تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام کاظم (ع):حيا از ايمان و ايمان در بهشت است و بدزبانى از بى مهرى و بدرفتارى است و بدرفتارى در جهن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828764185




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

- ازدواج با چشم و گوش بسته


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

    او پس از رسیدن به نیات پلید خود ، خیلی خونسرد گفت: حالا پدر و مادرت باید دنبالم بیایند تا با دخترشان ازدواج کنم!به گزارش شبکه ایران، آشنایی من و مسعود از کیوسک تلفن همگانی شروع شد. ماجرا از این قرار است که یک روز از تلفن عمومی به هم کلاسی‌ام زنگ زده بودم که متوجه شدم پسر جوانی در کنارم ایستاده است .    با دیدن این پسر غریبه حرف‌هایم را خلاصه کردم و به دوستم گفتم بعدا زنگ می‌زنم اما پس از تمام شدن تماس تلفنی‌ام، پسر جوان گفت: ببخشید ممکن است چند ثانیه کارت تلفن‌تان را در اختیارم بگذارید تا به خانه خواهرم زنگ بزنم. در این لحظه به چشمان پسر جوان نگاه کردم و کارت تلفن را به دستش دادم. او پس از برقراری تماس تلفنی تشکر کرد و کارت تلفن را برگرداند اما نمی‌دانم چرا دوباره نگاه ما به هم خیره شد و لبخند زدم!   دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری شهید آستانه پرست مشهد افزود: من به راه افتادم ولی پسر جوان تا نزدیک خانه تعقیبم کرد.   از فردای آن روز اورا هر روز در راه مدرسه می‌دیدم تا این که پس ازگذشت دو هفته یک روز نزدیک غروب او مرا صدا زد وسر صحبت را باز کرد و شماره تلفنم را گرفت و از آن به بعد رابطه تلفنی بین ما برقرار شد و ما هر روزبا هم صحبت می‌کردیم.   حدود سه ماه گذشت و مسعود اجازه خواست به خواستگاری‌ام بیاید. اما تحقیقات پدرم در مورد او نشان داد که به مواد مخدر اعتیاد دارد. با روشن شدن این واقعیت ، خانواده‌ام مخالفت شدید خود را با ازدواج ما اعلام کردند اما افسوس که یک دل نه صد دل عاشق شده بودم و نمی‌توانستم مسعود را از ذهنم پاک کنم.   به خاطر پافشاری من برای سر گرفتن این ازدواج ، با خانواده‌ام درگیر شدم و در جواب پدرم که اعتیاد پسر مورد علاقه‌ام را عامل بدبختی آینده‌ام می‌دانست می‌گفتم: شوهر خواهرم نیز چند سال است که اعتیاد دارد و در زندگی‌شان مشکلی هم دیده نمی‌شود، اصلا به هیچ‌کس مربوط نیست و دوست دارم بدبخت شوم!   با این حرف‌ها مادر و پدرم عصبانی شدند و مرا تحت فشارروحی و روانی قرار دادند.   دختر جوان افزود: در آن شرایط لحظه به لحظه با مسعود درد دل می‌کردم و او که ادعا داشت فرشته نجاتم است پیشنهاد داد با هم فرار کنیم.   متاسفانه من بدون اطلاع خانواده‌ام مدارک شناسایی و مقداری از وسایلم را جمع کردم و همراه مسعود به شهرستان رفتیم. ما حدود یک هفته در خانه خواهرش بودیم و او از من سوء استفاده کرد و پس از رسیدن به نیات پلید خود ، خیلی خونسرد گفت: حالا پدر و مادرت باید دنبالم بیایند تا با دخترشان ازدواج کنم!   با توجه به مشکلی که برایم به وجود آمده بود از مسعود خواهش کردم که دیگر این حرف‌ها رانزند و هر چه زودتر به خواستگاری‌ام بیاید . من بلافاصله با پدرم تماس گرفتم و موضوع را برایش تعریف کردم. قرارشد ما به مشهد برگردیم و پدرم و مادرم به استقبال‌مان بیایند و بدون هیچ معطلی به محضر برویم و عقد کنیم اما وقتی به سر قرار رسیدیم ماموران انتظامی دستگیرمان کردند .   من به پدرم می‌گویم مگر مسعود می‌خواهد از جیب تو برای تامین مواد مخدر خرج کند که نگران هستی ...؟!در این لحظه پدر این دخترجوان با چشمانی اشکبار گفت: ببینید دخترم چه می‌گوید؟ افسوس که فرزندم نمی‌دانداین جوان معتاد مال و ثروت مرا دود هوا نخواهد کرد بلکه هستی وسرنوشت او را به آتش خواهد کشید .   آن چه مرا از همه این مسائل بیشتر عذاب می‌دهد این است که حالا مسعود برای ازدواج با دخترم درخواست مبلغ 5 میلیون تومان وجه نقد هم کرده است! نمی‌دانم چرا یک دختر جوان باید این قدر غیر منطقی فکر کند و شخصیت خودش را خرد کند؟         /1001/





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن