تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 16 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر که خدا رابشناسد ترس او در دلش می افتد و هر از خدا ترسان باشد نفسش از دنیا باز ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814281659




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دو يار در يك سنگر؛ دكتر شريعتي از ديدگاه شهيد چمران


واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: دو يار در يك سنگر؛ دكتر شريعتي از ديدگاه شهيد چمران
خبرگزاري انتخاب : ...خوش داشتم كه وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نيِ وجودم را با هنرمندي خود بنوازي و از لابلاي زير و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آواي تنهايي و آواز بيابان و موسيقي آسمان بشنوي. مي‌خواستم كه غم‌هاي دلم را بر تو بگشايم و تو «اكسيرْ صفت» غم‌هاي كثيفم را به زيبايي مبدّل كني و سوزوگداز دلم را تسكين بخشي. مي‌خواستم كه پرده‌هاي جديدي از ظلم وستم را كه بر شيعيان علي(ع) و حسين(ع) مي‌گذرد، بر تو نشان دهم و كينه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسيسه‌بازي‌هاي كثيفي را كه از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افكنده است بنمايانم.


حبيب حسن زاده بافقي؛ دو يار در يك سنگر با گراميداشت ياد و نام پرچمدار جهاد و مبارزه شهيد دكتر مصطفي چمران مروري بر فراز هائي از مرثيه زيباي آن شهيد عزيز بر مزار يار ديرينه اش ، معلم شهيد دكتر علي شريعتي براي دوستان خالي از لطف و براي متعصبين بد بين به آن معلم بزرگ خالي از تذكر نيست كه اگر شهيد عزيز چمران را مي ستايند ديدگاهش را نيز بايد ...

به روايت دكتر محمد صادق طباطبايي(پسر‌خواهر امام‌موسي صدر) كه در انتقال جنازه دكتر از لندن به دمشق حضور داشتند؛ "براي انتقال جنازه دكتر به زينبيه(ع) و همچنين مراسم هفتم و چهلم دكتر در لبنان، امام صدر سنگ تمام گذاشتند. در فرودگاه بين‌المللي دمشق، امام موسي صدر، دكتر چمران، نماينده آقاي حافظ اسد، وزير اوقاف سوريه و نيز حجت‌الاسلام دكتر محمد مفتح كه در آن موقع در دمشق بود و آقاي سيدمحمود دعايي كه از نجف شبانه خود را به آنجا رسانده بود، منتظر ما بودند. حال و روزگار عاطفي ما در آن لحظات قابل بيان نيست." دكتر مصطفي چمران در لحظه خاكسپاري، مرثيه اي زيبا و جانسوز را بر جنازه شريعتي قرائت مي كنند كه با هم فرازهايي از آن را مي خوانيم:

«… اي علي! هميشه فكر مي‌كردم كه تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت و چقدر متأثرم كه اكنون من بر تو مرثيه مي‌خوانم!

اي علي! من آمده‌ام كه بر حال زار خود گريه كنم، زيرا تو بزرگتر از آني كه به گريه و لابه ما احتياج داشته باشي.

...خوش داشتم كه وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نيِ وجودم را با هنرمندي خود بنوازي و از لابلاي زير و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آواي تنهايي و آواز بيابان و موسيقي آسمان بشنوي. مي‌خواستم كه غم‌هاي دلم را بر تو بگشايم و تو «اكسيرْ صفت» غم‌هاي كثيفم را به زيبايي مبدّل كني و سوزوگداز دلم را تسكين بخشي. مي‌خواستم كه پرده‌هاي جديدي از ظلم وستم را كه بر شيعيان علي(ع) و حسين(ع) مي‌گذرد، بر تو نشان دهم و كينه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسيسه‌بازي‌هاي كثيفي را كه از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افكنده است بنمايانم.

اي علي! تو را وقتي شناختم كه كوير تو را شكافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا كردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها مي‌ديدم و حتي از احساسات و افكار خود خجل بودم و گاهگاهي از غيرطبيعي بودن خود شرم مي‌كردم؛ اما هنگامي ‌كه با تو آشنا شدم، در دوري دور از تنهايي به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشين شدم.

اي علي! تو مرا به خويشتن آشنا كردي. من از خود بيگانه بودم. همه ابعاد روحي و معنوي خود را نمي‌دانستم. تو دريچه‌اي به سوي من باز كردي و مرا به ديدار اين بوستان شورانگيز بردي و زشتي‌ها و زيبايي‌هاي آن را به من نشان دادي.

