واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > چهرهها - جلال ستاری می گوید که این روزها زیاد تئاتر نمیبیند، چون تئاتر دیدن شرایطی میخواهد که در حال حاضر وجود ندارد. مریم آموسا: جلال ستاری بیش از 40 سال است که به کار تحقیق، تالیف و ترجمه کتاب مشغول است او در عرصههای مختلف فرهنگی، اسطورهشناسی، تئاتر، متون کهن و به ویژه «هزار و یکشب» آثار مهمی را ترجمه و تالیف کردهاست.شمار آثار او بیش از 80 عنوان است و به زودی نیز چند عنوان دیگر از آثار او شامل 2 عنوان کتاب درباره «اسرار میترا» و «هویت فرهنگی» است، منتشر میشود. با اینکه جلال ستاری مرداد ماه سال آینده وارد هشتادمین سال زندگیاش میشود، اما نه احساس کهنسالی میکند و نه خستگی. او هر روز ساعت شش بامداد از خواب بیدار میشود و شش ساعت میخواند و مینویسد. ستاری دانشآموخته رشته ادبی دارالفنون است. قصد داشته در رشته حقوق دانشگاه تهران تحصیل کند، اما با قبولی در کنکور اعزام دانشجویان به خارج ازکشور، راهی سوئیس میشود و در رشته روانشناسی تحصیل میکند. با این حال علاقه او به حوزههای مختلف فرهنگی باعث میشود تا او به سمت مطالعات فرهنگی و هنری کشیده شود. جلال ستاری را می توان یک کتابخانه سیار نامید، با حوزههای مطالعاتی گوناگون و متنوع. · آشنایی با تئاتردر دارالفنون که درس میخواندم، برای نخستینبار تئاتر دیدم و این تئاتر تاثیرخوبی روی من گذاشت. شاید افسون تئاتر از همین جا در من شروع شد. آن زمان ما مدیری به نام «محسن حداد» داشتیم که بلیت تئاتر تهیه میکرد و به دانشآموزانی میداد که از نظر درسی در شرایط خوبی بودند. اولینبار هم او به من بلیت تئاتر داد. یادم میآید در آن روزگار دانشآموزانی که میخواستند که در ساعت تفریح اوقاتشان را به بحث و گفتوگو بگذارنند، در حیاط وسطی دارالفنون- که حوض بزرگ و درختان تنومند و بیشماری داشت- جمع میشدند و حداد برای این دانشآموزان صفحه موسیقی میگذاشت. حتی آن زمان «هوشنگ ظریف» که هم مدرسهای ما بود، پشت میکروفون میرفت و برای ما تار میزد. اولین تئاترهایی که دیدم، بیشترشان جنبه تاریخی داشتند، اما بهترین آنها کارهایی بود که «عبدالحسین نوشین» روی صحنه میبرد. یکی از مهمترین آنها هم تئاتر «پرنده آبی» اثر «موریس مترلینگ» بود. تئاتر دیدن در فرنگ به همراه داوود رشیدیبه سوئیس که رفتم، برای نخستینبار به همراه داوود رشیدی به تئاتر رفتیم. تئاتری بر اساس یکی از متنهای ژان پل سارتر. تاثیر این تئاتر روی ما آن قدر عمیق بود که تا نیمهشب از این کافه به آن کافه میرفتم و همچنان مشغول بحث بودیم. این تئاتر با تئاترهایی که ما در ایران دیده بودیم، بسیار متفاوت بود. این را هم بگویم که رشیدی برای ادامه تحصیل از بلژیک به سوئیس آمد. فکر میکنم زمانی که سال دوم یا سوم دانشگاه بودم با هم دوست شدیم. هم دورهای های من داریوش شایگان، منوچهرشاهنواز و کاردان بودند که همچنان دوستی ما تا امروز ادامه دارد. نخستین کتاب تئاتری نخستین کتاب تئاتری را به همراه داوود رشیدی ترجمه کردم. نمایشنامهای با عنوان «کاپیتان قرهگوز» که برای 10 شب به کارگردانی رشیدی در تالار فرهنگ روی صحنه رفت و با استقبال خوبی هم از آن شد. بعد از آن دیگر با داوود رشیدی همکاری نداشتم، اما