تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834847281
يادي از انساني علوي رفتار
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: يادي از انساني علوي رفتار
اشاره: آنچه در پي ميآيد، بخش دوم از گفتگوي تفصيلي با استاد محمدرضا حكيمي در باب شخصيت، اوصاف، خدمات و فعاليتهاي زندهياد ميرمصطفي عالينسب است. طي اين بخش از گفتگو، به جنبههايي ديگر از كوششها و تلاشهاي مرحوم عالينسب اشاره ميرود كه اميد است براي اصحاب فكر و تأمل آموزنده باشد. با اين اميد توجه خوانندگان گرامي را به بخش دوم و پاياني اين گفتگو جلب ميكنيم.
***
شما جملهاي در باب تورم از آقاي عالينسب نقل نمودهايد با اين مضمون: آقاي عالينسب با اينكه تحصيلات نداشت، اين مطالب را چگونه بيان ميكردند؟
اتفاقاً مسئله ما همين است. ايشان خيلي مغز عجيب و غريبي داشت و مطالب مهمي را بيان ميكرد. بيانش هم فوقالعاده بود و انصافاً هر مطلبي را كه ميخواست بگويد، واقعاً عالي بيان ميكرد. اين جمله ايشان خيلي ظريف است.
آقاي جعفري نقل ميكرد: يك وقت كسي گفت: يكدفعه آقاي عالينسب برگشت گفت: احتياجي به اين كار نيست، چون در آينده هم كساني خواهند بود كه مزخرف بگويند! آقاي جعفري نسبت به هوش ايشان اعجاب داشت و همواره عقل ايشان را ميستود.
قبول داريد كه آنچه ايشان درباره آخرين دستي كه كار هتل را تمام ميكند و اولين پايي كه به روي سنگفرشهاي هتل ميآيد، بيان كرده است، آدم را ياد شخصي مثل ويكتور هوگو مياندازد و از ظرافت هنري موج ميزند؟
همينطور است. واقعاً جمله غيرعادي است. شما فكر كنيد كه اين را كسي ميگويد كه اديب و هنرمند و نويسنده و شاعر نيست. آن وقت آن را در ميان هزارها مشغله و حرف و حديث ميگويد، و به چنين مسئلهاي توجه مييابد. من با شما موافقم: بله، ميشود گفت ايشان يك متفكر بود. عالينسب از نظر ذهن حادّ، و مسائل انساني خيلي عجيب بود. خيلي عجيب.من فكر ميكنم چنين ذهني يك مقدارش موهبت الهي بود. يعني خداوند اين ذهن بيدار و اين عقل نوراني را به او بخشيده بود، منتها او از آن استفاده ميكرد و به اصطلاح افتاده بود توي اين خط كه استفاده كند و استعدادش را شكوفا سازد. در روايت هم آمده است كه خداوند به كساني موهبتهايي ميدهد و استعدادهايي مي بخشد. اگر استفاده كردند، مثل آب چشمه ميماند كه هرچه بكشند و استفاده كنند، زياد ميشود و اگر استفاده نكنند، مثل يك چيز متروك ميشود و عنكبوت به آن تار ميبندد.
وفات ايشان براي شما حاوي چه فكر و انديشهاي بود؟
عالينسب در نهايت حد ممكن از عواطف انسانياش استفاده ميبرد. چون نظام عالم بر موت است: بنابراين آدم آرزو ميكند، كاش اينگونه كسان هميشه بودند و جاودانه ميماندند. يعني هميشه و همواره حضور داشتند. ولي نظام عالم بر اين نيست. آدمهايي هستند مثل صدام كه هرچه زودتر از دنيا بروند، آدم خوشحالتر ميشود. آدمهايي هم هستند كه آدم آرزو ميكند هميشه باشند و آدم آنها را ببيند و سخنشان را بشنود. مثل مرحوم عالينسب كه انسان آرزو ميكند: كاش مرگ در زندگي اين مرد نبود و او هيچ وقت نميمرد.
