واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: نگاهي به نمايش ماكوندو نوشته آرش پارساخو به كارگرداني آزاده انصاري وقت سقوط فرشته ها
محمدرضا مرزوقيماركز در ايران نويسنده شناخته شده يي است. شهرت او براي مخاطب ايراني نه تنها كمتر از نويسندگان داخلي نيست كه در بيشتر موارد به دليل خوشخوان و سهل بودن داستان هايش و از طرفي شگردهاي خاص و خواننده پسندي كه در آثارش به كار مي گيرد، بسيار بيش از نويسندگان شناخته شده و معروف داخلي خواننده دارد. البته سهم ترجمه هاي باارزشي كه اگر نه هميشه اما اغلب از آثار او صورت گرفته را هم نبايد ناديده گرفت كه اصلاً زبان ماركز از بوته چالش اين مترجمان به ما رسيده است.اگرچه ممكن است دليل اصلي ماندگاري ماركز در عرصه ادبيات به پاي جهاني گذاشته شود كه وي در داستان هايش خلق كرده است. جهاني كه در يك نقطه پرت و دورافتاده و محنت زده، اما در حال حاضر كاملاً شناخته شده، به نام ماكوندو خلاصه مي شود.اتفاقاً برخلاف بخش زيادي از آثار ادبيات جدي كه به سادگي تن به تصوير نمي دهند داستان هاي ماركز البته نه همه آنها، قابليت تصويرپذيري خوبي لااقل نسبت به متقدمان اروپايي خود دارند. ماكوندو كه اين روزها در كارگاه نمايش مجموعه تئاتر شهر روي صحنه رفته است برداشتي است طنزگونه از يكي از تلخ ترين قصه هاي ماركز به نام «پيرمرد فرتوت با بال هاي بزرگ بزرگ». موضوع داستان درباره فرشته فرتوتي است كه براي نجات يك نوزاد به زمين مي آيد و گرفتار توفان شده با بال هايي زخمي و شكسته بر زمين سقوط مي كند.البته نوزاد از مرگ نجات پيدا مي كند اما فرشته كه پيرمرد نزاري است زمين گير مي شود. كمي بعد والدين طفل شفا يافته فرشته را درميان گل و لاي پيدا مي كنند و وقتي پي مي برند كه او فرشته است و كودكشان را او نجات داده و قدرت شفابخشي دارد او را در قفسي مي گذارند تا مردم براي شفا گرفتن نزدش بيايند. كار به آنجا مي كشد كه هر كس بابت ديدن او بايد مبلغي بپردازد و قيمت معجزه ها هم كه جداگانه حساب مي شود. البته گهگاه اشتباهي هم شفا مي دهد. يا معجزاتش ديگر اثربخشي ديرپايي ندارند. در نهايت هم عاشق دختر عنكبوتي كه براي نجات پيش او آمده مي شود و براي هميشه دست از معجزه كردن مي كشد و به خبري دست چندم در ناحيه تبديل و كم كم به فراموشي سپرده مي شود.شباهت اين داستان به هنرمند گرسنگي كافكا غيرقابل انكار است و البته ماركز بارها در مصاحبه ها و گفت وگوهايش از شيفتگي اش نسبت به اين نويسنده سخن گفته است. با اين تفاوت كه داستان كافكا پايان تلخ و نوميدانه يي دارد اما ماركز نوميدي را خلق مي كند كه بر آن غلبه كند؛ هرچند خوشبينانه و شايد كمي هم ساده لوحانه. به هر حال مخاطب او مردماني ديگر با روحياتي ديگر هستند و البته كه ادبيات در اروپا هميشه از جديتي تلخ اما واقع بينانه تر نسبت به امريكا برخوردار است.نمايش ماكوندو البته اين داستان غمگنانه و پايان شاد را تحت تاثير طنزي قرار داده كه در كارگرداني كار و بازي بازيگران به آن اضافه شده است. البته در اين ميان سهم موسيقي را هرگز نمي توان ناديده گرفت. در واقع مي توان بدون اغراق ادعا كرد كه بخش مهمي از زير و بم هاي دراماتيك كار به خصوص در چند صحنه اساسي را موسيقي به تنهايي در آورده است. به بالا بردن بار طنز اثر هم، كه بي شباهت به كمدي هاي دوران صامت سينما نيست كمك كرده است. خصوصاً كه در اين كار ما ديالوگ نداريم و تنها صداي موجود از آن راوي داستان (عروسك ماركز به عنوان نويسنده) است. استفاده از عروسك ها كه گاه به جاي بازيگران ايفاي نقش مي كنند روايت ذهني نويسنده را كه روي صحنه حضوري عروسكي دارد براي مخاطب توجيه مي كند، از طرفي دائم به او گوشزد مي كند كه اين نمايش اثري است برساخته از داستاني از اين نويسنده و روي صحنه همزمان دو زيست را به ما نشان مي دهد؛ يكي زيست شخصيت ها و اتفاقاتي كه در داستان ماركز مي افتد و ديگر صحنه يي از خلوت و تنهايي ماركز حين انجام كار كه با رويكردي طنزگونه و حركاتي كه توسط عروسك گردانان انجام مي شود به آن جنبه يي طنز و مفرح داده است و از نگاه رايج به خلوت جدي و افسرده نويسندگان كمي فاصله گرفته و تازه تر و نشاط انگيز است.به نظر مي رسد نويسنده و كارگردان كار هر دو بر اين نظر متفق بوده اند طنزي كه خود ماركز هم شايد از وجود آن در اين داستانش غافل بوده است را متبلور كرده به آن جلوه يي بيروني تر و البته دراماتيك بدهند. نمي توان در اين ميان سهم طراحي عروسك و نيز ارزش كار عروسك گردانان را از نظر دور داشت. دكور البته حرف تازه يي براي گفتن ندارد و همان تصور هميشگي از معماري امريكاي لاتين خصوصاً مكزيك را نشان مي دهد. نبايد غافل باشيم كه امريكاي لاتين پهنه گسترده يي دارد با فرهنگ ها و لباس ها و معماري و جلوه هايي متفاوت؛ و البته كه ماكوندوي ماركز لزوماً شباهتي به مكزيك ندارد.ماكوندو و آثار نمايشي ديگري چون ماكوندو اين حسن را دارند كه بين مخاطبان تئاتر با ادبيات پلي ارتباطي برقرار كنند. در وانفسايي كه انسان ايراني به دليل ضيق وقت يا غم نان يا تنبلي يا هر دليل ديگري به ندرت دستش حتي به تورق كتاب هايي جز يوگا و زيبايي و چگونه يك شبه ثروتمند شويم و زنان و مردان از هم چه مي خواهند و در ونوس چه خبر است و... مشغول مي شود، اقتباس هايي اين چنين چه در تئاتر و چه سينما و چه تلويزيون (،) كه مخاطبان گسترده تري دارند شايد بتواند كورسوي اميدي باشد در تاريكناي ضدمكتوب اين مردم.
يکشنبه 2 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 165]