واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
«همه چيز به استراتژي مربوط نيست، بايد بتوان در عمل هم قدمي به جلو برداشت». اين جمله خلاصه ترين نقدي است که مي توان به فضاي فعلي «مباحثات درباره ايران» درون آمريکا وارد ساخت. از ? ماه پيش، يعني ماه ها قبل از پيروزي باراک اوباما در انتخابات رياست جمهوري آمريکا همه-حتي تيم جرج بوش- از لزوم «تغيير استراتژي در مقابل ايران» سخن مي گفتند. اين پديده که در سخنان مقام هاي دولتي آمريکا، کانديداهاي انتخابات رياست جمهوري و محافل فکري و تحليلي وابسته به جناح هاي سياسي مختلف درون آمريکا بروز و جلوه فراوان داشت، به خودي خود حاوي دو پيام مهم بود: اول، اينکه درباره شکست استراتژي دولت بوش در مهار ايران اتفاق نظر کامل حتي درون اين دولت وجود دارد و دوم، اينکه ايران «مسئله بزرگ» در آينده آمريکا و بلکه کل غرب است به گونه اي که يافتن راه حل بسياري مسائل ديگر هم به نحوه تعامل با آن گره خورده و به همين دليل بايد انرژي فراواني صرف تامل درباره آن کرد. دراين باره که در ذهن آمريکايي ها چيزهايي درباره ايران عوض شده يا در حال عوض شدن است، ترديدي وجود ندارد. مهم اين است که ببينيم اين تغييرات در چه جهتي و با چه شدتي در حال رخ دادن است. بحث در اين باره البته موضوع اين يادداشت نيست و در فرصتي ديگر بايد به آن پرداخت. آنچه اين يادداشت به آن مي پردازد (و اغلب مورد بي توجهي واقع شده) اين است که صرف نظر از اينکه آمريکايي ها استراتژي خود در مقابل ايران را چگونه تغيير خواهند داد، هر استراتژي جديدي در پيش گرفته شود با يک سوال جدي روبروست و آن هم اين است که آمريکا تا چه حد «امکانات عملي کافي» براي چرخش استراتژيک و روي آوردن به راهبردهاي جديد در مقابل ايران را دارد؟ در شرايط فعلي به نظر مي رسد بحث زياده از حد درباره اصلاح استراتژي آمريکا در مقابل ايران منجر به مغفول ماندن اين موضوع بسيار مهم شده است که آمريکايي ها هر نوع از استراتژي را هم که درباره ايران انتخاب کنند- و حتي اگر اين بار استثنائاً درست فکر کنند و راهبرد کارآمدي به ذهنشان خطور کند،- «محدوديت هاي عملي» و «فقدان ابزارهاي کافي در صحنه عمل» که ميراث بوش براي اوباماست مانع از اجراي موفق آن خواهد شد و عملاً چيز زيادي نمي تواند تغيير کند. متوقف شدن در مرحله تدوين استراتژي روي کاغذ شايد سرگرمي فکري خوبي براي استراتژيست ها و مراکز مطالعات راهبردي باشد، اما بن بست هايي که استراتژي عميقاً ناموفق و شکست خورده بوش در سياست خارجي، بر سر راه هرگونه «اصلاحات موفق» ايجاد کرده، پيچيده تر از آن است که با جاري شدن وردي به نام «چرخش استراتژيک» قابل رفع و رجوع باشد. اجازه بدهيد ببينيم اوضاع در حال حاضر چگونه است. فقط يک توصيف صحيح از وضع موجود است که مي تواند نشان دهد شعار تغيير استراتژي تا چه حد قابل ترجمه به زبان عمل است. حقيقت اين است که پي گيري بحث ها درباره اصلاح راهبرد در مقابل ايران به خوبي پرده از حجم تناقضات انباشته در سياست خارجي آمريکا که جملگي موانعي بسيار جدي براي بازسازي يک ديپلماسي موفق عليه ايران محسوب مي شود برمي دارد و نشان مي دهد که چگونه تمامي راه ها براي مهار ايران يا بن بست است يا آنچنان