سيادت چه تأثيري در موفقيت ايشان داشت؟
آقاي عالينسب از كساني بود كه به سيادت عميقاً باور داشت و همواره هم بُعد سيد بودن و سيادت خويش را مراعات مينمود. در اين خصوص هم ايشان يك دقتي داشت. يادم هست كه فرزندش را كه جوان هم از دنيا رفت يا خطاب ميكرد، نه حسين يا حسينآقا. يك بار به من گفت: ميدانيد من چرا ايشان را سيدحسين صدا ميزنم؟ براي اينكه سيادتش يادش نرود و بداند كه سيد است!
خاطرهاي نداريد كه خيلي خاص و عجيب باشد، در عين حال جنبهاي از شخصيت مرحوم عالينسب را نمايان كند؟
يادم ميآيد وقتي مرحوم آقاي اميني، نويسنده كتاب عظيم از دنيا رفت، تجليل خاصي از ايشان نشد. تنها تجليلي كه در تهران از ايشان صورت گرفت، مجلسي بود كه آيتالله طالقاني و شهيد مطهري در مسجد هدايت برگزار كردند كه طبيعتاً ما هم شركت كرديم. در چهلم ايشان مجلس تذكري در حسينيه ارشاد گرفته شد كه حجتالاسلام فلسفي سخنراني كرد. در آن مجلس مرحوم عالينسب هم شركت كرده بود. به هنگام ختم مجلس از حسينيه درآمديم، مرحوم عالينسب گفت: مايليد پياده برويم و كمي حرف بزنيم. قبول كردم و به راه افتاديم و آمديم تا خيابان طالقاني فعلي (تختجمشيدسابق) و شركت نفت. آنجا خداحافظي كرديم. تقريباً 6 كيلومتر آن روز ما با هم پياده راه رفتيم. غروب جمعه بود. يك بستنيفروشي باز بود. گفت: و رفتيم با هم بستني خورديم. وقتي آمديم بيرون، رو به من كرد و گفت:
واقعاً هم اينطور بود و به ريال ريال پول و مسيري كه بايد طي كند، اهميت ميداد و كوشش او اين بود براي كسي كاري مفيد انجام دهد و همه كار مفيد انجام دهند. بنابراين در زندگي ايشان مطلقاً اسراف و تجمل وجود نداشت و اين عروسيها را كه ميديد چه ميخرند و چه پارچهها و چه لباسها تهيه ميشود، ميگفت: اينها يعني چه!؟ وقتي فقير و محروم داريم، اين كارها چيست؟ اگر دختري نداشتيم كه بيجهيزيه نبود، موردي نداشت، ولي وقتي هست، چرا بايد اين كارها را انجام داد؟ اين چيزها خيلي اذيتش ميكرد. بنابراين تا ميتوانست كار ميكرد و هرچه درميآورد، به انسان برميگرداند.
لطفاً از آخرين ملاقات بگوييد و جايگاه و نقش عالينسب در ساختمان اقتصاد ملي.
در آخرين ملاقات ما، ايشان ديگر مريض احوال بود. هم آقاي ميرحسين موسوي حضور داشت و هم دكتر صادق آيينهوند و داماد دكتر آينهوند، آقاي حيدري كه چند عكس هم گرفتند. ولي ايشان ديگر نميتوانست بشناسد و به سختي و پس از چند بار گفتن ميتوانست بشنود و اشخاص را بشناسد. يادم هست كه وقتي بنده را شناخت، گفت:
ايشان به بنده لطف زياد داشت، ايشان را به جهت روحياتش دوست داشتيم. خاطرم هست كه من يك بار در عمرم از ايشان هديه قبول كردم و آن يك سماور علاءالدين بود كه براي ما آورد و ما مدتها از آن استفاده كرديم. حالا جالب است بدانيد كه در همين كارخانه سماور هم ايشان به اقتصاد ملي و قطع وابستگي به خارج نظر داشت. معروف بود كه وقتي در جريان نهضت ملي شدن نفت، تا مدتها به دلايل حقوقي و سياسي كسي از ايران نفت نميخريد و اين ميتوانست نهضت را از حيثهاي مختلف دچار آسيب سازد، عالينسب گفته بود: جاي نگراني نيست، من براي نفتمان مصرف داخلي درست ميكنم و آن وقت اين سماورها را وارد خانهها كرد كه با نفت روشن ميشد و سبب ميشد مقداري از مشكلات مالي دولت در آن زمان كمتر شود و اقتصاد بدون نفت با مصرف داخلي كمي جلوتر برود.
هنوز ابعاد زيادي در شخصيت مرحوم عالينسب هست كه بايد از آنها صحبت كرد. و تحليل اين صفات و احوالات و صفات روحي غير متعارف و ممتازي كه ايشان داشت، كاري درخور ارزش است. البته آنچه تعاليم اسلامي اقتضا ميكند، عالينسب بودن است نسبت به مردم و اموال، و آدمي نبايد مال را مال خودش بداند. قرآن هم ميفرمايد: وانفقوا ممارزقكمالله. يعني وقتي انفاق ميكنيد، از ارث پدرتان نميدهيد، هرچه خداوند به شما داده است، از آن انفاق كنيد. خداوند توقع ندارد انسان خودش برود از يك جايي خارج از حوزه قدرت خداوند مالي بدست آورد و انفاق كند. ممكن است عدهاي جاهل بگويند: خوب خود ما زحمت ميكشيم و صاحب و مالك اموال ميشويم. خيليهاهم هستند كه زحمت ميكشند ولي مالك چيزي نميشوند. پس اين عنايت خداست. در فرمايشي از امام صادق هم آمده است كه: اغنيا فكر نكنند كه در نزد خدا كرامتي داشتهاند كه به آنها داده و به ديگران نداده است. نخير، اين را براي امتحان داده است تا به وظايفشان عمل كنند. مرحوم عالينسب در جهات خير خرج ميكرد و خيلي متعارف بود، در مرتبه اول، دين. هركجا پاي دين بود و او تشخيص ميداد، از خرج مضايقه نميكرد.
دوم: فرهنگ كه آثار آن تعداد زياد دبيرستانهايي است كه ساخته و عدد آنها كم نيست. خصوصاً در آذربايجان و اطراف تبريز.
سوم انسان محروم بود كه نابغه رسيدگي به محرومين بود، اگر تعبير نبوغ دراينجا درست باشد و توجه و رسيدگي بسيار خاص مينمود. به كشورهاي خارج هم كه ميرفت برخلاف بسياري از اغنيا كه به دنبال تفريح و سرگرمي ميروند، سراغ كارها و كارگرها و كارخانهها ميرفت و نميرفت در اتاق مديركل و پذيرايي خوب. راست ميرفت درون كارخانهها را بررسي ميكرد.
درخصوص فرهنگ كمك بسيار زيادي انجام داد و در مكتبهالامام اميرالمؤمنين(ع) در نجف با مساعدتهاي اشخاص خير از جمله ايشان ساخته شد.
من يادم هست كه آقاي عالينسب به يكي از ناشرين بسيار محترم تهران كه خدمات بسيار زايدي به لحاظ ديني و فرهنگي انجام داد، مقادير فراواني كمك مالي كرده بود. مدتها بعد آن ناشر ورشكست شد. آقاي عالينسب
به جاي اين كه از او مطالبه پول كند، كتاب برداشت و به من اطلاع داد كه ميخواهد آنها را بفرستد به مشهد تا به طلاب بدهيم و گفت: كاري نداشته باشيد كه از طرف كيست و نگوييد چه كسي داده است.
يادم هست كه آن كتابها عمدتاً رسائل و مكاسب بود و مقداري هم كتاب مرحوم علامه آقاي جعفري. كتابها رسيد و زياد هم بودند و ما هم در اختيار طلاب قرار داديم. و براي اين كه يادي از ايشان بشود، مهري داديم درست كردند: اهدايي حاج ميرمصطفي عالينسب تبريزي كه الآن هم در دست طلاب مشهد بايد باشد. كتابهاي آقاي جعفري را هم كه تنها كتاب عربي ايشان بود به اشخاص داديم. ازجمله يادم هست كه مرحوم آقاي سيدجلالالدين آشتياني كه با هم رفاقتي با ما داشتيم، به من گفت: چنين كتابي از آقاي جعفري منتشر شده است، شما نداريد؟ گفتم: بله، براي شما هم داريم. بعد ايشان به مدرسه نواب آمد و من هم يك جلد به ايشان دادم غرض، آقاي آشتياني هم تمايلي به داشتن آن كتاب داشت.
علت مجذوب شدن شما به آقاي عالينسب چه بود؟
ديانت او و انسانيت او كه هر دو در حدي بالاو و الا مرتبه بود. ايشان متدين بود و به مباني ديانت و سيادت خودش التزام داشت وتمام زندگياش، يك زندگي ديني بود. يعني: عالينسب درست است كه صبح وقتي از خانهاش خارج ميشد، راه بازار را در پيش ميگرفت، ولي حقيقتاً چنين بود كه گويي راه جبهه را در پيش ميگرفت. چون در تمام اين جوش و خروش و كار كوشش و كارخانهها از جمله كارخانه كارتنسازي، در تمام اينها جوش و خروش او عليالدّوام ميشود گفت براي اهتمام به امر مسلمين بود. عرض كردم كه ايشان كارخانه كارتن را صرفاً به اين انگيزه داير كرد، كه بازار مسلمين محتاج يهود نشود.
جنسهايي كه الآن مردم ميخرند، 50 - 60 سال قبل، اين كيفيت و بستهبنديها نبود. اغلب مردها هر كدام براي خود دستمالي برميداشتند. اول، پاكت ساخته شد، بعد پاكت كاغذي و پلاستيكي و تا امروز كه كيفيت كاملاً عوض شده است. آن وقت در اقلام بالا و جنسهاي كلان، كارتن مطرح شد. قبل از كارتن، گوني يا جعبه چوبي مورد استفاده قرار ميگرفت. كارتن خيلي راحتتر بود. آقاي عالينسب ميفرمود: كارتن به اندازهاي در صادرات و واردات اهميت پيدا كرد كه اصلاً اگر به بازار كارتن نميرسيد، روند كارها بسيار كندپيش ميرفت. يهوديها ميكوشيدند زمام بازار مسلمين را در بعد بستهبندي به دست بگيرند تا اگر يك روز كارتن ندهند، بازار تهران فلج شود. اين بود كه رفتم اين كار را انجام دادم. اين هم هست كه چون گرايش مصدقي داشت، او را خيلي اذيت ميكردند، به عكس به دليل گرايشهاي بهاييها به رژيم، به آنها خيلي ارفاق ميكردند.
در مجموع ميشود گفت كه: ايشان مجاهد فيسبيلالله بود، چون من خاطر جمع هستم كه در اين حدود 40 سال رفاقت، جوش و خروشي براي هيچ امري در وجود ايشان نديديم، الاّ جامعه بهطور كلي و انسان محروم بهطور خاص. من بارها با خودم ميگفتم: كاش عالينسب به كساني كه كارهاشان مربوط به انسان و دين است، انسانيت و دينداري و محبت انسان درس ميداد.
در بعضي از روايات آمده است كه: العمل يزيد فيالعلم، شما به هر حهتي كه عمل كنيد، عملتان در آن جهت زياد ميشود تا دوباره خود اين علم برگردد به عمل تبديل شود. مرحوم عالينسب در باب رسيدگي به فقرا اين گونه بود. از اول به اين كار پرداخته بود، كثرت اقدام و خلوص در اقدام و دلسوزي، نه از باب رفع تكليف صرف، بلكه دلش به حال انسان محروم ميسوخت. باز خودهمين كثرت ممارست در عمل و رفتن به سراغ انسانهاي درمانده و محروم و طبقات مظلوم و فكر كردن به آنها، دوباره تشديد عمل كرده بود تا برگردد و بيشتر كار كند.
توجه آقاي عالينسب، بعد از واجبات اصلي، در خصوص خرج مال بود. اهل زيارت هم بود، جهتها عبادياش سر جايش بود، ولي بيشترين حساسيت او در اين خصوص بود كه خرج بايد براي انسان محروم باشد. در مورد خمس هم خودش به من گفت: سر سال كه حساب ميكنم، به جاي دادن يكپنجم مازاد، من خمس برميدارم و بقيه را ميدهم. خيلي هم حسابشده و دقيق عمل ميكرد. به عنوان مثال، يكبار گفت: اين دستگيرههاي در بايد درست به اندازه دست باشد و نبايد زايد از اين باشد. با اين حال، انفاقهاي او دقيقاً روي حساب بود. اينطور نبود كه براي جايي يا كسي پول بريزد. بنابراين با حساب دقيق و در جاي مناسب خرج ميكرد. او يك آدم حسابگر، منطقي، متدين و انساندوست و حساس و پرخروش و پراهتمام مخصوصاً به امور محرومين بود. اينها جاذبههايي خيلي قوي است. او خيلي اشخاص داشت كه در جاذبهاش باشند، با اين حال با اهل علم زياد در تماس نبود، جز آقاي جعفري و مرحوم بهشتي. خيليها هم اصلاً او را نميشناختند و فضاي فكريشان هم فضاي عالينسب نبود.