بارها در مورد نمایشنامههایی که او میخواست روی صحنه ببرد و یا کتابهای تئاتری که من میخواستم ترجمه کنم، با هم همفکری کردیم. تماشای تئاتر به مثابه یک آیینالان زیاد تئاتر نمیروم . در این سالها تنها تئاترهایی که امیررضا کوهستانی و اصغر دشتی روی صحنه بردهاند، نظر مرا جلب کرده. در واقع این آثارتئاترهایی نیستند که با بیرون آمدن از سالن نمایش در ذهن مخاطب ادامه پیدا نکند. تئاتر رضا کوهستانی برگردان واقیعت نیست، اما چشماندازی از واقیعت را فرا روی مخاطب میگذارد و من تئاتر او را دوست دارم. · به نظر من تئاتر و کنسرت، هنرهاییهای اجتماعی هستند که همراه با آیین باید برگزار شوند. تئاتر دیدن همیشه باید با آیین همراه باشد. وقتی که تصمیم میگیری تئاتر تماشا کنی، باید ابتدا با دوستانت جایی جمع شوی وگفتوگو کنی نه در فضای باز و بعد با آرامش وارد سالن نمایش شوی و پس از دیدن تئاتر دوباره جای دیگری جمع شوی و درباره نمایشی که روی صحنه رفته، صحبت کنی. متاسفانه در سالنهای تئاتر چنین فضایی وجود ندارد و من در چنین شرایطی ترجیح میدهم تئاتر نبینم. موسیقی هم برای من همین وضیعت را دارد و معتقدم حتی برای دیدن تئاتر یا کنسرت باید لباس مخصوص پوشید و آداب تئاتر و کنسرت را رعایت کرد. در واقع در جایی که همراه با شور و رازآمیزی است، نباید پابرهنه وارد شد به قول قدیمیها، میکده حمام نیست. · شیفتگی تئاتریمن خاطرات تئاتری ام را نوشته ام، و در آن درباره چگونگی شیفتگیام به تئاتر، خاطرات تئاتریام، تئاترهای خوبی که دیدهام و پسند تئاتریام و تفاوت تئاترهای اداره فرهنگ و تلویزیون توضیح دادهام. البته هنوز نگارش این کتاب به پایان نرسیده است. بخش عمده شفیتگی من نسبت به تئاتر به دورانی بازمیگردد که در سوئیس درس میخواندم، دوستی من با داود رشیدی این فرصت را برایم فراهم کرد که بفهمم تئاتر چیست؟ من همراه او در کلاسهای درس دانشگاه به صورت آزاد شرکت میکردم و آنجا بود که فهمیدم چگونه باید «مولیر» را خواند و یا شاهنامه را دراماتیزه کرد. درواقع من بخشی از علاقهام نسبت به تئاتر را مدیون داوود رشیدی هستم و کلاس دانشگاهی که همراه او میرفتم یا تئاترهایی که در فرانسه و سوئیس با هم میرفتیم. · مشکلات ترجمه جامعهشناسی تئاترکتاب «جامعهشناسی تئاتر» نوشته ژان دو وینیو یک اثر بینظیر است و تا کنون همانند آن را نداشتهایم. نویسنده در این کتاب میخواهد بگوید که آرمان تئاتر چیست. دو وینیو متخصص جامعهشناسی درام است. او در این کتاب مطرح میکند که تئاتر پدید آمده است تا به مردم نوید آزادی بدهد، نه اینکه برگردان اوضاع زمانه باشد. او این موضوع را از یونان باستان تا امروز بررسی کرده است. من بخشهایی از این کتاب را زمانی که همسرم در مجله نمایش کار میکرد، ترجمه کردم و بعدها تصمیم گرفتم که آن را به طور کامل ترجمه کنم. ژان دو وینیو نویسنده دشوار نویسی است وخودش دچار تضاد است. به همین خاطر موضوعی را که در یک بخش کتاب تایید میکند، در بخش دیگر گفتههایش تکذیب میکند. در نثر او نوعی ابهام به چشم میخورد، همین موضوع موجب میشود که ترجمه آثار او با دشواری همراه باشد. با این که این کتاب توسط نشر دانشگاهی فرانسه منتشر شده، اما با غلطهای بسیاری همراه است. همین موضوع موجب شد که کار