محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845829230
ساسان ؛ شهري غريب در قلب تهران
واضح آرشیو وب فارسی:حيات: ساسان ؛ شهري غريب در قلب تهران
تنهايي و به هنگام تنها بودن آرزو داري كه كاش امروز مي توانستي چشم ها را با قطره اي آب مي شستي وبه ترديد توكل مي كردي تا بتواني بزرگ ترين را به آتش ببندي ، طعم ترس را مي داني، خاطر تعلق را مي خواني و به اميد نا اميدان توكل مي كني و سينه را پر مي كني تا تو تنها باشي و امروز دور، خيلي دورتر از هر خيال به اميد شاخه اي با آغوش بازي به لحظه هايت بوسه غربت مي زني و گاه زندگي ات را با آه سكوتت پيوند مي زني ، خود را آشنا و دوستي غريب مي بيني كه روزي نزديك بود ، همچو يك كبوتري به آشيان گرم خود زير سايبان بيد مجنون ، و امروز خسته و جان باخته دور از آشنايان با حواسي پرت و احتمالا نگاهي از همه جا گريزان و نگران لباس آبي مي پوشي اين قانون است،قانون ساسان.
تهران - حيات
ساسان همه را آبي مي پوشاند تا ديدشان صداي خمپاره و توپ نباشد، تصويري آرام از دريايي آبي آرام، لباسي شايد خوش رنگ اما ... مي نشيني و تسبيح روزگار را ذكر مي گويي و از صد به يك و از يك به صد مي رساني با ميهمان چندين ساله ساسان كه مهرورزي مي كني حواست پرت است اما لبخند مي زني ، بغض كرده اي و دلخوري اما استقبال مي كني حرف زياد است ...
به سراغ دكتر جمالي مسوول درمان جانبازان بيمارستان ساسان مي رويم مردي از نسل خون و آتش مردي كه سينه اي پر از رازهاي نا گفته جبهه داشت كه براي فهميدن هر يك از آنها بايد بارها سوال مطرح مي كرديم شايد مي خواست اسرارش را در سينه اش نهان سازد اما نمي دانست خبرنگار نيز بي كار نمي نشيند و تا جواب مطلوب را نگيرد مصاحبه شونده را رها نمي كند.
مردي از خيبري ها كه جبهه هاي غرب و جنوب غرب را زير پا گذاشته بود همسنگر دكتر بهرامي كه هنوز هم به همسنگر هاي شهيدش غبطه مي خورد .
نوجوان 16 ساله اي كه از اردوگاه مالك اشتر به جبهه اعزام و در تيم اطلاعات عمليات جوله ترسناك ترين كارهاي جنگ را بر عهده داشت اكنون مامن آلام جانبازان هشت سال دفاع مقدس است.
پزشكي كه بر خلاف رسم پزشكان به استقبال بيمار مي آيد و آنها را بدرقه مي كند و چهره خسته اش هميشه بشاش است گويا ساسان هنوز رسم برادري جبهه را فراموش نكرده است .
شايد نام اين پزشكان براي من و بيمار هاي خاص آشنا باشد ، قصه ساسان و بيماران آن ، خيلي سخت تر است ...! ساسان بيمار شيميايي را مي شناسد، درد تركش خورده ها و زخم بستر گرفته ها را خوب مي داند...!
معالجان بيمارستان ساسان در بند اسم و تعدد بيمار نيستند ، اما قدمت آن را بايد از يك بار سابقه جويا مي شديم اين بيمارستان كه 55 سال قدمت دارد روزانه ميزباني 1000 جانباز سرپايي ، 20 جانباز بستري و 100 جانباز اورژانسي است .
دكتر جمالي از يك چيز خوشحال بود ، زيرا با كمك هاي بنياد شهيد و امور ايثارگران و قانون بيمه تكميلي ديگر جانبازان هزينه اي بابت خريد دارو يا معالجات پرداخت نمي كنند وبا افتتاح امور جانبازان و آمبولانس جانبازان كه خدماتي از قبيل MIR ، گرفتن جواب هاي آزمايش هاي آنها ، خدمات درماني خارج از بيمارستان ، انتقال بيماران و ساير خدمات رفاهي سبب آسايش جانبازان در بحث درمان شده بودند.
دكتر جمالي كمك به بيماران را وظيفه مي دانست و از آنها حقي به گردن خود مي ديد ،نيازهاي آنها برايش مهم بود مسوول درمان بيمارستان ساسان ، هم رزم جانبازان بوده و برايش سخت است كه خود راه مي رود و همسنگرانش روي تخت يا ويلچر ، تنها او را نگاه مي كنند و گهگاه شايد حتي فراموش مي شوند او خوب مي داند كه به چه دليل چندين سال دور از خانواده عازم شد، اعتقادات خود و هم وطنان خود را با وجود تغيراتي كه پس از گذشت سال ها از انقلاب در ايران رخ داده بود را متعادل مي دانست و مردم ايران را انديشمند اما جو حاكم بر زمان انقلاب را روحاني تر و اعتقادات مردم را راسخ تر مي دانست او معتقد بود جبهه هاي جنگ تغيير كرده و ما وارد جنگ شده ايم اما جنگي از نوع 20008 ، جنگي كه هدف آن كمررنگ كردن اسلام است.
مسوول درمان جانبازان بيمارستان ساسان خاطرات جبهه خود را رعب انگيز مي نامد او كه در تيم گشت جوله كار اطلاعات و عمليات جنگ را بر عهده داشت با 14 نفر از دوستان خود ترسناك ترين و خاطره انگيز ترين لحظات زندگي خود را ساخته بود و هنوز هم با همسنگر هاي ايثار گرش در ارتباط است.
وارد بخش سه اتاق 308 شديم جانبازي روي تخت نشسته بود و بغض تنهايي خود را روي دفتر مي ريخت با ورود ما دفتر را كنار گذاشت محمد صادق روشني، جانباز گرگاني كه در 25 سالگي در جزيره مجنون شيميايي شده بود و از سال 62 براي درمان به تهران آمده بودو پس از وخيم شدن اوضاع او را به سوئيس اعزام كردند .
درباره همسنگري هاي سبك بال خود ، شهيدان مرادي ، يوسف فدايي ، دانشمند و سردار حاج قاسم مير حسيني اينچنين گفت: مرداني كه روزگاري شايد مانند ما بودند اما درست فكر كردند و درست تصميم گرفتند و جامعه اي را مديون خود كردند.
محمد صادق مردم جامعه را دوست داشت در سخنانش دائم از مردم تشكر مي كرد ، در اجتماع بودن را بسيار دوست داشت اما تنگي نفس در اجتماع بودن را براي او رويا كرده بود حتي نمي توانست در وسايل نقليه عمومي در كنار مردم حاضر باشد.
او از سال 76 برايمان گفت: سالي كه براي درمان به آلمان اعزام شده بوده ، در آن زمان سه كودك آلماني در يك كشتي تجاري شيميايي شده بودند و اين سه كودك با حمايت سازمان ملي امنيت آلمان ظرف دو ماه بهبود يافتند در حاليكه در همان زمان شهيدان فرجي و كلاني روي تخت بيمارستان شهيد شدند و پورفسور فرد هانگ از ارائه پاسخ قطعي در خصوص علت درمان آنها امتناع كرد وجانبازان ايراني شهيد شدند به خاطر عدم استفاده صحيح از ابزار پزشكي يا بهتر بگويم به خاطر عدم حمايت سازمان امنيت ملي آلمان.
او كه با وجود موي سفيد و چروك هاي صورت دل جواني داشت ، فرزندان انقلاب را تنها وارثان شهدا مي دانست كه بايد با نگاهي عميق به مسائل ، خود شناسي ، استفاده از علم براي پيشرفت جامعه و آينده نگري از آرمان هاي امام راحل و شهدا دفاع كنند.
حالش خوب بود ، صدايش رسا و شيوا، كلامش زيبا و خاطراتش عجيب باز هم ردپايي شيميايي ... نفس نبود ، كلام نبود... اما هنوز صحبت مي كرد ... نگاهش خواندني بود ... اما ديگر اين پرستار بود كه اجازه صحبت نمي داد او هنوز با نگاهش و هواي كلامش ما را به ادامه صحبت دعوت مي كرد.
سوالي نداشتم ، عجيب بود، تنها نگاه كردم دفترش را از روي تخت برداشتم صفحه اي را باز كردم اين متن روي صفحه حك شده بود .
جبهه محل پرواز فرشتگان در شب عمليات بود ، سرفه درد عاشقي شيميايي ، سرفه شب شيميايي با نماز شب و درد شيميايي عشق بازي با خداست و خلاصه دفتري پراز نثرهاي جنگ.
