محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826101187
اشعار م.ع سپانلو
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : اشعار م.ع سپانلو Baran_ns11-07-2007, 12:55 PMبشنو صدایم را در ضبط صوت حبس کن این آواز خراباتی برای غروب تنهایی است هنگام سرما و بادی که چتر کافه های زیر پایت را می لرزاند بامدادهای خاکستری که پشت پنجره ات ژاله یخ می بندد بشنو ، بشنو ، بشنو تو را خوانده است برای تو که نام تو ، اندام تو، پیغام تو عشق است آن وقت می توانی مثل سال هایی که همدیگر را نمی شناختید از پله ها فرود ایی قهوه ای بنوشی و کلمات ترانه را با بخار شیرین دهانت در هوا پرواز دهی Baran_ns11-07-2007, 12:57 PMرضایت تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی چگونه می توانم که غایبت بدانم مگر که خفته باشی در اندوه هایت تو واژه ای تو کلامی تو بوسه ای تو سلامی چگونه می توانم که غایبت بدانم مگر که مرده باشی در نامه هایت تو یادگاری تو وسوسه ای تو گفت و گوی درونی چگونه می توانی که غایبم بدانی مگر که مرده باشم من در حافظه ات بهانه ها را مرور کردم گذشته را به آفتاب سپردم به عشق مرده رضایت دادم یعنی همین که تو در دوردست زنده ای به سرنوشت رضایت دادم Baran_ns11-07-2007, 12:59 PMولگرد حالا تو هم سرخورده و پیاده نوردی راهی دراز و تهی پیش رو داری پر از حوادث بی تدبیر سواره یا پیاده ، مسافرانی از پشت سرمی ایند شتابناک ، از بیخ گوشت پرواز می کنند سراچه هایی خواهی دید در هر دو سوی راه و پشت پنجره ها ، چهره های محوی را نفس نداری تا انتهای چشم انداز گام بزنی نکال ها و بداقبالی ها را جبران کنی ولی به سبک هنرمند راه نورد ، در آغاز حرکت خودت را می تکانی از کولبار ذله کننده آزاد می شوی از قدرناشناسی ها ، از تلخ کامی ها افق مقابل توست گرچه زیاد پیش نخواهی رفت سبک بار و شادمانه راه بیفت به سبک ولگرد کوچک سینما Baran_ns11-07-2007, 01:01 PMمی خواستم می خواستم جمهوری رفاقت باشد ژالیزیانا با شعر دوست داشتم ، می خواستم این مرز بسته را بگشایم از پشت نرده های سفارتخانه صف های التماس و تقاضا صف های کار و ویزا را جبران کنم از گونه ی پسر ها سرخاب شرم از لاله زار دامن دخترها توهین بی پنهای را بزدایم تسلیم وهم های شبانه نشناختی حقیقت فردا را دستی به گونه ی من در تکیه گاه گردن و گوشم دهان تو از اعتماد می گفت اندیشه ات به دور سفر می کرد از اضطراب فاصله می باختی لطیف حضور را ما باختیم اما باید قبول کرد شکست ما انکار عشق نیست ما چرت می زدیم ولی خورشید در منتهای بیداری با شعله ی روانش می تافت نشناختیم و دور شدیم حتی بدون حرف خداحافظی دیوار ساز و زندان بان را در یکدگر سراغ گرفتیم تنها کسی که بیشتر از دنیا چشم و چراغ ما بود Baran_ns11-07-2007, 01:02 PMاز این پس هرگز ندیده بود و نشنیده ام ژولیت ، ایزوت ، لیلی و دلبرانی از این قبیله به چهل سالگی برسند اما تو از حدود گذشتی و دلبر ماندی از آن عجیب تر که از این پس باید تندیس مرمرینی را بپرستی از پادشاه نقره گیسویی Baran_ns11-07-2007, 01:03 PMسنت کوچ آن قدر به این سو نیامدی تا از سیلاب بهاره ی عمر تو رودخانه عریض تر شد بعد از ماه گرفتگی ، حتی از روشنی شب های شعر ازوعده ی دیدار هم گریختی من مانده ام و تنگ غروب و چهره های بیگانه عشاق که درسایه ی افراها یکدیگر را می بوسند در آن طرف رود تو کم رنگ شدی همراه گوزن ها ، مارال