كاش كسي حوصله ميكرد يك كتاب تحليلي در باب ايشان با عنوان ، يا مينوشت و صفات او را تحليل ميكرد. يكي
از دوستان ميگفت: من معتقدم ايشان به مرحلهاي رسيده است كه از بدنش خارج ميشود و در بعضي لحظات استغراق در تفكر تن خود را رها ميكند.
من نظرم اين است كه خلاصهاي از زندگي ايشان درسي بشود و در كتابهاي درسي ذكر شود. مثلاً قديم در كتابهاي درسي ميخوانديم، چوپان دروغگو. حالا كسي هست كه چوپان راستگوست: انساني كه واقعاً مثل چوپان مشغول نگهباني بود. من تا اين حد كه خلاصهاي از زندگي ايشان درسي بشود، موضوع را ضروري ميبينم. ما اشخاص علمي و ديني كم نداشتهايم، ولي كم كسي بوده كه مثل ايشان نقاطي در زندگياش باشد كه بشود، ثبت تربيتي و تاريخي كرد و به نسلهاي بعد منتقل نمود. مثلاً علامه اميني داراي اين قابليت است. ولي بسياري عالم بودهاند و عادي. بعضي عالمند و غيرعادي. ايشان مردي بود صنعتي و اقتصادي ولي غيرعادي.
ما رئيس كارخانه و مدير و سرمايهدار كم نداريم. هستند كساني كه خوبند و كارهاي خوب هم ميكنند ولي استاد عالينسب براي رسيدگي به انسان محروم فلسفه داشت. در واقع مصداق اين آيه بود: والذين فيموالهم حق معلوم للمسائل والمحروم.
همه فقها براي حق معلوم حدود قائلند، مرحوم آقاي عالينسب تا ميتوانست حدي براي خرج و مصرف براي طبقات محروم قايل نبود، مگر آنجا كه ديگر نتواند.
احساس شخصي شما در خصوص آقاي عالِينسب چه بود؟
وقتي ما به همديگر رسيديم، گويي دو نفري بوديم كه بايد به هم ميرسيديم. يك چنين حالي بود، چون من هم در جواني زاغهگشتنها و ديدار دست خالي از زندگي محرومان و... داشتم. بنابراين همدلتر براي هم بوديم و روحمان به هم نزديك بود. اينها باعث ميشد كه به چيزي جز آنچه بايد فكر كنيم، فكر نكنيم. مطالبي هم كه او ميگفت؛ قدري پرمحتوا و جهتمند، و باارزش بود كه ما اصلاً نياز پيدا نميكرديم كه از چيزهاي ديگر صحبت كنيم. منتها اين كه ايشان چگونه وارد اين مسير شده بود، خيلي مهم است كه فكر ميكنم عامل عمده آن تعليمات ديني بود. او تعاليم ديني را جدي ميگرفت و در تكاليف ديني كوتاهي نميكرد، بخصوص در هر چيزي كه به انفاق مربوط ميشد.
دررسيدگي به انسان محروم و اينكه انفاقي صورت بگيرد، ايشان در زمان ما مصداق كامل آيه بود. در برابر انسان بيخانه، حساسيت عجيبي داشت، خيلي هم معقولانه. يعني انفاق بيمورد و بيملاك انجام نميداد و نوعاً با دقيقترين محاسبات انجام وظيفه ميكرد.
ايشان به لحاظ اخلاقي چگونه عمل ميكرد؟
آقاي عالينسب در مجموع اخلاق لطيفي داشت. بسيار متواضع بود، و با اين كه براي خودش يك شخصيت بود تواضع چشمگيري داشت و خوش برخورد بود. در آن مقدار كه ما با ايشان معاشرت داشتيم، خوشخلقي وي جلب توجه ميكرد. به سادگي عصباني نميشد. فقط وقتي از انسانهاي محروم حرف ميزد، آدم حس ميكرد كه از درون شعلهور است، هرچند كه در ظاهر عادي حرف ميزد. معلوم بود كه از درون ميسوزد و نسبت به حقوق محروم با وجود اسرافها و خرجها و مصرفها احساس مسئوليت ميكرد. همواره ساده بود و زندگي خويش را به سادگي ميگذراند. سفرههاي او از فرط سادگي به چشم ميزد و اعتقادي به اينكه بر سر سفره دو - سه خورشت باشد نداشت، ميگفت: وقتي مردمي هستند كه هيچ چيزي ندارند، دو نوع غذا يعني چه!؟ يك شب دو خورشت براي او معنا نداشت. اين همان مشي اهل بيت(ع) است كه در تاريخ نقل شده است و نمونهاي از آن را در داستان زندگي حضرت علي و مراجعه برادرش عقيل بن ابيطالب(ع) ميتوان ديد.
نبايد غلو كرد. او يك انسان متدين، معتقد، حساس، انساندوست وظيفهشناس، نه در حد معصوم ولي خيلي از حساسيتهاي لازم را در باب اموال و رساندن اموال به اهلش و جوش زدن براي انسان محروم دارا بود. آنچه ما در ايشان ديديم، در احدي نديديم. اين را به تأكيد عرض ميكنم كه: آنچه از مرحوم عالينسب ديديم، در ديگري نديديم، به خصوص به لحاظ جوش و خروش در مسائل انساني كه بينظير بود. درست مثل سماوري كه همواره در حالِ جوشيدن باشد و هيچ وقت خاموش نشود تا باز دوباره روشن شود. خيليها جوش ميزدند ولي باز خاموش ميشدند - تا دوباره جوش و خروش پيدا كنند مرحوم آقاي عالينسب عليالدّوام در حال جوش و خروش بود و خودش هم معاشرت تام و تمام با طبقه كارگر داشت. انواع احترام گزاردن، امتياز دادن به طبقه كارگر سيره هميشگي آن انسان بزرگ بود. اين نكته مهمي است كه ميتواند يك اصل تربيتي بزرگ باشد. او در رفتار هيچ تفاوتي از خود نشان نميداد.
عالينسب ابداً اهل تظاهر نبود. خيلي از كارهايي كه ميكرد، آشكار نبود. اگر يك وقت هم به ما از كارهاي خود ميگفت، بيشتر روي اين فلسفه بود كه ميدانست ما اينگونه فكر ميكنيم و يا بايد اينگونه فكر كنيم. وگرنه مردي نبود كه تظاهري نشان بدهد تا خودي نموده باشد. سعي او بيشتر در جهت اين بود كه وظيفهاش را انجام بدهد و به بيش از اين فكر نميكرد. بنابراين آنچه به ما ميگفت، بيشتر دوستانه ميگفت. مثلاً يادم هست كه قبل از انقلاب يك روز به من گفت: من در دوره مصدق خودم به همه ادارات سماور ميفرستادم، پيش از آن كه سفارش بدهند و درخواست كنند، ولي الان (دوره شاه) وقتي ميخواهند، امروز و فردا ميكنم و طول ميدهم. به اصطلاح مشهديها؛ سرميدواند. رژيم ميفهميد كه او در دوره مصدق زود عمل ميكرد، ولي الان... ولي نميتوانستند كاري بكنند. او نسبت به دولت مصدق و فعاليتهاي آن علاقه نشان ميداد.من در حدي كه خصوصيات رفتاري ايشان در جزوهاي كوچك نوشته شود و به دست مردم برسد و براي دانشآموزان درسي گردد، موافق هستم، بلكه بر آن تأكيد ميكنم.
اگر استاد حكيمي بخواهد آقاي عالينسب را در يك سطر معرفي كند، آن يك سطر چه خواهد بود؟
چهارشنبه 22 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 501]
-
گوناگون
پربازدیدترینها