ترجمه این کتاب به درازا بکشد. این کتاب حدود 1000 صفحه است و تنها ترجمه 100 صفحه پایانی کتاب مانده است. کتاب دیگری هم از «آنتون آرتو» درباره تئاتر ترجمه کرده ام، اما قصد ندارم که این ترجمه را هنوز منتشرکنم. چون از ترجمه آن راضی نیستم. اما دو مقاله آن را به همراه نقدهایی که درباره این مقالات نوشته شده را برای انتشار به نشر مرکز سپردهام. ماجرای همکلاسیهای چهار یا پنج سالهمن آموزش ویلون را از شش سالگی زیر نظر استاد شوقی در رشت شروع کردم، پس از اینکه از رشت به انزلی رفتیم، دوباره معلم موسیقی داشتم. اما وقتی تهران آمدیم، دیگر معلم موسیقی نداشتم. به سوئیس که رفتم، یک ویلون خریدم و رفتم کنسواتوار برای ثبتنام. آنجا از من پرسیدند که تا حالا موسیقی خواندی، پاسخ من هم آری بود، امتحانی دادم و بعد مرا کلاس اول ثبتنام کردند. اولین روز دیدم که همشاگردیهای من بچههای چهار یا پنج ساله هستند. آنها هم وقتی دیدند که آدمی با قد و قواره من هم کلاسشان است، به من خندیدند و همان جا بود که من آموزش عملی موسیقی را برای همیشه رها کردم. تاثیر بتهون من با موسیقی بزرگ شدهام و پسند من برای موسیقی، بتهوون است .موسیقی او من را از جا میکند و شوری عجیب در من به وجود میآورد. چند وقت پیش یکی از سمفونی های بتهوون را با رهبری کلود اوادور دیدم، این اجرا آن قدر عالی بود که اشک من را درآورد. برای من شخصیت و موسیقی بتهوون آن قدر عظیم است که تمام اجراهای متفاوت سمنفونیهای او را دیدهام و تمام کتابهایی که درباره او نوشته شده را خواندهام. رومن رولان در کتابی که درباره او نوشته از قول واگنر آهنگساز نقل میکند:« از گوته میپرسند تو بتهوون گوش میکنی؟ میگوید: نه من حاضرنیستم آرامشم را که با قیمت گزاف به دست آوردهام، این گونه از دست بدهم.» · بتهوون در زندگی من شور به وجود میآورد و این شور آن قدرزیاد است که تا نیمههای شب میتوانم بیوقفه بخوانم، بنویسم وترجمه کنم. برخی از نویسندگان غربی با موسیقی «باخ» کار میکنند، اما تفاوت من با آنها در این است که بتهوون برای من شورآفرین است، اما «باخ» آنها را به حالت خلسه میبرد و در چنین حالتی آنها مینشینند و مینویسند. · من موسیقی ایرانی را هم دوست دارم، اما در مقایسه با موسیقی غربی، تنها روزی 20 دقیقه موسیقی ایرانی برایم کفایت میکند. چند روز پیش به طوراتفاقی برای اولینبار نخستین سرود ملی ایران که توسط «سالار عقیلی» خوانده شده را شنیدم و لذت بردم. اما برای من بهترین خواننده آواز ایرانی درمیان خوانندههای حاضر ایران محمد رضا شجریان و در میان درگذشتگان، مرحوم غلامحسین بنان است. · به خودم اجازه نمیدهم در مورد موسیقی بنویسم اگر کتاب خوبی درباره بتهون پیدا کنم، آن را ترجمه میکنم. همان طور که گفتم تمام کتابهایی که درباره بتهوون نوشته شده را خواندهام، اما هیچکدام آن قدر مهم نبودهاند که من بخواهم ترجمهاش کنم. نوشتن کتاب یا مقاله درباره موسیقی علم میخواهد که من چنین سطح علمی را ندارم، حتی به خودم اجازه اظهار نظر درباره موسیقی را نمیدهم. به نظرم کسی میتواند نقد خوبی درباره موسیقی بنویسید که خودش ساز بزند و بتواند تفاوت نوع ساز زدن دو موزیسین را درک کند. ماجرای دلخوری هدایت از من در دورهای که در دارالفنون درس میخواندم، دبیری به نام «محمدجواد تربتی» داشتیم که روزنامه «پولاد» را منتشر میکرد، او چند نفر از دانشآموزان دارالفنون را انتخاب کرده بود که در روزنامهاش کارکنند. من در پولاد نقدهایی درباره ادبیات، کتاب، فیلم و تئاتر مینوشتم. همان ایام کتابی با عنوان «درد دل میرزا یدالله» منتشر شده بود و داستانی از هدایت هم در این کتاب بود. من نقدی روی این کتاب نوشتم. هدایت خیلی از این مطلب بدش آمده بود و از طریق دوستی پیغام داده بود که «به فلانی بگو دیگر از این غلطها نکند.» البته بعدها کتابی درباره هدایت نوشتم، تا دین خودم را نسبت به او ادا کنم. با سفرم به سوئیس، فعالیت مطبوعاتیام هم تمام شد. · «هزار و یکشب» کتابی برای همه عمردرباره «هزار و یکشب» همه عمر میشود کار کرد. «هزار و یک شب» گنجینه عظیمی است که باید قدرش را دانست. اما من واقعا دیگر فرصت این را ندارم تا کار تحقیقی جدیدی روی «هزار و یک شب» شروع کنم. ترجیح میدهم که از این پس «هزار و یک شب» را بیشتر برای دل خودم بخوانم و وقتم را پای کارهای نیمهکارهام بگذارم. · اسطورهها هم وضیعتی مثل «هزار و یک شب» دارند. آخرین کتاب من که توسط نشر مرکز منتشر شد. جلد یازدهم کتاب اسطورهها است که «اسطوره و آیین» نام دارد. هر چند که همچنان در حال جستوجو برای یافتن کتاب درباره اساطیر هستم اما هنوز قصد شروع کردن کتاب جدیدی درباره اسطوره را ندارم. · بر رسی اسطوره تهران در شعرمن تصمیم گرفتم جلد دوم کتاب «اسطوره تهران» را به شعر اختصاص بدهم و اسطوره تهران را در شعر معاصر بررسی کنم. تا کنون بخشی از کار تالیف این کتاب را به انجام رساندهام. در واقع در این کتاب میخواهم بگویم که تهران در شعر معاصر چه وضیعتی دارد، با تحقیقات و کاری که تا کنون بر شعر معاصر کردهام، دریافتم که شاعران نیز همان برخورد رماننویسان را با تهران کردهاند. اسطوره تهران در شعر معاصر از قدمت طولانی برخوردار نیست و تا کنون تعداد شعرهایی که من درباره تهران یافتهام، بسیار اندک است. از شعرهایی که قدمت بیشتری دارند، میتوان به دو شعر بلند که توسط شهریار و حبیب یغمایی سروده شدهاند، اشاره کرد. دو منظومه بلند که یکی از آنها سروده محمدعلی سپانلو است از جمله منظومههای موفق درباره تهران هستند. سپانلو در این کتاب به اسطوره تهران نزدیک شده است. در کتاب «قایقسواری در تهران» سپانلو نیز این موضوع به خوبی به چشم میخورد، اما شعرهای دیگر بیشتر جنبه سیاسی یا اجتماعی پیدا میکنند از این رو، به نظر میآید که بیشتر کار من معطوف روی شعرهای سپانلو خواهد بود. · ترجمهای از یونگ؛تنها کتاب سرگردانکتابی از یونگ را 22 سال پیش با عنوان «نمادهای جان» ترجمه کردم که هنوز منتشر نشده.این کتاب یکی از آثارمهم یونگ است. بخشی از این کتاب همان زمان حروفچینی شد، اما نیمهکاره ماند و ناشر هم تا کنون هیچ پاسخی برای این سهلانگاری نداده است. من قصد دارم که انتشار این کتاب را به ناشر دیگری بسپارم و دستنویس اصلی کتابم نیز پیش خودم است. اما قصد ندارم که این مشکل را با جر و بحث حل کنم. و این تنها کتاب سرگردان من است که پس از روشن شدن وضیعتش قصد دارم که این کتاب را با ویرایش جدید منتشرکنم. 52
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 406]