دشوار و پرهزينه که به پيمودنش نمي ارزد. يک فرض ساده و البته مستند به شواهد اين است که تصور کنيم اوباما کار خود را با تلاش براي «بازسازي اجمالي عليه ايران» شروع خواهد کرد؛ يعني کوشش براي ملحق کردن تعداد هرچه بيشتري از کشورها به بروز فشار اقتصادي «و در مرحله بعد، ديپلماتيک» به ايران. بعد که تحريم ها به اندازه کافي شديد شد و مردم ايران دشواري هاي ناشي از ايستادن در مقابل آنچه آمريکايي ها «اراده جامعه جهاني» مي نامند را در زندگي خود مشاهده کردند، پيشنهاد گفت وگوي مشروط به ايران يا انجام يکي دو دور مذاکره بدون پيش شرط و بعد مشروط ساختن تداوم آن به پذيرش اقداماتي خاص -از جمله تعليق غني سازي- از جانب ايران در دستور کار قرار مي گيرد، ضمن اينکه آمريکايي ها مايلند تاکيد کنند در صورت مقاومت ايران در آن شرايط، فشارهاي اقتصادي تا حد غيرقابل تجمع افزايش خواهد يافت و ضمناً گزينه نظامي هم به روي ميز باز خواهد گشت (قبلاً درباره ابعاد داخلي اين پروژه اندکي صحبت کرده ايم). اين خلاصه استراتژي است که تيم اوباما از ماه ها قبل دائما در حال اغراق درباره احتمال بالاي موفقيت آن در مقابل ايران است. اما اجازه بدهيد ببينيم واقعا چه چيزي در اينجا تغيير کرده است. تنها عنصر جديد در بحث هاي مشاوران اوباما و خود او درباره ايران «پيشنهاد گفت وگو به ايران» است که تازه آن هم تا امروز کاملا مبهم و فاقد جزئيات باارزش بوده است. بسيار خوب، سؤال اين است: چرا بايد تصور کرد با صرف تزريق يک ايده کهنه مانند «مذاکره مستقيم» که ايران از هم اکنون با صراحت موضع خود مبني بر رد آن را در عالي ترين سطح اعلام کرده به کالبد بي جان استراتژي قديمي «چماق و هويج»، اين ايده مرده جان خواهد گرفت و نتيجه خواهد داد؟! اوباما همانطور که خود هم گفته به تداوم راهبرد چماق و هويج در مقابل ايران عقيده دارد و تنها- اگر صهيونيست ها بگذارند- مي خواهد چند جلسه صحبت رو در رو با ايران را هم به آن اضافه کند. واقعا آيا مخازن فکري در واشنگتن تصور مي کنند «مسئله ايران» تا اين حد ارزان قابل حل است. ايران هرگز متقاضي مذاکره نبوده و بيش از ? سال است که به درخواست هاي پنهان و آشکار آمريکايي ها براي گفت وگو بي اعتنايي مي کند. تنها کاري که اوباما خواهد کرد «رسميت بخشيدن به اين پيشنهاد» است و اين از ديد ايران واجد هيچ ارزشي نيست و حتي نيم قدم به جلو هم محسوب نمي شود. نکته مهمتر اين است که آمريکايي ها دوباره در حال يک اشتباه محاسبه جديد هستند و با ساده سازي بيش از حد موضوع ايران تصور مي کنند با يک اقدام پيش پا افتاده يعني پيشنهاد مذاکره به ايران و رد آن از جانب ايران مي توانند تمامي جهان را پشت سر پروژه «فشار همه جانبه به ايران» به صف کنند. داستان پيچيده تر از اين حرف هاست. غرب اساساً در مقابل ايران ? راه بيشتر ندارد: تحريم اقتصادي، حمله نظامي و مذاکره با حفظ يا بدون حفظ اين گزينه ها. لزوم مذاکره از ديد حتي تندروترين محافل آمريکايي قطعي است. مشکل مهمي که رابرت گيتس چند بار به آن توجه کرده اين است که در شرايطي که ايران کاملا احساس اعتماد به نفس مي کند و به قدرت روزافزون خود باور دارد مذاکره با آن خطاست، پس بايد ايران را ضعيف کرد. آمريکايي ها هر کاري