واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: تئاتر - فكر ميكني جهان به اين كوچكي است؟
تئاتر - فكر ميكني جهان به اين كوچكي است؟
امين عظيمي، كريم نيكونظر، مريم نراقي:بخش نخست گفتوگوي مفصل ما با رضا كيانيان را پيرامون كار بازيگري ديروز در همين روزنامه خوانديد. در سطور بعد بخش پاياني آن از نظرتان ميگذرد.
اين كار كردن استفاده از ناخودآگاه است يا وقتي نقشي پيشنهاد ميشود دنبال نمونه واقعياش ميگرديدتا براساس آن نقش را بسازيد؟
يكي از تمرينهاي بازيگري اين است كه همه چيز را ببيني. اينكه مدام ببيني باعث ميشود كه چشمت ناخودآگاه دزد شود و در نتيجه فايل ذهنيات هم پُر شود. بعد در وقت نياز، فقط كافي است جستوجو كني. مثلا براي نقش آن قاضي من اصلا دادگاه نرفتم تا مثلا ببينم يك قاضي چطور آدمي است. اما قبلش به مناسبتهاي ديگر دادگاه رفته بودم، قاضيها را ديده بودم و فايلش را داشتم. اينكه ميگويند براي يك نقش بايد بروي و با آن آدمها زندگي كني تا به اصل شخصيت نزديك شوي را نميپسندم. چون وقتي در يك فيلم سراغ يك نقش ميروي، شخصيت را كه به طور ناتوراليستي نشان نميدهي. امكان ندارد. ما به شكل رئاليستي آن را نشان ميدهيم وبعد به شكل سوررئاليستي به آن بُعد ميدهيم و بعد به شكل اكسپرسيونيستي روي بخشهايي تاكيد ميكنيم.... من در واقع از هر شخصيت برداشت خودم را بازي ميكنم. بگذار همين قاضي را مثال بزنم. قاضي چون تيزبين است و بايد نكتهها را بيرون بكشد، پس بايد عينك تهاستكاني بزند. اين عينك بايد از نوعي باشد كه چشمش را ريز ميكند نه از آنهايي كه چشمش را درشت ميكند؛ چون اينها بيشتر بر بلاهت تاكيد دارد اما ريز كردن به تيزبيني تاكيد ميكند. اين عينك را خودم انتخاب كردم. موقع گريم به مجيد اسكندري گفتم كه اين عينك را هم دارم. يادم است آن زمان مجيد اسكندري گفت موهايت را ببريم بالاتر، گفتم نه، پايينتر بياور. چون صورت جمع ميشود و به اينكه شخص روي يك چيز متمركزشده اشاره ميكند. بعد مجيد ابروهايم را به موها وصل كرد. كلي كار كرديم تاجواب داد. چهره كاملا متمركز شده بود. اين طور نبود كه بگردم تا يك قاضي را پيدا كنم و او را تقليد كنم. براي لباسهايش با كمال تبريزي و طراح لباس، آقاي ويلكيجي، رفتيم و گشتيم. پيراهن سه تكمه تريكويي پيدا كرديم كه با پوشيدن آن، شكم و بدنم بيرون ميزد. بعد از «خانهاي روي آب» بود. هنوز شكمم را داشتم. يك شلوار پيدا كرديم كه تا روي شكم آوردم و يك كت كه ميتوانست شخصيت قاضي را تعريف كند و مدلي كه ميخواستيم شد. من ميگويم نقش را اين طور بايد ساخت نه عين واقعيت. دنياي نمايش، استيليزه شده واقعيت است. ذهن بازيگر بايد قابليت استيليزه كردن داشته باشد نه كپيبرداري.
شايد تفاوت كار شما با بقيه در همين رويكرد متفاوت به بازيگري باشد.
من ميگويم در هر شغلي بايد خودت به فكر خودت باشي. در دنياي بازيگري يك سري سنت است كه نميدانيم از كجا آمده. يكي از آنها همين است كه وقتي قرار است نقشي را بازي كني بايد بروي با نمونههاي واقعي نشست و برخاست كني. ايرادي ندارد. برو براي آنكه ذهنيت خودت را بسازي اين كار را انجام بده، نه اينكه كپيبرداري كني واقعيت روزمره زياد ديدني نيست هنرمند بايد ديدنياش كند، بازيگر باعث ميشود كه نقشها ديدني شوند. يك چيزي گفتي كه من خودم را تخريب ميكنم و ذهن تماشاگر را به هم ميريزم. اين دقيقا به همين نكته برميگردد. غالبا ما به چيزي كه قبلا ديدهايم، تجربه كردهايم و مزهاش را چشيدهايم، بيشتر علاقه داريم. مثلا همه به اين ليوانهاي معمولي عادت دارند. ممكن است ليواني ميسازيم كه كج باشد! شايدنخرند، اما اگر بخرند ديگر بُردهايم. من در نقشهايم اين كار را ميكنم. من عادت تماشاگر را به هم ميريزم. سالها طول كشيده تا همه قبول كردند كه اين هم نوعي بازيگري است و خيلي طول كشيد تا مردم مرا قبول كردند.
كاري كه شما ميكنيد اين خطر را ندارد كه با تخريب ذهنيت تماشاگر ماندگاري نقش از بين برود. خيليها بودهاند كه سالها يك جور بازي كردهاند و الان هم خيليها از فيلمهايشان خاطره دارند. اما رضا كيانيان نگران نيست 10 سال بعد نقش مناسبش را پيدا نكند و چيزي هم از فيلمها در ذهن مخاطب نمانده باشد؟
فكر ميكني جهان به اين كوچكي است؟ من هميشه ميگويم كه در هر شرايطي راهي وجود دارد. در سختترين شرايط هم راهي هست. من نميخواهم چيزي را به جهان ثابت كنم. اين تيپهاي هميشگي دنياي نمايش همانهايي هستند كه قبلا بودهاند و بعد هم هستند. مثلا همان روحاني سريال «كيف انگليسي» چه فرقي با نمونههاي قبلي دارد؟ قبلا روحانيها در سريالها افرادي بودهاند با صداي مطنطن، به افق خيره ميشدند، حرفهاي جدي ميزدند، احتياجات مالي نداشتند و.... اين متعلق به دنياي نمايش است. من روحاني ديگري ميسازم كه پايش روي زمين است و ميشود او را شناخت. ما به موسيقي پاپ عادت داريم اما يك دفعه محسن نامجو ميآيد و قواعد را به هم ميريزد. مدتي بحثانگيز ميشود. مثل اين روزها. اما به مرور به امري عادي تبديل خواهد شد. حتي پيكاسو هم همين طور بوده. در اولين كارهايش همه در برابرش جبهه گرفتند؛ اما الان عادي شده.
اين درست است كه شما فرآيند بازيگري را براي خودتان كارگرداني ميكنيد؟ اينكه عينك را شما پيدا ميكنيد، يا شماييد كه دنبال ساخت نقش متفاوت هستيد و آن را ذره ذره ميسازيد...
هم آره و هم نه. آره، به همان دلايلي كه شما ميگوييد، اما نه، به اين خاطر كه دنياي فيلم را كارگردان ميسازد و من كاملا به آن معتقدم. مثالش هم مانند زندگي در اين جهان است. خدا جهان را آفريده اما اين ماييم كه بايد در اين جهان زندگي كنيم. درسينما هم همين طور است. دنياي فيلم را كارگردان ميسازد و بازيگر بايد در آن زندگي كند. مثلا در فيلمهاي چارلي چاپلين. آيا آن نوع روابطي كه نشان ميدهد در دنياي واقعي وجود دارد؟ اگر آن دنيا را بپذيري ميتواني در آن فيلمها بازي كني. من اگر دنياي بهمن فرمان آرا را نشناسم وقتي در فيلم ايشان بازي كنم، ميشوم وصله ناجور. من كارگرداني نميكنم؛ من در دنياي بهمن فرمان آرا بازي ميكنم و هر وقت كم بياورم و با مشكلي روبهرو شوم دست به دامان او ميشوم.
مثل كسي كه هميشه چمداني همراه دارد و در شرايط مختلف و كارگردانهاي متفاوت از چمدانش وسايلي كه لازم دارد را بيرون ميآورد و پيشنهاد ميآورد...
چمدان نيست كه همه چيز در آن از قبل آماده باشد. اين خلاقيت است كه بايد در لحظه ايجاد كند و به وجود بياورد. در بازيگري تئاتر و سينما ما آن قدر بايد پيشنهاد بدهيم و كارگردان رد كند تا وقتي يكي را انتخاب كرد آن پيشنهاد عالي و خوب باشد. وقتي بازيگر فقط با يك ايده سر كار برود همان چيزي ميشود كه هميشه بوده. من هميشه ميگويم اولين فكر حتما به ذهن همه رسيده. پس برو سراغ فكر دومي. دومي هم مطمئن باش كه به ذهن خيليها رسيده. پس برو سراغ سومي. همين جور بايد بروي تا به يك ايده متعلق به خودت برسي.
در اين سالها پيشنهاد تئاتر به شما نشده؟ چون بعد از نمايش «حرفهايها» در سال 1383 ديگر شما سراغ تئاتر نرفتيد. من با اين سابقه و سليقهاي كه دارم و به لحاظ سن و سالم فكر ميكنم كه حق انتخاب دارم. دوست دارم يك انتخابهايي بكنم يا اين حق انتخاب را به من نميدهند يا ميدهند و نتيجهاش ميشود همين نمايشهايي كه در اين چند سال كار كردهام و نمايشهايي كه دوست داشتم و هرگز بازي نكردم و دور از صحنه بودم. اما حسرت كارهايي را كه نكردهام، نميخورم. ناراحت ميشوم، اما غُر نميزنم. چند سال پيش زماني كه فيلم «فرش باد» را ميساختيم پروژهاي را طراحي كردم. بازيگر ژاپني فيلم آقاي «تاكا آكي اينوكي» در ژاپن هم در سينما بازي ميكند، هم در تئاتر و هم در تلويزيون؛ نقاشي هم ميكند. من ژاپني بلد نبودم و او هم فارسي بلد نبود. انگليسي هر دو ما هم افتضاح بود. اما با هم دوست شده بوديم. به او پيشنهاد كردم بيا نمايشي با هم كار كنيم كه تو در آن ژاپني حرف بزني و من فارسي. گفت خيلي جالب است و پذيرفت. من به هركسي و هر نهادي گفتم همه گفتند بَه بَه. اما اتفاقي نيفتاد و هيچ جايي حاضر به توليد آن نشد حتي مركز هنرهاي نمايشي. بعد از آن سفري داشتم به سوئد و آنجا به دوستم «محمد حامد» گفتم بيا تو نمايشي را كارگرداني كن كه يك بازيگر سوئدي داشته باشد و من هم مقابل آن بازي كنم و هر كدام به زبان خودمان صحبت كنيم. او هم استقبال كرد و بازيگر روبهروي من هم انتخاب شد كه آقاي «پَر نوردين» رئيس دپارتمان هنرهاي نمايشي و اپراي دانشگاه گوتنبرگ بود. چون با «يون فوسه» هم دوست بودند، او هم نمايشنامهاي را براي اين كار نوشت. قرار شد كه اين كار را به طور مشترك با دانشكده هنرهاي زيباي ايران انجام دهند. آنها ميگفتند همه پول را خودشان ميدهند تنها نامهاي امضا شود كه اين كار پروژه مشترك است. اما در ايران آن قدر محافظهكاري شد كه آبروي «محمد حامد» در سوئد هم رفت. قرار بود كه «يون فوسه» به ايران بيايد و سخنراني كند و كارگاه برگزار كند، قرار بود رئيس دانشكده هنرهاي دراماتيك در سوئد به ايران بيايد و كارگاهي بگذارد و ما هم برويم در آنجا اين كار را انجام دهيم. اما اين كار اتفاق نيفتاد. آن وقت به من ميگويند تو چرا در تئاتر كار نميكني. من دارم كار ميكنم. پروژه ميسازم. دو سه سال پيش كلي با آقاي فرمان آرا صحبت كردم تا ايشان راضي شد نمايشي را كار كند. قرار شد يكي از نمايشهايي كه خوشبختانه من خيلي دوست دارم را كارگرداني كند: «مردي براي تمام فصول» نوشته رابرت بالت. ايشان با علي رفيعي صحبت كرد تا طراحي صحنه كار را قبول كند. بازيگراني هم براي نمايش انتخاب شده بودند كه ميتوانست آن را يك سال به خاطر استقبال تماشاگر روي صحنه نگه دارد. اما آخر كار مركز هنرهاي نمايشي كار را نپذيرفت و پروژهاي به اين زيبايي عقيم ماند. پس من اين كارها را كردهام و به فكر تئاتر هستم. من آدمهاي مسوول را هم ميشناسم و ميدانم كه افراد بدي نيستند. اما آن قدر خُردهكاري بر سرشان ريخته و آن قدر گرفتار كارهاي ديگر هستند كه ميگويند چرا دنبال دردسر تازهاي بگرديم. عدمبرنامهريزي كلان فرهنگي و محافظهكاري مفرط همه چيز را نابود ميكند.
از اين پروژهها در سينما هم داشتهايد. همين فيلم دكتر رفيعي هم مثل اينكه دچار مشكل شده؟
بله.
پس كم كم پروژههايتان دارد ناكام ميشود.
نه. ناكامها را به شما گفتم. به كامها را پيش خودم انجام ميدهم و خواهيد ديد.
پنجشنبه 30 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]