حسن استاد محمد معماري كه بيمار 11 ساله ساسان بود و يادگاري هاي جنگ آثار خود را روي تمام نقاط بدنش به جاي گذاشته بود از خاطرات سال 59 و همسنگرانش دكتر چمران در تيپ 27 محمد رسول ا...(ص)، حاج احمد متوسليان فرمانده تيپ و حاج همت ، مسعود سالاري ، حسين و محمد حق بيان و آن شيميايي تلخ كه در عمليات هاي فتح المبين ، بيت المقدس و والفجر مقدماتي تركش تمام نقاط بدن او را مجروح كرده بود گفت، از خاطرات فرار از منزل و اعزام مخفيانه از لانه جاسوسي به جبهه و شهيد شدن همرزمان .
معماري هنوز روحيه بشاش گذشته را داشت و با هر كلام اندكي به گذشته باز مي گشت و قطره اشكي روي مژگانش نقش مي بست.
او كه اينك دختري سه ساله داشت و به خاطر آسايش او ديگر به هيچ وجه قصد رفتن به جبهه را نداشت زيرا با تمام وجود حس كرده بود كه خانواده هايي كه شهيد مي دهند چگونه مجبورند در تنهايي و اوج نياز زندگي كنند نوجواني كه روزي خود را مسئول يك كشور مي دانست اكنون او مسئول ريحانه اي بود كه با فروشندگي سعي در برآورده كردن نياز او را داشت، غيور مردي كه سال ها از شنيدن نام او دشمن به خود مي لرزيد اكنون براي بر آوردن نياز خود و خانواده اش از راه حلال هركاري مي كند ،او كه نياز خانواده شهدا و جانبازان را به خوبي حس كرده است نمي خواهد ريحانه او نيز مانند هزاران ريحانه از همه لحاظ عزاب بكشد و مي گويد من اكنون مسئول ريحانه هستم.
در حال صحبت بوديم كه جانباز 75 درصد خطه كردستان محمد رضا خداياري با پرونده ها و تقدير نامه هايش به اتاق ما آمد گويا مي خواست اثبات عدم سلامتي را با اسرار ديدن پرونده هاي چندين و چند ساله براي درمان ، دليلش را از خبرنگار جويا شود ؟ صدايش را به صدايمان مي رساند تا بگويد چرا... ! هنوز...؟ شايد فراموش كرده بود تنها ابزار خبرنگارهمين قلم و تنها كاغذ تهيه است كه با واژگاني كه شايد نتواند حق مطلب را خوب ادا كنند سياه مي شود.
به بخش جراحي بيمارستان ساسان رفتيم، بخشي بسيار زيبا نسبت به ساير بخش ها، با سراميك هاي روشن، ملحفه هاي نارنجي گويا اين بخش به گونه اي طراحي شده بود كه حرارت ، شادابي و جذابيت بخش نسبت به ساير بخش ها در بهبود سريعترجانبازان موثر باشد.
سر پرستار ميان سال بخش كه بسيار با جانبازان مهربان بود از الويت قرار دادن جانبازان براي جراحي گفت و از دردهاي جانبازان، و شب بيداري پرستاران ساسان را جزئي از وظايف مي دانست.
درحال صحبت بوديم كه ناگهان سه پسر جوان از نسل امروز يك جانباز را كمك مي كردند و او را به سمت آسانسور مي بردند،سلام كرديم، صدايش مبهم بود ، دهانش كمي تكان مي خورد ، سالم پور صنيع زرگاني كه در سال 66 در شيركوه كردستان سم شيميايي بدنش را مسموم كرده ودر سال 67 در خوزستان در ناحيه پا و فك جانباز بود كه منجر به قطع پا و بسته شدن دهان اوشده بود اينك براي جراحي فك به تهران آمده كه با بيرون آوردن تركش و فيزيو تراپي ، پزشكان توانسته بودند به اندازه يك انگشت امكان باز شدن دهان را براي او محيا كنند.
22 سال بسته بودن دهان ، 22 سال از دست دادن بهترين عضو، اما باز هم قدر شناس بود او از پرستاني گفت كه زمان بي هوشي مانند فرشتگان بربالين او بودند ، او از شب زنده داري هاي ساسان برايمان گفت، از سردشتي كه خواهر تمام جانبازان بخش 10 است صدايش آرام آرام و آرام تر مي شد به مشكلات كه رسيديم گفت مسكن كه ناگهان يكي از پسر ها با سرعت به سمت من دويد از ترس به ديوار چسبيدم دستمالي روي فك جراحي شده پدر گذاشت كه، بخيه هايش پاره شده بود ، او نمي خواست صحبت با من نا تمام بماند، خون آب لباس سفيدش را گل گون كرده بود دو پسر ديگر سريع پرستار را آوردن ، پرستاران در حال پانسمان زخم بودن كه ديگر صدايش را نمي شنيدم ، توجه مي كردم اما باز هم نمي شنيدم گويا خود او هم نمي شنيد كسي فرياد مي زد يا امام رضا (ع) كمرم...!!! او هم سكوت كرد ناله اي شنيدم خدايا خسته ام من را از اين درد راحت كن او مي خنديد و من تنها گوش كردم و سكوت ... به افرادي فكر مي كردم كه معلوم نيست چند سال بايد به خاطر يك هدف مشخص ، كه هيچ يك پشيمان و ناراحت نبودند ، فقدان عضوي ، سردرد ، التهاب پوستي ، تنگي نفس و ... را تحمل كنند وقتي برگشتم دو بيمار همراه با پرستاران به سمت اتاق آمدند.
