محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828038626
افشای ناگفته های جدیدکردان (2)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ادامه از مردی به نام کردان یک: ....جمع ما در سپاه با توجه به اهميت دادسراي انقلاب شهر و ضعفهاي موجود در آن تصميم گرفت كه من به آنجا بروم و من شدم معاون دادستان شهر ساري. آقاي سيدمهدي طباطبايي نماينده فعلي شهر تهران آن زمان دادستان انقلاب استان مازندران بودند و رئيس سازمان دادسراي مازندران كه در زمان شاه بركنار شده بود، رئيس دادسراي انقلاب شهر ساري شده بود كه متاسفانه با جريانات انحرافي ضدانقلاب و سازمان مجاهدين برخورد نميكرد. پس از انتصاب من بهعنوان معاون دادستان شهر 70-60 نفر از كلهگندههاي زمان طاغوت را كه به كسب اموال نامشروع در آن دوران پرداخته بودند را دستگير كردم و اموال نامشروع آنها را به بيتالمال بازگرداندم. يك خاطره جالب از آن دوران اين كه در شهر ما فردي بود به نام آقاي دكتر «والاپور» كه رئيس انجمن بهائيان و رئيس جمعآوري كمكهاي مردم ايران به اسرائيل در جنگ شش روزه با اعراب بود. اموال ايشان را توقيف كرده بودند و دادند به بنياد مستضعفان. يك روز فرمانده ژاندارمري ساري و يك نفر كه در دادسرا بود، آمدند پيش من كه آقا اموال آقاي دكتر والاپور را بيدليل توقيف كردهاند و شما كمك كنيد كه ما اموال را پس بگيريم. چند روز بعد هم دوباره آمدند و يكجوري صحبت كردند كه آقا اگر شما امروز كمك ما كنيد كه اموال ايشان را پس بگيريم، ما هم اگر رژيم تغيير كند، به شما كمك ميكنيم كه من حس كردم كه يك خبري دارند اينها از تغيير حكومت كه اينگونه صحبت ميكنند و فردا آنها را دعوت كردم به خانهام و يك مقدار با آنها صحبت كردم و از آنها اطلاعات گرفتم و گزارش دادم به مركز كه ظاهرا در لورفتن كودتاي نوژه موثر بود. آنها خواستند پنج ميليون تومان كه در آن موقع پول هنگفتي بود، به من رشوه بدهند تا من دستور رفع توقيف اموال دكتر والاپور را صادر كنم. من هم با آقاي «راجي» حاكم شرع شهر و بچههاي سپاه هماهنگ كردم و با آنها قرار گذاشتم كه پنج ميليون را نقدا به من پرداخت كنند كه وقتي آنها آمدند سر قرار، بچههاي سپاه آن دو را دستگير كردند. بعد از معاونت دادستان ساري من رفتم آمل و شدم دادستان انقلاب آمل، نور و محمودآباد.فرماندار آمل در آن زمان آقاي محسني بود كه الان نماينده سبزوار در مجلس هشتم هستند. آن موقع حدود هفت الي هشت هزار نفر از مخالفين نظام حمله كرده بودند به شهر و فرمانداري آمل و ما چون قدرت برخورد نظامي نداشتيم، فقط ديديم ميتوانيم عمليات رواني انجام دهيم و با وجود 50 نفر از بچه حزباللهيهاي شهر يك مقر در اطراف شهر زديم و در آن يك چاه مانندي حفر كرديم و شروع كرديم به دستگيري نفر به نفر افراد آنها و ميبرديمشان در آن مقر و به صورت مفصل آنها را كتك ميزديم و اعترافات آنها را درج ميكرديم، اگر در مراحل اوليه اعتراف ميكردند و تعهد ميدادند كه ديگر به اخلال دست نزدند كه هيچ، وگرنه داديار ميفرستاديم تا از آنها مجددا بازجويي كند و اگر در اعترافات آنها ترور و قتل و جرمهاي سنگين بود، حاكم شروع ميفرستاديم و با رعايت قوانين كشور و موازين شرعي آنها را اعدام ميكرديم. عملیات روانی و پیچیدن اخبار مربوط به اين مقر خوف عجيبي را در دل ضدانقلاب انداخته بود و در نهايت آنها دست از آمل و شهرهاي ديگر برداشتند و رفتند در جنگلها و اتحاديه كمونيستها را تشكيل دادند كه مرحوم شهيد قدوسي به من ماموريت برخورد با آنها را دادند و ما هم به اتفاق ساير دوستان با جريان نفاق و كمونيستهاي هشت پر و اتحاديه كمونيستها در جنگلها برخورد و آنها را از جنگل بيرون و دستگير كرديم. تا اين زمان منافقين و كمونيستها چندین بار اقدام به ترور من كردند. بنده در دادستاني بودم تا اينكه آقاي موسوي تبريزي «دادستان انقلاب كل كشور» شدند. من در آن زمان خونريزي معده شديدي داشتم كه خيلي اذيتم ميكرد و خيلي هم مايل نبودم با آقاي موسوي تبريزي كار كنم. بنابراين استعفا دادم و برگشتم ساري. بناي كار فرهنگي داشتم و درمان زخم معدهام. مرحوم «مجد آرا» كه آن زمان استاندار بودند، خيلي اصرار داشتند كه من به استانداري بروم. من نميخواستم بروم، ايشان خيلي پيگيري كردند و برادر خانم من را واسط كردند و گفتند آقاي ناطق نوري هم خيلي اصرار دارند كه شما بياييد. من هم وقتي اصرار ايشان را ديدم، قبول كردم، ولي خواهش كردم به خاطر ضعف جسميام يك كار سبكي به من بدهند و شدم فرماندار «عليآباد كتول» و بعد دوباره اصرار كردند كه فرماندار گنبد شوم كه با مخالفت مردم «عليآباد كتول» مواجه شدند، حدود پنج هزار نفر از مردم عليآباد كتول و حزباللهيها مقابل فرمانداري تجمع كردند كه نبايد كردان از عليآباد برود و در و ديوار شهر را پر كردند از ديوار نويس كه كردان نبايد برود. استانداري در نهايت مردم را راضي كرد و من 38 ماه شدم فرماندار گنبدآن زمان با حدود هزار و اندي روستا كه الان به شش فرمانداري تقسيم شده است. من در طول مدت فرمانداریم در گنبد همه روستاها را بين سه تا هشت بار رفتم و در هر روستا حداقل يك پروژه عمراني اجرا كردم، هر شب ميرفتم سر پروژهها و پيگيري ميكردم، صداي بولدوزرهاي D8 يك سمفوني بسيار زيبايي شده بود براي من كه نويد آباداني به همراه داشت. انجمن اسلامي دولت تشكيل شده بود و من هم عضو آن شده بودم و آقايان پرورش، عسگر اولادي، ناطق نوري و نبوی... از اعضاي دولت در اين انجمن به ابراز مخالفت با مواضع مخالف اقتصاد آزاد آقاي ميرحسين موسوي ميپرداختند. ما معتقد بوديم كه اقتصاد بايد راه خودش را خودش باز كند. در آن زمان مقام معظم رهبري كه رئيس جمهور بودند يك سفري داشتند به مازندران، مسئولين وقت آن زمان استان با توجه به درگيريهاي دولت با ايشان علاقهاي نداشتند كه اين سفر با وزن سفر يك رئيس جمهور و به صورت گرم و باشكوه برگزار شود و بيشتر تمايل داشتند خيلي بيسروصدا و سرد باشد. من هم كه از سال حدود 54 با حضرت آقا آشنا شده بودم ، تمام توان خود را گذاشتم تا خللي در برگزاري اين سفر نباشد. همان سالي بود كه سيلي در داراب استان فارس آمده بود و من هم از مردم گنبد 36 ميليون تومان كه آن زمان مبلغ قابل توجهي بود، جمع كرده بودم براي سيلزدگان. استانداري ميخواست پول را به آقاي ميرحسين موسوي كه نخست وزير بود بدهد تا ايشان پول را به سیل زدگان بدهد و من ميخواستم به آقاي خامنهاي كه رئيس جمهور بودند بدهم تا ايشان پول را به سیل زدگان بدهند و در نهايت بنده وقتي حضرت آقا در گنبد بودند به ايشان تقديم كردم تا ايشان به مردم داراب بدهند. آقا وقتي آمدند گنبد حدود 3/4 مردم ائم از همه قوميتها آمدند استقبال آقا و سفر ايشان در گنبد خيلي با استقبال بينظير و گرمي روبرو شد چون حضرت آقا خیلی در میان مردم کشورمحبوب بودندو ایشان به اتفاق آقاي روحاني نماينده ولي فقيه در استان و آقاي نورمفيدي نماينده ولي فقيه در شرق استان دو شب در منزل فرماندار كه من بودم اقامت داشتند حضرت آقا از حال و هوای قصه حدس زدند كه بعد از رفتن ايشان با من برخورد ميكنند و توسط اطرافيانشان پيغام دادند كه به فلاني بگوييد اگر عزل شد به دفتر من در تهران بيايد. پيشبيني حضرت آقا درست درآمد و من بعد از سفر ايشان عزل شدم و رفتم تهران دفتر حضرت آقا و از طرف نهاد رياست جمهوري رفتم در ستاد اجرايي فرمان حضرت امام(ره). حضور من در ستاد اجرايي فرمان حضرت امام به خاطر فساد بیش از حد برخی از مديران آن زمان در ستاد از جمله آقاي ... نامي كه يك مدتي را هم در سايپا مدير عامل بود،زياد طول نكشيد،حدود پنج الي شش ماه ،من نامه نوشتم به آقاي ميرسليم در ریاست جمهوری كه اينجا فساد هست و من نميتوانم اينجا كار كنم. در زمان كار در ستاد اجرايي يك خانه داده بودند به من در خيابان ميرعماد كه حدود 470 متري زیر بنا داشت و من يك مدت كوتاهي در آن نشستم و چون شبهه شرعی داشتم نسبت به درستي اين كار از آنجا بلند شدم. البته اين در كنار اين بود كه من سه تا تيكه فرش بيشتر نداشتم و خانه لخت بود، بعد از من آقاي صادق خرازي نشستند در آن خانه. بعد از ستاد اجرايي من رفتم در ستاد تبليغات جنگ، تا اين زمان حضور من در جبهه به خاطر كارهاي دولتي به صورت مقطعي بود. مثلا در زمان انجام عمليات يك هفته ميرفتم جبهه و بعد برميگشتم سركارم به عنوان فرماندار و یا ... از اينجا به بعد ديگر كار من شده بود مختص جنگ. من شدم مسئول تشكيل كميته ستاد تبليغات جنگ در استانها که شورای عالی دفاع تصمیم تشکیل آن را گرفته بود. يك خاطره جالب اين كه در اين مدت هواپيماهاي عراقي وقتي براي بمباران شهرهاي ايران ميآمدند و به هر دليلي موفق به خاليكردن بمبها در شهر موردنظر نميشدند در بازگشت به عراق چون شهر ايلام سر راه بود، همه بمبهاي خود را سر مردم آنجا ميريختند. من هم به همين خاطر دستور تخليه ايلام را صادر كردم كه متأسفانه به خاطر هم خط نبودن سياسي من با برخي از آقايان از جمله آقاي محمد صدر با جو سازي آنها عليه اين كار مواجه شدم كه ايلام امن بوده و چرا فلاني دستور تخليه شهر را داده است و قرار شد من به جلسه شوراي امنيت ملي كشور بروم و در آنجا توبيخ شوم كه همزمان هواپيماهاي عراقي مجددا به صورت وحشتناكي ايلام را بمباران كردند كه ديگر اصلا جلسه شوراي امنيت ملي در این باره تشكيل نشد. وقتي صدام سر دشت را بمباران شيميايي كرد بعد از چند ساعت بنا به درخواست ما هيأتي از كميته ضد بكارگيري بمبهاي شيميايي از وين آمدند تهران تا به بازديد سر دشت بروند و به صحت ادعاهاي ايران راجع به بكارگيري بمب شيميايي توسط عراق پي ببرند. متأسفانه در ستاد تبليغات جنگ جز من كسي حاضر نشد به خاطر خطر شيميايي شدن همراه هيأت مذكور به سردشت برود و من تنهايي به همراه آنان به سردشت رفتم. وقتي به آن جا رسيديم با مناظر تكان دهنده اي روبرو شديم؛ گياهان شهر همه خشك و سوخته بودند، حيوانات، بزها، سگها، گربهها، الاغها و گاوها همه مرده بودند و لاشه شان در گوشه و كنار افتاده بود،انسانها هم همين طور، همه مرده بودند و تنها از بعضي از خانهها صداي ناله ميآمد. در شهر فقط 7 الي 8 نفر پاسدار حضور داشتند و در فرمانداري هم فقط يك نفر بود. هيأت حقوق بشري هم متأسفانه علي رغم مشاهده اين مناظر با بهانههاي واهي كه مثلا از كجا معلوم كه حتما گاز خردل بكارگيري شده است و يا ... ميخواستند گزارش را به نفع صدام تنظيم كنند. وضعيت عجيبي بود. من از يك طرف ميبايست به صداي نالههایی که از داخل خانه ها می آمد پاسخ ميدادم و به كمك مصدومين ميرفتم و با تهران تماس ميگرفتم تا هلي كوپتر بفرستند و مصدومين را ببرند و از يك طرف بايد به نشان دادن شواهد و قانع كردن هيأت حقوق بشري ميپرداختم كه در اثر حضور در آن منطقه و ياري به مصدومين در آن زمان شيميايي شدم و اين موضوع را تا كنون در هيچ كجا به غير از يك نامه كه به مناسبتي به مقام معظم رهبري نوشتم و فقط از باب اطلاع به ايشان عرض كردم، نقل نكردم و ميخواستم نگه دارم براي آن دنيا. در نهايت گروه حقوق بشري به دلايل واهي زير بار تخلف عراق نرفتند و ميگفتند كه شايد گاز خردل نباشد و ما سوار هواپيماي «شنوك» شديم كه برويم تبريز و از آنجا برويم تهران. ابتداي پرواز بوديم كه هواپيما به ناگهان حدود 200 متري به پائين كشيده شد و رفت لاي شيارهاي كوههاي سردشت. همه مسافرها از صندليها خارج و زخمي شدند. پس از مدتي هواپيما ناگهان اوج عمودي گرفت و اين بار همه مسافرها افتادند عقب هواپيما. بعد از چند دقيقه در وضعيت عادي قرار گرفتيم و به مسير ادامه داديم. بعدا خلبان به مسافرها توضيح داد كه يك «ميگ» عراقي به تعقيب هواپيماي ما پرداخته بوده و خلبان چون ميگ توانايي پرواز در ارتفاع پايين را ندارد ارتفاع پرواز را كم كرده است اما با اين مسئله روبرو شده كه ميگ عراقي - حالا بر اساس چه نوع تغييري در سيستم آن- توانسته است به تعقيب ما در ارتفاع پائين بپردازد. خلبان ما با مشاهده اين وضعيت، كار خود را تمام شده حساب كرده و تصميم گرفته به صورت عمودي از زير ميگ به آن بزند كه حداقل موجب انفجار آن هم بشود. ميگ عراقي هم كه اين موضوع را فهميده فرار كرده است. سرپرست گروه ويني وقتي اين ماجرا را شنيد به من گفت شما كه خلبانتان با نوك هواپيما ميخواهد ميگ عراقي را بزند حتما در اين جنگ پيروز ميشويد و حالا نمي دانم تحت تأثير اين اقدام و شايد نزديك ديدن مرگ به خود در آن تعقيب و گريز، علي رغم مخالفت قبلي به من گفت كه ما گزارش را به نفع شما مينويسيم و شما يك پيش نويس بنويس و ما بر اساس آن گزارش خود را تنظيم ميكنيم. من نوشتم و آنها اصلاحات خود را اعمال كردند و شد اولين گزارش كميته خلع سلاح سازمان ملل عليه عراق که عراق را محکوم کرد. البته در تبريز هم برايشان كفش و قالي گرفتيم و از طرف ايران به آنها هديه داديم.
پس از جنگ و با رحلت حضرت امام(ره) و رهبر شدن حضرت آقا، آقاي يزدي رئيس قوه قضائيه شدند. بعد از رحلت حضرت امام من به دعوت آقای کازرونی رفته بودم وزارت مسکن تا این که مرحوم آقاي زوارهاي رئيس سازمان ثبت اسناد و املاك كشور به اصرار از من خواستند كه به سازمان ثبت اسناد بروم و من شدم معاون سازمان ثبت اسناد و تقريبا ادارهكننده سازمان. در سازمان ثبت يك سيستم طراحي كردم كه كارها را بسيار راحت كرد. در تمام شهرهاي ايران چهار و پنج نفر از بچههايي را كه حقوق خوانده بودند را ازشان خواهش كرديم كه ساعت بيكاري خود را به مركز سازمان در شهر خود سر بزنند و هر چيزي را كه مشاهده كردند اعم از برخوردهاي خوب و بد توسط كاركنان ما با مردم به ما گزارش كنند. و ما هم بر مبناي گزارشات آنان به رؤساي مراكز خود در استانها تذكر ميداديم. روساي ثبت فكر كردند ما يك سيستم نظارتي پیچیده ای طراحي كردهايم و در نتيجه تخلفات به حداقل رسيده بود. همكاري من با آقاي زوارهاي به خاطر اختلاف سليقه اجرايي كه با ايشان داشتم زياد به طول نيانجاميد حدود 22 ماه و من از سازمان ثبت اسناد بيرون آمدم و يك مدتي بيكار بودم. آقاي اكبر تركان در آن زمان وزير دفاع بودند كه با دعوت ايشان بنده مشاور سازمان صنایع دفاع شدم و يك مدتي هم در «اتكا» كار كردم تا آقاي لاريجاني شدند وزير ارشاد و با واسطهاي از من دعوت كردند كه به وزارت ارشاد بروم و من را گذاشتند عضو هيئت مديره سازمان ايرانگردي و جهانگردي و قائم مقام سازمان كه در اينجا نيز عملا من سازمان را ميگردانم و از كارهاي ويژهاي كه در اين مدت كردم ميتوان از ايجاد 14 قطب توريستي كشور كه كار مهمي بود، نام برد. ادامه دارد /1001/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 202]
-
گوناگون
پربازدیدترینها