مانند سرنوشتی که مهر در تاریخ اروپا و رم پیدا کرد) و یا غلبه اندیشه ای یا با جوهر قوی تر ( مانند اسلام ) و یا سیاستی دیگر ( مانند تسخیر منطقه ای توسط اقوام دیگر) به وقوع پیوسته باشد که اسما مصطلح برای نامیدن آفریننده رو به خاموشی و واژه جدیدی ( نه لزوماخلق الساعه) کم کم جایگزین آن شده است. واژه نزدیک به " خدا " که در ادیان ایرانی مطرح است واژه " اهورا مزدا " و یا " مزدا" می باشد. ( بحث اشکال اهورا ، مزدا ، اهورا مزدا ، مزدا اهورا و تقدم و تاخر تاریخی و قدرت آفرینندگی هریک و اینکه از هم جدا ویا در حکم یک اسم هستند بحثی مفصل و خارج از حوصله این مقال است) " مزدا " متشکل از دو جزء " مز و دا " می باشد. - بخش نخست : [maz ] [مز] به معنای بزرگ ، برجسته و عالی می باشد و شاید به عربی بتوان گفت همان معنی " اکبر " را افاده می کند. - بخش دویم : [ dā ] [ دا ] و [ da ] [ دَ ] به هر دو شکل در اوستا و متون اوستایی بکار رفته ( به صورت ādā هم کاربرد دارد) و معنی خرد و هوش و اندیشه را میرساند. در این صورت معنی تحت اللفظ میشود "خرد و دانایی بزرگ" و از آنجاییکه در ادیان یکتاپرست خداوند مظهر عقل کل است معنی مزدا میشود " خداوند و آفریننده یزرگ" در اوستا کلمه ای به صورت [ daman ] در همان معنی خرد و و گاه بینایی و فرزانگی کاربرددارد که باز خود از دو بخش [ da ] و [ man ] تشکیل شده و [ man ] در معنی مینوی و بهشتی و روانی کاربرد داشته و کلمه پرکاربرد " منش " یادگاری از همین کلمه و ترکیب manas paoiry در معنی بزرگترین نیروی مینوی کاربرد وسیع دارد. واژه دیگری که اوستا و فرهنگ باستان کاربرد فراوان دارد واژه [ hu ] در معنی نیک و خوب می باشد. در حقیقت این واژه همان واژه خوب امروزی است که بنا بر اصول زبان شناسی " ه یا ح " به " خ " تبدیل شده و این نوع تبدیلات در تاریخ زبان شایع و اختصاصی تنها پارسی نیست. ( این واژه در اوستا به معنی زایندگی و باروری هم میباشد که ریشه نوشابه معروف زرتشتی ها " هوم " محسوب میگردد.) به چند مثال از کاربرد این واژه در ساخت کلمات جدید توجه کنیم : Hu-kereta ( به معنی خوش ریخت و خوساخت و خوش هیکل ) Hu-xrata ( خوش فکر و خردمند - xrata به معنی خرد و عقل استو در اوستا خرد و هوش و عقل و دانایی واندیشه و فکر دارای کلمات مستقلی هستند که کاربرد شان با هم متفاوت میباشد.) Hu- nara( به معنی هنر امروز و صورت تحت اللفظ " نرینه و مرد خوب " میباشد.) حال که با چند کلمه اوستایی آشنایی پیدا کردیم خوب است به کلمات زیر دقت کنیم: Huδāwaňha ( تقریبا δ=th ) با تلفظ هوذاونگه و به معنی خرد بزرک و دادگر و بسیار نیک اندیش Huδāta به معنی جان و روان بسار نیکو Huδāman دارنده خرد و دانایی و بسیار آگاه عنایت داریم که بخش مشترک این کلمات همان [ Huδā ] در معنای خرد خوب و عالی می باشدو این واژه در سیر تاریخی خود با تبدیل " ه " به " خ " به صورت [Xuδā ] و تبدیل" δ " به " T " ( که در تبدیل کلمات اوستایی امری رایج است ) به شکل [Xwtā ]( پهلوی) و بعد ها با تبدیل رایج " T "به " d " به شکل امروزی یعنی [Xudā ] [ خدا ] در آمده است. و افاده همان معنای مزدا را دقیقا با همان قالب زبان شناخی می کند. _______ bidastar11-10-2007, 01:17 PMلغتنامه دهخدا منابع زيادي براي معني خدا آورده كه همه اونو براتون كپي ميكنم ولي كاشكي يكي از استادايي كه زبانهاي باستاني رو بلدن مثل آتورپات يا دوست زاده يا ردكيش يا... نظرشون رو ميگفتن كه مطمئن بشيم. به هر حال چيزهايي كه تو لغتنامه هست رو ميارم و ظاهرا كسي از دوستان منبع ديگه اي كه تو زبون پهلوي و اوستا رو نشون بده ارائه نكرده. خودم هم ميگردم ببينيم چيزي پيدا ميكنم. خدا. [ خ ] (اخ ) نام ذات باري تعالي است همچو »اله « و »ا&«. (برهان قاطع )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشيه برهان قاطع در وجه اشتقاق اين کلمه چنين آمده است : پهلوي متاخر yatavx ‚ پهلوي اشکاني hdatavx ‚ پازند » iadavxهوبشمان ص 54 ح « »مسينا 139:2«. بعضي اين کلمه را از اوستايي ayahdavx (ayahduh)‚ مشتق دانسته اند و نولدکه بحق در اين وجه اشتقاق شک کرده ‚ چون خداي فارسي و خواتاي پهلوي بکلمه ayatawx يا ahdatawx اقرب است و آنهم با سانسکريت uya + satavs (از خودزنده ) يا سانسکريت ida + satavs (از خود آغازکرده ) رابطه دارد. براي اطلاع از عقايدمختلف رجوع شود به بارتولمه 1862‚ اساس اشتقاق فارسي 471‚ هوبشمان 471‚ تتبعات ايراني ‚ دارمستتر 1 ص 7‚ يشتها 1:42‚ خرده اوستا 255‚ کردي » edavxاساس فقه اللغه ايراني 1:2 ص 285«‚ اشکاشمي adux‚ زباکي » iaduxگريرسن 84«‚ گيلکي adux. درپهلوي و پازند خواتاي بمعني شاه آمده و »خواتاي نامک «‚ يعني »شاهنامه «. خدا در زبان فارسي بمعني ا& گرفته شده . رجوع شود به خداوند. (حاشيه برهان قاطع چ معين ). چون لفظ خدا مطلق باشد بر غير ذات باري تعالي اطلاق نکنند‚ مگر در صورتي که بچيزي مضاف شود‚ چون : کدخداي و ده خدا. گفته اند که خدا بمعني خودآينده است چه مرکب است از کلمه خود و کلمه »آ« که صيغه امر است از آمدن و ظاهر است که امر به ترکيب اسم معني اسم فاعل پيدا مي کند و چون حق تعالي بظهور خود بديگري محتاج نيست ‚ لهذا به اين صفت خواندند. (از غياث اللغات ). پارسيان اطلاق اين لفظ تنها بر خداوند تعالي کنند. بندگي »شيخ واحدي « مي فرمودند که اکثر محل در اصل وضع فارسي دال معجمه بوده است که ايدون بدال مهمله مي خوانند‚ مگر لفظ خدا که بغير نام خداوند جل جلاله روا نيست وخدمت امير شهاب الدين حکيم بدال مهمله مي خواندند. فاما چون مرکب مستعمل باشدمانند خانه خدا‚ کدخدا‚ دولت خدا‚ آن هنگام اطلاق آن بر غير خدا هم کنند آن اسم خالق و جميع موجودات و حاکم کل کاينات مي باشد و او روحي است بي انتها وازلي و در وجود و حکمت و قدرت و عدالت و کرامت بي تغيير و تبديل و به انواع مختلفه وطرق متنوعه خود را در موجودات ظاهر مي سازد. اما صفات خدايي دلالت مي نمايد بر اين که از جميع ممکنات کاملتر مي باشد‚ زيرا قدوس است و لايفني و همه جا حاضر و قادر کل وبي تبديل و عادل و رحيم و کليم و محب مي باشد : سوي آسمان کردش آن مرد روي بگفت اي خدا اين تن من بشوي از اين اژغها پاک کن مر مرا همه آفرين ز آفرينش ترا. ابوشکور بلخي . خدا را نستودم که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش بود. رودکي . بنام خداي جهان آفرين نمانم ز گردان يکي بر زمين . فردوسي . تا دستگير خلق بود خواجه لامحال او را بود خدا و خداوند دستگير. منوچهري . اين است نبشته اميرالمومنين و گفتگوي او با تو که نيکو گرداند خدا برخورداري ما را بتو.(تاريخ بيهقي ص 314). پدر خواست و خدا نخواست . (تاريخ بيهقي ). چون تو خداي خر شدي از قوت خرد پس در تو عقل عقل خدايست قول راست . ناصرخسرو. معين و يار تو بادا خداي عزوجل به از خداي که يار و معين تواند بود. ابوالفرج روني . و بمثل پيرزنان در است که چون کار ساخته نيايد‚ گويند: بر خدايمان هيچ وام نماند. (ازاسرار التوحيد في مقامات شيخ ابوسعيد). هم از دوست آزرده ام هم ز دشمن پس از هر دو تن در خدا مي گريزم . خاقاني . جانا بخدا توان رسيدن زلف تو اگر کمند گردد. خاقاني . اي دل خاقاني از گذشته مکن ياد کآنچه بسر آمد ز قضاي خدا بود. خاقاني . نه افضلم تو خوانده اي ببزم خود نشانده اي کنون ز پيش رانده اي تو داني و خداي تو. خاقاني . جز خودي زاهد چيست بگو تو که از پيش خدا آمده اي . خاقاني . تو نزادي و ديگران زادند تو خدايي و ديگران بادند. نظامي . شه شنيدم که داشت دستوري ناخداترسي از خدادوري . نظامي bidastar11-10-2007, 01:19 PMدر ادبيات مذهبي فارسي اسماء و ترکيبات زير براي خدا آمده است که پاره اي از آنها اصل وصفي داشته و کم کم بجاي موصوف نشسته اند. البته هر يک از آنها بجاي خود در اين لغت نامه مي آيند و اينک فهرست آنها <1> : آخر‚ آفريدگار‚ آفريننده ‚ احد‚احسب الحاسبين ‚ احسن الخالقين ‚ احکم الحاکمين ‚ ارحم الراحمين ‚ اسرع الحاسبين ‚اعظم ‚ اکبر‚ اکرم الاکرمين ‚ اله ‚ ا&‚ اله العالمين ‚ امين ‚ اواب ‚ اول ‚ ايزد متعال ‚ بار‚باراله ‚ بارپروردگار‚ باري ‚ باري تعالي ‚ باسط‚ باسطاليدين بالعطيه ‚ باطن ‚ باعث ‚ باقي ‚بخشنده ‚ بخشنده بي منت ‚ بديع ‚ بديع السماوات ‚ بر‚ بصير : يکي قدير بر از قدرت مقدر خويش يکي بصير بر از دانش اولوالابصار. ناصرخسرو. بعيد‚ بنده نواز‚ پاک داد‚ پروردگار‚ پيروزگر‚ تواب ‚ توانا‚ جاعل النور و الظلمات ‚ جامع ‚جان آفرين ‚ جبار : چنين که کرد تواند مگر خداي بزرگ که قادر است و حکيم است و عالم و جبار. ناصرخسرو. جليل ‚ جميل ‚ جميل الستر‚ جهان آرا‚ جهان آفرين ‚ جهان بان ‚ جهان دار‚ جهان داور‚جواد‚ چاره بيچارگان ‚ چاره ساز‚ حافظ‚ حبيب ‚ حسن التجاوز‚ حسيب ‚ حضرت ‚ حضرت احديت ‚ حضرت باري ‚ حضرت باري تعالي ‚ حضرت بيچون ‚ حضرت رب العزة‚ حضرت عزت ‚ حضرت کبريائي ‚ حفيظ‚ حق ‚ حکم ‚ حکيم : بدين افعال منطق فاعلي گشت حکيم و عادل و قادر مقرر. ناصرخسرو. چنين که کرد تواند مگر خداي بزرگ که قادر است و حکيم است و عالم و جبار. ناصرخسرو. حکيم علي الا طلاق ‚ حلا ل مشکلات ‚ حليم ‚ حميد‚ حنان ‚ حي : مدبر و غني و صانع