انگار ساسان يك خانواده است و همه سعي در كمك به يكديگر را دارند
گوشه اي از بهشت، اما بهشتي كه زيستن در كنار هم اين محيط را بهشتي كرده است.
به سراغ يكي از پرستاران بخش جراحي كه شش سال در بيمارستان ساسان به جانبازان خدمت مي كرد رفتيم او كه در حال مرتب كردن وسايل بود از مرداني گفت كه در وجودشان نوعي مردانگي وجود دارد كه در خارج از بيمارستان به ندرت يافت مي شود او از زجر كشيدن هايش همراه با بيماران ، گريه هايي كه براي درد كشيدن بيماران كرده بود گفت از روزي كه به خاطر كشيدن بخيه هاي يك جانباز جاي او گريه مي كرد و هفته بعد برات سوريه به او هديه شد او اين برات را هديه اي از جانب خدا به واسطه دعاي جانبازان دانست.
جانبازان مختلفي را ديديم اما تختي خالي نبود .
از كنار اتاق ها يك به يك عبور مي كرديم و جانبازان را مي ديديم كه درد مي كشند.
اتاق هاي جانبازان را بازديد مي كرديم كه به بيماري رسيديم كه پزشكان سعي به خشك كردن زخم پاي او به واسطه چراغي داشتند او كه از چهره اش نمايان بود، درد فرواني مي كشيد به سراغش رفتيم از او پرسيديم بد ترين نياز يك جانباز چيست؟ و در جواب گفت: من كار آزاد دارم ولي درمان و مسكن هر دو براي امرار معاش يك جانباز ضروري است. حال كه درمان وجود دارد مسكن وجود ندارد .
از او پرسيدم اگر مجدا جنگ شود باز هم به جبهه مي رويد پس از اندكي تامل گفت : زماني كه 18 ساله بودم به خاطر آرمان هاي امام راحل به جبهه رفتم وباهمرزمانم شهيدان علي يزدي ، علي رضا يزدي پور، كياني ، مسعود ملا مهدي نوري و ابراهيم نوري در عمليات والفجر هشت در تنگه ابو قريب جانباز شدم ديگر ياراي حرف زدن نداشت و بغض گلويش را مي فشرد.
جانبازان بر اساس درصد جانبازي حقوق دريافت مي كنند و به جانبازان بالاي 70%علاوه بر حقوق ، پرستار ويژه نيزداده مي شود و درصد زيادي از هزينه درمان بيماران درجه يك نيز توسط بيمه نيز تقبل مي شود.
در اتاق 801 بيماري نگران سلامتي مادرش بود كه در اتاق عمل به سر مي برد و از گفتگو با ما امتناع مي كرد و به سراغ خسرو زينعلي كه هر دو هفته يك بار ميهمان ساسان بود رفتيم، با او كه جانبازي ريوي است و از ناحيه گردن ، روده ، معده و پا ها نيز مشكل دارد هم صحبت شديم.
او هنگام جنگ سرباز بود و از دقايق اول جنگ در جبهه حضور داشت و به دلخواه خود تا آخرين روزهاي جنگ را نيز در جبهه ماند بزرگترين مشكل بيماران را درمان ، معشيت خانواده و مسكن نام برد و حقوق بنياد شهيد را كه دو سال است دريافت مي كند بسيار ناچيز خواند. اندكي تامل كرديم 330 هزارتومان آن هم براي جانبازي كه هفته اي 3بار بايد متقبل هزينه رفت و برگشت به بيمارستان ، خريد دارو و معيشت خانواده باشد و...
خسرو زينعلي كه در هنگام ورود ما در حال استراحت بود وارد بحث شد و از حقوق كم و هزينه سنگين دارو ها گفت.
زينعلي جانبازان را از بطن جامعه مي دانست و گفت: خيلي از همرزمان ما رفتند مانند شهيدان: خاقاني ، مصطفي صادقي ،رئوف زاده ، فتاحي ، و حاجي زاده اما نبايد زمان را براي كمك به جانبازان از دست دهيم و تا زماني كه زنده اند بايد از آنها حمايت شود.
سر پرستار بخش هشتم كه از مسائل كاري خسته بود بيماران ساسان را بسيار دوست داشت وبه بيماران آن عادت كرده بود و مدعي شده بود كه در ساسان بهترين خدمات به جانبازان اختصاص مي يابد و ساسان را يكي از مراكز مهم ارائه خدمات به جانبازان برشمرد كه در صورت كامل بودن ظرفيت بيمارستان ، مراكز ديگر در اختيار جانبازان قرار مي گيرد.
اينجا فرق مي كند!ساسان آدم هاي پولدار و... ندارد ساسان محبت و دوست داشتن دارد . اينجا بود كه از تنها همراه بيماران بخش3 بيمارستان ساسان همسر كاظم مقدس در خصوص زندگي با يك جانباز پرسيديم، فاطمه زرگراني كه تا چند ماه آينده از گمرك بازنشست مي شد داراي فرزندي يازده ساله اي بنام محمد رضا است كه كارنامه تحصيلي و اخلاقي درخشانش گوياي تلاش بي وقفه والدينش بود زندگي خود را بسيار رضايتبخش براي ما توصيف كرد او زماني كه با جانباز كاظم مقدس ازدواج كرد از جانبازي او آگاه بود و به تمام مشكلات موجود واقف بود اما هدفي را دنبال مي كرد و هر روز در راه رسيدن به هدفش مصمم تر مي شد به گونه اي كه اكنون همسري مهربان و پرستاري دلسوز بود .
كاظم مقدس كه فرد خوش مشربي بود فوق ليسانس حقوق داشت و سوالات ما را با سوال پاسخ مي داد و تنها كلمه ا ي كه پس از بيست دقيقه مصاحبت با او توانستيم از او بشنويم اين بود كه اگر دوباره جنگ شود به جبهه مي روم چون دوباره ارزشهاي والاي انقلاب زنده خواهد شد.
فاطمه زرگراني بزرگترين هدف خود را تربيت فرزندي همچون پدر دانست و گفت فرزند من آگاه است كه پدرش براي چه جانباز شده است و چه اهداف و آرمانهايي را دنبال مي كرده كه به جنگ رفته او كه درزمان جنگ تحميلي سه سال امدادگر بيمارستان بود از نسل جوان پس از انقلاب خواست ارزشهايي را كه به خاطر آنها جوانان سال 67 انقلاب كردنند را فراموش نكنند و جانبازها را از ياد نبرند .
آري صبح كه به ساسان آمدم در ذهن خود جانباز را يك تصوير كليشه اي بازنده از جنگ يا بازمانده سير زندگي مي دانستم كه مدام از مسوولين و مردم طلب كمك مي كند و يا براي منافع واهي به جنگ رفتند تصويري سياه كه به خاطر پرفروش كردن يك فيلم ، كارگردان به مخاطب القاء مي كند .
امروز فهميدم جانبازان نيز انسانهايي مثل ما هستند ، آنها در زمان خود حركت كردند و متناسب با نياز جامعه و انگيزه هاي شخصي وارد جنگ شدند و حضور هيچ كدام آنها در جبهه اجباري نبوده است كه طلبكار باشند و عليرغم خيلي از سختيها و كاستيهاي زندگيشان طبع بلندشان اجازه احساس طلبكاري را به آنها نمي دهد و امروز اكثر آنها توانسته اند با واقعيت كنار بيايند و زندگي طبيعي خود را داشته باشند با اين تفاوت كه آنها واقعه بزرگي را پشت سر نهادند و اكنون سندي از آن روزگاران هستند كه به دست فراموشي سپرده شده و هر يك از آنها مثل ما داستان خود را دارد و برخي از آنها اكنون در بيمارستاني 10 طبقه ميهمان تهران هستند و هنوز زندگي براي آنها زيباست و نه تنها ساساني ها را بلكه هنوز تمام هم وطنان خود را برادر خود مي دانند . قصه گلدانهاي خالي ساسان ، چشمهاي منتظر به درب اتاقها ، دفترچه يادداشت هاي جانبازان يادآور فراموشي چندين سال هر يك از ماست .
يادمان نرود يك شاخه گل و يا حتي دستاني خالي مي تواند نشان قدرشناسي از آنها باشد .
پاپان پيام
شنبه 25 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 210]
-
گوناگون
پربازدیدترینها