ها . سبز قباها و سنت کوچ در جان تو اوج می گیرد ای کولی Baran_ns11-07-2007, 01:04 PMهدیه و گل همان گل است کسی که هدیه فرستاد همان مسافر نیست مسافری که حوصله می کردی از حدیث سفرهایش و با دهانش ، حلقه های نوازش به انگشت التماس تو می بخشید و گل همان گل است ، ولی این بار رفیق بی فاصله ای هدیه می دهد که سرگذشتش بی ماجراست چراغ همسایه در آن طرف کوچه به شیشه های تو چشمک زد و تو همان تویی فقط زمستان نیست که در برودت آن فرصت مقایسه نداشته باشی و هدیه را بدون رقابت ، بدون سبقت ، بدون شک بپذیری Baran_ns11-07-2007, 01:05 PMآویخته آخرین چکه ی بارانم آویخته از برگی خشک از زن لخت درخت به زمین غلتیدم دود شیری رنگ شاید بدنت بود که از شعله ی افسرده ی خود بر می خواست عشق ما بوی زمستان می داد چشم تردید اگر بسته ، اگر باز نمی بیند زیبایی را عشق ما بیشتر از پاییز بیگانه از امید نبود Baran_ns11-07-2007, 01:07 PMزیر بادبان ها بی ماه ،بی گل سرخ ، بی زن کشتی هامان را به سمت تروا می رانیم قطار به کباتان قدیم می رود شیر سنگی خمیازه می کشد زیر بادبان های پلاسیده بلیط هایمان یکسره بود بی ماه منوریم بی گل سرخ معطریم بی زن شوهریم دستمال های کاغذی را از اشک خودسیاه می کند آناهیتا قطار که از خط ریمل او بگذرد و باران که ماه و گل و زن را نمی بارد ، نمی باراند ، بر اجتماع یتیم بر شهرعزب روی بوسه هایی که در هوا به هم گره می خورند روی لب ها که چیزی از رعد و برق نمی دانند که بر مرکب های چوبی به خواب رفته اند در پایانه ی سرویس های سیر و سفر درمرکز تلاقی اشک ها ، وداع ها ، انتظارها بادبان ها می سوزند نسل بی بازگشت بی چراغ . بی گلدان ، بی عروس حتی نمی خواهد سفینه ای اختراع کند این روزها ، کباتان آقای « دیکو» را حتی در شغل ناخدا نمی پذیرد بگذار سال پیش باشد آن عشق رخ نداده ، پس کنون عشقی وجود ندارد مگر از نو سفینه ای بسازیم اما چه سود از اختراع چیزی که بارها اختراعش کرده اند Baran_ns11-07-2007, 01:08 PMشاید شاید تو را دوباره بیابد در طرحی از بخار دهانت در سردی زمستان یا عطری از کنار بناگوشت در آخر بهار یا از دهان بطری غافلگیر ظاهر شود هنگام جرعه ای که بریزی به جام در بین پک زدن به سیگاری آهسته پشت صندلی ات مثل نسیم سر بکشد و زمزمه کند : سلام ، گل من Baran_ns11-07-2007, 01:09 PMپاسخ نمی بینمت در ایینه ی روان گردانم هنوز کنار دستم هستی می دانم به گوشه ی چشمم تویی هر چه سر می گردانم روی شقیقه ی سمت راست شکل موی ابرویی که بلند شده باشد نه خاطره . نه خطر نه یادداشت ، نه تصویر چقدر همرنگ اند ابروی بلند من گیسوی کوتاه تو اگر نگاهت را بدزدم سرخ می شود گونه ات از شرم دیگری از راه دور می بویمت عطر کبود گل عنبری Baran_ns11-07-2007, 01:10 PMزهر سبز چشمانش را ببوس اگر چه دیگر نمی تابد میان سکوت ها میان پرخاش ها میان فاصله ی دراز و شکجه ی بی اجر میان خاطره و افسوس صبور و سمج ، گاهی سپیده دم ها اخم می کند غروب ها می بارد پلک به هم نمی گذارد مرز ندارد در فرصت عشق تا آزادی پاس لحظه ای شادی چشمانش را ببوس زهر سبز را بنوش Baran_ns11-07-2007, 01:11 PMجریمه سلام صبح سلام اینه سلام دروازه سلام مرز جدایی به گوشواره ی گیلاس کنار زلفت سلام بلوغ اشک ها در اینه ، در خواب ، در استکان از امتناع تو خشکید و پلکان خیس ماند از رد کفش های گل آلود تو شیر مستی از بوی برگ ها از آن که در اطراف چهره ات دمیده پیچک وحشی نشانه ی پاییز و جشنواره ی باران نثار مژگانت جریمه ی فراموشی Baran_ns11-07-2007, 01:13 PMبه خدایی که تو را نیافرید همه چیزم در دیار اجنبی است میوه های خونم و هر که از ریشه ی من نوشید آتیه و رؤیاهایم ، و حتی سایه ی عشقم عاطفه های بی قرار يخ ساحلهای روسپیان بلند بالا و نخل های بهاری کوچید چرا با تو می مانم ای مادر کهن که نمی دانم چه وامی بر من داری ؟ سال هایم را هدر دادی خونم را هبا کردی که بنوشند اجاره داران جوانیم را در سوداهایم خیالی به گرو نهادی عوض را به من برات دوردستی دادی ، که مبلغش آرمان بود کنون در پایان راه دستم مثل فکرم سپید است چه برایم ماند جز غربت ناخواسته و دشنام از نورسیدگانی که ندانم چه حقی بر من دارند ؟ گاه در پروازهایم رایحه ی نیل را می شنوم و گمشده ام را می بینم که در غرفه ی نامحرمان به تماشای رود وقت می گذراند انگار موقع دعای سفر شد راهم را بگشا دینی اگر دارم بستان اگر می مانم نه برای توست اگر می خوانم نه به درگاه تو به خدایی است که هرگز تو را نیافرید Baran_ns11-07-2007, 01:15 PMزندگی میان کتاب ها گناه را به گردن فاصله می اندازیم ولی بهار دشمن صبر است مگر نگفتی : برایم دروغ ننویس ! آن که بر زانوان تو به خواب می رود کتاب نیست مگر ندانستی آن چه رابطه را گره کور می زند ، نه طول فاصله کمبود حوصله خواهد بود ؟ اگر ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ باشد کتاب ها ، بر زانوان ما ، هنرهاشان را بیرون می ریزند ماتیلد از سرخ و سیاه میسیز بلوم از دوبلین بلورخانم از همسایه ها و یک کتاب که نامش را فقط من و تو می دانیم هنر ،نه از فراوانی ،از فقدان ها می رنجد بهار را ، با چشم باز ، در باغچه ی رؤیا می کنیم زنان دلفریب رمان ها ، لمیده بر زانویم ، لبخند می زنند به من ماتیلد در پاریس بهانه گیر شبیه تو بود میسیز بلوم در دوبلین تو مثل او حشری نیستی بلور خانم در اهواز سفید و فربه بود تو برخلاف او گندم گونی کتاب شعر تو را نیز دوست دارم که روی زانو بگذارم چه بک خواننده آن را نمی شناسد من و تو اسمش را می دانیم کافی نیست ؟ Baran_ns11-07-2007, 01:16 PMرستوران اسب سفید گوشت همان اسب سفید است غذای شما همان که یال افشان می تاخت زیر سر طاق ها از روی کف آبجو می پرید و غرق می شد به دریا تا از ابرها براید چی در لقمه ی شما پیدا شده که نمی جوید و در خود فرورفته اید ؟ چرا توقع دارید یک قایق دیده باشید خیابان که رودخانه نیست همین جوان که لبخند می زند شبیه ساقی شماست که شعر می نوشت و بایاتی می خواند که سالها پیش جا گذاشت در جیب پیش بند ظرف شویی اش انگشتر « شرف شمس » را Baran_ns11-07-2007, 01:20 PMجشنواره بی نشان درتو سفر کردم صبح لبخند تو را نوشیدم شام گیسوی تو بارید به من گل یاقوت که در نقره نفس می زد گفت : ای دوست مرا پرپر کن و بیاموز به من ، غرق شدن در همین آه بلندی که به دریا جاری است در سراپای تو پارو زدم و لذت غرق شدن با هم را لحظه ای تجربه کردم که گریخت خواننده ی دوره گرد با دسته ی همسرای همراهان در باغچظه ی حیاط می خواندند درخلوت خویش ، شاعر اندیشید این شهر پر از صدای باران است موسیقی اگر صدای باران نیست البته هدیه ی بهاران است آهسته به ایوان رفت که گچ بری سقف در ذره ی رنگ ها درخشش داشت دیگر اثر از گروه آواز نبود اما سرشاخه های نورسته خواننده ی تنهایی تمرین می کرد یک بلبل تک سرا که آوازش با رنگ گلاب پاش می بارید ای غنچه ی انگشت نوازنده ای برگ امید در کف بازنده ای پنجه ی آرمیده بر بالش آه ، ای رگ آسمانی گردن ای دل که ترنج زنده ای بین دو سیب چشمی که تمام شب نخوابیده ای تا صبح ملافه های آبی رنگ از تو آموختم این تنهایی آشیان سوختن و رفتن را تن آزاد که یک لحظه کنیزی را با میل پذیرفت ی نوک زدم سیب تو را سرخ شد خاطره ام ببر سبزی شادمان برگی نوک زد و جانب جشن تازه پرواز گرفت و برگچه های مانده از تصنیفش در آبی ناب روز ، پرپر می شد رؤیای سفر در آسمان می افشاند آواز خداحافظی اش را می خواند دیروز کجا بودی ، امروز کجا رفتی ای عشق چرا آمدی ، ای عشق چرا رفتی ؟ Baran_ns11-07-2007, 01:21 PMکارت پستال تهران شکوفه باران است ای مهربان که ساکن در غربتی آن گل که در دلت به امانت ماند وقت است بشکفد پیغام ارتباط میان دو شهر پیغام شادباش تو با عشق دوردست Baran_ns11-07-2007, 01:23 PMگل یخ با شاخه ی گل یخ از مرز این زمستان خواهم گذشت جایی کنار آتش گمنامی آن وام کهنه را به تو پس می دهم تا همسفر شوی با عابران شیفته ی گم شدن شاید حقیقتی یافتی همرنگ آسمان دیار من شهری که در ستایش زیبایی دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی لب می زنم و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم چیزی که از تو وام گرفتم مهر تو را به قلب تو پس می دهم آری قسم به ساعت آتش گم می کنم اگر تو پیدا کنی این دستبند باز شد اینک از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست Baran_ns11-07-2007, 01:24 PMسهم خدا و شیطان سهم خدا و شیطان درهستی تو چیست ؟ رخساره ی تو معصوم اما تنت هوس ناک دلداده ی تو هیچ جوابی نیافت گل های دست خورده ی گلدان یا دست کارهای هنرمندان ؟ در ماجرای تو نقش نقاب و پیراهن معکوس شد زیرا که بی گناهی از چشم بد مصون است و هیچ نقابی گناه را پنهان نمی کند معصوم یا اثیم ؟ جوینده ای که گیج معما شد صدبار قصه را به عبث دوره کرد عیاش بود ، تارک دنیا شد جایی که لازم است نپوشاندی Baran_ns11-07-2007, 01:25 PMدر ساحل شب در ساحل شب که چشم لیموها روشن بود ما نیز کلید نور را چرخاندیم در تاریکی کتاب را وا کردیم تا حافظه ی دریا بیدار شود با پرتو خودداری ، بر صفحه ی ما ، دریا می تابید انگار یکی منتظر کشفی باشد یا قایقی از شعر خودش را بسراید آن گاه به راز واژه ها پی بردیم آواز جدید با الفبای کهن آواز به گل نشستن شادی یک ماه که اندوه بر او بارید دیدیم که هیچ واژه ای ساکت نیست چشمان زنی که تهنیت می گفت هر گونه تولد را در جشن زنی که بعد ها باید زاییده شود و شعله ی لیمویی اندیشه از چک بلوز او به دریا می ریخت Baran_ns11-07-2007, 01:27 PMکفش دخترانه گاهی که شب برای تو تفسیر می کند که به فکر سفر نباش اعصاب جاده ها برای تو ناامن است می گویی اختراع سفر محض یک نفر ؟ رمزی است خنده آور این راه ها که وقت تصادف می چرخند ، این چهره های که قدم می زنند بیرون جامعه ی مدنی ، از راز شب پرند ، خورشیدغیابی است که دفتر سراب را امضا نمی کند . این اسکلت که روی بالکن قوز کرده از گردش بهار چه می فهمد ! از پیچش سکوت در فواصل گفتار ، عطری که اضطراب گل سرخ است و سرنوشت سقف که می چکد آب ایا سقوط نیست ؟ او در فضا شناور می ماند ، با خنده ی عمیق اسکلتی ، گنجشک ها در اطرافش از شعر لانه می سازند ، تک جمله های بی رنگ از ابرها مرکب می گیرند این شهر پر نوای من است ، پس من سفر نخواهم رفت ، و در محله جشنی است امشب ،من بام های پست و کوتاه را مانند شستی پیانو صدرنگ می نوازم . ایا کدام دست هنرمند ، حتی در اوج بیماری ، محتاج دستگیری است انگار سرخ گل نمونه ی خون طبیعت باشد ، در شیشه کرده اند و با نی می نوشند هر وقت هم که تجزیه اش می کنیم افشرده های بوسه و عطر وداع از آن به دستمی اید . و نام مستعار گل سرخ ، سرنخی که در اداره ی آگاهی از آن به کیفر گلخانه می رسند میعاد در سه راهی باریک ، مشکوک در هوای مه آلود ، تا دختری از سفره خانه ی شیطان تو را دعوت کند به شام تو هیچ چیز نداری که پنهان کنی ، حتی زیبایی فنا شده ی عکس هایت را پس جای هیچ پنهان کاری در هیکل تو نیست جز کفش دخترانه که پوشیدی بر پنجه های آن دو میخک بلند دمیده شکل دو پرچم سرخ Baran_ns11-07-2007, 01:28 PMبرای ملکه هایی که یک ملت اند در دست چپ ستاره در دست راستش قلمی ژالیزیانا ملکه ای دارد اگر قلم را به من بدهد می توانم ستاره را بسرایم تا آسمان ترانه ی انسان شود اگر ستاره را به من بدهد جوهر درخشانی برای قلم اختراع خواهم کرد اگر قلم ، اگر ستاره را به من می بخشید آسمان تازه ای می نوشتم برای ملتی که ملکه یکی از آن هاست برای ملکه هایی که یک ملت اند Baran_ns11-07-2007, 01:29 PMاشتباه برمی گردد وقتی که چراغ های باران روشن شد بیگشانه شنید آواز عروج را : قدم های سبک از پله ی فرش پوش بالا آمد تا خانه ی میعاد ، ملاقات غروب با شمع شراب دود افسانه با قصه ی اتفاق های روزانه هر قصه قرا بود با نقطه ی بوسه ای به پایان برسد بیرون ، شب در کرانه ها می لغزید میدان « آلزیا » تا کوی گلاسی یر محمور چراغ های شان در باران در نور شبانه ، خواب می دیدند زن ، غرق نوازش ، به چه می اندیشید ؟ تا عشق آمد گرشته از یادش رفته در بین دو بوسه ، ناگهان مکثی کرد در بین دو آه ناگاه فراموشی آمد عشق از یادش رفت این کیست ؟ به هیچ کس نمی مانست این مرد کجایی است ؟ نمی دانست یک مرتبه ایستاد باران به همان هوس که می بارید بیگانه دوباره مثل خود می شد زن گفت که اشتباه برمی گردد Baran_ns11-07-2007, 01:31 PMفکس کم کم خطوط دورنگار بی رنگ می شود ازنامه های عاشقانه در اینده یک دسته کاغذ سفید به جا می ماند در پاکتی که نام تو بر پشت آن آواز ناشناسی می خواند در قصه ای علیه فراموشی من با تو روی عشق گرو بستم آن حقه را که نام و نشان تو داشت گرچه به خاطرت نیست ، نشکستم میراث من همین هاست ایا به چشم کس برسد ؟ شک دارم شک دارم این که بختی باشد در کشف رمز های سفید فکس رئح زبان که از قفس خط پرید و رفت اما بعید نیست ، پس از سالها چشمان عاشقی که شبیه توست راهی به کشف قصه ی ما یابد جای گر گرفتگی واژه ها Baran_ns11-07-2007, 01:32 PMچه زمان بود؟ چون در آن جانب راه چشم بر پنجره ی باغ می اندازم زلف خکستری زن - زن همسایه لحظه ای می دمد از قاب سیاه لتی از پنجره می چرخد عکس بر می دارد لحظه ای جام زلال لحظه ای آبی ژرف سایه ی کوه شمال ککل کوچک برف چه زمان بود و کجا کوه البرز به سر تاج گل برفی داشت بانوی همسایه زلف خرمایی و شنگرفی داشت ؟ Baran_ns11-07-2007, 01:34 PMچند باری که بلبل را دیده ام مدت عمرم چند باری بلبل را دیده ام عروسک مومی در کاسه ی عید یا شنیده ام کودکان نواخته اند و درختان بخشیدند چند بار با نوای او از خواب در آمد کودک شمد را رنگ بلبل پنداشت بلبلی در کودک بود یا کودکی در درخت لانه ای کنار نهر دهکده ای سبدی همرنگ کاه ، شاهکار بافنده ای خوش آواز گهواره ی تخم های صدفی رنگ و جلا خورده پیش از همه پیغامش را می شنیدم در نغمه ی او منتظر چیزی بودم که اتفاق نمی افتاد در لیتل رک ، در آلبوکرک ، در قلب ایالات متحده میان همهمه ی ترافیک ، شکل های متشنج چهچهه بلبل ، پر حوصله و نومید ، پیوسته دخالت می کرد با همان شیوه که در پرتو شمع ، روی آب سبز در کاسه ی چینی می چرخید بلبلی غرق شده در گلدان کشتی پرداری در خاکستر پارو می زد پشت دیوار ، در این مزبله ی نزدیک بین تایرهای اوراقی ، قوطی های زنگ زده ، کاغر های تاخورده باز آوازش را می شنوم می توانم که بپرسم قدر آوازش را می داند ؟ گرچه در بستر بیماری ، شاعری خفته که بلبل را از حفظ نمی داند روزگاری ، ته یک جام قدیمی ، نقش بلبل را دید که می لغزید تا دانش لب هایش گرچه در ویرانه ، بین خرده ریز زندگی شهری تکه ای مخمل آبی و در آن گرمی لمبرهای مهمانان باقی مخمل آبی نقش فرسوده ی بلبل دارد طرحی از شاعر فرسوده که می کوشد یاد آرد در کجای تن او بلبل پنهان است Baran_ns11-07-2007, 01:36 PMاین آقا بسیار چیزها را فراموش می کند این آقا کتاب های کهنه ی متروک در اتاقک انباری که مارمولک از میان شان می دود و سطرهای شعر را با پنجه هایش تقطیع می کند لباس های شسته که مدت هاست اتو را فراموش کرده اند از این قبیل است پرواز عقربه های ساعت که علت زمانی خود را به جا نمی آورد کلاغ خانگی او به جای غاریدن می زنگد این خانه پر از عجایب است آن سوی کتاب های شعر مردی زیبا و سفید پوش در تابوتش خفته در دستش فندکی طلایی دارد Baran_ns11-07-2007, 01:37 PMبه الیانا الیانا نامت شبیه قاره ای گمشده من هم برای زندگیم قاره ای کشف کرده ام بی مرز و بی حصار ، اما نه مستقل شبه جزیره ای که با سراب زمان بندی شد الیانا از آن چه دوست داشته ای دفاع کن وابستگی بدون تعهد ایین سرزمینت باشد پیوند ، در سکوت ، شکوفا شود و ذهن منتقل کند تفاهم ناگفته را شاید به من بیاموزی چگونه براندازم این فصل بدگمانی را از سرزمین تازه بهارم Baran_ns11-07-2007, 01:38 PMای رود آرام ای رود آرام که در کنار من آواز می خوانی از کجا به این بستر رسیدی و عزیمت به کجا داری ؟ سهم من از تو چه بود ، بی توقفی در کنارت کفی آب نوشیدن ، یا موی خود را در ایینه ات شانه زدن ؟ ایا قایقی نیست برای بازگشت به آن لحظه ی رود که از آن نوشیدم و اینک ساعت ها از من پیش افتاده است ؟ ایا تو همان رودی ای رود آرام که می خوانی آواز در کنار من ؟ Baran_ns11-07-2007, 01:39 PMیک لظحه شامگاه یک لحظه شامگاه به زیبایی تو بود جذاب بود و آرام آرام می گذشت مدهوش عطرهای نهانش زیبایی برهنه ی شب رازپوش بود حتی به ما نگفت که آزادی ترجیح بر اسارت دارد یا خیر شب سرگذشت ما را از پیش چشم می گذرانید ما نیز می گذشتیم زنجیرهای ثانیه بر خواب های ما و قیچی طلایی در خاوران مهیا می شد صبحی که می رسید به تنهایی تو بود Baran_ns11-07-2007, 01:40 PMآهو این عینک سیاهت را بردار دلبرم این جا کسی تو را نمی شناسد هر شب شب تولد توست و چشم روشنی هیجان است در چشم های ما از ژرفنای اینه ی روبه رو خورشید کوچکی را انتخاب کن و حلقه کن به انگشتت یا نیمتاج روی موی سیاهت فرقی نمی کند ، در هر حال این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند نامی شبیه معشوق لطفا آ� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1002]
-
گوناگون
پربازدیدترینها