و مقدر و حي همه بلفظ برآويخته ست از او بيزار. ناصرخسرو. حي لايموت ‚ خافض ‚ خالق ‚ خالق البرايا‚ خالق بيچون : بشکر بود بسي سال تا خلاصي يافت به امر خالق بيچون و واحد اکبر. ناصرخسرو. خبير‚ خفي الا حسان ‚ خلا ق ‚ خلا ق عالم ‚ خيرالحاسبين ‚ خيرالرازقين ‚ خيرالماکرين ‚دائم ‚ دائم الفضل ‚ دادآفريد‚ دادآور‚ دادگر‚ دادار‚ دارا‚ داراي جهان ‚ دارنده ‚ دافع ‚دليل المتحيرين ‚ ديار‚ ديان ‚ ديان الدين ‚ داور‚ ذاري ‚ ذوالا کرام ‚ ذوالا نعام ‚ ذوالجلال ‚ذوالجلال و الا کرام ‚ ذوالحول ‚ ذوالطول ‚ ذوالعرش ‚ ذوالعرش المجيد‚ ذوالعز‚ذوالفضل العظيم ‚ ذوالقوةالمتين ‚ ذوالمجد‚ ذوالمعارج ‚ ذوالمن ‚ ذوالمنن ‚ ذوانتقام ‚ رائي ‚راحم ‚ رازق ‚ رافع ‚ رافع الدرجات ‚ روف ‚ رب الا رباب ‚ رب العالمين ‚ رب العباد‚ رب العزه ‚ رب جليل ‚ رب عباد‚ رحمن ‚ رحيم ‚ رزاق ‚ رشيد‚ رفيع الدرجات ‚ رقيب ‚ روزي رسان ‚ رهنما‚ زه ‚ ساتر‚ سامع ‚ سبب ساز‚ سبحان ‚ حضرت سبحان ‚ سبوح ‚ ستارالعيوب ‚ سريع الحساب ‚ سرمدي ‚ سلام ‚ سيد‚ شافي ‚ شاکر‚ شديدالعقاب ‚ شديدالقوي ‚ شکور‚ شهيد‚ شيذر‚ شيذير‚صابر‚ صادق ‚ صادق الوعد‚ صانع : مدبر و غني و صانع و مقدر و حي همه بلفظ برآويخته ست از او بيزار. ناصرخسرو. صبور‚ صمد‚ صورت آفرين ‚ ضار‚ طاهر‚ ظاهر‚ عادل : بدين افعال منطق فاعلي گشت حکيم و عادل و قادر مقرر. ناصرخسرو. عالم : چنين که کرد تواند مگر خداي بزرگ که قادر است و حکيم است و عالم و جبار. ناصرخسرو. عالم الا سرار‚ عالم السر والخفيات ‚ عالم الغيب و الشهادة‚ عالي ‚ عدل ‚ عزيز‚ عطوف ‚عظيم ‚ عفو‚ علا م الغيوب ‚ عليم : بنالم بتو اي عليم قدير ز اهل خراسان صغير و کبير. ناصرخسرو. عليم بذات الصدور‚ علةالعلل ‚ علي ے‚ علي الاعلي ‚ عميد‚ غافر‚ غافرالذنب ‚ غفار‚غفارالذنوب ‚ غفور‚ غني : ندانست در بارگاه غني که بيچارگي به ز کبر و مني . سعدي (بوستان ). غوث ‚ غياث المستغيثين ‚ غيب دان ‚ فاتق الحب و النوي ‚ فاتح ‚ فاطرالسماوات ‚ فاطرالسماوات و الا رض ‚ فالق ‚ فالق الاصباح ‚ فتاح ‚ فرد‚ فعال لما يشاء‚ فلک گردان ‚ فياض ‚قابض ‚ قابل التوب ‚ قادر : بدين افعال منطق فاعلي گشت حکيم و عادل و قادر مقرر. ناصرخسرو. چنين که کرد تواند مگر خداي بزرگ که قادر است و حکيم است و عالم و جبار. ناصرخسرو. قاسم الا رزاق ‚ قاضي ‚ قاضي الحاجات ‚ قاهر‚ قدوس ‚ قدير : بنالم بتو اي عليم قدير ز اهل خراسان صغير و کبير. ناصرخسرو. يکي قدير بر از قدرت مقدر خويش يکي بصير بر از دانش اولوالابصار. ناصرخسرو. قديم ‚ قديم الا حسان ‚ قديم تعالي ‚ قريب ‚ قويم ‚ قوي ‚ قهار‚ قيام ‚ قيم ‚ قيوم ‚ کارساز‚ کاشف ‚ کافي ‚ کافي المهمات ‚ کبير‚ کردگار‚ کريم : هنوز ار سر صلح داري چه بيم در عذرخواهان نبندد کريم . سعدي (بوستان ). کفي ے‚ گروگر‚ گروگو‚ گيتي آراي ‚ گيهان خدا‚ گيهان خديو‚ لطيف : لطيفي که آوردت از نيست هست عجب گر بيفتي نگيردت دست . (بوستان ). لطيف بالعباد‚ مالک الملک ‚ مالک يوم الدين ے‚ مبدي ‚ مبدي النعم ‚ مبدع ‚ مبين ‚ مبين ‚متعالي ‚ متکبر‚ متين ‚ مجري الفلک ‚ مجوهرالجواهر‚ مجيےب ‚ مجيب الدعوات ‚مجيب السائلين ‚ مجيد‚ مجير‚ محبوب ‚ محسن ‚ محصي ‚ محمود‚ محول الحول والا حوال ‚ محيط‚ مدبر : مدبر و غني و صانع و مقدر و حي همه بلفظ برآويخته ست از او بيزار. ناصرخسرو. مدرک ‚ مذل ‚ مرسل الرياح ‚ مريد‚ مسبب الاسباب ‚ مستجيب الدعوات ‚ مستعان ‚ مستعين ‚مستغاث ‚ مسخرالرياح ‚ مصور‚ مضل ‚ معاني ‚ معبود‚ معز‚ معطي ے‚ معيد‚ معين ‚ مغني ‚مغيث ‚ مفتح الابواب ‚ مقتدر‚ مقدر : مدبر و غني و صانع و مقدر و حي همه بلفظ برآويخته ست از او بيزار. ناصرخسرو. مقدم ‚ مقدم ‚ مقسط‚ مقلب القلوب ‚ مقيت ‚ مقيل العثرات ‚ ملک ‚ ملک الحق المبيےن ‚ملک العرش ‚ مليک ‚ مليک مقتدر‚ مميت ‚ منان ‚ منتقم ‚ منشي ‚ منيع ‚ موخر يا موخر‚موفق ‚ مومن ‚ مهدي ‚ مهين داور‚ ناصر‚ نافع ‚ نصير‚ نعم النصير‚ نعم المولي ‚ نعم الوکيل ‚نقش بند حوادث ‚ نور‚ نيکي دهش ‚ واجب ‚ واجب الوجود‚ واجد‚ واحد‚ واحد اکبر : بشکر بود بسي سال تا خلاصي يافت به امر خالق بيچون و واحد اکبر. ناصرخسرو. وارث ‚ واسع ‚ واسع الفضل ‚ واسع المغفرة‚ والي ‚ واهب ‚ واهب الصور‚ وتر‚ ودود‚ وسيله ساز‚ وفي ‚ وکيل ‚ ولي ے‚ ولي التوفيق ‚ ولي الحمد‚ وهاب ‚ هادي ‚ هادي المضليےن ‚ هادي الي سبيل الرشاد‚ هدي ‚ هو‚ يزدان ‚ يکتا‚ يگانه . - امثال :آنقدر خداخدا کردم تا ابره را قبا کردم . (يادداشت بخط مولف ). از خودت که گذشته خدا عقلي به بچه هات بدهد . (يادداشت بخط مولف ). خدا از پدر و مادر مهربانتر است ‚ نظير: و هو ارحم الراحمين . (قرآن 64/12 و 92)(امثال و حکم دهخدا). خدا از چنان بنده خرسند نيست که راضي بقسم خداوند نيست . سعدي (از امثال و حکم دهخدا). خدا از دلت بپرسد ; شرم يا لجاج ترا بر آن داشته که گويي فلان چيز يا فلان کس را نخواهم و دل تو جز آن گويد. (امثال و حکم دهخدا). خدا از دهنت بشنود ; اي کاش چنان شود که تو گويي . (امثال و حکم دهخدا). خدا از رگ گردن به بنده نزديک تر است . اقتباس از آيه شريفه : نحن اقرب اليه من حبل الوريد. (قرآن 16/50) (امثال و حکم دهخدا). خدا از موي سپيد شرم مي کند ; حرمت را نگاه بايد داشت :دلم مي دهد وقت وقت اين نويد که حق شرم دارد ز موي سپيد عجب دارم ار شرم دارد ز من که شرمم نمي آيد از خويشتن . سعدي (از امثال و حکم دهخدا). خدا اول حلال کرد بعد حرام . مقصود اين است : اصل اباحه مي باشد. (از امثال و حکم دهخدا). خدا اين چشم را به آن چشم محتاج نکند ; احتياج و نياز‚ خواري و زبوني آرد. (امثال وحکم دهخدا). خدا بحق چو دري بر کسي فروبندد ز راه لطف و کرم ديگري گشايد باز. ؟ (امثال و حکم دهخدا). خدا بنده را کآزمايش کند خدابنده بايد ستايش کند. اديب پيشاوري (از امثال و حکم دهخدا). خدا به آدم چشم داده ; مقصود اين است چرا بد انتخاب کرده ايد. (امثال و حکم دهخدا). خدا به آدم شعور داده ; منظور اين است : چرا بد گزيني ‚ چرا نيک نسنجي و نداني ؟! (از سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 412]
-
گوناگون
پربازدیدترینها