واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: ايران - اكرم احمدي: شايد روزهاي اول فقط به چشم خواهر هادي ساعي به او نگاه ميكردند، ولي حالا همه چيز عوض شده؛ مهروز ساعي خودش يك ورزشكار حرفهاي است كه در مسابقات آسيايي مدال ميگيرد و روي سكو هم ميرود. مهروز بعد از برنزي كه در بازيهاي آسيايي دوحه قطر گرفت، به عنوان ورزشكار برتر زنان انتخاب شد و يكي از ورزشكاران برتر سال گذشته هم بود تا به اين ترتيب كاملا از زير سايه هادي، برادر بزرگترش بيرون بيايد. مهروز ساعي - تكواندوكار جوان تيم ملي، خانهدار، دانشجو و ورزشكار است. عاشق داد و فريادهاي هادي، حمايتهاي مادر و دلگرميهاي همسر است. شب قبل از مسابقه حتما بايد با همسرش صحبت كند و كمي روحيه بگيرد. ميگويد امكان ندارد بدون دعاي همسرم پا روي شياب چانگ بگذارم. مهروز ساعي 2 مدال آسيايي دارد. البته يك مدال برنز هم در مسابقات بينالمللي اتريش گرفته ولي فعلا راضي نيست؛ او وقتي از تكواندو خداحافظي ميكند كه راضي باشد. حالا كي، خدا ميداند! اگر هادي بسكتباليست ميشد، تو هم الان تو تيم بسكتبال بودي؟ يعني چي؟ ميخواهيد بگوييد فقط به خاطر اينكه هادي تكواندوكار است، من هم رفتم سراغ اين رشته؟! نه، منظورم اين نيست. ولي اين بحث مطرح است كه وجود هادي در تكواندوكار شدن تو خيلي تاثير داشته؟ بله، تأثير كه داشته، ولي اينطور نبوده كه حالا چون برادرم يك ورزشي ميكند من هم بروم سراغ همان رشته. علاقه خودم پس چه ميشود. خب، چرا به رشتههاي ديگر علاقه نداشتي؟ تكواندو را دوست دارم براي اينكه تمام انرژيام را تخليه ميكند. من از بچگي در خانوادهاي بزرگ شدم كه برادرهايم ورزش ميكردند. خب، اين طبيعي است كه به ورزش آنها علاقهمند شوم. هادي در خانه با ما تمرين ميكرد. من و برادرم (مهران) حريف تمريني هادي بوديم. پس ديگر نخواستي يار تمريني باشي؟ بله، كمكم ديدم خيلي اين رشته را دوست دارم. براي همين، رفتم باشگاه ثبت نام كردم تا به صورت حرفهاي تكواندوكار شوم. واكنش هادي چطور بود؟ هادي خيلي دوست داشت من تكواندوكار شوم. البته كمي هم مخالف بود، بيشتر به اين خاطر كه به درسهايم نميرسم. هادي ميگفت اول به درس و مشقت برس، بعد برو سراغ تكواندو. ولي من به هادي قول دادم درسم را ميخوانم. خيالش كه راحت شد، گفت برو. مادرت چي؟ بالاخره مادرت هادي را داشت كه حرص و جوش بخورد؟ واي، واي! مادرم خيلي مخالف بود. چون آسيبديدگيها و وزن كم كردنهاي هادي را ديده بود. براي همين ميگفت تو دختري و نميتواني اين همه سختي را تحمل كني. ولي بعد كه چند مسابقه شركت كردم و مقام آوردم، مادرم هم راضي شد و ديگر دلش نيامد جلويم را بگيرد. حالا ديگر مشوق من است؛ كمي حمايتم ميكند. اوايل حضورت در تيم ملي تكواندو، رفتار دخترهاي ديگر با تو چطور بود؟ نميگفتند اين خواهر هادي با پارتيبازي مليپوش شده؟ اوايل نگاه همه كمي غيرعادي بود و مرا با انگشت نشان ميدادند كه فلاني خواهر هادي ساعي است، ولي كمكم روابط بهتر شد. وقتي نشان دادم به خاطر توانايي خودم است كه به تيم ملي دعوت شدهام، نظرها برگشت. حالا همان بچهها، دوستهاي صميمي من هستند، مثل خواهريم با هم. با هادي كري ميخواني؟ نه بابا كي جرات ميكند با هادي كري بخواند. ميزند لهام ميكند تو مبارزه هيچ وقت نتوانستهام برايش كري بخوانم، با يك ضربه هادي من ميافتم. ولي زباني كه حريفم نميشود. خودش ميگويد با اين زباني كه تو داري هيچكس حريف تو نميشود. اينجور وقتها هادي كم ميآورد. شبهاي مسابقه چطور؟ با هادي كه صحبت ميكردم، ميگفت سر مسابقههاي تو تا صبح بيدار است، ولي خودت خونسرد تا صبح ميخوابي؟ (ميخندد) راست ميگويد. بيچاره خيلي براي من حرص ميخورد. آخر هادي خيلي روي من حساس است. فقط مسابقهها هم نيست كه حرص ميخورد. چند وقت پيش يك اردوي تمريني داشتيم در تركيه. سر هر ضربهاي كه من ميزدم، كلي حرص ميخورد. ميگفت اين چه جور ضربه زدن است. سر مسابقات من هم آنقدر داد و فرياد ميكند كه صدايش ميگيرد. هادي، خيلي دلسوز است ولي من داد و فريادهايش را هم دوست دارم. وقتي مبارزه ميكنم يك چشمم به حريف است و يك چشمم به هادي. وقتي هادي كوچ ميكند خيالم راحت است. خيلي هم به هادي اطمينان دارم. هر چه او بگويد بدون فكر و معطلي انجام ميدهم. هر فني هم كه ميگويد اجرا كن، قبول ميكنم. هادي، بهترين تكواندوكار جهان است. حرف او را گوش نكنم چه كار كنم؟ تو چي؟ تو هم براي هادي همينقدر حرص ميخوري؟ بله، باور كنيد چند برابر هادي، ولي من داد و فرياد نميكنم، فقط گريه ميكنم. در دوحه و مسابقات جهاني وقتي هادي به ناداوري باخت، كمي گريه كردم. تا حالا باخت هادي را نديده بودم. خيلي برايم سنگين بود. اصلا نميتوانستم باور كنم. در مسابقات جهاني وقتي با راي داور به تكواندوكار افغانستاني باخت، داشتم ميتركيدم. البته همه ميدانستند هادي روي ويلچر هم بود ميتوانست او را شكست بدهد ولي داور نگذاشت. ديديد كه خودشان داور را محروم كردند و چه آبروريزياي داشت برايشان. و اما زندگي زناشويي؛ زود ازدواج نكردي؟ زود كه نميدانم، ولي بيست سالم بود. همسرت هم ورزشكار است؟ قبلا ورزش ميكرد. فول كنتاك، ولي ديگر ادامه نداد. كجا با هم آشنا شديد؟ از دوستان خانوادگي ما بود. چند سالي بود همديگر را ميشناختيم. بعد هم كه آمدند خواستگاري و ازدواج كرديم. اين وضعيت زندگي، همسرت را خسته نميكند؟ بالاخره تو براي مسابقات مختلف در اردوهاي شبانهروزي هستي، مسافرتها، تمرينها و دوريها ناراحتش نميكند؟ خب، همسرم از همان روز اول ميدانست كه من يك ورزشكار حرفهاي هستم. همان اول قبول كرد، حالا هم چارهاي ندارد. البته سخت است ميدانم، زندگي متاهلي شوخيبردار كه نيست. من وظيفه خانهداري و همسرداري هم دارم كه خيلي ديگر از بچهها ندارند. ولي خوشبختانه همسرم خيلي با مشكلات من كنار ميآيد. خودش دوست دارد من موفق شوم. هميشه تشويقم ميكند. اگر شكستي باشد كلي روحيه ميدهد. تمام بار زندگي هم كه روي دوش همسرم است؛ اگر مشكلي باشد خودش بهتنهايي حل ميكند. ميگويد تو نگران نباش، تو به فكر تمرين و مسابقه باش، من خودم درستش ميكنم. تازه، من دانشجو هستم و كلي هم دغدغه درس و دانشگاه دارم. شبهاي مسابقه حتما كلي با هم حرف ميزنيد؟ بله، حتما. هميشه با هم صحبت ميكنيم. اصلا كلي روحيه ميگيرم. امكان ندارد بدون صحبت با شوهرم به روي شياب چانگ بروم. برايم دعا ميكند و بعد براي مبارزه آماده ميشوم. حرفهاي بودن براي يك زن چقدر سخت است؟ حرفهاي بودن، زن و مرد نميشناسد. كسي كه ميخواهد به جايي برسد، بايد رياضت بكشد. بدن ما هميشه در رياضت است؛ تمرينهاي وحشتناك؛ رژيمهاي غذايي؛ يعني ورزشكار ديگر نميتواند به دل خودش راه برود. نه مسافرتي، نه تفريحي. ديگر درست و حسابي نميتواني با خانواده باشي. وقتي هوس ميكني يك غذاي خوشمزه بخوري، يكدفعه يادت ميافتد رژيم غذايي داري. تمام فكر و ذكرت بايد تمرين و مبارزه و پيروزي باشد. خيلي سخت است، باور كنيد. خسته هم شدي؟ خب، آدميزادم، يكدفعه ميبرم. خيلي وقتها پيش آمده كه با خودم گفتم ديگر خسته شدم، ديگر سراغ تكواندو نميروم. ولي يك روز كه ميگذرد، ميبينم فقط حرف زدهام. دلم كه نميآيد، علاقه دارم. بهخدا نميتوانم به اين راحتي كنارش بگذارم. اين همه سختي كشيدم. بعضي وقتها فكر ميكنم از خستگي ميميرم ولي همين سختيها لذتبخش است. تا كجا ميخواهي ادامه بدهي؟ والله نميدانم تا كجا! ولي خودم خيلي دوست دارم روزي كه با تكواندو خداحافظي ميكنم، روزي باشد كه به تمام آرزوهايم رسيدهام. ميخواهم راضي بيرون بروم. راضي بيرون رفتن يعني چي؟ يعني اينكه مدال جهاني داشته باشم. المپيك هم كه ديگر بزرگترين آرزوي من است. دوست دارم در تكواندو به ردههاي بالا برسم؛ جايي كه ديگر از آن بالاتر نيست و بعد خداحافظي ميكنم. راستي وقتي در دوحه جايزه گرفتي، مسئولان تربيت بدني قول دادند يك جايزه ويژه به تو بدهند. چي شد؟ هيچي به خدا. هنوز كه خبري نيست. البته هيچ وقت ديگر هم فكر نميكنم خبري شود. چرا؟ اي بابا ما ديگر عادت داريم. اينقدر از اين وعده وعيدها شنيدهايم ولي هيچكدام عملي نشده. البته من كه براي اين جايزهها تكواندوكار نشدهام و فقط به خاطر دل خودم است. با اين حال، ميدانم كه از جايزه خبري نيست.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 981]