اي علي! شايد تعجب كني اگر بگويم كه همين هفته گذشته كه به محور جنگ «بنت جبيل» رفته بودم و چند روزي را در سنگرهاي متقدّم «تل مسعود» در ميان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط يك كتاب با خودم بردم و آن «كوير» تو بود؛ كوير كه يك عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها مي‌برد و ازليّت و ابديّت را متصل مي‌كرد؛ كويري كه در آن نداي عدم را مي‌شنيدم، از فشار وجود مي‌آرميدم، به ملكوت آسمان‌ها پرواز مي‌كردم و در دنياي تنهايي به درجه وحدت مي‌رسيدم؛ كويري كه گوهر وجود مرا، لخت و عريان، در برابر آفتاب سوزان حقيقت قرار داده، مي‌گداخت و همه ناخالصي‌ها را دود و خاكستر مي‌كرد و مرا در قربانگاه عشق، فداي پروردگار عالم مي‌نمود... .

اي علي! همراه تو به كوير مي‌روم؛ كوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در توفان‌هاي سهمگين تاريخ كه امواج ظلم و ستم، در درياي بي‌انتهاي محروميت و شكنجه، بر پيكر كشتي شكسته حيات وجود ما مي‌تازد.

اي علي! همراه تو به حج مي‌روم؛ در ميان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو مي‌شوم، اندامم مي‌لرزد و خدا را از دريچه چشم تو مي‌بينم و همراه روح بلند تو به پرواز در مي‌آيم و با خدا به درجه وحدت مي‌رسم.

اي علي! همراه تو به قلب تاريخ فرو مي‌روم، راه و رسم عشق بازي را مي‌آموزم و به علي بزرگ آن‌قدر عشق مي‌ورزم كه از سر تا به پا مي‌سوزم... .

اي علي! همراه تو به ديدار اتاق كوچك فاطمه مي‌روم؛ اتاقي كه با همه كوچكي‌اش، از دنيا و همه تاريخ بزرگتر است؛ اتاقي كه يك در به مسجدالنبي دارد و پيغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارك كرده است، اتاق كوچكي كه علي(ع)، فاطمه(س)، زينب(س)، حسن(ع) و حسين(ع) را يكجا در خود جمع نموده است؛ اتاق كوچكي كه مظهر عشق، فداكاري، ايمان، استقامت و شهادت است. راستي چقدر دل‌انگيز است آنجا كه فاطمه كوچك را نشان مي‌دهي كه صورت خاك‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌هاي بسيار كوچكش نوازش مي‌دهد و زير بغل او را كه بي‌هوش بر زمين افتاده است، مي‌گيرد و بلند مي‌كند!

اي علي! تو «ابوذر غفاري» را به من شناساندي، مبارزات بي‌امانش را عليه ظلم و ستم نشان دادي، شجاعت، صراحت، پاكي و ايمانش را نمودي و اين پيرمرد آهنين‌اراده را چه زيبا تصوير كردي، وقتي كه استخوان‌پاره‌اي را به دست گرفته، بر فرق «ابن كعب» مي‌كوبد و خون به راه مي‌اندازد! من فرياد ضجه‌آساي ابوذر را از حلقوم تو مي‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را مي‌بينم، در سوز و گداز تو، بيابان سوزان ربذه را مي‌يابم كه ابوذر قهرمان، بر شن‌هاي داغ افتاده، در تنهايي و فقر جان مي‌دهد ... .

‌اي علي! تو در دنياي معاصر، با شيطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختي، با زر و زور و تزوير درافتادي؛ با تكفير روحاني‌نمايان، با دشمني غرب‌زدگان، با تحريف تاريخ، با خدعه علم، با جادوگري هنر روبه‌رو شدي، همه آنها عليه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ايمان و روح، بر آنها چيره شدي، با تكيه به ايمان به خدا و صبر و تحمل دريا و ايستادگي كوه و برّندگي شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزوير» برخاستي و همه را به زانو در آوردي.

اي علي! دينداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تكفير كوفتند و از هيچ دشمني و تهمت فروگذار نكردند و غربزدگان نيز كه خود را به دروغ، «روشنفكر» مي‌ناميدند، تو را به تهمت ارتجاع كوبيدند و اهانت‌ها كردند. رژيم شاه نيز كه نمي‌توانست وجود تو را تحمّل كند و روشنگري تو را مخالف مصالح خود مي‌ديد، تو را به زنجير كشيد و بالاخره... «شهيد» كرد.

يكي از ماركسيست‌هاي انقلابي‌نما در جمع دوستانش در اروپا مي‌گفت: «دكتر علي شريعتي، انقلاب كمونيستي ايران را هفتاد سال به تأخير انداخت» و من مي‌گويم كه: «دكتر علي شريعتي، سير تكاملي مبارزه در راه حقّ و عدالت را هفتاد سال به جلو برد»... .

تو ‌اي شمع زيباي من! چه خوب سوختي و چه زيبا نور تاباندي، و چه باشكوه، هستي خود را در قربانگاه عشق، فداي حق كردي. من هيچ‌گاه از سوزش قلب تو و كوه اندوه تو و هاله حزني كه بر وجودت سايه افكنده بود، احساس نگراني نمي‌كردم؛ زيرا مي‌دانستم كه تو شمعي و بايد بسوزي تا نور بدهي. سوختن، حيات است و آرامش، مرگ تو؛ و حرام است كه شمع مقدّس وجود تو، قبل از آن‌كه سر تا به پا بسوزد، خاموش و تاريك گردد.

اي علي! اي نماينده غم! ‌اي درياي درد! اين رحمت بزرگ خدا بر تو گوارا باد... .

اي علي! شيعيان «حسين» در لبنان زندگي تيره و تاري دارند، توفان بلا بر آنها وزيدن گرفته است، سيلي بنيان‌كن مي‌خواهد كه ريشه اين درخت عظيم را براندازد. همه ستمگران وجنايت پيشگان و عمّال ظلم و كفر و جهل، عليه ما به ميدان آمده‌اند، قدرت‌هاي بزرگ جهاني، با زور و پول و نفوذ خود در پي نابودي ما هستند. مسيحيان به دشمني ما كمر بسته‌اند و مناطق فلك‌زده ما را زير رگبار گلوله‌ها به خاك و خون مي‌كشند و همه روزه شهيدي به قافله شهداي خونين‌كفن ما اضافه مي‌شود، متحدين و عوامل كشورهاي به اصطلاح چپي نيز ما را دشمن استراتژيك خود مي‌دانند و در پنهان و آشكار، به دنبال نابودي ما هستند. عدّه‌اي از روحاني‌نمايان و مؤمنين تقليدي و ظاهري نيز ما را محكوم مي‌كنند، كه چرا با انقلاب فلسطين همكار و همقدم شده‌ايم. به شهداي ما اهانت مي‌كنند و آنها را «شهيد» نمي‌نامند، زيرا فتواي مرجع براي قتال ضد اسرائيل و كتائب هنوز صادر نشده است! اين روحاني‌نمايان، ما را به حربه تكفير مي‌كوبند.

اي علي! به جسد بي‌جان تو مي‌نگرم كه از هر جانداري زنده‌تر است؛ يك دنيا غم، يك دنيا درد، يك كوير تنهايي، يك تاريخ ظلم وستم، يك آسمان عشق، يك خورشيد نور و شور و هيجان، از ازليّت تا به ابديت در اين جسد بي‌جان نهفته است.

تو‌ اي علي! حيات جاويد يافته‌اي و ما مردگان متحرك آمده‌ايم تا از فيض وجود تو، حيات يابيم. قسم به غم، كه تا روزگاري كه درياي غم بر دلم موج مي‌زند، ‌اي علي، تو در قلب من زنده و جاويدي... . قسم به شهادت، كه تا وقتي كه فداييان از جان گذشته، حيات و هستي خود را در قربانگاه عشق فدا مي‌كنند، تو بر شهادت پاك آنها شاهدي و شهيدي!

و تو ‌اي خداي بزرگ! علي را به ما هديه كردي تا راه و رسم عشق‌بازي و فداكاري را به ما بياموزاند؛ چون «شمع» بسوزد و راه ما را روشن كند و ما به عنوان بهترين و ارزنده‌ترين هديه خود، او را به تو تقديم مي‌كنيم، تا در ملكوت اعلاي تو بياسايد و زندگي جاويد خود را آغاز كند...»
 جمعه 31 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 416]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن