تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز كليد همه خوبی هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833235932




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: جعفر سبحاني تناسخ و معاد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: جعفر سبحاني تناسخ و معاد
خبرگزاري فارس:انتقال نفس در سايه حركت جوهري، از مرتبه قوه به مرتبه كمال، همان طور كه جريان، در نفس نوزاد چنين است، زيرا نفس نوزاد از نظر كمالات كاملا به صورت قوه و زمينه است، ولي به تدريج به حد كمال مي‏رسد.
تناسخ از ريشه «نسخ» گرفته شده و از كلمات اهل لغت درباره اين واژه، چنين بر مي‏آيد كه از آن، دو خصوصيت استفاده مي‏شود:

1ـ تحول و انتقال.

2ـ تعاقب دو پديده كه يكي جانشين ديگري گردد. (1)

در آنجا كه حكمي در شريعت به وسيله حكم ديگر برطرف شود، لفظ «نسخ» به كار مي‏برند، و هر دو ويژگي به روشني در آن موجود است، ولي آنجا كه اين لفظ در مسائل كلامي مانند «تناسخ» به كار مي‏رود تنها به ويژگي اول اكتفا مي‏شود، ويژگي دوم مورد نظر قرار نمي‏گيرد. مثلا خواهيم گفت: «تناسخ» اين است كه روحي از بدني به بدن ديگر منتقل شود، در اين جا تحول و انتقال هست ولي حالت تعاقب، كه يكي پشت سر ديگري در آيد، وجود ندارد. و در هر حال شايسته است ما به انواع تحول‏ها و نقلها اشاره كنيم:

1ـ انتقال نفس انساني از اين جهان به سراي ديگر.

2ـ انتقال نفس در سايه حركت جوهري، از مرتبه قوه به مرتبه كمال، همان طور كه جريان، در نفس نوزاد چنين است، زيرا نفس نوزاد از نظر كمالات كاملا به صورت قوه و زمينه است، ولي به تدريج به حد كمال مي‏رسد.

3ـ انتقال نفس پس از مرگ به جسمي از اجسام مانند سلول نباتي و يا نطفه حيوان و يا جنين انسان، و به ديگر سخن: آنگاه كه انسان مي‏ميرد، روح او به جاي انتقال به نشأه ديگر، باز به اين جهان باز مي‏گردد، و در اين بازگشت نفس براي خود بدني لازم دارد، كه با آن به زندگي مادي خود ادامه دهد، اين بدن كه ما از آن به جسم تعبير آورديم گاهي نبات است، و گاهي حيوان است، و گاهي انسان، و در حقيقت روح انسان پس از آن همه تكامل، تنزل يابد و به نبات يا حيوان و يا جنين انساني تعلق گيرد، و بار ديگر زندگي را از نو شروع كند، واقعيت مثل معروف «روز نو و روزي از نو» تجسم پيدا مي‏كند، اين همان تناسخ است كه در فلسفه اسلامي و قبلا در فلسفه يونان، بلكه در مجامع فكري بشر مطرح بوده است و غالبا كساني كه تجزيه و تحليل درستي از معاد نداشتند به اين اصل پناه مي‏بردند، گوئي اصل تناسخ جبران كننده مزاياي معاد است و بازگشت انسان به اين دنيا، و تعلق نفس به بدن مادي، گاهي براي دريافت پاداش، و با براي كيفر بيني است، مثلا كساني كه در زندگي ديرينه خود درست كار و پاكدامن بوده‏اند بار ديگر كه به اين جهان باز مي‏گردند و از زندگي بسيار مرفه و دور از غم و ناراحتي (به عنوان پاداش) برخوردار مي‏شوند، در حالي كه آن گروه كه در زندگي پيشين خود تجاوزكار و ستمگر بوده‏اند براي كيفر، به زندگي پست‏تر باز مي‏گردند ـ تو گوئي ـ اگر امروز گروهي را مرفه و گروه ديگري را گرسنه و برهنه مي‏بينيم اين به خاطر نتيجه اعمال پيشين آنها است كه به اين صورت تجلي مي‏كند و هرگز تقصيري متوجه فرد يا جامعه نيست.

ما با اين كه از آميختن بحث‏هاي فلسفي و كلامي به بحثهاي اجتماعي مي‏پرهيزيم ولي در اين جا از اشاره به نكته‏اي ناگزيريم و آن اين كه اعتقاد به تناسخ به اين شكل، مي‏تواند اهرمي محكم در دست جهانخواران باشد كه عزت و رفاه خود را معلول پارسائي دوران ديرينه، و بدبختي و بخت برگشتگي بيچارگان را نتيجه زشتكاريهاي آنان در زندگيهاي قبلي قلمداد كنند و از اين طريق، بر ديگ خشم فروزان و جوشان توده‏ها كه پيوسته خواستار انقلاب و پرخاشگري بر ضد مرفهان و مستكبران مي‏باشند، آب سرد بريزند و همه را خاموش نمايند. اگر ماركسيسم مي‏گويد «دين افيون ملتها است» بايد چنين انديشه‏هاي ديني را افيون ملتها بداند و آن را در خدمت مستكبران و غارتگران بيانديشد، نه آئينهاي منزه از اين خرافات را، و شايد به خاطر اين انگيزه بوده است كه انديشه تناسخ در سرزمينهائي مانند «هند» رشد نموده كه از نظر بدبختي و گسترش فاصله طبقاتي وحشت زا و هولناك مي‏باشد. به طور مسلم صاحبان زر و زور براي توجيه كارهاي خود، و براي فرو نشاندن خشم ملتهاي گرسنه و برهنه به چنين اصلي پناه مي‏بردند، و رفاه خود و سيه‏روزي همسايه ديوار به ديوار را از اين طريق توجيه مي‏نمودند، تا آن هندي بيچاره به جاي فكر در انقلاب، بر زندگي قبلي خود تاسف ورزد، و با خود بگويد چرا من در هزاران سال پيشين در اين جهان كه زندگي مي‏كردم چنين و چنان كرده‏ام كه اكنون دامنگيرم شده است، ولي خوشا به حال آن خواجگان كه هم‏اكنون ميوه نيكوكاري خود را مي‏چينند، بدون آنكه ستمي به كسي بنمايند. يك چنين اصل درست در خدمت ستمگران زورگو بوده است كه متأسفانه در سرزمين هند رشد و نمو كرده است. در هر حال ما در اين جا به بحث فلسفي خود ادامه مي‏دهيم و اقسام تناسخ را يادآور مي‏شويم: اصولا از طرف قائلان به تناسخ سه نظريه مطرح مي‏باشد كه عبارتند از:

1ـ تناسخ نامحدود.

2ـ تناسخ محدود به صورت نزولي.

3ـ تناسخ محدود به صورت صعودي.

هر چند هر سه نظريه، از نظر اشكال تصادم با معاد يكسان نمي‏باشند، (2) زيرا قسم نخست از نظر بحثهاي فلسفي باطل و با معاد كاملا در تضاد مي‏باشند، در حاليكه قسم سوم فقط يك نظريه فلسفي غير صحيح است هر چند اعتقاد به آن، مستلزم مخالفت با انديشه معاد نيست، همان گونه كه قسم دوم نيز مخالفت همه جانبه با انديشه معاد ندارد، ولي چون همگي در يك اصل اشتراك دارند و آن انتقال نفس از جسمي به جسم ديگر، از اين جهت قسم سومي را نيز در شمار اقسام تناسخ مي‏آوريم. اينك به توضيح اقسام نامبرده از تناسخ مي‏پردازيم:

1ـ تناسخ نامحدود يا مطلق

مقصود از آن اين است كه نفس همه انسانها، پيوسته در همه زمانها از بدني به بدن ديگر منتقل مي‏شوند، و براي اين انتقال از نظر افراد، و از نظر زمان محدوديتي وجود ندارد، يعني نفوس تمام انسانها در تمام زمانها به هنگام مرگ، دستخوش انتقال، از بدني به بدن ديگر مي‏باشند، و اگر معادي هست جز بازگشت به اين دنيا آن هم به اين صورت، چيز ديگري نيست و چون اين انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش كامل دارد از آن به تناسخ نامحدود يا مطلق تعبير نموديم. قطب الدين شيرازي در تشريح اين قسم چنين مي‏گويد: «گروهي كه از نظر تحصيل و آگاهي فلسفي در درجه نازل مي‏باشند به يك چنين تناسخ معتقدند، يعني پيوسته نفوس از طريق مرگ و از طريق بدنهاي گوناگون، خود را نشان مي‏دهند و فساد و نابودي يك بدن مانع از عود ارواح به اين جهان نمي‏باشد». (3)

2ـ تناسخ محدود به شكل نزولي

قائلان به چنين تناسخ معتقدند، انسانهايي كه از نظر علم و عمل، و حكمت نظري و عملي، در سطح بالاتري قرار گرفته‏اند، به هنگام مرگ بار ديگر به اين جهان باز نمي‏گردند بلكه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) مي‏پيوندند و براي بازگشت آنان پس از كمال، به اين جهان وجهي نيست. ولي آن گروه كه از نظر حكمت عملي و علمي در درجه پائين قرار دارند، و نفس آنان آئينه معقولات نبوده و در مرتبه «تخليه نفس» از رذائل توفيق كاملي به دست نياورده‏اند، براي تكميل در هر دو قلمرو (نظري و عملي) بار ديگر به اين جهان باز مي‏گردند، تا آنجا كه از هر دو جنبه به كمال برسند و پس از كمال به عالم نور مي‏پيوندند. در اين نوع از تناسخ دو نوع محدوديت وجود دارد يكي محدوديت از نظر افراد زيرا تمام افراد به چنين سرنوشتي دچار نمي‏گردند و افراد كامل بعد از مرگ به جاي بازگشت به دنيا به عالم نور و ابديت ملحق مي‏شوند، ديگري از نظر زمان يعني حتي آن افرادي كه براي تكميل به اين جهان باز گردانده مي‏شوند، هرگز در اين مسير پيوسته نمي‏مانند، بلكه روزي كه نقصان‏هاي علمي و عملي خود را بر طرف كردند بسان انسانهاي كامل قفس را شكسته و به عالم نور مي‏پيوندند.

3ـ تناسخ صعودي

اين نظريه بر دو پايه استوار است:

1ـ از ميان تمام اجسام، نبات آمادگي و استعداد بشري براي دريافت فيض (حيات) دارد.
2ـ مزاج انساني براي دريافت حيات برتر، بيش از نبات شايستگي دارد، او شايسته دريافت حياتي است كه مراتب نباتي و حيواني را پشت سر گذاشته باشد.

به خاطر حفظ اين دو اصل، (آمادگي بيشتر در نبات، و شايستگي بيشتر در انسان) فيض الهي كه همان حيات و نفس است، نخست به نبات تعلق مي‏گيرد، و پس از سير تكاملي خود به مرتبه نزديك به حيوان، در «نخل» ظاهر مي‏شود، آنگاه به عالم جانوران گام مي‏نهد، و پس از تكامل و وصول به مرتبه ميمون با يك جهش به انسان تعلق مي‏گيرد و به حركت استكمالي خود ادامه مي‏دهد تا از نازلترين درجه به مرتبه كمال نائل گردد. (4) اكنون كه با اقسام تناسخ و تفاوتهاي آنها آشنا شديم پيرامون تحليل و نقد اين اقسام مطالبي را ياد آور مي‏شويم:

1ـ تناسخ و معاد

دقت در اقسام سه گانه تناسخ اين مطلب را به ثبوت مي‏رساند كه اعتقاد به تناسخ مطلق صد در صد در نقطه مقابل معاد قرار گرفته است و قائلان به تناسخ نامحدود، حتي به عنوان نمونه هم نمي‏توانند در موردي معتقد به معاد باشند، زيرا انسان در اين نظريه پيوسته در حال بازگشت به دنيا است و از نقطه‏اي كه شروع مي‏كند باز به همان نقطه باز مي‏گردد. در حالي كه در تناسخ نزولي، تناسخ نه همگاني است و نه هميشگي و گروه كامل از روز نخست داراي معاد مي‏باشند يعني مرگ آنان سبب مي‏شود كه نفوس آنان به عالم نور ملحق گردد، ولي طبقه غير كامل تا مدتي فاقد معاد مي‏باشند و مرگ آنان مايه باز گشت به اين جهان است ولي آنگاه كه از نظر علمي و عملي به حد كمال رسيدند، به گروه كاملان ملحق مي‏شوند و قيامت آنان نيز برپا مي‏شود. نظريه سوم كوچكترين منافاتي با معاد ندارد، بلكه خطاي آن در تبيين خط تكامل است كه آن را به صورت منفصل و جداي از هم تلقي مي‏كند، و نفس را روزي در عالم نبات محبوس كرده، سپس از آنجا به عالم حيوان منتقل مي‏سازد، و پس از طي مراحلي، متعلق به بدن انسان مي‏داند، و نفس در اين نظريه مثل مرغي است كه از قفس به قفسي و از نقطه‏اي به نقطه‏اي منتقل مي‏گرد، و هرگز ميان اين مراتب، اتصال و پيوستگي، وجود ندارد و «نفس» در هر دوره‏اي براي خود بدني دارد، تا لحظه‏اي كه به آخرين بدن برسد و به هنگام مرگ به عالم آخرت ملحق شود. و اگر دارنده اين نظريه، اين مراتب را متصل و بهم پيوسته مي‏انگاشت، با حركت جوهري كاملا هم آهنگ بود، و در حقيقت حركت جوهري در اين نظريه به صورت منفصل منعكس شده، در حالي كه اگر قيد انفصال را بردارد، و بگويد نطفه انسان از دوران جنيني تا انسان كامل گردد، مراحل نباتي و حيواني را طي كرده و به مرتبه انساني مي‏رسد، بدون اين كه براي نفس متعلقات و موضوعات مختلفي باشد، و در هر حال يك چنين نظريه هر چند با معاد تصادم ندارد از نظر برهان فلسفي مردود مي‏باشد.

2ـ تناسخ مطلق و عنايت الهي

در اين باره دو مطلب را ياد آور مي‏شويم:

1ـ هرگاه نفوس به صورت همگاني و هميشگي راه تناسخ را پيمايند، ديگر مجالي براي معاد نخواهد بود، در حالي كه با توجه به دلائل فلسفي، آن يك اصل ضروري و حتمي است و شايد قائلان به اين نظريه، چون به حقيقت (معاد) پي نبرده‏اند «ره افسانه زده‏اند»، و تناسخ را جايگزين معاد ساخته‏اند، در حالي كه دلائل ششگانه ضرورت معاد يك چنين بازگشت را غايت معاد نمي‏داند، زيرا انگيزه معاد منحصر به پاداش و كيفر نيست، تا تناسخي كه هم آهنگ با زندگي پيشين انسان باشد، تأمين كننده عدل الهي باشد، بلكه ضرورت معاد دلائل متعددي دارد كه جز با اعتقاد به انتقال انسان به نشأه‏اي ديگر تأمين نمي‏شود. در اين نظريه قدرت الهي محدود به آفريدن انسانهائي بوده كه پيوسته در گردونه تحول و دگرگوني قرار گرفته‏اند، گوئي قدرت حق محدود بوده و ديگر انساني را نمي‏آفريند و آفريده نخواهد شد.

2ـ نفس كه از بدني به بدن ديگر منتقل مي‏شود، از دو حالت بيرون نيست، يا موجودي است منطبع و نهفته در ماده و يا موجودي است مجرد و پيراسته از جسم و جسمانيات. در فرض نخست، نفس انساني حالت عرض يا صور منطبع و منقوش در ماده به خود مي‏گيرد، كه انتقال آنها از موضوعي به موضوع ديگر محال است، زيرا واقعيت عرض و صورت منطبع، واقعيت قيام به غير است و در صورت انتقال نتيجه اين مي‏شود كه نفس منطبع، در حال انتقال كه حال سومي است بدون موضوع بوده و حالت استقلال داشته باشد. و به عبارت ديگر: نفس منطبع در بدن نخست داراي موضوع است و پس از انتقال نيز داراي چنين واقعيت مي‏باشد سخن در حالت سوم (انتقال) است كه نتيجه اين نظريه اين است كه در اين حالت نفس به طور متصل و منهاي موضوع، وجود داشته باشد و اين خود امير غير ممكن است و در حقيقت اعتقاد به چنين استقلال، جمع ميان دو نقيض است زيرا واقعيت اين صورت، قيام به غير است و اگر با اين واقعيت وابسته، وجود مستقلي داشته باشد، اين همان جمع ميان دو نقيض است در آن واحد. فرض دوم كه در آن، نفس مستنسخ حظي از تجرد دارد و پيوسته متعلق به ماده مي‏گردد، مستلزم آن است كه موجودي كه شايستگي تكامل و تعالي را دارد، هيچ‏گاه به مطلوب نرسد و پيوسته در حد محدودي در جا زند زيرا تعلق پيوسته به ماده مايه محدوديت نفس است، زيرا نفس متعلق، از نظر ذات مجرد، و از نظر فعل، پيوسته قائم به ماده مي‏باشد، و اين خود يك نوع بازداري نفس از ارتقاء به درجات بالاتر است در حالي كه عنايت الهي ايجاب مي‏كند كه هر موجودي به كمال مطلوب خود برسد. اصولا مقصود از كمال ممكن، كمال علمي و عملي است و اگر انسان پيوسته از بدني به بدن ديگر منتقل گردد، هرگز از نظر علم و عمل، و انعكاس حقائق بر نفس، و تخليه از رذائل و آرايش به فضائل به حد كمال نمي‏رسد. البته نفس در اين جهان ممكن است به مراتب چهارگانه عقلي از هيولائي تا عقل بالملكه، تا عقل بالفعل، و عقل مستفاد برسد ولي اگر تجرد كامل پيدا كرد و بي‏نياز از بدن شد از نظر معرفت و درك حقائق، كاملتر خواهد بود از اين جهت حبس نفس در بدن مادي به صورت پيوسته با عنايت حق سازگار نيست. (5)
در اينجا يادآوري اين نكته لازم است كه ابطال شق دوم به نحوي كه بيان گرديد صحيح نيست زيرا تعلق نفس به بدن مانع از پويائي او در تحصيل كمال نيست و اصولا اگر تعلق نفس به بدن با حكمت حق منافات داشته باشد بايد گفت معاد همگان و يا لا اقل گروهي از كاملان روحاني است، يعني فقط روح آنان محشور مي‏شود و از حشر بدن آنان خبري نيست در حالي كه اين بيان با نصوص قرآن سازگار نمي‏باشد از اين جهت در ابطال فرض دوم، بايد به گونه ديگر سخن گفت و آن اينكه پذيرفتن فرض دوم با ادله‏اي كه وجود معاد، و حشر انسان را در جهان ديگر ضروري تلقي مي‏كند، كاملا منافات دارد، و اگر آن ادله را پذيرفتيم، هرگز نمي‏توانيم فرض دوم را (نفس مستنسخ پيوسته در اين جهان به بدن متعلق گردد) بپذيريم.

3ـ تناسخ نزولي و واپس گرائي

در تناسخ نزولي گروه كاملان در علم و عمل، وارسته از چنين ارتجاع و بازگشت به حيات مادي مي‏باشند، فقط گروه ناقص در دو مرحله به حيات دنيوي بر مي‏گردند آن هم از طريق تعلق به «جنين انسان» يا سلول گياه و نطفه حيوان. در نقد اين نظريه كافي است كه به واقعيت نفس آنگاه كه از بدن جدا مي‏شود، توجه كنيم، نفس به هنگام جدائي از بدن انسان ـ مثلا ـ چهل ساله به كمالي مخصوصي مي‏رسد، و بخشي از قوه‏ها در آن به فعليت در مي‏آيد، و هيچ كس نمي‏تواند انكار كند كه نفس يك انسان چهل ساله، قابل قياس با نفس كودك يك ساله و دو ساله نيست. در تناسخ نزولي كه روح انسان چهل ساله، پس از مرگ به «جنين انسان» ديگر تعلق مي‏گيرد از دو حالت بيرون نيست:

1ـ نفس انساني با داشتن آن كمالات و آن فعليت‏ها به جنين انسان يا جنين حيوان يا به بدن حيوان كاملي تعلق گيرد.

2ـ نفس انسان با حذف فعليات و كمالات به جنين انسان يا حيواني منتقل گردد. صورت نخست امتناع ذاتي دارد زيرا نفس با بدن يك نوع تكامل هم آهنگ دارند و هرچه بدن پيش رود نفس نيز به موازات آن گام به پيش مي‏گذارد.

اكنون چگونه مي‏توان تصور كرد كه نفس به تدبير بدني، كه نسبت به آن كاملا ناهماهنگ است، بپردازد. و به عبارت ديگر: تعلق نفس به چنين بدن مايه جمع ميان دو ضد است زيرا از آن نظر كه مدتها با بدن پيش بوده داراي كمالات و فعليت‏هاي شكفته مي‏باشد، و از آن نظر كه به «جنين» تعلق مي‏گيرد بايد فاقد اين كمالات باشد، از اين جهت يك چنين تصوير از تعلق نفس، مستلزم جمع ميان ضدين و يا نقيضين است. و اگر فرض شود كه نفس با سلب كمالات و فعليات، به جنين تعلق گيرد يك چنين سلب، يا خصيصه ذاتي خود نفس است يا عامل خارجي آن را بر عهده دارد. صورت نخست امكان پذير نيست زيرا حركت از كمال به نقص نمي‏تواند، خصيصه ذاتي يك شي‏ء باشد. و صورت دوم با عنايت الهي سازگار نمي‏باشد زيرا مقتضاي حكمت اين است كه هر موجودي را به كمال ممكن خود برساند. آنچه بيان گرديد تصوير روشني از سخن صدر المتألهين در اسفار مي‏باشد. (6)

4ـ تناسخ صعودي

در تناسخ صعودي مسير تكامل انسان، گذر از نبات به حيوان، سپس به انسان است و از آنجا كه نبات براي دريافت حيات آماده‏تر از انسان، و انسان شايسته‏تر از ديگر انواع است بايد حيات (نفس نباتي) به نبات تعلق گيرد و از طريق مدارج معيني به بدن انسان منتقل گردد. از قائلان به اين نظريه سئوال مي‏شود اين نفس (نفس منتقل از نبات به حيوان سپس به انسان) از نظر واقعيت چگونه است آيا موقعيت انطباعي در متعلق دارد، آنچنان كه نقوش در سنگ و عرض در موضوع خود منطبع مي‏باشد، يا موجود مجردي است كه در ذات خود، نياز به بدن مادي ندارد هر چند در مقام كار و فعاليت، از آن به عنوان ابزار استفاده مي‏كند. در صورت نخست سه حالت خواهيم داشت:

1ـ حالت پيشين كه نفس در موضوع پيشين منطبع بود.

2ـ حالت بعدي كه پس از انتقال نفس در بدن دوم منطبع مي‏شود.

3ـ حالت انتقال كه از اولي گسسته و هنوز به دومي نپيوسته است.