توانستند براي رسيدن به اين هدف انجام دادند، همه روش هاي قبلي شکست خورده و روش جديدي هم وجود ندارد. آمريکايي ها مي گويند بايد تحريم ها عليه ايران را تشديد کرد. اين قبل از هر چيز مستلزم اطمينان دادن به بسياري از بازيگران بين المللي درباره منتفي شدن گزينه نظامي است. اوباما هم مانند بوش حاضر به اين کار نيست چون تصور مي کند برگ مهمي را از دست مي دهد (اگرچه ايران مدت هاست عقيده دارد «حمله نظامي» يک برگ واقعي در دست آمريکا نيست) پس تناقض «اصرار بر حفظ گزينه نظامي» و «تلاش براي همراه کردن ديگران با تحريم هاي جديد» همچنان به جاي خود باقي است. تناقض دوم مربوط به روسيه است. روس ها تا حالا هم با غرب عليه ايران متحد بوده اند اما براي کاهش برخي اختلاف سليقه ها، حداقل کاري که از اوباما انتظار دارند اين است که پروژه استقرار سپر دفاع موشکي را تعطيل کند. اگر آمريکايي ها اين درخواست را نپذيرند کارشکني روس ها نه فقط درباره موضوع ايران بلکه درباره بسياري موضوعات ديگر ادامه پيدا خواهد کرد و اگر بپذيرند عملا پذيرفته اند همه آنچه درباره «تهديد موشکي ايران» مي گفتند صرفا دروغ بافي بود و پروژه سپر موشکي هدفي جز باج خواهي از روسيه نداشته است. تناقض سوم درون آمريکا شکل گرفته است: نخبگان آمريکايي مي پرسند در حالي که بحران مالي جهاني روز به روز ابعاد گسترده تري به خود مي گيرد چرا آمريکا بايد بر مقابله با کشوري اصرار بورزد که صرفا با استفاده از يکي از ابزارهاي موجود در دست خود يعني نفت مي تواند اين بحران را بي اندازه شديدتر کند. تناقض چهارم به بحث هميشگي انرژي مربوط است. غربي ها چگونه مي توانند در مقابل انحصار گازي روسيه روي منابع سرشار گاز ايران حساب کنند در حالي که انواعي از جبهه ها را در مقابل آن گشوده اند. تناقض پنجم منطقه اي است: آمريکا در عراق سخت محتاج ايران بوده و هنوز هم هست و نهايتا هم در مقابل اراده آن يعني خروج از عراق تسليم شد؛ اين احتياج در افغانستان صد چندان است ضمن اين که هر روز ابعاد وسيع تري هم به خود مي گيرد و به تازگي به آمريکاي لاتين هم راه يافته است. چگونه مي توان از ايران توقع همکاري داشت در حالي که حقوق مسلم آن انکار مي شود؟ تناقض بعدي درباره نفس رويارويي است. واقعا غرب چه ابزارهايي براي اعمال فشار بر ايران دارد. قطعنامه ها در شوراي امنيت دير و ضعيف صادر مي شوند و تازه وقتي صادر شدند اجرا نمي شوند. تحريم هاي خارج از شوراي امنيت از حد آنچه از اول انقلاب تا به حال بوده فراتر نرفته است. استراتژي ايجاد «کشورهاي همراه» شکست خورد، چون همکاري با ايران براي بسياري از کشورها يک گزينه غيرقابل جايگزين است. درگيري نظامي با ايران هم به عقيده نظامي ها و افسران اطلاعاتي آمريکا و اسرائيل امکان پذير نيست و سياستمداران هم عملا نتوانسته اند آنها را به اين ورطه هولناک بکشانند. در واقع هيچ گزينه نظامي يا اقتصادي براي مهار ايران آنقدر داراي اعتبار نيست که بتواند به گزينه «اجماعي» بدل شود. اين حجم از تناقضات را که عملا فهرستي بي پايان دارد چگونه مي توان حل کرد. آمريکايي ها به جاي لفاظي و مقاله نوشتن بهتر است به سؤال هاي واقعي بينديشند
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 315]