واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حتی مکان و زمانی که همچین فکری هم به ذهنم رسید یادم هست! چندی قبل از دور اول انتخابات بود و احمدینژاد را نمیشناختیم. یکجورهایی بین گزینههای اصولگرا علیالسویه بود برایمان و فامیلهای اهل احتیاط و انقلابی هم در مرحله اول روی لاریجانی به خاطر شناختی که داشتند فکر میکردند. شب بود و من با دوچرخه بیست و هشت (که مدتی بعد دزدیدندش!) پشت چراغ قرمز پل حجتیه به این فکر میکردم و نگران بودم که خدایا به چه کسی رأی بدهم. خب البته یک چیزهایی درباره احمدینژاد شنیده بودیم اما اینکه با توجه به فرمایش آقا کدام اصلح است مانده بودیم. یعنی راستش خیلی گیر اینکه کدام بهتر هستند نبودیم و منتظر بودیم تا یک چیزی بشود. نگران بودم و اشکم درآمده بود. اما یواش یواش با کمی نگاه کردن به ستادها و حرفها و تبلیغات دستمان آمد. یادم نیست دقیقاً چه زمانی نظرم روی دکتر استوار شد اما برخی رفت و آمدها به ستادش در خیابان نوزده دی و تبلیغات یادم هست. یادم هست که یک تلویزیون بیرون گذاشته بودند و کلیپهای تبلیغاتی پخش میشد و تک تک و گاهی گروهی میآمدند و میرفتند. ستاد خالی بود از پوستر! یک کمد بود که هر کس میآمد بعد از مدتی بالا و پائین کردن درش باز میشد و چند تا پوستر و یک دسته به قول ما تبلیغات کف دستی داده میشد. خیلی هم اصرار میشد که همینطوری داخل خانهها ندازید و پایه کار بر اساس تبلیغ چهره به چهره است. بروید دم مغازه ها و با مغازه دار صحبت بکنید. البته خیلی هم حرصم میگرفت که با ماژیک و مقوا مینوشتند و میچسباندند. حتی یک سری کاغذ دفتر دیدم که بنده خدای سادهای رویش تبلیغات احمدینژاد نوشته بود! گفتم دوچرخه یادم امد که به شکل اسفناکی(!) تبلیغات دکتر را شبهای آخر به جلو و عقب دوچرخه زده بودم و بیرون که میرفتم همه میدیدند. شبی هم که ساعت ۱۲ تبلیغات ممنوع میشد با دوستم و موتورش رفتیم مسجد جمکران و تبلیغات دستی را در جامهریهای حیاط ان موقع ریختیم. روی یک مقوا هم پوستر دکتر رو چسبانده بودیم و زیر لامپ عقب موتور زده بودیم. راستی یاد سریش ناچسبی که فردای چسباندن پوسترها با ان همه کنده میشدند بخیر! گاهی در یک دفتر فرهنگی که برای یک هیئتی بود کمک میکردم. از طریق دوستم فکر میکنم برای دور دوم خواسته شد که یک بروشور بزنیم. البته خیلی گویا راضی نبودند و دلشان میخواست که آنجا که ستاد تبلیغات کسی نشود! البته من هم چنین قصدی نداشتم. صاحب خانهشان هم یک دکتری بود که خودش برای خودش یک ستادی زده بود بیا و ببین. هیئت دیگری هم که رفت و آمد داشتم و همه نوجوان بودند، آخر هیئت اعلام شد نذر صلوات برای پیروزی دکتر احمدینژاد جمع میکنند. بااینکه مثلا نمیخواستند کار خاص تبلیغاتی در هیئتشان انجام بشود. راستی پارسال هم برایشان یک ویژه نامه شسته رفته از بیانات آقا درباره دولت زدم به نام نعمت بزرگ. یادم نمیرود. آن سال واقعا امدن دکتر انگار یک جور انقلاب و شور و نشاط برای همه ایجاد کرده بود. مسئول فرهنگی یک پایگاه بسیج هم بودم. چه دورانی بود. واقعاً به نظر خودم یکی از دلایلی که طرح تابستانی آن سال را قبول کردم، انرژی بود که پیروزی دکتر در خیلی ها ایجاد کرده بود. و البته یکی از موفقترینها هم شدیم و اردوی مشهدی بردیم که خیلی از کله گندهها نتواستند ببرند. ان زمان خیلی جدی به یکی از دوستان گفتم که دکتر پیروز میدان استف هرچند که همه چیز بر علیه این حرف من بود و دوستم هم با اینکه طرفدار پر و پا قرص دکتر بوده و است، از این حرفم خیلی شاکی شد. یادم نمیآید ولی یک حس درونی گویا به من القا میشد. با فامیلهای تهرانی که سخن گفته میشد میگفتند خوب است ولی بجز تهران کس دیگری او را نمیشناسد و رای نمیآورد. و ما مجابشان میکردیم که شما رای بدهید، رای می آورد! آن زمان بر خلاف سایر کاندیداها که کارشان در برابرمان بود، احمدینژاد یک گفتمان بود، چون کارش را ندیده بودیم و فقط در حد تهران و شهردار تهران که نسبت به سایرین قانع کننده نبود. حالا هم احمدینژاد پیش از یک فرد بودن برایمان گفتمان است. هرچند من بر خلاف تصور سایرین به آدم رأی داده ایم و در نتیجه خطاهایش هم برایمان قابل هضم است ولی به خاطر خوبیهایش که دین ما این وظیفه را بر دوشمان گذاشته او را بسیار تکریم می کنیم. درست که یک گفتمان است ولی بیانصافی و بدور از اخلاق اسلامی است که شخص او را هم اکرام نکنیم. در این انتخابات هم به حضرت معصومه متوسل می شویم./2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]