واضح آرشیو وب فارسی:مهر: مضامين فلسفه ذهن(14)ماترياليسم و حذف جوهر ذهني
خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه: ماترياليستها منكر اين نكته هستند كه جهان شامل جواهر ذهني و مادي هر دو باشد. هر جوهري يك جوهر مادي است. اذهان به طريقي از موادي مشابه كه از آنها صخرهها، درختان و ستارگان ساخته ميشوند به وجود ميآيد. اگر ما ذرات بنيادين را كه اشياي غيرجاندار را ميسازند در نظر بگيريم و آنها را به روشي درست سامان دهيم نتيجه موجودي با يك ذهن خواهد بود.
ماترياليسم تاريخي طولاني دارد. دموكريتوس (370 – 460 قبل از ميلاد) جهان را به عنوان نظم موقت اتمها كه به دور هستۀ توخالي ميگردند در نظر ميگيرد. هابز (1679 – 1588) و لامتري (1751- 1707) نيز پديدههاي ذهني را چيزي بيش از تعاملهاي مكانيكي در نظر نميگيرند. امروزه يكي از شاخههاي ماترياليسم بيش از شاخههاي ديگر مسلم گرفته ميشود. اين باور كه اذهان صرفاً مغزها هستند كاملاً گسترده است.
هرچند كه فيلسوفان زيادي خودشان را با عنوان ماترياليست ناميدهاند – آنهايي كه اين سخن را ابراز كردهاند – ماترياليسم رنگ و بوهاي گوناگوني را به خود گرفته است. اختلاف نظرهاي بين ماترياليستها، نقد رايجشان از دوآليسم را تحتالشعاع قرار ميدهند. در سالهاي اخير نارضايتي از فرضهاي ماترياليستي به احياي علاقمندي به اشكال دوآليسم منجر شده است. عجيب آنكه بيشتر اين علاقمندي با كارهاي علوم عصبشناختي به وجود آمدهاند و اينجا جايي است كه مسائل سازگاري ويژگيهاي نظامهاي مادي مركب با ويژگيهاي تجربيات آگاهانه به صورت ويژهاي دقيق هستند.
دو تا از پيشدرآمدهاي بحث ماترياليسم البته رفتارگرايي و نظريۀ اينهماني ذهن – مغز هستند. رفتارگرايي كه نظريهاي فلسفي دربارۀ سرشت ذهن است از رفتارگرايياي كه جرياني در روانشناسي محسوب ميشود متفاوت است. رفتارگرايي فلسفي با نظريهاي در باب سرشت ذهن و معناي اصطلاحات ذهني گره ميخورد. رفتارگرايي روانشناسانه اما از تصور خاصي از روش علمي كه در روانشناسي به كار ميرود ناشي ميشود. اين نوع از رفتارگرايي كارهاي تجربي را تا دهۀ 60 قرن بيستم تفوق بخشيد و اين رفتارگرايي تحتالشعاع مدل پردازش اطلاعات قرار گرفت و اين مدلي است كه بهوسيلۀ پيشرفت ماشينهاي رايانهاي بروز كرد.
ارتباط ميان فلسفه و علوم تجربي از جمله روانشناسي بهندرت صريح و آشكار است. از يكسو فيلسوفان ذهن سهم مهمي در شكلدهي به مفاهيم ذهنيت كه پژوهشگران تجربي را هدايت ميكند داشتهاند. از سوي ديگر فيلسوفان به تناوب نظرياتشان را در نور پيشرفتهاي علوم ارزيابي مجدد كردهاند. يك نتيجه اين است كه تأثيرات فلسفي بر علوم مشي خود را در فلسفه مييابند. هنگاميكه اين امر رخ ميدهد نظريۀ فلسفي ميتواند فضاي بيموردي از اعتبار تجربي را در اذهان فيلسوفاني كه علاقمندند اظهارنظرهاي علمي را بپذيرند به دست آورد.
فيلسوفاني كه تحت تأثير رفتارگرايي موجود در روانشناسي قرار ميگيرند گاهي در فهم گسترهاي كه تا آن گستره، تصور رفتارگرايانه از ذهن محصول تصور فلسفي مشخصي از روش علمي است ناكام ميمانند. عجيب آنكه ريشههاي آن تصور در سنت پوزيتيويستي نهفته است كه بسياري از اين فيلسوفان غيرجذاب يافتهاند. يك درس اين است كه براي فيلسوفان ذهن اين اشتباه است تا مدعياتي را كه روانشناسي يا علوم عصبشناسي ارائه ميكنند بدون نقادي و با توجه به ارزش ظاهري بپذيريم.
دوشنبه 27 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 259]