واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سفر رهبر معظم انقلاب به شهرستان چالوس و نوشهر دراستان مازندان و حضور در مراسم روز گذشته اعطاي سردوشي به دانشجويان دانشگاه فنون دريايي با حاشيه هاي جالبي همراه بود. به گزارش راسخون به نقل از پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري، بخشي از حواشي سفر معظم له به چالوس و نوشهر را در زير مي خوانيد: صبح که از خواب بلند ميشويم براي نماز، ديگر نميخوابيم. گفتهاند ساعت 6:30 حرکت و اينجا فقط يکبار ميگويند و يکبار هم عمل ميکنند. رفتيم صبحانه فقيرانهاي خورديم که فقط گوشه سمت چپ شکممان را پر کرد، زود هم سوار شديم به يک مينيبوس اتوبوسنما تا برويم دانشگاه فنون دريايي امام خميني (ره). توي مينيبوس پر شد از عکاس و فيلمبردار و دوربين و سه پايه و باز هم ما با يک خودکار و دو صفحه کاغذِ يک رو سفيد! هواي چالوس دمدار و تبدار بود. ابرها جلوي خورشيد را گرفته بودند و عکاسها از نور خيلي راضي بودند. به دانشگاه فنون دريايي که رسيديم، يک عده زن و بچه پشت در ايستاده بودند و منتظر ورود بودند. مينيبوس وارد شد و ما زود رسيديم به ميدان صبحگاه که پر بود از نظاميهايي با لباسهاي رنگ وارنگ از نيروها مختلف. قرار بود جشن فارغ التحصيلي دانشجويان افسري باشد و مراسم سردوشي گرفتن دانشجوهاي جديد و البته يک جور رونمايي از ناوچه مدرن جماران که آن طرفتر توي دريا بود و از دور معلوم. ميدان صبحگاه به هم ريخته بود. چهرهها همه جوان بودند با لباسهاي اتو کشيده و تميز. از جلوي يک دسته منظم رد ميشديم که فرماندهشان فرياد زد: آقايان دانشجوها هر کس اسلحهاش بند ندارد از صف بيايد بيرون. جواني بيرون آمد و تفنگش را نشان داد. آنطرفتر عدهاي نشسته بودند و خستگي درميکردند اول صبحي! چند نفري هم از افسران جوان کلي شمشير تشريفاتي توي بغلشان گرفته بودند و ميرفتند سمت دستهشان. هيچ بهشان نميآمد که تا يک ساعت ديگر براي مراسم منظم و آماده شوند. رفتيم تا جايي که زنجير طلايي دورش کشيده بودند براي خبرنگارها و عکاسها و توي محوطه زنجيري ايستاديم. صدايي مردانه همه را متوجه سمت راستمان کرد: «گلهاي من خوش آمديد!» ادبيات و لحن اين جمله خطابي به هيبتِ سفيدپوشِ عاقله مردي با ريش و سبيل سفيد که صدايمان زده بود نمي آمد. رييس دانشگاه بود که آمده بود براي خوش آمدگويي به خبرنگارها وتوضيح برنامه. عاقله مرد را تصور کردم پشت سکان دايرهاي کشتي ، ناخدايي بهش ميآمد. گروه موزيک گوشه ميدان تمرين ميکرد. هر کس ساز خودش را ميزد! خورشيد از پشت ابر درآمد و عکاسها و فيلمبردارها آه از نهادشان برخاست. همه تنظيماتشان را عوض کردند. کارشان که تمام شد، خورشيد دوباره رفت پشت ابر. بعضي از عکاسها و فيلمبردارهاي سندارتر با بعضي از نظاميها احوالپرسي گرم ميکردند و خاطرات 16 سال پيش را مرور. انگار تا دنيا دنيا بوده توي اين مراسمها همديگر را ديدهاند و انگارتر با هم همکاران غيررسمي هستند. اطراف ميدان صبحگاه تابلوهايي به شکل بادبان کشتي بود که رويشان عکس شهدا نقاشي شده بود. چند نفر از افسران جوان که قرار بود مراسم پرچم را انجام دهند، تمرين ميکردند. عکاسها با تجربه قبليشان ميدانند فرصت تا آمدن رهبر زياد است. مينشينند روي زمين و خاطراتشان را مرور ميکنند و گاهي صداي خندهشان بلند ميشود. کنار زنجير طلايي عکاسي با يکي از محافظها گرم گرفته. خودم را نزديک ميکنم که صداي محافظ را بشنوم، داشت براي عکاس از سفر مشهد رهبر تعريف ميکرد:«رفتيم خونه يه شهيدي به پدرش گفتيم قراره از گروه تلويزيوني بسيج بيان فيلمبرداري و مصاحبه. پدر شهيد هم براي 4-5 نفر شيريني تهيه کرد. يکدفعه رهبر با چند نفر آمدند. پدر شهيد شوکه شد. از شوک که درآمد ما را به رهبر نشان داد و گفت: آقا تقصير اينهاست. اينها نگفتند شما ميخواهيد بياييد حداقل برم ميوه اي چيزي بگيرم. رهبر هم لبخند زد و گفت: وظيفه اينها نيست که بگن.» ساعت 9 شده بود. يک طرف ميدان صبحگاه دو برج فلزي بود که بينشان کابل بسته شده بود و احتمالا آنهايي که از آن بالا رفتهبودند قرار بود عمليات راپل نمايش بدهند. نزديک جايي که گروه موزيک تمرين ميکرد، 5شهيد گمنام دفن بودند و يادماني سر قبرها ساخته شده بود. طبق معمول رهبر حتما اول برنامه ميرفتند و براي شهدا فاتحهاي ميخواندند. به همين خاطر عکاسها و فيلمبردارها را بردند سمت يادمان، ما هم رفتيم. روي قبرها گل گذاشته بودند، اطرافشان را هم. از آنجا دريا راحتتر ديده ميشد همينطور ناوچههايي که خيلي از ساحل دور بودند و قرار بود رژه دريايي بروند بعد از مراسم سردوشي. چند دقيقه بعد جنب و جوشهايي شروع شد. فرماندهان ميدان صبحگاه آخرين تمرينها را انجام دادند و دستور دادند همه به جاي خودشان بروند. چند نفري که بالاي فانوس دريايي بودند هم منظم و مرتب شدند و شيپورهايشان را جلوي رويشان گرفتند و کل ميدان آرام و ساکت شد. چند نفري از دري که به ميدان صبحگاه باز ميشد داخل شدند و چند لحظه بعد رهبر آمد. ميدان صبحگاه آنقدر ساکت و آرام شده بود که صداي موجهاي کوچک دريا شنيده ميشد. خورشيد هم از پشت ابر درآمده بود. غير از صداي موج دريا صداي پِرپِر پرچمهاي ميدان ميآمد و صداي تقتق عصاي رهبر. رييس دانشگاه از پشت ميکروفن خوش آمد گفت و بعد رهبر آمد به جايگاه شهدا. عباي قهوهاي، قباي طوسي، پيراهن سفيد، عمامه سياه و چفيه سفيد با خطهاي عمودي بر هم سياه، رنگ لباسهاي رهبر بود. ريشهايش ديگر سفيد شده بود و ديگر احتمالا به سختي موي مشکي در سرش پيدا بشود. فرماندهان نيروهاي مختلف ارتش، رئيس ستاد مشترک و فرمانده سپاه همراهش بودند. همه فاتحه خواندند و گروه موزيک آهنگ غمگين زد. عکاسها هم جرق جرق عکس ميگرفتند. ما اما کاري نداشتيم جز اينکه رهبر را از نزديک نگاه کنيم، يک دلِ سير. فاتحه که تمام شد در واقع هفتاد و دومين برنامه نظامي رهبر در هفتاد و دو روز مانده به عاشورا شروع شد. گروه موزيک آهنگش را عوض کرد و رهبر از کنار دستههاي مختلف رد شد و سان ديد. قدم برداشتن رهبر هيچ به قدم برداشتن مردي در ابتداي دهه هفتم زندگي نميماند. محکم و استوار، هر چند قدم، عصايش را يکبار به زمين ميزد. از روبهرويمان که رد شد، عکاسها خودشان را کشتند از بس عکس گرفتند. رهبر که کمي دورتر شد حواسم جمع شد به افسران جوان که منظم و مرتب ايستاده بودند، خبردار. از اينکه توي دلم بهشان شک کردم که نتوانند به موقع مرتب و منظم شوند، پشيمان شدم. برگشتيم توي مربع زنجير طلايي و منتظر شديم تا رهبر برسد. رهبر قدم زنان آمد تا رسيد به جايگاه مهمانان که از آن سمت اول زنها نشسته بودند. مهمانها از جايشان بلند شدند و شعار دادند. يک دفعه دختر بچهاي از توي جمعيت بيرون دويد سمت رهبر. محافظها هم دويدند و جلوي دختر را گرفتند. رهبر سرعتش را کم کرد و مسير مستقيمش را عوض کرد و رفت پيش دخترک. دستي به سر دخترک کشيد و دخترک هم دست رهبر را بوسيد بعد برگشت پيش مادرش. مردها صدايشان بم تر بلند شد به شعار که:«اي رهبر آزاده/ آمادهايم آماده» دوباره رهبر مسيرش را عوض کرد و رفت سمت جانبازي که روي ويلچر نشسته بود. خم شد و جانباز را بغل کرد، بوسيد و باز به راهش ادامه داد. از جلوي روحانيها که ميگذشت اين بار يک پسربچه 4-5ساله جلو آمد. رهبر دستي به سرش کشيد و چيزي گفت. پسربچه که برگشت روحانياي –که احتمالا پدرش بود- صورت پسر را توي دستهايش گرفت و سرش را بوسيد. روحاني ديگري هم جاي دست کشيدن رهبر را روي سر پسر بوسيد. مجري خوش آمد گفت و بعد نظامي جواني قرآن خواند. رييس نيروهاي دريايي ارتش خير مقدم کفت و مراسم قسم خوردن دانشجويان فارغ التحصيل و هديه گرفتن رييس دانشگاه و يک پدر شهيد و يک آزاده و چند استاد و دانشجوي نمونه و سردوشي گرفتن دانشجوهاي جديد و ديگر رهبر رفت و نشست توي جايگاه. دانشجوهاي قديم و جديد پرچم دانشگاههايشان را دست بر دست کردند و بعد حرکتهاي نمايشي دانشجوهاي دانشگاه فنون دريايي شروع شد و آخرش همه برگشتند به جاهاي مشخص شده تا رهبر برايشان صحبت کند. رهبر خيلي مهربان شروع کرد، عزيزان من و فرزندان من خطابشان کرد و بهشان تبريک گفت. راجع به امنيت صحبت کرد که بودنش باعث رشد و پيشرفت است و نبودنش باعث نبود و نابود شدن همه جيز، از نقش نيروهاي مسلح در تامين امنيت و اينکه نيروهاي مسلح براي تامين اين امنيت مهمترين چيزشان را ميگذارند وسط يعني جانشان را. اقتدار نيروهاي مسلح را گوشزد کرد و اينکه رمز اين اقتدار ايمان است. نشانه اقتدار مبتني بر ايمان را هم پيروزيهاي حزبالله و حماس در جنگهاي 33 و 22روزه دانستند و باز هم اين شکستها را به رخ اسراييل کشيدند. رهبر گفت از روز اول انقلاب در نيروهاي مسلح حضور داشته و ميداند چقدر پيشرفت کردهايم، هر چند به آنچه هستيم قانع نيستيم ولي قله پيشرفت امروز، آن روزها حتي با دست هم قابل نشان دادن نبود. رهبر نيروي دريايي را نيروي راهبردي نام برد، مخصوصا در جنوب و البته اشاره کرد رزمايش ايران و موشکهايش براي ملتها و همسايهها تهديد نيست. بين صحبتها هم پروژه جديد دشمن را تبيين کرد: پروژه ايرانهراسي. يعني ايجاد هراس از ايران در دل ديگران براي به هم زدن معادلات بين کشورمان با آنها به نفع خودشان. بعد از صحبتهاي رهبر رژه شروع شد با نظم و ترتيب خيلي خوب و سرودهاي هماهنگ و راپل و حرکات رزمي تکاورها روي کابلهاي بين دو برج فلزي. رژه که تمام شد رهبر هم از پشت جايگاه از ميدان خارج شد. خورشيد بالا آمده بود و آفتاب حسابي گرم شده بود و سرمان داغ. ديگر بايد برميگشتيم. توي راه برگشت زنها سراغ پسرها يا همسرانشان ميرفتند و بهشان تبريک ميگفتند. بچهها ميدويدند سمت پدرانشان تا احساس غرورشان را با هم قسمت کنند. پسربچهها بيشترشان لباسهاي نظامي کوچک پوشيده بودند و دست پدرهاشان را رها نميکردند. شايد آن موقع توي دلشان تصميم ميگرفتند و آرزو ميکردند مثل پدرشان شوند. /2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]