واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
راسخون: پدرم مغازه دار بود و کشاورزي هم مي کرد.محيط زندگي ام فرهنگي، مذهبي و آرام بود.روحيه ي پدرم روحيه اجتماعي، بسيار قوي و مدافع اکثر مردم بود.مراقبت و مسائل تحصيلي ما بر عهده مادرم بود.تا مقطع ديپلم در شهرستان گرمسار در قريه قاطول بودم ، در همان سال که ديپلم گرفتم ، در سال 1341 پدرم فوت کرد.در سال 1341 که به تهران آمدم ، ابتدا به خدمت نظام وظيفه رفتم.يک سال در شميرانات ، منطقه رودبار قصران معلم بودم.به علت عشق و علاقه ام که حتما بايد پزشکي قبول شوم به کلاس هاي کنکور رفتم .در سال 1344 در دانشگاه علوم پزشکي تبريز قبول شدم.در طول دوران دانشجويي کار هم مي کردم؛ چون خودم بايد مخارجم را تأمين مي کردم.در سال 1351 فارغ التحصيل شدم. طي دوره ، خارج از مرکز به مدت 27 ماه در هلال احمر مرزي آستارا به عنوان پزشک عمومي استخدام بودم؛ شيرين ترين دوران زندگي ام در آن زمان بود.در سال 1352 ازدواج کردم در تابستان همان سال شرکت کردم و به عنوان دستيار مغز و اعصاب مشغول به کار شدم.همان سال عازم آمريکا شدم و با يک دوره تکميلي به دانشگاه آمريکا رفتم اما خانواده ام در تهران ماندند.دوره ي جراحي ميکروسکوپي و دوره ي تکميلي را در آن جا گذراندم . در سال 1357 و هم زمان با شکل گيري انقلاب در امتحان بورد جراحي مغز و اعصاب شرکت کردم و با رتبه يک قبول شدم.در سال 1358 در بخش جراحي مغز و اعصاب بيمارستان شهداي تجريش به عنوان استاديار انتخاب شدم .در سال 1359 رياست جراحي مغز و اعصاب بيمارستان شهداي تجريش را بر عهده داشتم و هم زمان عضو جراحان مغز و اعصاب ايران و خاورميانه شدم.اين در حالي بود که هم مسئوليت بخش را داشتم و هم به اقتضاي رشته ام در کنار رزمندگان بودم.در روزهاي سخت بمباران هاي تهران در کنار مردم غيورمان فعاليت مي کردم. مدتي معاون آموزشي بيمارستان شهداي تجريش،دبير بورد تخصصي مغز و اعصاب و دبير جراحان مغز و اعصاب ايران شدم.در سال 1370 از طرف شوراي عالي انقلاب فرهنگي بنا بر دستور رئيس جمهور و رئيس بهداشت به مدت شش سال رياست دانشگاه شهيد بهشتي به بنده محول شد.در طول اين سال ها با تداوم آموزش و پرورش مراحل استادياري و دانش ياري را پشت سر گذاشتم و به مقام استادي جراح مغز و اعصاب رسيدم و اولين استادي جراحي مغز و اعصاب در دانشگاه شهيد بهشتي بودم.در سال 1385 به عنوان چهره ماندگار جامعه پزشکي انتخاب شدم که اين هم لطفي ديگر از الطاف خداوند بود. در حال حاضر در دانشگاه بازنشسته شده ام ولي فعاليت هاي پزشکي و درماني ام هنوز ادامه دارد.روزانه 16-14 ساعت فعاليت دارم.دو تا از فرزندانم ازدواج کرده اند.دو داماد خوب و دو نوه زيبا به جمع ده نفري ما اضافه شده است و با لطف خداوند زندگي خوبي داريم .يکي از ايده آل ها و آرزوهاي ديرينه ام در زماني کودکي شغل پزشکي بود که با جديت فراوان آن را دنبال کردم و به هدفم رسيدم.نياز شديد جامعه آن روز ما پزشک بود.به خصوص در شهر ما که محدوديت هاي پزشکي براي مردم وجود داشت. فراموشي با آلزايمر فرق دارد؛ فراموشي ممکن است در قسمتي از مسير روند عمر باشد.مغز انسان تا 20 سالگي قدرت شکل گيري و تکامل دارد .سلول مغز يک آدم 50 تا60 ساله مثل يک جوان 20 ساله داراي فراگيري نيست . خداوند در قرآن سوره يس فرموده :و ما به هر کسي عمر دراز دهيم (به پيري)در خلقتش تغيير دهيم.فراموشي هم مي تواند قسمتي از روند کهولت باشد. آلزايمر يک بيماري شناخته شده است که سلول هاي عصبي زودتر از موعد دچار اختلال مي شود .متاسفانه تا به امروز درمان قطعي و کاملي براي آن وجود ندارد.چه کنيم تا فراموشي نگيريم:مغز بايد فعال باشد ، لازم است که مطالعه ي زيادي داشته باشيم .به خصوص درس رياضي که مغز را به تفکر وا مي دارد.حفظ کردن درس ها براي پيشگيري از فراموشي زودرس لازم است. يادگيري و انديشيدن ورزش مغز است .از نظر فيزيکي همه ي مغزها مثل هم هستند .افسردگي امروزه به عنوان يک بيماري شناخته شده است.انسان هاي معمولي به مقداري از مغز خود استفاده مي کنند که اين بستگي به نوع زندگي آن ها دارد.مثلا يک هنرمند ، يک دانشمند و ...با يک آدم ساده خيلي فرق دارد.طبق آمار يک آدم طبيعي فقط 10 درصد از مغز خود استفاده مي کند و 90 درصد آن ذخيره است. ورزش هاي يوگا ورزش هاي فکري صد درصد به مغز ما کمک مي کند . وقتي فکر را به سوي نکات مثبت مي بريم سلول هاي عصبي در حال دريافت انرژي مثبت هستند. منبع:ماهنامه خانواده سالم شماره 14 1002
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 408]