در اين صورت اين اشكال پيش مي‏آيد كه نفس در حالت سوم چگونه مي‏تواند هستي و تحقق خود را حفظ كند در حالي كه واقعيت آن انطباع در غير و حال در محل است و فرض اين است كه در اين حالت (حالت سوم) هنوز موضوعي پيدا نكرده و موضوعي را به دست نياورده است. در صورت دوم مشكل به گونه‏اي ديگر است و آن اينكه مثلا نفس متعلق به حيوان آنگاه كه در حد حيوان تعين پيدا كند، نمي‏تواند به بدن انسان تعلق بگيرد، زيرا نفس حيواني از آن نظر كه در درجه حيواني محدود و متعين گشته است كمال آن در دو قوه معروف شهوت و غضب است، و اين دو قوه، براي نفس در اين حد كمال شمرده مي‏شود، و اگر نفس حيواني در اين حد فاقد اين دو نيرو شد در حقيقت حيوان نبوده و بالاترين كمال خود را فاقد مي‏باشد. در حالي كه اين دو قوه براي نفس انساني نه تنها مايه كمال نيست، بلكه مانع از تعالي آن به درجات رفيع انساني است. نفس انساني در صورتي تكامل مي‏يابد كه اين دو نيرو را مهار كند و همه آنها را بشكند. اكنون سئوال مي‏شود چگونه مي‏تواند نفس حيواني پايه تكامل انسان باشد در حالي كه كمالات متصور در اين دو، با يكديگر تضاد و تباين دارند، و اگر نفس حيواني با چنين ويژگي‏ها به بدن انسان تعلق گيرد نه تنها مايه كمال او نمي‏باشد، بلكه او را از درجه انساني پائين آورده و در حد حيواني قرار خواهد داد كه با چنين سجايا و غرائز همگامند. البته قائلان به اين نوع از تناسخ سوراخ دعاء را گم كرده و به جاي تصوير تكامل به صورت متصل و پيوسته، آن را به صورت منفصل و گسسته انديشيده‏اند، و تفاوت تناسخ به اين معني، با حركت جوهري در اين است كه در اين مورد تكامل به صورت گسسته و با موضوعات مختلف (نبات، حيوان، انسان) صورت مي‏پذيرد، در حالي كه تكامل نفس در حركت جوهري به صورت پيوسته و با بدن واحد تحقق مي‏يابد. و به تعبير روشن‏تر در اين نظريه نفس نباتي تعين پيدا كرده و با اين خصوصيات به بدن حيواني تعلق مي‏گيرد، و نفس حيواني با تعينات حيواني كه خشم و شهوت از صفات بارز آن است، به بدن انسان تعلق مي‏گيرد، آنگاه مسير كمال را مي‏پيمايد، ولي بايد توجه كرد كه اين نوع سير، مايه تكامل نمي‏گردد، بلكه موجب انحطاط انسان به درجه پائين‏تر مي‏باشد زيرا اگر نفس انساني كه با خشم و شهوت اشباع شده به بدن انسان تعلق گيرد او را به صورت انسان درنده در آورده كه جز اعمال غريزه، چيزي نمي‏فهمد. در حالي كه در حركت جوهري، جماد در مسير تكاملي خود به انسان مي‏رسد ولي هيچ گاه در مرتبه‏اي تعين نيافته و ويژگي‏هاي هر مرتبه را به صورت مشخص واجد نمي‏باشد. اين جا است كه سير جماد از اين طريق مايه تكامل است در حالي كه سير پيشين مايه جمع بين اضداد و انحطاط به درجات نازلتر مي‏باشد. آري اين نوع از تناسخ يك اصل باطل است هر چند با معاد تضادي ندارد. (7)

تحليلي جامع از تناسخ

تا اين جا با اقسام تناسخ و نادرستي هر يك، با دليل مخصوص به آن آشنا شديم، اكنون وقت آن رسيده است كه تناسخ را به صورت جامع بدون در نظر گرفتن ويژگي هر يك مورد بحث و بررسي قرار دهيم و ما از ميان دلائل زيادي كه براي ابطال تناسخ گفته شده است دو دليل را بر مي‏گزينيم:

1ـ تعلق دو نفس به يك بدن

لازمه قول به تناسخ به طور مطلق تعلق دو نفس به يك بدن و اجتماع دو روح در يك تن مي‏باشد و اين برهان را مي‏توان با قبول دو اصل مطرح كرد.

1ـ هر جسمي اعم از نباتي و حيواني و انساني آنگاه كه آمادگي و شايستگي تعلق نفس داشته باشد، از مقام بالا نفس بر آن تعلق مي‏گيرد، زيرا مشيت خدا بر اين تعلق گرفته است كه هر ممكن را به كمال مطلوب خود برساند. در اين صورت سلول نباتي خواهان نفس نباتي، نطفه حيواني خواهان نفس حيواني، و جنين انساني خواهان نفس انساني مي‏باشد و قطعا نيز تعلق مي‏گيرد.

2ـ هر گاه با مرگ انساني، نفس وي، به جسم نباتي يا حيواني يا جنين انسان تعلق گيرد در اين صورت جسم و بدن مورد تعلق اين نفس، داراي نوعي تشخص و تعين و حيات متناسب با آن خواهد بود. پذيرفتن اين دو مقدمه مستلزم آن است كه به يك بدن دو نفس تعلق بگيرد يكي نفس خود آن جسم كه بر اثر شايستگي از جانب آفريدگار اعطا مي‏شود و ديگري نفس مستنسخ از بدن پيشين. اجتماع دو نفس در يك بدن از دو نظر باطل است: اولا: بر خلاف وجدان هر انسان مدركي است، و تا كنون تاريخ از چنين انساني گزارش نكرده است كه مدعي دو روح و دو نفس بوده باشد. ثانيا: لازم است كه از نظر صفات نفساني داراي دو وصف مشابه باشد مثلا آنجا كه از طلوع آفتاب آگاه مي‏شود و يا به كسي عشق مي‏ورزد بايد در خود اين حالات را به طور مكرر در يك آن بيابد. (8)
و به عبارت ديگر: نتيجه تعلق دو نفس به يك بدن، داشتن دو شخصيت و دو تعين و دو ذات، در يك انسان است، و در حقيقت لازمه آن اين است كه واحد، متكثر و متكثر واحد گردد زيرا فرد خارجي يك فرد از انسان كلي است و لازمه وحدت، داشتن نفس واحد است ولي بنا بر نظريه تناسخ، داراي دو نفس است طبعا بايد دو فرد از انسان كلي باشد و اين همان اشكال واحد بودن متكثر و يا متكثر بودن واحد است (9) و اين فرض علاوه بر اين كه از نظر عقل محال است محذور ديگري نيز دارد و آن اين كه بايد هر انسان در هر موردي داراي دو انديشه و آگاهي و ديگر صفات نفساني باشد.

پاسخ به يك سؤال:

ممكن است به نظر برسد سلول نباتي آنگاه كه آماده تعلق نفس است و يا نطفه حيواني و يا جنين انساني كه شايستگي تعلق نفس را دارد، تعلق نفس مستنسخ، مانع از تعلق نفس ديگر مي‏باشد و در اين صورت دو شخصيت و دو نفس وجود نخواهد داشت. پاسخ اين پرسش روشن است زيرا مانع بودن نفس مستنسخ از تعلق نفس جديد، بر اين سلول و يا نطفه و يا جنين انساني، اولي از عكس آن نيست و آن اين كه تعلق نفس مربوط به هر سلول و جنين، مانع از تعلق نفس مستنسخ مي‏باشد و تجويز يكي بدون ديگري ترجيح بدون مرجح است. و به ديگر سخن: هر يك از اين بدنها آمادگي نفس واحدي را دارد، و تعلق هر يك مانع از تعلق ديگري است چرا بايد مانعيت يكي را پذيرفت و از ديگري صرفنظر كرد؟

2ـ نبودن هماهنگي ميان نفس و بدن

تركيب بدن و نفس يك تركيب واقعي و حقيقي است، هرگز مشابه تركيب صندلي و ميز از چوب و ميخ (تركيب صناعي) و نيز مانند تركيبات شيميائي نيست، بلكه تركيب آن دو، بالاتر از آنها است و يك نوع وحدت ميان آن دو حاكم است و به خاطر همين وحدت، نفس انساني هماهنگ با تكامل بدن پيش مي‏رود، و در هر مرحله از مراحل زندگي نوزادي، كودكي، نوجواني، جواني، پيري و فرتوتي، براي خود شأن و خصوصيتي دارد كه قوه‏ها به تدريج به مرحله فعليت مي‏رسد و توان‏ها حالت شدن پيدا مي‏كنند. در اين صورت نفس با كمالات فعلي كه كسب كرده است چگونه مي‏تواند با سلول نباتي و يا نطفه حيواني و جنين انساني متحد و هم آهنگ گردد، در حالي كه نفس از نظر كمالات به حد فعليت رسيده و بدن، در نخستين مرحله از كمالات است و تنها قوه و توان آن را دارد. آري اين برهان در صورتي حاكم است كه نفس انساني به بدن پائين‏تر از خود تعلق گيرد، بدني كه كمالات آن به حد فعليت نرسيده ولي آنگاه كه به بدن هماهنگ تعلق گيرد اين برهان جاري نخواهد بود. (10)
و در آخر ياد آور مي‏شويم محور برهان در اين جا فقدان هماهنگي ميان نفس و بدن است كه در غالب صورتهاي تناسخ وجود دارد و اين برهان ارتباطي به برهان گذشته كه در تناسخ نزولي يادآور شديم و نتيجه آن يك نوع واپسگرائي و بازگشت فعليت‏ها به قوه‏ها بود، ندارد.

پاسخ به سه پرسش

1ـ آيا مسخ در امت‏هاي پيشين تناسخ نيست؟

نخستين پرسشي كه در اين‏جا مطرح است اين است كه به گواهي قرآن در امت‏هاي پيشين مسخ رخ داده است و گروهي از تبهكاران به صورت خوك و ميمون در آمده‏اند آيا اين، گواه بر اين معنا نيست كه نفس انساني آنان از بدن آنها جدا شده و بر بدن چنين حيوانات كثيف تعلق گرفته است. قرآن در اين زمينه مي‏فرمايد:

«قل هل أنبئكم بشر من ذلك مثوبة عند الله، من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير و عبد الطاغوت اولئك شر مكانا و اضل عن سواء السبيل» (مائده آيه 60).

بگو شما را به كيفري بد نزد خدا آگاه سازم، آنان كساني هستند كه خدا آنها را از رحمت خود دور كرده و بر آنها خشم گرفته و برخي از آنان را به صورت ميمون و خوك درآورده است و كساني كه طاغوت را به اطاعت خود پرستش كرده‏اند، آنان جايگاه بدي دارند و از طريق حق منحرف‏تر مي‏باشند. و نيز مي‏فرمايد:

«فلما عتوا عما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قردة خاسئين» (اعراف/166).

وقتي از آنچه كه بازداشته شده بودند سرپيچيدند فرمان داديم كه به صورت ميمونهاي پست در آئيد.

پاسخ: همان طور كه يادآور شديم اساس تناسخ را دو چيز تشكيل مي‏دهد:

الف: وجود دو بدن: بدني كه روح و نفس از آن منسلخ شود و بدني كه روح پس از مفارقت، به آن تعلق گيرد، حالا اين بدن دوم سلول نباتي و نطفه حيواني باشد و يا جنين انساني و يا يك حيوان كامل عيار.

ب: واپسگرائي نفس، و انحطاط آن از كمال پيشين به درجه پست‏تر، همچنان كه اين مسئله آنگاه كه به سلول نباتي يا نطفه حيواني يا جنين انساني تعلق گيرد، تحقق پيدا مي‏كند. ولي در مورد سئوال هيچ يك از دو شرط محقق نيست، نه از تعدد بدن خبري هست، و نه از نزول نفس از كمال خود به مقام پست‏تر. اما تعدد بدن نيست زيرا فرض اين است كه همان انسانهاي طغيانگر به فرمان خدا به صورت ميمون و خوك در آمده‏اند و لباس ظاهر انساني را از دست داده و لباس ظاهر حيواني بر خود پوشيده‏اند و در حقيقت يك بدن بيش وجود نداشت، چيزي كه هست شكل ظاهري آنان تغيير يافت. و اما مسأله انحطاط نفس، آن نيز منتفي است زيرا هدف از عمل، كيفر دادن اين گروه است كه خود را به صورت دوم (ميمون و خوك) ببينند، و سخت ناراحت شوند و اين دگرگوني ظاهري به عنوان كيفر در آنها تحقق پذيرفت و اگر نفس آنان از مقام انساني به مرتبه حيواني تنزل مي‏كرد و درك آنان در حد درك حيواني مي‏بود، مسأله كيفر منتفي مي‏گرديد، كيفر در صورتي است كه آنان با شعور انساني و ادراك پيشين خود به ظاهر و به پيكر ممسوخ خود بنگرند، و سخت در رنج و تعب باشند و گرنه اگر نفس آنان در حد يك نفس حيواني مانند خوك و ميمون تنزل نمايد، هرگز از نگرش به ظاهر خود رنج نبرده، بلكه از آن شادمان مي‏بودند. قرآن به اين حقيقت اشاره كرده مي‏فرمايد:

«فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها و موعظة للمتقين» (بقره/66).

ما آن را كيفري براي گناهان پيش از (نهي از شكار ماهي از دريا) و گناهان پسين آنها، قرار داديم و عبرتي براي پند گيران. (11)

همان طور كه ياد آور شديم هدف از اين كار، كيفر و عقوبت آنان بود و در عين حال براي ديگران مايه عبرت و پند، و هدف اول در صورتي تحقق مي‏پذيرد كه حالات رواني، انساني آنان محفوظ بماند. (12)

و به ديگر سخن: واقعيت مسخ اين بود كه آنان با داشتن مقام انسانيت به شكل ميمون در آيند نه اينكه علاوه بر تغيير صورت ظاهري، انسانيت آنان مسخ و باطل گردد و روح خوكي و ميموني به بدن آنان تعلق گيرد.

2ـ تفاوت تناسخ و رجعت چيست؟

در بحث علائم و نشانه‏هاي قيامت ياد آور شديم كه پيش از برپائي رستاخيز گروهي از تبهكاران به اين دنيا باز گردانده مي‏شوند و بنابر بعض از روايات گروهي از نيكوكاران نيز در همين شرائط به اين جهان بازگردانده مي‏شوند، و در نتيجه روح آنان بار ديگر به بدن دنيوي آنها تعلق مي‏گيرد، اكنون سئوال مي‏شود تفاوت اين نوع بازگشت با تناسخ چيست؟

پاسخ: باز گشت اين گروه به اين جهان با احياء مردگان به وسيله حضرت مسيح، تفاوتي ندارد، تمام پيروان قرآن و پيروان آئين مسيح بر معجزه‏هاي او در اين مورد صحه نهاده‏اند، و هيچ كس فكر نكرده‏است كه احياء مردگان از مقوله تناسخ مي‏باشد بلكه آن را معجزه و كرامت ناميده‏اند، بنابر اين بازگشت گروهي از تبهكاران و نيكوكاران به دنيا، حالت احياء مردگان توسط مسيح را دارد و هيچ ارتباطي به مسأله تناسخ ندارد زيرا همان طور كه در پاسخ پرسش پيشين گفتيم محور تناسخ تعدد بدن و تنزل نفس از مقام انساني است و در احياء مردگان نه تعدد بدن وجود دارد و نه نفس از مقام شامخ خود به مقام پائين‏تر تنزل مي‏يابد، بلكه نفس به همان بدني كه ترك كرده و با او هماهنگي كامل داشته و دارد تعلق مي‏گيرد بنابراين در مسأله رجعت هم بدن يكي است و هم نفس، بدن همان است كه قبل از مرگ، مورد تعلق تدبير روح بود، و نفس هم همان نفس و روح انساني است كه در گذشته مدبر بدن بوده است و در رجعت و بازگشت به بدن در اين دنيا هرگز نفس، فعليتهاي خود را از دست نمي‏دهد، و به صورت تنزل يافته، تعلق به بدن پيدا نمي‏كند تا گفته شود حركت ارتجاعي از فعليت به قوه يا به مراتب نازلتر، محال است بلكه با همان فعليتهائي كه در زمينه سعادت يا شقاوت كسب نموده است بار ديگر به بدن دنيوي تعلق تدبير پيدا مي‏كند. آري در اين‏جا سئوال ديگري مطرح است و آن اينكه هدف از اين بازگشت چيست؟ آيا پس از تعلق روح به بدن دنيوي، و بر قرار شدن مجدد تعلق تدبيري، نفس، حركت استكمالي مي‏پذيرد، و آيا اصولا براي انسانهاي صالحي چون پيامبر و افراد طغيانگري چون فرعونيان مراحلي از فعليت و كمال كه آن را دريافت نكرده باشند متصور است تا به هنگام رجعت، حركت استكمالي براي آنان تحقق پذيرد، يا اينكه آنان همه درجات و مراتب فعليت‏ها را در نور ديده و بنا بر اين حركت استكمالي براي آنان متصور نيست؟ اين سئوالي است در خور دقت و تأمل، ولي پاسخ به آن، ارتباطي به سئوال مورد بحث ندارد، هدف اين است كه روشن شود كه تناسخ و رجعت از دو مقوله‏اند چنانكه روشن گرديد ولي ما اين سئوال را در بحثهاي آينده در فرصتي مناسب پاسخ خواهيم داد. (13)

در اينجا لازم است به خيانت تاريخ‏نگاري، در نگارش تاريخ علم كلام اشاره كنيم، و او احمد امين مصري است كه در كتاب «فجر الاسلام» شيعه را متهم به اعتقاد به تناسخ كرده است، (14) در حالي كه كتابهاي كلامي شيعه از روز نخست، تناسخ را به شدت رد كرده‏اند.

3ـ سنت الهي و بازگشت انسان به اين دنيا

قرآن كريم در مواردي از احياء مردگان و بازگشت نفوس (اعم از انسان و غير انسان) پس از مفارقت از بدن به اين دنيا گزارش مي‏دهد. (15)

حال سئوالي كه مطرح مي‏شود اين است كه آيا بازگشت روح به بدن در اين دنيا از نظر سنت الهي چگونه است؟

پاسخ: سنت الهي در مورد زندگي و مرگ انسان، اين است كه پس از انتقال انسان به عالم برزخ، بار ديگر به اين جهان باز نگردد جز در موارد استثنائي مانند احياء مردگان به واسطه مسيح يا رجعت پيش از قيامت و نظائر آن، و خدا در قرآن به اين سنت كلي اشاره كرده مي‏فرمايد:

«حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعوني لعلي اعمل صالحا فيما تركت، كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون» (مؤمنون/99ـ 100).

لحظه‏اي كه پيك مرگ به سراغ يكي از آنان مي‏آيد مي‏گويد: پروردگارا مرا به دنيا بازگردان تا عمري را كه ضايع كرده‏ام، با عمل صالح جبران نمايم، خطاب مي‏آيد «كلا»: نه، ديگر بازگشتي نيست و اين سخني است كه او گوينده آن است و سودي در آن نيست، پيش روي او تا روز قيامت مانعي است كه از رجوع او جلوگيري مي‏كند.

در اين جا يادآوري نكته‏اي لازم است و آن اينكه در نظام گذشته (رژيم پهلوي) يكي از نويسندگان، براي بالا بردن تيراژ مطبوعات خود، دست به ابتكاري زده بود و مسأله «ارتباط با ارواح» را مطرح مي‏كرد و مدعي اين بود كه از طريق «تنويم مغناطيسي» (يك نوع خواب كردن افراد) موفق به كشف جديد علمي شده است و آن اينكه، روح افراد در چنين حالت، از اسراري پرده بر مي‏دارند، و مي‏گويند: كه روزگاري، در بدن مرغي و يا گياهي بوده‏اند اكنون در بدن انساني قرار گرفته‏اند... و از اين طريق انديشه كفر آميز «تناسخ» را در اذهان زنده مي‏كرد. شكي نيست يك چنين پرسشها و پاسخها نمي‏تواند، ارزش علمي داشته باشد. و عقلا و شرعا حجت نيست، و دردي را درمان نمي‏كند، ما شاهد اين قبيل از جلسه‏ها بوديم كه اين افراد پس از به خواب رفتن، مطالبي را مي‏گفتند كه هرگز اساس صحيحي نداشت هيچ بعيد نيست پاسخهاي اين افراد ساخته خيال و وهم آنان باشد كه در اين حالت، براي خيال پردازي مجالي پيدا مي‏كنند، و تفصيل اين مطلب از آن مقام ديگري است، به اميد آنكه به تفصيل درباره آن سخن بگوييم.

شرح اين هجران و اين خون جگر

اين زمان بگذار تا وقت دگر

پي‏نوشت‏ها:
1) در اقرب الموارد مي‏نويسد: النسخ في الاصل: النقل، راغب در مفردات خود مي‏گويد: النسخ ازالة شي‏ء بشي‏ء يتعاقبه كنسخ الشمس الظل، و الظل الشمس، و الشيب الشباب. نسخ از بين بردن چيزي است، چيز ديگر را به صورت متعاقب، مانند خورشيد كه سايه را، يا سايه كه خورشيد را محو مي‏كند، و پيري كه جواني را نابود مي‏سازد، و در همه اين موارد نسخ به كار مي‏رود.
2) محقق لاهيجي در اين باره كلامي دارد كه ياد آور مي‏شويم. مي‏گويد «اما تناسخ هيچ كس از حكماي مشائين به جواز آن نرفته و جدي‏ترين ناس در ابطاس تناسخ ارسطاطاليس شكر الله سعيه و اتباعش از قدماي مشائيه اسلامند و جدي‏ترين مردم در وقوع تناسخ حكماي هند و چين و بابل و به زعم شيخ اشراق و اتباعش قدماي حكماي يونان و حكماي مصر و فارس، جميع مايل به تناسخ‏اند در نفوس اشقيا فقط و اين گروه اگر چه در انتقال از نوعي به نوع ديگر اختلاف نظر دارند ولي همه اتفاق دارند در قول به خلاص نفوس بالآخره از تردد در ابدان عنصريه و اتصال به عالم افلاك يا به عالم مثال و اين تردد در ابدان عنصريه نزد اين جماعت، عقوبت و عذاب و جهنم نفوس شريره است، اين است تناسخي كه از جمله منسوبين حكمت قائل‏اند به آن و اما قول بدوام تردد نفوس در ابدان عنصريه و عدم خلاص از آن، مذهب جماعتي است كه قائل به حكمت و توحيد و به حشر و نشر و ثواب و عقاب نيستند و اين طائفه اردي (پائين‏ترين) طوايف اهل تناسخند». گوهر مراد، مقاله 3، باب 4، فصل 7، ص. 472
3) شرح حكمة الاشراق: ص. 476
4) اسرار الحكم: ص 293ـ. 294
5) شرح حكمة الاشراق: ص 476، اسفار: ج 9، ص. 7
6) اسفار: ج 9 ص. 16
7) اسفار: ج 9 ص 22ـ. 23
8) كشف المراد: ص. 113
9) اسفار: ج 9، ص 9ـ. 10
10) اسفار: ج 9، ص 2ـ. 3
11) استدلال به آيه مبتني بر اين است كه مقصود از كلمه «ما» ذنوب و گناهان آنان باشد چه گناهان قبل از نهي از صيد و چه گناهان پسين، در حالي كه برخي لفظ «ما» را به معني امتهاي معاصر و امتهاي پسين تفسير كرده‏اند، در اين صورت ناچارند «نكالا» را به معني عبرتي بگيرند و در نتيجه جمله «موعظه للمتقين» تكرار ما قبل خواهد بود. به تفسير مجمع البيان ج 1 ص 130 رجوع شود.
12) به شرح مقاصد: ج 2، ص 39، بحار: ج 58 ط بيروت، ص 113، و الميزان: ج 1، ص 210 رجوع شود.
13) به تفسير الميزان: ج 1، ص 210 مراجعه فرمائيد.
14) فجر الاسلام: ص. 277
15) نمونه‏هاي قرآني احياء مردگان عبارتند از:
1ـ زنده شدن پرندگان توسط ابراهيم (بقره/260).
2ـ زنده شدن عزير و الاغ او (بقره/259).
3ـ مقتولي از بني اسرائيل (بقره/73).
4ـ احياء مردگان توسط حضرت عيسي (آل عمران/49، مائده/110).
5ـ زنده شدن هفتاد نفر از قوم موسي (بقره/55ـ 56).
6ـ زنده شدن گروهي از بني اسرائيل پس از مرگ آنان به هنگام مسافرت.
...................................................................................................
منبع: كتاب منشور جاويد، جلد 9، نوشته جعفر سبحاني
 چهارشنبه 29 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 384]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن