واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: سينما - جايي كه مورچهها خوابش را نميبينند
سينما - جايي كه مورچهها خوابش را نميبينند
ادوارد داگلاس/ ترجمه: پريا لطيفيخواه: ورنر هرتزوگ با مستند «رويارويي در انتهاي جهان» سردترين نقاط دنيا را در داغترين روزهاي تابستان روي پرده آورده است. اين مستند نگاهي تازه و منحصر به فرد دارد به چشماندازها و ساكنان پايگاه «مك موردو» در قطب جنوب. ورنر هرتزوگ، فيلمساز كهنهكار آلماني، در طول بيش از 40 سال فعاليت حرفهاي خود مدام ميان ساختن فيلمهايي مستند و داستاني در نوسان بوده و در سالهاي اخير توانايي استثنايي خود را براي ساختن دو يا سه فيلم غيرداستاني بلند در يك سال نشان داده است. مستند سال 2005 او به نام «مرد گريزلي» را بسياري بهترين مستند آن سال ميدانستند، هرچند آكادمي اسكار آن را ناديده گرفت. تازهترين فيلم او هم مستندي است به همان اندازه جذاب كه مكانهايي را به نمايش گذاشته كه كمتر كسي ممكن است در زندگي آنها را ببيند. هرتزوگ هفت هفته در آن قاره از چشماندازهاي دلفريب فيلمبرداري كرد و نماهايي باورنكردني از زير آب گرفت كه نظير آنها را شايد فقط در فيلمهاي جيمز كامرون بتوان ديد و اين نماها را با گفتار روي تصوير با صداي خودش و موسيقي كرال فوقالعاده زيبايي از كشور روسيه در هم آميخت. زمانيكه هرتزوگ در دفتر THINKFilm به گفتوگويي كوتاه با Comingsoon.net نشست به نظر ميرسيد بيشتر مايل است تا به سوالهاي خود پاسخ بدهد تا سوالهايي كه ما مطرح ميكرديم. به هر حال، اگر شما هم به اندازه هرتزوگ فيلمهاي عالي ساخته بوديد، ميتوانستيد به هر سوالي كه خودتان دلتان ميخواهد پاسخ بدهيد؛ مگر غير از اين است؟
سال پيش، وقتي داشتم با زاك پن در مورد فيلمش به نام «بزرگ» مصاحبه ميكردم، صحبت از شما و نقش شما در فيلم او به ميان آمد. او در مورد اينكه شما به او تلفن زديد و گفتيد كه در قطب جنوب هستيد، صحبت كرد. اينكه ناگهان تصميم بگيريد به قطب جنوب برويد و در آنجا فيلم بسازيد، براي شما آسان بود؟
(هرتزوگ توجهي به سوال من ندارد و پاسخ به پرسشي ميدهد كه در ذهن خودش بوده) گاهي اوقات خوب است كه در فيلم به خودت هم گوشه و كنايه بزني. براي من كه اين كار خيلي مفيد است. به علاوه، من در دو فيلم اخير هارموني كورين، «جولين دانكي بوي» و «آقاي تنها» بازي كردهام. راستش اين به خاطر آن است كه دوست دارم در سينما همه كاري انجام بدهم؛ نوشتن، كارگرداني، تهيهكنندگي، تدوين و همينطور بازيگري. اما من فقط در نقشهاي محدودي خوب هستم. فقط وقتي خوب بازي ميكنم كه شخصيتي خشن يا پست يا عقبمانده در فيلم داشته باشم. در اين نقشها ميتوانم متقاعدكننده باشم.
شما را آنقدر در مستندهايتان ديدهايم كه هرگاه در فيلمي چهرهتان را ميبينيم، انتظار داريم شروع به خواندن گفتار متن كنيد يا بگوييد چه اتفاقي قرار است بيفتد. اما برميگرديم به «رويارويي در انتهاي جهان»؛ شما فيلمهايي از مناظر زير آب ديده بوديد كه به قطب جنوب علاقهمند شديد؟
البته. اين در فيلم هم ذكر شده و من دربارهاش خيلي واضح صحبت كردهام. به شدت مسحور آن فيلمهاي زير آب شده بودم، محيطي بود كاملا شبيه به آثار علمي- تخيلي و اصلا شبيه به اين سياره به نظر نميرسيد. اينكه ميگويم البته زير لايه يخ درياي «راس» بود. غواصان مجبور شدند سوراخي به عمق 10، 15، 20 فوت در يخ حفر كنند. آنها بايد غواصاني حرفهاي ميبودند چون گاهي اوقات جريانهايي غيرمنتظره در زير آب به وجود ميآمد. اگر غواص جهت را گم ميكرد، ديگر نميتوانست به سطح بيايد و اگر سوراخي را كه براي خروج حفر كرده بودند، پيدا نميكرد، همان زير ميمرد. از همان اول كاملا روشن بود كه من هرگز شانسي براي غواصي در آنجا ندارم. من از آن غواصهايي كه با ماسك اكسيژن شنا ميكنند، نيستم و حتي اگر يك سال تمام براي اين كار دوره ميديدم، اجازه غواصي در آنجا را به من نميدادند چون خيلي خطرناك بود. جمعيت ساكنان قطب جنوب امكان فراهم آوردن منابع كافي براي يك عمليات نجات را نداشتند. آنها براي يك پروژه مثلا آشكارسازي نوترينو يا تغييرات آب و هوا يا هر پروژه ديگري به هليكوپتر و نيروي بازوي خودشان متكي بودند.
با دانستن اينكه خودتان قادر به غواصي نيستيد، باز هم از يك غواص خواستيد دوربين را با خودش پايين ببرد تا بتواند فيلمهاي تازهاي از همانجا بگيرد؟
دقيقا. شخصي كه اول آن فيلمها را گرفته بود، همان هنري كايزر نوازنده بود كه موسيقي «مرد گريزلي» را همراه با ريچارد تامپسن برايم ساخت. او در «رويارويي در انتهاي جهان» هم گيتار نواخته ولي بيشتر موسيقي را ديويد ليندلي اجرا كرده كه واقعا نوازنده خوبي است و بقيه قسمتهاي موسيقي فيلم در واقع از گروه كر كليساي ارتدوكس روسيه گرفته شده است. اين موسيقي فضاي خوبي به چشماندازها ميدهد و حالت تقدسي به آنچه ميبينيد، ميبخشد.
آن موسيقي كر كليسايي روسي از قبل موجود بود ولي ساير قسمتهاي موسيقي فيلم با توجه به تصوير و براي خود آن ساخته شد.
وقتي تصميم گرفتيد در آنجا فيلم بسازيد، سرمايهاي فراهم كرديد و با يك برنامهريزي دقيق به آنجا رفتيد يا اينكه يك گروه كوچك با خودتان برديد و فيلم گرفتيد.
خب، تعداد افراد گروه حداقل تعداد ممكن بود. فيلمبردار بود و من به عنوان كارگردان كه كارهاي صدا را هم انجام ميدادم و هنري كايزر كه هم غواصي ميكرد و هم روي موسيقي كار ميكرد و كار سازماندهي هم برعهده او بود، چون او شايد هفتبار به آن منطقه سفر كرده بود و ميدانست كه در بوروكراسي عظيم موجود در كارهاي آنجا چطور ميانبر بزند... اين بوروكراسي واقعا خيلي زياد و خيلي عجيب است و البته بالاخره ميشود با آن كنار آمد. شكايتي از بابت آن ندارم.
من به شدت مجذوب آن فيلمهاي زير آب شدم كه ديده بودم و همينطور داستانهايي كه درباره قطب جنوب شنيده بودم. گفتم: «من كه تا به حال شانس رفتن به قطب جنوب را نداشتم». هنري كايزر گفت: «حالا فرصتش وجود دارد. انجمن ملي دانش يك برنامه براي هنرمندان و نويسندگان گذاشته. چرا در آن شركت نميكني؟» من فرمها را پر كردم و آنها دعوتم كردند.
وقتي پاسخ آمد، من انتظارش را نداشتم. مشاور توليد فيلم هم همان گروهي بود كه كار «مرد گريزلي» را با آنها انجام داده بودم و شخصي كه عهدهدار كار مشاوره بود، اريك نلسون، خودش فيلم «روياهايي با دندان تيز» را ساخته و جالب اينكه فيلمهاي ما با هم اكران شد.
(مستند نلسون و فيلم هرتزوگ با فاصله يك روز از هم در اواسط ماه ژوئن 2008 روي پرده رفتند.) او واقعا فيلمساز و تهيهكننده خوبي است كه با كانال ديسكاوري زياد كار كرده است.
جمعيت ساكنان آن منطقه بايد همه از استادان دانشگاه باشند و اين جمع كمتر كسي را ميان خود راه ميدهند. چطور توانستيد آنها را جلوي دوربين ببريد تا صحبت كنند؟
اكثر آنها دانشمند نيستند. افرادي هستند كه كارهاي نگهداري، برنامهريزي يا مكانيكي انجام ميدهند يا در آشپزخانه كار ميكنند. ظرفشوي آشپزخانه كشتي، قاضي بازنشسته ديوان عالي است. آنها چنين افرادي هستند و بين آنها آدمهاي جالبي پيدا ميكنيد كه خودشان را وقف كارشان كردهاند.
از جمعيت حدودا هزار نفره مردان و زنانيكه در تابستان نيمكره جنوبي- زمستان ما- در «مك موردو» به سر ميبرند، 200 يا 250 نفر دانشمند هستند و كار بقيه لولهكشي، نگهداري، حمل و نقل و نظاير آن است.
شما قصد داشتيد بهطور كلي با هر كس كه ميتوانيد مصاحبه كنيد. چگونه از آنها درخواست ميكرديد در فيلمتان صحبت كنند؟
اين كار عجيبي بود. من به آنجا پرواز كردم بدون آنكه كمترين تصوري از افرادي كه در آنجا ملاقات ميكنم، داشته باشم. من فقط يكي دو نفر را ميشناختم كه يكي هنري كايزر نوازنده بود و ديگري سام وايزر كه گروه غواصي را اداره ميكرد.
بدون اينكه بدانم چه كسي را ميبينم يا از چه چيزي فيلمبرداري ميكنم به آن مكان ناشناخته رفتم. فقط اين را ميدانستم كه بايد هفت هفته بعد برگردم و قوطي فيلمام پر باشد... كه همين من را ميترساند. البته اين را هم ميدانستم كه خوب ميتوانم داستان سرهم كنم و هميشه به سرعت با آدمهاي خيلي خوبي ارتباط برقرار ميكنم.
اما شما فيلمهاي ديگري هم در كمتر از هفت هفته ساختهايد.
بله. خب آدم در آنجا بيش از يك هفته را از دست ميدهد، چون تازه رسيده است و ميخواهد مستقر شود و اجازه خروج از «مك موردو» هم صادر نشده است. در آنجا بايد دوره زندهماندن، دوره ارتباطات راديويي و دوره رانندگي اسنوموبيل را هم ببينيد. روز سوم در آنجا سانحهاي در يك سراشيبي براي اسنوموبيل من اتفاق افتاد. مربي از من خواست كه در يك شيب خيلي تند بپيچم. من كه خوب بلدم اسكي كنم پيش خودم گفتم «باشد اين يك خرده شبيه به پيچيدن تند در اسكي است» و درواقع اسنوموبيل كه 800 پوند (حدود 360 كيلوگرم) وزن دارد واژگون شد و من زير اين هيولاي 800 پوندي ماندم كه از روي بدنم رد شد. در شش هفته بعد از آن، هر جاي بدنم كه امكان صدمه ديدنش وجود داشته باشد، صدمه ديده بود و من به زحمت ميتوانستم خم شوم تا بند كفشم را ببندم چون قفسه سينهام بدجوري ضربه خورده بود و دستم چنان باد كرد كه ضخامت آن پنج برابر يك دست عادي شد.
يك نفر به من گفت- فكر ميكنم زاك پن بود كه گفت- ميخواستند يك رمان گرافيك درباره شما و زندگي و ماجراهايتان بنويسند. فكر ميكنم بايد اين داستان را هم در رمان ميآوردند.
بله. (ميخندد)
ظاهرا خيليها دلشان ميخواهد به آن منطقه بروند تا گم وگور شوند، ميخواهند از يك جامعه متعارف دور شوند...
نه. من فكر نميكنم كسي بخواهد به آنجا برود تا از چشم جامعه ناپديد شود. اين كار را نميكنيد چون نميخواهيد... اگر به اين علت به آنجا برويد، بيشتر از يك هفته دوام نميآوريد چون نميتوانيد بيشتر از آن با خودتان غذا ببريد.
اما «مك موردو» جامعهاي مختص به خودش را دارد. من درباره فرار از جامعه متعارف صحبت ميكنم.
جامعه در آنجا خيلي متفاوت از اينجا نيست. در «مك موردو» ماشين ATM (ارتباطات تجاري از راه دور)، استوديو ايروبيك، كلاسهاي يوگا و دورههاي ترك الكل، باشگاه فيلم و از اين قبيل چيزها هم دارند.
اين همه را در فيلمتان نديديم. فكر ميكنم بايد دنبالهاي براي آن بسازيد.
خب، آن فيلم خيلي فشرده بود. (ميخندد)
بيشتر انگيزه شما براي ساختن فيلمتان اين نبود كه به مردم چيزهايي را نشان بدهيد كه قبلا نديدهاند؟
راستش من دقيقا نميدانستم آنجا چه خبر است. فقط ميدانستم كارهاي تراز اولي در حوزه دانش آنجا انجام ميشود و برخلاف تصور عامه همهاش هم اين نيست كه فقط به موضوع تغييرات آب و هوايي بپردازند. بله، تحقيقات علمي درجه يكي در آن منطقه انجام ميدهند اما در مورد مسائل ديگري مثل منشأ حيات، غواصان به دنبال مخلوقات تكسلولي بسيار ريز به زير آب ميروند و با اين كارشان به ما درباره اشكال اوليه زندگي در سياره نگرش تازهاي ميدهند.
افرادي در آنجا هستند كه سعي ميكنند وجود نوترينوها را آشكار كنند. اين كار در آنجا خيلي سادهتر است چون شما مثلا از يك بالن كه در ارتفاع 40 كيلومتري پرواز ميكند ميتوانيد صدها مايل را پوشش بدهيد و كوچكترين سيگنال را بدون هيچ مشكلي بگيريد. حتي يك علامت نوري كه روشن و خاموش شود را در فاصله 40 كيلومتري ميتوانيد دريافت كنيد و البته اين همه عامل مزاحم كه در اينجا هست را نداريد. آنجا براي تحقيقات و مشاهدات ميداني عالي است.
مستندهاي شما به خاطر گفتار روي تصوير خودتان كه حالت امضاي شما را پيدا كرده، مشهورند. آيا همان موقع كه تصوير را ميگيريد آن را مينويسيد يا بعد از تدوين فيلم؟
در زمان تدوين مينويسم چون موقع فيلمبرداري ميدانم كه تصاوير خوبي دارم كه در فيلم ميآورم ولي ترتيبشان را نميدانم. بعضي چيزها را ديدهام و ميدانم بايد در اولين تصاوير بگويم چرا به قطب آمدهام يا درباره موجودات زير آب بنويسم، بعضي عناصر در كل ساختار فيلم مشخص است كه در كجا ميآيند. بعضي نكات را هم در گفتار ميگذارم كه وقتي در سالن با تماشاگران ديگر نشستهايد، به آنها بخنديد. خيلي دوست دارم مردم بخندند و طنز آن را احساس كنند.
دوشنبه 3 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 140]