واضح آرشیو وب فارسی:قدس: آي قصه قصه قصه ؛ مسابقه ماشين ها
الهام موسوي ماشين ها همه توي يك صف طولاني ايستاده بودند و بوق بوق مي كردند و با هم حرف مي زدند. همه درباره مسابقه بهترين ماشين حرف مي زدند. مسابقه اي كه قرار بود بهترين ماشين را انتخاب كنند. ماشين ها توي صف يكي يكي جلو مي رفتند و سر جايشان مي ايستادند تا داورها بيايند و مسابقه شروع شود. ماشين مدل بالاي آلبالويي كه شيشه ها و آينه هاي برقي داشت، هي قيافه مي گرفت و آينه هايش را تكان مي داد. وانت سبز بزرگ كه يك اتاق قشنگ پشتش داشت، با خنده مي گفت: بوق بوق حتماً من برنده مي شوم؛ چون همين چند روز پيش آقاي راننده حسابي به من رسيده. تازه من ماشين خيلي خوبي هستم از صبح تا شب بارهاي او را اين ور و آن ور مي برم. جيپ روباز و سياهرنگ هم كه روي همه درهايش يك عالمه نوشته خارجي داشت مي گفت: نفر اول مي شود چون هيچ ماشيني نمي تواند مثل او توي بيابانها راه برود. تريلي هجده چرخ بزرگ هم كه از بس چاق و بزرگ بود، نفسش در نمي آمد و به زور چند تا نفس عميق كشيد و با صداي قلدرانه اي گفت: بهتراست خيال بافي را كنار بگذاريد؛ چون تا وقتي من اينجا باشم هيچ كدام از شما نمي توانيد برنده مسابقه باشيد. من از همه بزرگ تر و قلدرترم. من مي توانم بار هاي سنگين را جا به جا كنم و از همه زورم زيادتر است. اگر يك فوت بكنم همه شما چپ مي شويد. خلاصه بين ماشين ها سر اين كه چه كسي برنده مي شود، جر و بحث بود. فقط ماشين كوچولوي آبي كه آخر صف ايستاده بود، ساكت بود. او هم مثل همه ماشين ها دوست داشت در مسابقه بهترين ماشين شركت كند. اما خب ماشين كوچولوي آبي كه هيچ چيز خوبي نداشت كه بتواند برنده اش كند. نه آيينه برقي داشت و نه اتاق قشنگ و نه نوشته هاي خارجي و نه حتي مثل تريلي بزرگ و قلدر بود. ماشين هاي ديگري كه توي صف بودند با خنده او را نگاه مي كردند و مي گفتند : تو با اين قيافه كهنه و به درد نخور و با اين موتور قراضه چطوري مي خواهي توي مسابقه شركت كني؟! ماشين كوچولو هم سرش را پايين انداخته بود و سعي مي كرد به حرفهاي آنها گوش نكند، اما ته دلش با خودش مي گفت: راست مي گويند. من نفر آخر مسابقه هستم. اصلاً نبايد توي مسابقه شركت مي كردم. بالاخره مسابقه شروع شد و داورها آمدند. داورها يكي يكي سراغ ماشين ها مي رفتند و خوب آنها را نگاه مي كردند و بعد هم سوار ماشين ها مي شدند و يك دور توي زمين مسابقه مي زدند. ماشين آلبالويي مدل بالا از بس كه قيافه گرفته بود و گاز داده بود، بنزينش تمام شده بود، براي همين اصلاً نتوانست توي مسابقه شركت كند. نوبت وانت اتاق دار سبز شد. يكي از داورها پشت وانت توي اتاق نشست و وانت راه افتاد، اما از بس تند مي رفت داور بيچاره مثل توپ فوتبال اين ور و آن ور پرت مي شد براي همين او هم از دور مسابقه خارج شد. جيپ سياهرنگ هم كه به درد رانندگي در بيابانها مي خورد، نتوانست خيلي تند برود و از فهرست برنده ها حذف شد. تريلي گنده هم كه از بس چاق و گنده بود، اصلاً نتوانست از جايش تكان بخورد. بقيه ماشين ها هم همين طور به يك دليلي از مسابقه بيرون رفتند تا اينكه بالاخره نوبت ماشين كوچولوي آبي شد. ماشين كوچولو كه حسابي دستپاچه شده بود، نفس عميقي كشيد و راه افتاد. او خيلي كوچولو و سبك بود، براي همين با همان موتور كهنه اش توانست از همه تند تر برود. داورها وقتي از ماشين كوچولو پياده شدند نگاهي به صندلي هاي كهنه و در و كاپوت رنگ و رو رفته او كردند و يك چيزهايي توي برگه نوشتند. آن وقت يكي از داورها دست ماشين كوچولو را بالا برد و گفت: برنده مسابقه ما، ماشين كوچولو. ماشين كوچولو باورش نمي شد. او توانسته بود برنده مسابقه شود. داورها گفتند: ماشين كوچولو مي تواند براي جايزه اش به تعميرگاه مجاني برود و آنجا همه وسايل كهنه و خرابش را عوض كند. ماشين كوچولوي آبي با خوشحالي به طرف تعميرگاه رفت و چند روز بعد با يك قيافه تر و تميز و قشنگ از تعميرگاه بيرون آمد. او حسابي نو شده بود. مثل روز اولش.
چهارشنبه 29 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 194]