تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 8 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بدانيد كه هر كس در راه حق از دنيا برود، به بهشت و هر كس در راه باطل از دنيا برود، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802498533




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فريبا شش بلوکی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : فريبا شش بلوکی magmagf25-10-2006, 02:07 AMمن خودم اين شاعرا نمي شناختم همين ديروز يك شعر ازش خوندم كه خيلي خيلي زيبا بود و بعد دنبال بقيه شعراش رفتم و چون خيلي دوست داشتم گفتم بذار اينجا شماها هم بخونيد قشنگ مي نويسه خيلي قشنگ ـــــــــــــــــــــــــ ــــ http://i13.tinypic.com/2irxd 7o.jpg فريبا شش بلوكي در سال 1348 در تهران متولد شده است و ساكن كرج مي باشد . او از سن 14 سالگي شعر مي گفت اما اولين اثر خود را در سال 1383 به چاپ رسانيد . نخستين مجموعه شعر وي شبانه نام دارد و پس از ان 2 اثر ديگر تحت عنوان غريبانه و عاشقانه را نيز روانه بازار كرده است . او هم قالب كلاسيك را تجربه كرده و هم به سبك نيمايي و سپيد شعر گفته است . وي در مورد شعر مي گويد : شعر يك موهبت الهي و مقدس ترين اتفاق زندگي من است . magmagf25-10-2006, 02:10 AMدوستت دارم از بس که آسمان دلم ابريست تمام خاطراتم نمناک شده است نمي دانم چرا؟ دريا را هم که ديدم به ياد تو افتادم روي ماسه هاي ساحل نوشتم اگر طاقت شنيدن داري من شهامت گفتن دارم دوباره به دريا نگاه کردم باز برگشتم اين بار روي ماسه ها نوشتم دوست دارم ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــ اينم شعري كه اولين بار خوندم magmagf25-10-2006, 02:11 AMصداي باران نگاه کن گوش کن پنجره مرا مي خواند باران مرا صدا مي زند باران با انگشتانش به شيشه مي زند باران مرا صدا مي زند و من باران را خوب مي شناسم باران مداديست که بر همه چيز رنگ مي زند باران تيريست که بر دلي از سنگ مي زند باران سازيست که باز آهنگ مي زند باران باز هم مرا صدا مي زند و من ترديد مي کارم ميان ماندن و رفتن magmagf25-10-2006, 02:14 AMپنجره اي رو به خدا پنجره اي رو به خدا از همه جهان جدا نشسته پاي آن دلم اين دل زار بينوا * شکوفه کن به دست من اي گل خوش نماي من اين همه راه آمدم که بشنوي صداي من * صداي من ، صداي من صداي بغض و گريه است نگاه کن، نگاه تو براي من که بهترين ِهديه است * تنم شراره مي کشد شراره هاي پشت هم شراره هاي آرزو شبيه هم ، شبيه هم * تو با مني ، تو در مني به هر کجا که مي روم نمي شوم ز تو جدا تا نفس هاي آخرم * بيا ببين ، بيا ببين که بي تو من چگونه ام چگونه ام تب شده همنشين من نشسته روي گونه ام * ستاره سهيلمي که مي دمي به هر شبم هر شب من پر از تو و... غرقه ميان يک تبم * دست به زير چانه ام خيره شدم به رو به رو بمان بمان کنار من ميان دشت آرزو * خسته شدم، خسته شدم از اين همه خيال تو ببين که غوطه ور شدم به عشق بي زوال تو * گذشته ها گذشته اند تو فکر فردا را نکن غروب رفتنم شده دگر مرا صدا نکن * مرا ببر ، مرا ببر از همه جهان جدا پنجره اي به من بده روبه خدا، رو به خدا ... magmagf25-10-2006, 02:16 AMعلت گريه دويده ام به سوي تو رسيده ام به کوي تو تمام هستي ام کنون بسته به تار موي تو *** مرا نماز کي بود؟ بدون رنگ و بوي تو بهشت من تو بوده اي چو بنگرم به روي تو *** من که هميشه بوده ام فقط به آرزوي تو چگونه بگذرم کنون؟ به راحتي ز کوي تو *** خون درون هر رگم چو باده در سبوي تو در شب وصل واي من تنم گرفته بوي تو *** مپرس ز گريه هاي من ترسم از آبروي تو magmagf25-10-2006, 02:20 AMزنده به گور خلوتي مي خواهم قلمي از گل ياس دفتري جنس بلور بنويسم از عشق بسرايم از نور روي خط هاي نسيم دو قدم راه روم بکشم شکل تورا و به دستت انگور يادم افتاد شبي رفته بوديم ته باغ تو به من مي گفتي بنويس چشم شيطان شده کور من نوشتم برکاج که پرم از تو و عشق دوستت خواهم داشت تا سراشيبي گور تو به من خنديدي و به آينده در راه نه چندان هم دور عشق رادار زدند سر هر کوچه صبح باز هم جار زدند دلتان زنده به گور دلتان زنده به گور magmagf25-10-2006, 02:25 AMكيش و مات روزها را مي شمارم خوب من تا تو برگردي دوباره پيش من عاشقي مستي مطلق مي دهد من كنون مات تو و تو كيش من ... مي رسد روزي كه سر بر دامنم اشك شوق از ديده ات جاري شود با تپش هاي دل بي تابمان لحظه ي مستي و دلداري شود ... چشم مي دوزم به تقويمي كه هست رو به رويم ، روي ديوار اتاق مي گذارم يك نشان از روز قبل خط به خط ، بر روي ديوار اتاق ... فاصله هر روز كمتر مي شود روز موعود من و تو مي رسد لحظه هاي روشن فرداي ما با شتاب و پر هياهو مي رسد ... واي گيسوي رهايم را ببين مست مي رقصد به دستان نسيم ما چه خوشبختيم اي معشوق من كز همه عاشقتران ، عاشقتريم ... ياد باد آن لحظه هاي گفتگو تا كه بغضت بي محابا مي شكست موج لرزان صدايم ، واي ! واي ! آن چه حالي بود كه بر ما گذشت؟ ... من فروزان تر ز هر چه آتشم ديده مي دوزم به فرداهاي خود مي رسد روزي كه بي پروا تو را غرق مستي سازم از لب هاي خود ... وعده ي ديدار ما خواهد رسيد سينه هامان پر تلاطم مي شود كيش و مات هم شديم اي عشق من لحظه هاي خستگي گم مي شود ... magmagf25-10-2006, 02:29 AMسوء تفاهم تو ندانستی چه می خواهم زتو من نگفتم ! که بمان ! یا که برو ! من فقط می خواستم شمعی شوم تا بسوزم جان خود را نزد تو تو ولی از آتشم ترسیدی و رفتی و گفتی : برو ! نه من ،نه تو ... Marichka25-10-2006, 10:13 AMسلام دوست عزيز لطفا يه بيوگرافي جامع از شاعر مورد نظر براي معرفي كامل ايشون توي پست اول قرار بديد. موفق باشيد magmagf26-10-2006, 01:23 AMدرخت باز از بوی درخت نفسم می گیرد چه کسی یاد تورا از دلم می گیرد؟ * حک شده روی دلم طرح زیبای درخت حک شده روی درخت طرح زیبای دو دل * به گمانم دل من شهرۀ شهر شده * به گمانم دل تو بادلم قهر شده * وای! این بوی درخت بدتر از زهر شده ... magmagf26-10-2006, 01:24 AMبي تو غروب و غروب چه تماشائيست و صدايي که نهانيست اين جا همه چيز هست حرف هاي خودماني ست * يک پرنده در قفس هست بغض و فريادو نفس هست خواهشي در قعر زندان آرزوهايي عبث هست * بوي باران، بوي باران نقطه هاي سرد پايان يک نگاه عاشقانه در وداع سخت ياران * يک اميد سردو خاموش ساعت بي حسّ و بي هوش انتظار و سنگ و ديوار رفته ام از خود فراموش * گريه و تنهايي و خواب عکس تو در حجم يک قاب ضربه هاي قلب بي تاب باز هم آئينه و آب * خاطرات رو سپيدت عطر دستان نجيبت يک سبد بر روي ميزم از شکوفه هاي سيبت * باز هم تکرارو تکرار زندگي مرغي گرفتار پنجره همپاي مهتاب نور مي پاشد به ديوار * شمع مي سوزد ز هجرت دل اسير فکرو ذکرت گل به گلدان سر فرو برد خم شده از بار عشقت * تو پرنده اي غريبي تو سکوتي آهنيني جاي تو اما چه خالي در غروبي اينچنيني ... magmagf26-10-2006, 01:24 AMعبادتگاه سايه اي در پشت پرده شعر باران مي سرود دست هايي مهربان زندگي را مي نواخت * در سحر گاه نجيب من به فکر تو شدم و نشستم پا به پاي لحظه ها * خوب ديدم يک گياه سر به سجده مي زند * يک پرنده مي رود شاخه اي نازک به نوک تا بسازد لانه اي پشت هم پر مي زند * دست هاي يک درخت رو به بالا مي رود مو پريشان مي کند شاخه هاي نسترن * روز آغاز شده ست شهر بيدار شده ست کم کمَک کودک همسايه من راهي مدرسه است * و صنوبر شايد شاکي از همهمه است * در سحر گاه نجيب مي روم، اما کجا؟ مي روم با فکر تو * باز در روياي من لحظه زيباي ديدار شده ست * سايه آن سوي پرده مال تو دست هاي مهربانت مال من اي عبادتگاه من ... Dash Ashki26-10-2006, 04:33 AMفرانک جان فقط به شعر اکتفا نکن... به این لینک دقت کن... http://forum.p30world.com/showpost.php?p=682321&postcount=20 مرسی saye15-11-2006, 04:39 AMارتباط مستقیم با شاعر : [email protected] ............. عبور لحظه ها نشسته روی چهره ام خطوط عمق سال و ماه صدای پای لحظه ها که می رسد ز گرد راه * به شمع جان من نگر ببین که آب می شوم به سوی تو چو می دوم شبیه خواب می شوم * به ذره ذره تنم شراب معرفت بزن ورق ورق کتاب من به گریه ها تو خط بزن * به دست نازنین خود گلاب عاطفه بپاش به سطر سطر زندگی کلام همنوایی باش * علامت سوال من پشت نگاه خسته ام چرا ؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ غمین و دل شکسته ام * نشسته روی چهره ام خطوط عمق سال و ماه شرر به جان من نزن نکن به اینه نگاه * نپرس چرا چنین شدم نگو چه شد موی سیاه عبور لحظه ها ببین نکن به اینه نگاه ... saye15-11-2006, 04:41 AMحسرت سکوت از کران تا بیکران این جهان در میان این زمین و آسمان من چرا افتاده ام؟ لابه لای عابران خسته جان .... شعر هایم می رسند از راه دور از مکانی ناشناس و بی نشان شعر می پیچید چو پیچک بر لبم واژه هایی می نشیند بر زبان .... می نویسم لیک با اندوه و آه ! شکوه هایم می رسد تا آسمان باز می خواهم که در خلوت شوم تکه ای کاغذ، نوشتم روی آن.. .... هیس!ساکت شو! دلم خوابیده است ... نه ! نمی فهمند مرا این مردمان! ... malakeyetanhaye10-11-2007, 10:42 PMدریچه قدم در وادی عشقت نهادم شده پیچک که می پیچد به سویی شدم همسایه لیلا و مجنون شدم باران که می بارد به جویی ... به بامم ماه در پیراهن ابر به دستم نور سرخ و زرد و آبی شکوفه می کند یادت همیشه اتاقم پر شده از یادگاری ... به چشمم هاله ای از برق امید ستاره می درخشد در شب من نشسته ایه های عاشقانه به آوازی که خفته بر لب من ... شبی دیدم به دستت یک دریچه در این کوچه ، در این بن بست مرموز سوالی نقش بسته بر لب من جوابم را ندادی تا به امروز ... تو ای باران شبهای بهاری دریچه را به رویم می گشایی؟ و از آغوش باز این دریچه سلامم را به گل ها می رسانی؟ god_girl24-01-2008, 06:04 AMمتن کامل کتاب بهانه از فريبا شش بلوکی حسادت نثار مقدمت صد باغ و بستان دلم شد قاصدک تا روز محشر ... تویی تعبیر خواب هر شب من که آخر سرزده ، می آیی از در ... گلاب ناب و عنبر ، دسته ی عود تو می آیی به دستت یک کبوتر ... برای لحظه های نازک عشق شدم در شعر خود آهسته پرپر ... صدایت می زنم در زیر باران نگاهت می کنم با دیده ی تر ... دل دریایی ات را می نوازم کنار ساحل فردای بهتر... ... سه شب بیداری و شمعی فروزان طلوع روشن یک روز دیگر... ... دلم گم می شود در کوچه ی عشق و پیدا می شود در پیچ آخر ! ... تو را می خوانم و یک بوسه ی داغ که می بخشی به دست و صورت و سر ... فراوان می شوم از شور مستی ولی در انتظار جام دیگر... ... به پایان می رسد این شعر من نیز کمی اندیشه کن در بیت آخر! ... "چو این دستم برایت می نویسد حسادت می کند آن دست دیگر" !!... god_girl24-01-2008, 06:04 AMدوباره گریه کردی برایم گریه کردی ، باز پیداست صدای هق هقت را می شناسم ... میان ناله های پشت دیوار فریبا گفتنت را می شناسم ... مخواه پنهان کنی از من غمت را سکوت نامه ات را می شناسم ... دلت در حسرت پایان هجر است دل شوریده ات را می شناسم ... تمام سال و ماه و هفته و روز غم دیرینه ات را می شناسم ... نمی خواهی مرا غمگین ببینی نگاه عاشقت را می شناسم ... ولی از من مپوشان درد خود را که راز سینه ات را می شناسم ... مپوشان سرخی چشمان خود را غروب دیده ات را می شناسم... ... دوباره گریه کردی مثل هر شب نگو نه! عادتت را می شناسم! god_girl24-01-2008, 06:05 AMنه یوسف،نه زلیخا همان یوسف که او در چاه بوده به زندان برلبانش آه بوده به هر مویش دل صدها زلیخا که چشمش سجده گاه ماه بوده! ... زلیخا هم که او بی تاب بوده ز عشق یوسفش بی خواب بوده چو از شیطان نفسش پیروی کرد تمام نقشه اش بر آب بوده! ... همینک نزد ایزد آرمیدند از این دنیای خاکی پر کشیدند به امّید و به عشقی جاودانه که آخر هم به یکدیگر رسیدند! ... همان ایزد که ما را آفریدست به شب هامان طلوع هر سپیده ست تمام هستی ما در کف اوست نه شیطانی که دائم نا امید است! ... ولی من خسته از امروز و فردا دو دستم می رسد تا آسمان ها خدایا راه ما را ساده تر کن که نه او یوسف است ! نه من زلیخا ! ... god_girl24-01-2008, 06:06 AMتصویرتو ابریشم شب که پشت و رو شد آئینه ی دل به گفتگو شد انگار ستاره ی قشنگی یکباره شکست و زیرورو شد... * یک تکه ی آن به دستم افتاد همراه دو دست خسته ی باد آنگاه کنار صد شکوفه تصویر تورا به من نشان داد!... * من خیره شدم به چشم مستت همراه نگاه می پرستت آویزه ی قطره های باران شعری ز شراب من به دستت... * دیدم که سکوت خسته ی تو از پنجره های بسته ی تو آهسته به من اشاره ای کرد دستان به غم نشسته ی تو... * اما من و حلقه های زنجیر... این فاصله های دست و پاگیر... یک تکه ستاره ی شکسته!... انبوه بهانه های دلگیر... * انگار تورا نشسته دیدم! درهای سیاه و بسته دیدم! از موج سکوت و درد دوری تصویر تورا شکسته دیدم!... * یکباره ستاره ی دلم مرد! ابریشم شب دوباره تا خورد! تا قطره ی اشک من فرو ریخت... تصویر تورا پرنده ای برد!... god_girl24-01-2008, 06:07 AMبارانی چرا تقصیر باران نیست؟! همین باران که می بارد شبی ، شاید برای ما گل اندوه می کارد!... ... نصیحت های پوسیده... گلایه های تکراری... نگاه خسته ی دیوار... و ساعت های دیواری... ... چشیدم خاطراتت را !... کمی شیرین تر از گیلاس! صدای کوچه ی دیروز... بزن احمد ! بگیر عباس! ... و توپ ساده ی کودن ! لباس شسته ی مادر... سکوتی تا ته کوچه ... سپس آهنگ زنگ در... ... خطوط چهره ای خندان... ببخشید توپمان افتاد!... هزاران بار می خواند دل غمگین من در باد... ... قرار روز یکشنبه ... همیشه رنگ پاییز است! هوایش ابری و تیره... و تکرارش غم انگیز است! ... رسیدم ،منتها دیدم کسی در آن خیابان نیست ! نماندی تا بیایم من !... نگو تقصیر باران نیست !... ... god_girl24-01-2008, 06:08 AMبرای ماندن دیرست و خستگی هست گاهی برای ماندن در فصل بوسه چینی شعری دوباره خواندن ! ... هر روز و شب ، من و تو سرگرم کار خویشیم فردا که می رسد باز تکرار روز پیشیم ! ... من خسته از دویدن در کوچه های تیره... بیهودگی ، بطالت... چشمان مات و خیره ! ... در آیه های دستت... بنگر که خواهشی نیست بین من و نگاهت ... حتی نوازشی نیست ! ... من رفتم و گذشتم از لحظه های تکرار... بعد از نماز صبحم خواندم به گوش دیوار!... ... بر شیشه های شعرم ردّ شکستگی هست «دیگر برای ماندن» دیرست و خستگی هست!... god_girl24-01-2008, 06:08 AMپرده در ساعات پریشانی و آشفتگی من تصویر دلم بود که در سایه فرو رفت فریاد تو ویرانگر افسردگی ام شد ... هر چند که سنّم شده پایان سی و هفت! ... ما پرده در هر چه قوانین زمینیم ... اسناد من و تو که شناسنامه ی ما نیست! این شعر که یاریگر دستان من و توست از روح حقیقت طلب ما که جدا نیست! ... سبز است کنار من و تو عشق ... وین بوته ی خوشرنگ نوازشگر دیده ست رفتیم به یک دشت پر از ساقه ی گندم از راز من و تو چه کسی قصه شنیده ست؟! ... گفتی که شب ِ خواب و خیالات سحر شد دیدم سبدی سوسن وحشی سر دیوار هم پیچک نیلوفر و هم بوسه ی خورشید فارغ شدم از شبزدگی های دلازار... ... بگذارکه مردم همه درخواب شب پیش ! ما بر سر بامیم ، سزاوار یقینیم... بر مُهر شناسنامه ی ما جوهر عشقست ! ما « پرده در» هر چه قوانین زمینیم!... god_girl24-01-2008, 06:09 AMمرگ پروانه در چشم های تو پروانه ای می مرد وقتی که اشک تو... بر گونه سُر می خورد * من اوج حسرت را در نامه ات خواندم تا ساعتی دیگر ... در کوچه ات ماندم * یک رهگذر می دید دلواپسی هایم... اما نمی پرسید! از بی کسی هایم... * یک عابر دیگر... خندیدو رد می شد از فکر کوتاهش... حالم چه بد می شد!... * من غرق آن نامه با دیدگانی تر... می رفت و می آمد هی عابری دیگر... * تا مادری دیدم طفلی به آغوشش... یک ساک سنگین هم آویزه ی دوشش... * یکباره یاد تو... با خود مرا هم برد آن جا که اشک تو بر گونه سُر می خورد * دیدم که بر اسمت کوچه قسم می خورد! وقتی که پروانه... در چشم تو می مرد! ... god_girl24-01-2008, 06:10 AMخیال کن دریچه ی نگاه من ببین شکسته می شود و حفره ی دهان غم که باز و بسته می شود! ... به گوش من نمی رسد اذان صبح دیدنت نماز وحشتی بخوان برای دل بریدنت! ... از آنهمه سکوت من بگو ، بگو چه حاصلست؟ میان اسم ما دوتا هزار خطّ فاصله ست! ... کجای خاطرات من به حرف حق رسیده ای؟ خیال کن که بعد از این تو هم مرا ندیده ای! ... سوال بیخودی نکن!... تو را ز یاد برده ام! بله ! درست شنیده ای! خیال کن که مرده ام!... ... god_girl24-01-2008, 06:11 AMافسرده تو پیدا می شوی اما... فراموشی گرفتم من! و گلدان نگاهت را به خاموشی گرفتم من! ... صدایم می زنی ،شاید ... نمی فهمم چه می گویی! هنوز افسرده ام ، اما... نه درمانی! ...نه دارویی! ... هوای گرم تابستان ... ندارد با دلم سازش ... نمی خواهم که بنشینم به پای میز آرایش!... ... نه خطّی گوشه ی چشمم! نه رنگی بر لب و گونه ... اتاق خواب من خالی ... ز عطر وحشی پونه !... ... دوباره روی تخت من ... کتاب شعر و خودکارم! و تعدادی ورق پاره ... برو!...از عشق بیزارم ! ... god_girl24-01-2008, 06:12 AMبرو! دوباره پشت پنجره... هجوم بغض حنجره... دوباره نامه های تو... تروخدا...برو ! برو ! برای تو نوشته ام... و با غمی سرشته ام... جواب نامه های تو... تروخدا...برو ! برو ! و اشک بیصدای من... و عشق تو به پای من... نگاه من ، نگاه تو... تروخدا...برو ! برو ! و شاخه های زرد غم... کنار من به پیچ و خم... هوای بوسه های تو... تروخدا...برو ! برو ! ستاره های آرزو... دوباره گرم گفتگو... صدای من ، صدای تو... تروخدا...برو ! برو ! دوباره بوی نسترن... و ساعت حزین من... و دست آشنای تو... تروخدا...برو ! برو ! و پیچک شکسته ام... و سایه های خسته ام... سکوت من ، سکوت تو... تروخدا...برو ! برو ! و آسمان ِ راز من... و آخرین نیاز من ... دوباره ردّ پای تو... تروخدا...برو ! برو ! به اشک من نظر نکن... نگاه ِ پشت سر نکن... که مُردم از فراق تو... تروخدا...برو ! برو ! دوباره نه ! به من نگو! از این مسیر روبه رو ... دیر نشده برای تو... تروخدا...برو ! برو ! .. god_girl24-01-2008, 06:13 AMدل دیوار گل اندامی نمی بینم! پرستویی نمی خواند! دلم نازکتر از شیشه... کسی اما نمی داند! ... و شب در کوچه پنهانست نه مهرویی ، نه مهتابی ! تصور می کنم با خود ... تو هم امشب نمی خوابی! ... و سقف خانه های ما... همیشه سرد و رنجورست! و ماه ِ بر لب ِ بامم ... همیشه از زمین دورست! ... دو دست خسته ی خواهش دل ما را نمی پاید ... شراب و مطرب و ساقی به کار ما نمی آید ... ... که عهد بوسه و مِی نیست! کسی مستی نمی جوید ! ز زلف یار و ابرویش ... کسی دیگر نمی گوید ! ... دوباره گفتم و گفتم ... شبم طی شد ، لبم خشکید! سه ساعت مانده تا فردا ... و دیدار من و خورشید ! ... دل دیوار این خانه ... اگر چه ظاهراً سنگ است! ز بس نالیده ام هر شب... برای خنده ام تنگ است! ... god_girl24-01-2008, 06:13 AMگل یا پوچ شب را صدا کردم آیا کسی خوابست؟ یا مثل من بیدار... در فکر مهتابست! ... اما صدا پیچید... در کوچه های غم می رفت و برمی گشت پژواک این ماتم... ... دیوانگی کردم ! اما ، دلم فهمید! یک بار دیگر هم فریاد من پیچید! ... آیا کسی خوابست؟ ای مردم خاموش ! امشب فریبایی... با گریه هم آغوش! ... اماخجل باشید ! او سوز و سازی داشت! تا روز مرگش هم... در سینه رازی داشت ! ... وقتی که مشتش را سربسته می دیدید! گل بوده یا پوچ است؟ هرگز نفهمیدید... ... god_girl24-01-2008, 06:14 AMنامه «شاید همین فردا... دستی بکوبد در ! از سوی تو باشد... یک نامه ی دیگر ! ... اول سلامت کو؟ حرفی ندارم من... یا خسته و خاموش! یا بی قرارم من ! ... حالم پریشانست! دیدی که دلتنگم ! وقتی نباشی تو... من تکه ای سنگم! ... این عشق دیرین هم کاری به دستم داد! دلتنگی و دوری ... آخر شکستم داد! ... باران که می بارد... پشتم به دیوار است! مادر نمی خندد ... شاید که بیمار است! ... دیشب که خوابیدم ساعت صدایم کرد! دیوانه بازی داشت! با غم رهایم کرد! ... رفتم ، خداحافظ رفتم به جایی دور... تو لایق صبحی ... با بوسه های نور...» ... شبهای بسیاری... اشکم به دامن بود! آخر نفهمیدی ... این نامه از من بود! ... ... god_girl24-01-2008, 06:15 AMجمعه چتر چنار بسته شد! پرنده پر کشید و رفت... به چشمک ستاره ها شاپرکی پرید و رفت... ... و من دوباره می دوم کنار ردّ پای تو ... هر چه شتاب می کنم ! نمی رسم به پای تو... ... به قله های معرفت به آسمان رسیده ای! شبیه سیب قصه ها مرا ز شاخه چیده ای! ... سبکتر از سکوت شب دلت زلال آرزو ... هزار دفعه گفته ام ! چه پشت سر ، چه روبه رو! ... کنار پیچ حادثه ... شبی که گنگ و مبهم است! تو می رسی به کهکشان! زمین برای تو کم است! ... هزار ، شنبه دست تو نمی رسد به دست من دوشنبه های منتظر که می دهد شکست ِ من ... سه شنبه های بعد ِ تو دلم ستاره می شود! برای حسّ بودنت ... بگو چه چاره می شود؟ ... شبی بیا ز من بگیر... خطوط این ادامه را ... تمام هفته یک طرف! غم غروب جمعه را ... ... god_girl24-01-2008, 06:16 AMمن و نسیم به کوچه های شهر تو... نسیم می بَرَد مرا... کنار درب خانه ات ... و پچ پچ پرنده ها ... دوباره لمس می کنم ... درخ سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 730]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن