محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830321721
هجوم «هرمنوتيك سفسطهگر» به وحي و رسالت پيامبر (قسمت چهارم)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: هجوم «هرمنوتيك سفسطهگر» به وحي و رسالت پيامبر (قسمت چهارم)
خبرگزاري فارس: حسين كهفي، قرآنپژوه، با ارسال مقالهاي درباره قرآن به شبهات عبدالكريم سروش پاسخ داده است.
ادامه پاسخ «حسين كهفي» به عبدالكريم سروش/ 4
خبرگزاري فارس: «هرمنوتيك سفسطهگر همه را انكار ميكند. همين باور در ذهن شبه روشنفكران دهههاي اخير ايران نيز رسوخ كرده و بر اساس همين تفكر به سوي وحي و قرآن و رسالت پيامبر هجوم آوردهاند.»
به گزارش خبرگزاري فارس نويسنده اين مطلب در نوشتار گذشته به نقد فصل اول كتاب بسط تجربه نبوي پرداخت، اينك بخش ديگري كه به نقد فصل دوم، مبحث ذاتي و عرضي اديان پرداخته، منتشر ميشود.
«ابتدا به غرض نويسنده (سروش) از اين متن اشاره ميشود؛
«عرضيها (صورتها) آنها هستند كه ميتوانستند به گونهاي ديگر باشند، بر خلاف ذاتيها (مضمونها) تفاوت عرضي و ذاتي با تقسيمات ديگري قشر و لب، يا طريقت و شريعت و امثال آن بحث اين مقاله است.» صفحه 20
نويسنده سپس به بيان ويژگي عرضيها و ذاتيهاي قرآن در هفت بند ميپردازد كه بطور خلاصه عرضيات قرآن را محلي و دوره اي خوانده و اصالت جهاني و تاريخي براي آن قائل نيست و معتقد است كه ذاتي ها هم اگر بخواهند به فرهنگ هاي ديگر انتقال يابند، بايد ترجمه شوند و تحت فرهنگ و باورهاي آن زبان، لباس به تن نمايند و انتقال مكانيكي را كاري عبث و نابخردانه ميداند و ميافزايد كه روح و يا ذات برهنه نداريم. ذاتها همواره خود را در جامهاي از جامهها و چهرهاي از چهرهها عرضه ميكنند و براي عرضيات عقلاً حد و حصري براي نحوه تجلي و ظهورشان متصور نيست.
(صفحه 21)
در صفحه 22 با سخت و محال دانستن و متحد كردن ذاتيها در بين اديان و مقايسه شبه دينهايي نظير بوديسم و هندويسم با اسلام و مسيحيت و يهوديت ميگويد:«دست بردن به كشف عرضيها پرحاصلتر از جست و جوي ذاتيهاست.»
سپس نويسنده در تهوري مثال زدني، مثنوي و مولوي را مصداق اثباتي خود براي ذاتي و عرضي دانستن قرآن معرفي ميكند و با بيان ابيات مثنوي و اثبات اينكه اين ابيات همه عرضي هستند و ميتوانستند طور ديگري بيان شوند، مدل ذاتي و عرضي بودن خود را ارائه ميدهد.( صفحه 23 الي 29)
تا به اينجا نويسنده يك تئوري داده است و يك مصداق، تئوري را در مورد اديان و سپس اثبات و مصداق را از مولوي و مثنوي، اكنون چند سؤال مطرح است:
اولاً: اگر ابيات و اشعار مولوي همه يا بخش اعظمي از آن عرضي هستند و اكنون حدود هشت قرن از سرودن آن ابيات ميگذرد چگونه آقاي سروش اين ابيات عرضي و مخصوص به دوران خود را فهم كرده و زيره به كرمان بردن را به صورت زغال سنگ به نيوكاسل بردن در نياورده است و به طور كلي چگونه است كه همه علاقهمندان به اشعار مثنوي و ديوان شمس و اساساً همه شاعران گذشته ( كه شعرهايشان همه عرضي هستند) آنها را ميخوانند، ميفهمند و لذت ميبرند بدون آن كه هيچ گونه ترجمهاي را از عرضيات آن زمانها به عرضيات اين زمان در اين ابيات انجام دهند؟ اگر آثار و اشعار مولوي، حافظ، سنايي، رودكي و فردوسي و ... همه وابسته به تاريخ زمان خودشان و عرضيات آن دوران هستند، چرا بعد از قرنها همهي اين شعرهاي بي بديل و زيبا موقع خواندن به خواننده لذت، آگاهي و زيبايي ميبخشد بدون آنكه محتوا و نظم و ترجمه آن تغيير كند؟
باور عرضي شدن آثار شاعران و نويسندگان گذشته قابل قبول نبوده و مصداق آقاي سروش يقيناً قابل اثبات نيست. ما در ابيات به اصطلاح عرضي شعرايي مثل حافظ و مولوي چنان شناخت و آگاهي بدست ميآوريم كه از اشعار شاعران معاصر كه به زبان روز و پاك شده از عرضيات كلامي سرودهاند، چنين آگاهي و شناختي كسب نميكنيم. ما ميپذيريم كه در طول زمان كلمات و لغات بسياري به زبانها و گويشها اضافه ميشود كه خزانه لغات و داشتههاي كلامي را افزايش ميدهد و يا بسياري از اصطلاحات كلامي بتدريج از ميان زبانها خارج شده و جاي خود را به اصطلاحات جديدتر ميدهد اما هيچ كدام از اين تغيير و تحولات، معني- عرضي- ذات- گوهر- صفات و ... اشعار و فهم آنها را عوض نميكند.
غالب لغات، بخصوص در اشعار شعراي ايراني، سفري سيال به تمامي زمانها دارند و محدود به زبان و محل و تاريخ خاصي نيستند. همان طور كه اشعار مولوي و فهم او از آيات قرآن با وجودي كه نزديك به هفت قرن از نزول قرآن فاصله دارد، در جهت همان مفاهيم هفت قرن قبل از خود است و ما با خواندن اشعار او همان را ميفهميم كه قرآن به آنها اشارت دارد، بدون آن كه عرضي تغيير كرده باشد. از همان ابتداي دفتر اول مثنوي تا به انتهاي آن چنين است.
ثانياً: با توجه به فهمي كه شاعران معنوي ما از حقايق عالم معني كسب كردهاند، اگر هر حادثه اي در زمان آنها برايشان اتفاق مي افتاد و به نحوي از انحاء آن حقايق را در ابيات خود طرح مي كردند و حتي اگر هيچ حادثه اي هم اتفاق نمي افتاد، باز آن حقايق طرح ميگرديد. حوادث تنها مستمسكي براي بيان آن فهم ها و لذايذ معنوي آنها است نه بوجود آورنده ي آنها.
خلطي كه آقاي سروش دائماً در اين بخش انجام مي دهند، همين نكته است كه حوادث را عرضي دانسته و پيدايش حوادث را دليل ايجاد ابيات شعر مولوي ميداند كه يقيناً اينطوري نبوده است. مولوي اين معنويت عظيم را قبلاً درك و فهم و كشف كرده و در مسير حوادث، آنها را به زبان شعر سروده است كه بين اين دو فرق بسياري به لحاظ ماهوي وجود دارد.
اگر مولوي بعد از دو سال كه صرف سرودن دفتر اول كرده به قبض روح دچار ميشود نه به دليل آن است كه همسر حسام الدين وفات يافته و حسام الدين بي حوصله ميشود و اين بي حوصلگي در مولوي نيز مؤثر بيفتد، بلكه تأخيري كه در سرودن مجدد مثنوي است به دليل كيفيت روحي و دروني و كشف و شهودهاي ديگرش است و ربطي به حوادث بيروني ندارد و اگر ميخواست بي حوصلگي حسام الدين كه بر اثر فوت همسرش است در سرودن شعر بر روي مولوي اثر بگذارد، بايد در حوادث اينچنيني، هيچ گاه ديگر شعر نميسرود، در حاليكه ديوان شمس خود را در هجرانهاي بسيار طاقت فرسا و حوادث و تلخيهاي زياد سروده و حتي پنج دفتر بعدي مثنوي را نيز در ميان حوادث طاقت فرساي ديگري سروده است. چرا و چگونه است كه ديگر فاصلهاي در سرودن ابيات به دليل اين حوادث عرضي بوجود نيامده؟
نويسنده ادامه داده است: اگر آقاي سروش معتقدند كه از ميان حوادث فقط بعضي از آنها عرضي هستند، بهتر بود كه مقياس تشخيص حوادث عرضي و غير عرضي را بيان ميكردند تا ما هم بدانيم كه كدام حوادث عرضي و كدام غير عرضياند كه در هيچ يك از نوشتههاي ايشان چنين موضوعي طرح نشده است و برعكس، ايشان همهي حوادث را عرضي ميداند و ميگويد:«گوهر انديشه و پيام مولوي در صدفي بسته از عرضيات عرضه شده است.»/صفحه 25
ثالثاً: تا به اينجا ما دريافتيم كه مصداق آقاي سروش براي اثبات عرضيها و ذاتي ها قابل اثبات نيست اما فرض ميكنيم كه اين مصداق صحت داشته باشد، چگونه مي توان اين مصداق را با دين و يا قرآن تطبيق داد.
آيا مثنوي مانند قرآن است و مولوي مانند خدا؟ ( نعوذ باا...)! چگونه ميتوان كتابي را كه خداوند آن را ارسال داشته، با كتابي كه انساني آن را سروده است تطبيق داد؟ خدايي كه محصور هيچ حادثهاي نيست و در بند هيچ زمان و مكاني نيست و خود زمان ساز و مكان ساز و انسان ساز و هستي ساز است، چگونه كلامي ذاتي و كلامي عرضي را ارسال مي نمايد و چگونه ميشود او را با انساني اسير ماده و زمان و جسم و مكان و محدوديتهاي بي نهايت مقايسه نمود و يا مصداق عرضي بودن مثنوي را تعميم به عرضي بودن قرآن داد؟ اين جفا كه در حق قرآن و خدا و مولوي و مثنوي ميشود با چه چيزي قابل جبران است؟
ما براي رد نظريات روشنفكران جديد دو موضع داريم، يا آنها را بايد به طور كلي خارج از دين ببينيم كه در اين صورت بحث خاص و دلايل خاصي را در اين زمينه طرح كرده و به پاسخگويي خواهيم پرداخت يا آنكه آنها را مسلمان و ديني بدانيم كه دچار ابهام و سوال از دين شدهاند كه به نظر من در حال حاضر موضوع دوم صحت بيشتري دارد و لذا ما با آنها به عنوان يك انسان ديني و دين خواه و دين باور سخن ميگوييم. سؤالي براي همه ما در اينجا مطرح است و آن اين است كه ظهور افعال آدميان نتيجه چه عوامل و پارامترهايي است كه بطور خلاصه مي توان به اين سوال به شرح ذيل پاسخ داد.
الف:
1- اعمالي كه از انسانها بوقوع مي پيوندد ممكن است كه ريشه در بعد غريزي و نفساني آنها داشته باشد مانند سائقههاي خوردن، خوابيدن، نياز جنسي و ... .
2- اعمالي كه از انسانها بوقوع مي پيوندد ممكن است ريشه در بعد فطري آنها داشته باشد، مانند دوستداشتن، عشق ورزيدن، عبادت، گذشت و ايثار، مهرباني، زيبايي دوستي و...
3- اعمالي كه از انسانها به وقوع مي پيوندد ممكن است كه برآيندي از بعد غريزي يا بعد فطري آنها باشد، مانند ميل به ازدواج شرعي، حب به پدر و مادر، حب به فرزند، ميل به كسب درآمد از راه حلال و...
4- اعمالي كه از انسانها به وقوع مي پيوندد ممكن است كه نتيجه تحول و رشد و تكاملي باشد كه آنها در طول زندگي خود آن را كسب ميكنند. مثال مصداقي آن اين است كه مثلاً كسي بخشش مالي را در حق ديگران يك روز براي رفع بلا از خود انجام ميدهد، درحين رشد و تعالي، در مي يابد كه اين بخشش به اصلاح امور اقتصادي و برطرف شدن مشكلات گيرنده صدقه و نهايتاً به اصلاح سيستم اجتماعي منجر ميشود و بعد از تكامل و تعالي بيشتر در مييابد كه خداوند از او خواسته است كه به يتيم، فقير و مسكين و... كمك كرده و آنها را زير پوشش بگيرد و براي اثبات وفاداري به دستورات خداوند چنين كاري را انجام دهد يا اينكه براي تعادل سيستم اقتصادي، خداوند از او خواسته است كه خمس و زكات پرداخت نمايد و چون خدا را دوست دارد اين اعمال را انجام ميدهد و باز در سير تعالي و تكاملي كه بدست مي آورد بالاخره در مييابد كه هدف اصلي صدقه و گذشت و ايثار اقتصادي، خود اوست كه وابسته به ماديات باقي نماند و خداوند براي رهايي او از چنگال حرص و طمع مادي بطور مرتب از او ميخواهد قرض، انفاق، زكات، خمس و ... پرداخت كند تا ماديات و علاقه به آن، جلوي صعود معنوي او را نگيرد.
بنابراين بسياري از اعمال انسانها كه در ماهيت و نيت آنها نيز تحول وجود دارد، نتيجه سير صعودي رشد معنوي آنها است.
5- بسياري از اعمالي كه انسانها انجام ميدهند برعكس بند 4، نتيجه سقوط معنوي آنهاست. مثال مصداقي آن اين است كه فردي ابتدا صدقهاي به فرد خاص و نيازمندي پرداخت ميكند و سپس دچار حسادت شده، از آن صدقه صرف نظر ميكند و سپس حسادتش افزايش مييابد، جلوي پرداخت كنندگان صدقه به آن نيازمند را هم ميگيرد، باز هم حسادتش عميق تر شده و حاضر ميشود كه براي نرسيدن صدقه به فرد مورد نظر، خود نيز هزينه كند تا جلوي آن را بگيرد.
6- اعمالي را كه انسانها انجام ميدهند ممكن است ريشه در تعقل و تدبر و انديشه و عقل آنها داشته باشد كه از آن جمله است اكتشافات و اختراعات.
7- اعمالي را كه انسانها انجام ميدهند ممكن است در رابطه با حوادث طبيعي در دنيا، مثبت يا منفي باشد. زلزلهها، طوفان ها، سيلها يا باران هاي مناسب و فصول مناسب در سال و ... كه توليد يا تخريب را به همراه دارد.
8- اعمالي را كه انسانها انجام مي دهند ممكن است در رابطه با تعامل و روابط بين خودشان باشد كه نتيجهي همزيستي اجتماعي آدميان با يكديگر است. (داد و ستدها و روابط حسنه يا جنگ ها و نزاع ها)
9- اعمالي را كه انسانها انجام مي دهند ممكن است نتيجه تجربه و دستآوردهاي فني و علمي آنها باشند مانند ظهور تكنولوژي در قرون اخير.
10- اعمالي را كه انسانها انجام ميدهند ممكن است ريشه در اتفاق يا حوادثي داشته باشد كه از قبل پيش بيني نشده اند و اين حوادث واكنش هاي جديدي براي آدميان به وجود مي آورد.
از ميان اين ده مورد، بند يك تا شش ريشه ذاتي دارند كه به وسيله خداوند در وجود انسان نهاده شده و عقل، نفس و فطرت ما به طور زيربنايي توليد رفتار ميكند و بند هشت و نه، اعمالي است كه از سيستم اجتماعي زندگي انسانها به وجود مي آيد كه روبناي اعمال فطري و غريزي و عقلاني آنهاست و وابسته به آنها و اعمالي كه در بند هفت و ده به وقوع مي پيوندد كه همانا حادثه هاي طبيعي و تاريخي يا حادثههاي اجتماعي است از ديدگاه مذهبي و قراني ما نيز وابسته به همان شش بند اول تا ششم است.
ب: ما در فرهنگ ايماني قرآني خود معتقد هستيم كه تمام حوادث خوب يا بد طبيعي و اجتماعي كه در زندگي انسانها به وقوع مي پيوندد نتيجه رفتار و عمل خوب يا بد آنهاست كه در آسمان معنويت ذخيره شده و به يكباره در آسمان دنيا نازل شده و واقع مي گردد. به عنوان مثال بلاهايي كه براي عذاب اقوام گناه كار در دنيا به وقوع مي پيوندد و در قرآن به تعداد زيادي از آنها اشاره شده است، نتيجه رفتار، كردار و افكار آنها است. شاهد اين موضوع داستان دو مرد در سوره كهف است كه يكي باغ و گلستان و مزرعه سرسبز دارد و آن را نتيجه عمل خود مي شمارد و ديگري نيز همين باغ و بستان ها را دارد و آن را هديه آسمان و لطف خدا مي داند. نتيجه افكار و عمل آنها به نابودي مزرعه خطاكار و بقاي مزرعه خدا دوست منجر ميشود.
دهها آيه و سوره از قرآن در اين زمينه آمده است كه نياز به بيان آنها نيست.
همانطور كه مشاهده ميشود، هيچ حادثهاي خود به خود به وجود نميآيد و همه حوادث ريشه در مسائلي دارد كه مهار آن به دست خداوند است و همه آنها به سر پنجه تدبير تكويني خداوند صورت ميگيرد. اين بدين معني است كه اعمال ما واكنش در مقابل عرضيات نيست بلكه خود توليد كننده عرضيات است. عرضيات نتيجه عملكرد آدميان است كه از بطن وجود آنها صورت مي گيرد. توضيح بيشتر اينكه تعبير و تفسير و تأويل آدميان از حوادث يا واژهها يا معرفتها نميتواند متغير و متفاوت و مخصوص به خود باشد و هر كس به زعم خود بتواند برداشتي خاص از حقايق و حوادث داشته باشد و ما به آن برداشتها و حقايق متناقض يا متفاوت با هم مهر صحت بنهيم. محور وقوع حوادث و حقايق يك امر ثابت است و قابل اثبات و حتي در بسياري از موارد قابل پيش بيني.
حق، دور اين محور ثابت و قابل اثبات ميچرخد و هر برداشت يا تأويل و يا تعبير مخالف آن، برداشت و تأويل و تعبير غلط و ناصحيح است و نميتواند قابل قبول باشد.
ج: به غير از موارد ثابت و تغيير ناپذير فوق، اصولي كه در طبيعت و جهان خارج از وجود انسان هستند نيز ثابتاند. اصول و قوانين يا سنتهايي كه در عالم ماده حضور دارند هم فعالاند و هم ثابت. خورشيد هميشه از شرق طلوع ميكند و در غرب غروب؛ نيروي جاذبه زمين هميشه به همه اجسام انرژي وارد ميكند؛ جزر و مدّ درياها نيز هميشه طبق مقررات خاص خود صورت ميپذيرد، دو به اضافه دو هميشه چهار ميشود، انرژي هميشه به ماده و ماده به انرژي تبديل مي گردد، دستگاه گردش خون هميشه بر روش خاص خود صورت ميگيرد؛ حيوانات، درختان، طبيعت فصول سال و ... هر چه كه در عالم خارج قرار دارد بر اصول خود استوار هستند و گذر تاريخي و زماني هيچ گونه تاثيري بر اين قوانين ندارد و ما در ميان همه اين سنتها نمي توانيم تحليل يا تأويلي بر خلاف قوانين موجود آن ارائه دهيم، اگر كسي تأويلي ديگر از اين سنتها ارائه دهد يا متن ديگري را قرائت كند، مثلاً بگويد كه اگر كسي از كوه سقوط كند و وسيلهاي همراه نداشته باشد كه او را نگه دارد به جاي اينكه به زمين بيافتد به آسمان ميرود و او خود ديده كه چنين اتفاقي افتاده يا نظر اوست كه چنين اتفاقي مي افتد، همه به او خواهيم خنديد.
با توجه به ثبات قوانين طبيعي كه در بيرون ما قرار داشته و رابطهاي كه اين قوانين و سنت ها با آدميان دارند مي توان نتيجه گرفت كه هيچ انساني جداي از طبيعت موجود نميتواند زندگي كند. بسياري از رفتار و اخلاق و عملكردي كه از آدميان در طول زندگيشان بروز مي كند رابطه اي مستقيم با طبيعت و سنتهاي حاكم بر آن دارد و ثبات قوانين و سنت ها به ثبات و فهم و درك صحيح انسانها منجر مي شود نه تلقي گوناگون و متفاوت؛ اصولاً زندگي در هستي خود رفتارساز است يعني طبيعت خود، رفتار آدميان را سازمان و شكل داده و حتي ايجاد ميكند. چون قوانين طبيعت ثابت و غير متغيرند در نتيجه رفتار آدميان نيز تابعي از تغيير ناپذيري است؛ به عنوان مثال اگر زمين كشاورزي براي توليد، نياز به كاشت و داشت و برداشت دارد اين واقعيت رفتار مناسب را در كشاورز ايجاد ميكند و كشاورز مجبور به رفتاري است كه زمين از او تقاضا كرده است و او نيز بايد در محدوده قوانين زمين عمل نمايد. و قس علي هذا.
د: در تفكر و اعتقاد ديني همه اديان آسماني موجوداتي شرير در عالم وجود دارند كه ميتوانند بر روي اعمال و رفتار آدميان اثر گذاشته و آنها را به جهت و سويي كه خودشان ميخواهند هدايت كنند. از جمله اين موجودات شرير عبارتند از:
1- شيطان كه اغواكننده انسان است و در قرآن آيات فراواني در مورد او آمده.
2- سربازان و ياران شيطان كه در قرآن از آنها به نام جنود شيطان ياد ميشود.
3- جنيان پست و تابع شيطان (سوره ناس و دهها آيه ديگر در قرآن)
4- ارواح شرير انساني زنده و مرده (سوره كافرون، ناس، فلق و دهها آيه ديگر)
5- صاحبان چشمهاي پليد و تلخ و تند كه حضرت رسول در موردشان ميفرمايد نيمي از مردگان گورستانها توسط چشمهاي پليد مردهاند. اين همان چشم زخم است كه امروزه توجيه علمي آن را نيز كشف كردهاند و انواع سنگها را براي دفاع از آفات چشم هاي پليد، خريد و فروش ميكنند و سنگ درماني، خود يك شاخه از علوم درماني شده است.
6- انسانهاي شيطان زده و شيطان شده كه ميتوانند به واسطه قدرت شيطاني كه به دست آوردهاند بر هزاران نفر از انسانها اثر منفي گذاشته و اعمال و رفتار آنها را تغيير داده و تابع خود كنند. هـ : از ديدگاه همه اديان آسماني به ويژه اسلام و قرآن، نيروهاي معنوي مثبت نيز در شكل و جهت دادن به اعمال انسانها دخالت دارند كه البته با شرط و شروط خاص خود همراه است، مانند ملائك محافظ و نگهبان انسانها، ملائك نجواكننده در ضمير آدميان چه در خواب چه در بيداري، ملائك آورنده نعمت ها و گشايشها و ... كه صدها آيه و روايت از شيعه و سني در مورد آنها نقل شده است.
و: وجود انسانهاي پاك و متعالي كه داراي نفس مطمئنه قدرتمند هستند در ساختن زندگي، رفتار و اعمال آدميان نقش مؤثر دارد؛ انبياء، اولياء، پاكان و صديقان و صالحان و سالكين و ... از اين دسته هستند.
ز: عبادت و دعا: بسياري از دعاها و عبادات خاص از آدميان وجود دارد كه باعث تغيير سرنوشت و رفتار و كردار آدميان ديگر ميشود. دعايي كه از سر تسليم و ايمان صورت پذيرد، يقيناً مؤثر واقع ميشود. قرآن ميفرمايد: «ادعوني استجب لكم»( مرا بخوانيد اجابت ميكنم شما را.) دعاها گاه عذابها را از بين مي برد، گاه عذاب ها را مي آورد و در هر دو صورت سرنوشت ها و رفتارها تغيير ميكند.
البته دهها مورد ديگر وجود دارد كه سرنوشت و رفتار و اعمال مردم را تحت تأثير قرار ميدهد مانند بعثت انبياء، نوابغ و سياستمداران خاص، مخترعين و مكتشفين و ....
همانطوري كه مشاهده ميشود اعمال و رفتار انسانها تابع، عكس العملي يا برآيندي است از تمام موارد فوق كه همه اين موارد ويژگيهاي ذيل را به همراه دارد:
1- قريب به اتفاق آنها جبري هستند و آدميان در ظرف اين جبرها به دنيا مي آيند.
2- قريب به اتفاق همه آن موارد مورد نياز آدميان است تا در لابه لاي آنها بتواند راه تعالي و تكامل خود را بپيمايد.
3- اين جبرها مانع اختيار و تصميمگيري نهايي آدميان در اتخاذ راه درست يا غلط نميشود.
4- همه اين موارد از سوي خداوند متعال ايجاد شده است و پرورش و اجراي آنها به قدرت خود او انجام ميشود.
5- همه اين موارد واقعي هستند، هيچ كدام در درون ذهن افراد خلق نميشود و در بيرون از ذهن آدميان واقعيتي ملموس و دست يافتني دارند.
6- آدميان راهي براي قطع كردن اين امور ندارند، تنها ميتوانند در برخورد با آنها شيوه مناسب اتخاذ نمايند.
7- تلقي همه آدميان از اين موارد، چه آنها را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند، نهايتاً به يك امر واحد خواهد رسيد كه آن امر واحد، وجودي واقعي و ملموس دارد. طبيعت، سنت، فطرت، غريزه، بعثت، امامت، دعا، اجابت، بلا، نبوغ و ... و اثرات آنها بر زندگي ملموس و دست يافتني است و ساخته هيچ فكر و ذهن و انديشه يا حتي فهم نسبي افراد از هستي نيست.
8- از همه مهمتر اينكه اعمالي را كه انسانها انجام ميدهند همگي بر پايه همين موارد صورت ميپذيرد و مادر توليد اعمال، امور فوق مي باشد كه اين واقعيت موارد ذيل را با خود به همراه ميآورد:
الف: رفتار و عمل و عكس العمل هر انساني چه ارادي باشد و چه غير ارادي روبناي اصول فوق است.
ب: بنابراين با شناخت دقيق موارد فوق اعمال و رفتار انسانها قابل تحليل، تبيين، پيش بيني و تشخيص است.
ج: اگر چه هر انساني در طول زندگي خود ميتواند اعمال مختلف در سطوح مختلف از خود بروز دهد و يا افراد هر جامعهاي نيز چنين كنند اما اين نوع اعمالي فقط مخصوص آن فرد يا آن جامعه يا آن زمان خاص نيست بلكه همه اعمال آنها در هر سطحي كه باشد امكان تكرار و صورت پذيري مجدد بر افراد و جوامع مختلف ديگر در همه زمانها چه گذشته و چه آينده وجود دارد و اصولاً تمامي رفتارها شبيه و نزديك به يكديگر اتفاق ميافتد و تنها نوع حادثه يا شرايط بروز آن اعمال با يكديگر فرق دارد ولي ماهيت رفتارها تكراري و شبيه به يكديگر است.
به عنوان مثال انگيزه زيادهخواهي و كثرت طلبي كه از بعد غريزي آدميان سرچشمه ميگيرد، در هر دوره اي از تاريخ براي هر كسي كه ظاهر شده باشد يك جهت و عمل خاص را براي او ايجاد ميكند كه رفتار چنين شخصي حتي قابل پيش بيني و تبيين و تشخيص است. او سعي ميكند داشته هاي خود را محكم كند، نظر به داشتههاي ديگران دارد، براي خارج كردن رقيب برنامه ريزي مي كند، راههاي كسب درآمد بيشتر را تجربه ميكند، علوم و تكنولوژي و ... را به خدمت خود ميگيرد و ... هم چنين است رفتار فرد يا جامعهاي كه به دنبال شهوت، قدرت، عبادت، علم، اقتصاد، هنر و ... باشد.
همانطور كه گفته شد فقط نوع حادثه يا شرايط بروز آنها با يكديگر متفاوت است و اگر ما اينگونه رفتارها را عرضي بناميم كه روبناي اصول مطرح شده ي قبل است. اولاً: اين اعمال سطح پذير هستند. ثانياً: حد و حصر مشخص دارند كه ميتوانند در چارچوبه حكم يا احكام در آيند.
بنابراين عرضيات رفتار آدميان چه در فرد و چه در اجتماع، قابل قانونگذاري و حكم پذير خواهند بود و اگر حكمي كه از منبعي آگاه به اصول بنيادين رفتار صادر شود يقيناً در هر دوران و زمان و مكان قابل اجرا خواهد بود فقط تطبيق با شرايط، باقي مي ماند كه خود اين تطبيق پذيري نيز داراي حكم و قانون و چارچوبه مخصوص به خود است.
با اثبات اين موضوع، اينك مشخص ميشود كه احكامي را كه قرآن به عنوان آخرين كتاب تكامل يافته بشري از خود صادر ميكند، احكامي هستند كه در مورد اعمالي صادر شدهاند كه قابل تكرار در دوران هاي بعد از خود خواهد بود و اين احكام به دليل ثبات رفتار آدميان، كهنه پذير و حذف شونده نخواهند بود. ديگر آيهاي در قرآن نيست كه به عنوان عرض، بلندي و پستي بپذيرد و احكام قرآني در طول تاريخ ثابت و قابل پيگيري است و ديگر تاريخي و مطرود نخواهد شد. هر حكمي كه در قرآن آمده است از نظر ما مشمول چنين ضابطهاي است و ما آمادهايم كه همه احكام قرآني و اينكه اين امور در آينده و گذشته انسانها رخ داده و يا بروز خواهند نمود را به اثبات رسانيم و هر كسي حكمي از احكام قرآن را منسوخ ميپندارد آن را طرح كند تا ما آن را اثبات نماييم.
اگر مفسرين تأويلي براي احكام قرآني مينمايند، اين تأويل بر پايه اصول و محور خود قرآن و واقعيتهاي ثابت شده در بيرون از ذهن است و كسي تأويلي بر اساس بافتههاي ذهن خود ارائه نميدهد و اگر كسي هم اينگونه تأويل نمايد در صورت عدم اثبات نظراتش بر پايه اصول فوق، يقيناً تأويل او مردود خواهد بود، هيچ كس آن را به عنوان يك برداشت از يك حقيقت نخواهد پذيرفت.
نتيجه اينكه عرضي و ذاتي كردن آيات قرآن امري باطل است و تحليل روشنفكران چند دهه اخير از قرآن ساخته ذهن خود آنها است و بر هيچ اصول عقلاني مبتني نيست.
اكنون آنچه كه از بيان اين مطالب ميتوان نتيجه گرفت آن است كه وحي آسماني كه در قرآن رسول جمع شده است، همه براي به تعادل درآوردن انسان با امور فوق است و دادن طرح و ضابطهاي كه مؤمنانِ به آن بتوانند از لا به لاي اين موارد عبور كرده و خداي خويش را دريابند و خود را به هدف خلقت خود كه خليفةا... شدن است، برسانند.
بنابراين، تفسير از وحي را نميتوان سليقهاي انگاشت چرا كه بر پايه اموري بنا شده است كه حقيقي و قابل اثبات و داراي ثباتاند و تأويل وحي نيز بايد بر پايه محوري باشد كه حقايق ثابت را در بردارد، نه اينكه از ذهن تأويل كننده يا تفسيركننده برخواسته باشد. تأويل و تفسيرهايي كه اينگونه نباشند را نميتوان معرفت ديني ناميد و براي آنها اعتباري را فرض نمود، بلكه آنها پيرايه هاي دين هستند نه معرفت ديني و آنهايي كه احياگر آرايش ديني هستند نيز بر معرفت ديني و حوزه دين چيزي را افزايش يا كاهش نخواهند داد. تنها كار تأويلگران و مفسرين از وحي و دين، بيرون آوردن حقيقت دين از آلايشها و آرايشهايي است كه پيرامون وحي يا دين را گرفته. معرفت ديني خود امري ثابت است كه در سطح عموم جامعه قابل فهم و درك و اجرا خواهد بود، اما اين معرفت داراي بطن و زواياي دروني خاص خود است كه با سير و سلوك و به تعالي رسيدن رونده راه، حقيقت برايش آشكار و هويدا ميگردد. همه اين حقايق در بيرون از ذهن فرد و جامعه و آدميان واقعيتي مسلم و حقيقي دارند. و به سليقه يا پيش داوري يا فرضيه سازي افراد وابسته نيست.
با اين دلايل ديگر هيچ ذرهاي از وحي يا اصول ديني عرضي نخواهد بود و بلندي و پستي نخواهد گرفت. ديگر نميتوان دين را ذاتي يا عرضي دانست يا هرمنوتيكي به دين و تفسير آن نگاه كرد چرا كه اصولاً هرمنوتيك نيز با دلايل فوق فرو ميريزد. حقيقت تأويل پذير نيست، تبيين پذير است و تأويلي مورد قبول است كه تبيينگر حقيقت و واقعيت باشد، نه ساخته و پرداخته ذهن و مفروضات ذهن و يقيناً همه تأويلگران و مفسران اگر پيرامون امور حقيقي عالم دست به تأويل بزنند همگي به يك نتيجه خواهند رسيد و حقيقت خود را آشكار ميكند. مثال صادق و آشكار، آن است كه همه مفسران و تأويل گران طلوع و غروب خورشيد خواهند گفت كه خورشيد از شرق طلوع و در غرب غروب خواهد كرد. ميليون ها آدم در گذشته اين امر را تأييد كرده و در آينده همين امر را صحه خواهند گذاشت و اگر كساني خلاف آن را بگويند در دركشان از خورشيد و حركت و شرق و غرب و ... دچار اختلال شده اند و يا شايد كوري مادرزاد باشند. چون حقيقت همان است و قابل تأويل و تفسير ديگري نيست.
حقيقت وحي نيز از خورشيد روشن تر و تابنده تر و مشخص تر است و نمي تواند به تعبير و رأي كسي خلاف حركت و جهت خود معني دهد يا بخشي از آن فرو بريزد يا از دور خارج شود، حقيقت هميشه حقيقت است، البته «شلاير ماخر» ( 1768- 1834 ) كه يك متكلم مسيحي بود، هرمنوتيك را براي مبارزه با پوزيتويسم افراطي دوران خود ايجاد كرد تا امور معنوي را از دايره اثباتي خارج كرده و آنها را تحليل و تبييني نموده و به اين وسيله كليسا را حفظ نمايد، اما هرمنوتيك «ماخر» همان بلايي را بر سر عالم علم آورد كه ايده آليسمِ"بركلي" بر سر فلسفه آورد. ماخر براي به سامان درآوردن تشتت برداشتها در دين مسيح و تحت تأثير انديشه هاي كانت به جستجوي قواعد عمومي تفسير پرداخت كه شايد اين عمل در مورد دين مسيح و كتاب انجيل كه تحريف شده مؤثر باشد.
«ماخر» بطور كلي به هرمنوتيك متن اعتقاد داشت نه حقيقت. اشتباه بزرگ او اين بود كه معناي نهايي متن را به تمام هستي نويسنده گره ميزد نه واقعيت يا حقيقت موجود در كلام نويسنده متن. و اين سفسطه فلسفي ماخر در نظرات شاگرد شيفته او يعني " ويلهلم ديلتاي" ( 1833- 1911 ) به هرمنوتيك روش شناخت (اپيستومولوژي) منجر شد و ديلتاي شيوه شناخت علوم معنوي يا انساني را از شيوه شناخت علوم طبيعي جدا كرد و هرمنوتيك را از متن به علوم انساني كشاند. با اين تقسيم بندي ديلتاي نيز مانند ماخر حقيقت را در ذهن نويسنده متن دنبال نكرد بلكه شخصيت فرد را مورد تحليل قرار داد و متن معنوي و انساني را تجلي روح مؤلف و بروز شخصيت او دانست و سپس شناخت مؤلف را از خود متن مهمتر دانست و حتي اعلام كرد مفسر از مؤلف فراتر ميرود و از سخن وي، او( نويسنده متن) را در مييابد كه خود مؤلف از دركش ناتوان است. بنابراين شناخت كاملتر مؤلف هدف اصلي هرمنوتيك در حوزه فهم است؛ اين همان شيوه اي است كه شبه روشنفكران دهههاي اخير ايران به آن مبتلا شدهاند تا جايي كه خودشان را در فهم وحي از قرآن اولي تر از خود قرآن و وحي ميدانند.
داستان سفسطه هرمنوتيكي در نظرات " هايدگر" (1889- 1976 ) به عالم فلسفه وارد شد و هرمنوتيك را وارد هستي و تفسير آن نمود و به جاي سؤال من چيستم در فلسفه، سوال من چگونه ميفهمم را مقدم شمرد و سپس " گادامر" ( 1960 ) در كتاب حقيقت و روش، زبان را همان انديشه و فكر تلقي نمود و به نسبيت هرمنوتيكي روي آورد. او معتقد بود هيچ كس آنچه را كه ديگري ببيند به شكلي كه او ميبيند نميتواند ببيند زيرا يكساني در نگاه مستلزم يكساني در سنت است و سنت هيچ دو نفري يكسان نيست. او فهم را نوعي تفسير ميداند و مي گويد هرمنوتيك هر فهمي را در برميگيرد و مي افزايد جهان فهم هاي شخصي و زماني است، هر كسي فهمي خاص در هر زمان دارد. فهمها نه فقط به لحاظ افراد متنوع و متفاوتند بلكه حتي فهمهاي يك فرد نيز در عمود زمان گرفتار تحول و دگرگوني مي شوند. نه فهم مشتركي بين افراد وجود دارد و نه يك فرد در زمانهاي مختلف داراي فهم يكساني است. با اين ديدگاه همه تفاسير معتبر است و به يك معني هيچ تفسيري معتبر نيست. اگر خوب به اين نظرات هرمنوتيكي دقت شود، كاملاً واضح است كه چطور فلسفه جاي خود را به سفسطه داده است. آيا اين همان سفسطهاي نيست كه در دوران سقراط، افلاطون و ارسطو پديد آمد و سقراط جام شوكران را براي نابودي آن نوشيد؟ اين همه حقيقت مطلق در عالم موجود است ( كه ما در اين نوشتار به شرح آن پرداخته ايم ) اما هرمنوتيك سفسطهگر همه را انكار ميكند. همين باور در ذهن شبه روشنفكران دهههاي اخير ايران نيز رسوخ كرده و بر اساس همين تفكر به سوي وحي و قرآن و رسالت پيامبر هجوم آوردهاند.
كهفي در ادامه مقاله خود افزوده است:آقاي سروش در آخرين پاسخ خود به منتقدانش در ارديبهشت 1387 چنين مينويسند:
"آنچه معجزه بود شخصيت او ( محمد (ص)) بود و قرآن به تبع او معجزه شد شايد اگر اين كتاب را افلاطون مردي عرضه ميكرد معجزه نبود" و در جايي ديگر ميگويد " محمد كتاب وجود خود را كه ميخواند قرآن ميشد" اين همان ديدگاه سفسطهگر هرمنوتيكي نسبيتي است كه گادامر آن را بيان داشته است كه خود اين انديشه به وسيله هرمنوتيك پسامدرن، يورگن هابرماس و اريك هيرش رد و نقد شده است. سوالي كه هابرماس و هيرش از گادامر ميكنند اين است: چنين ديدگاهي آيا به يكباره به نابودي اعتبار تفسير نخواهد انجاميد و آيا معياري براي ارزيابي صحت يا دقت تفاسير باقي ميماند؟
و ما از آقاي سروش سوال ميكنيم انكار حقيقت هستي و تنها با هرمنوتيك نسبيتي، قرآن و وحي را تعبير كردن، جايي براي وحي و پيامبر و خدا ميگذارد؟ بسط تجربه نبوي و وحي در حقيقت انكار وحي و نياز انسانها به حقيقت وحي نيست؟ آقاي سروش در جاي جاي سخنان خود اعلام ميدارد كه به رسالت حضرت محمد (ص) معتقد بوده و او منكر وحي و قرآن نيست. حال قسم حضرت عباس ايشان را باور كنيم يا دم خروسي را كه از لاي لباس سفسطه هرمنوتيكي ايشان بيرون آمده است؟»
* پانوشتها:
1- تعداد 225 آيه، كه 2/3 درصد آيات قرآن در رابطه با شيطان و جن و انس است.
2- و جنود ابليس اجمعون- قالوا و هم فيها يختصمون. (آيات 95 و 96 سوره شعراء).
و همه سپاهيان ابليس را- و در حالي كه در جهنم با يكديگر به نزاع پرداخته اند، مي گويند.
3- واستفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم في الاموال و الاولاد وعدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا - ( سوره اسرا، آيه 64)
با فرياد خويش هر كه را تواني از جاي برانگيز و به ياري سواران و پيادگانت بر آنان بتاز و در مال و فرزند با آنان شركت جوي و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبي وعده شان ندهد.
4- يا ايها الذين امنوا اذكروا نعمة ا... عليكم اذجاءتكم جنود فارسلنا عليهم ريحاً و جنودًا لم تروها و كان ا... بما تعملون بصيرا- اذجاؤكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون با... الظنونا. ( آيات 9 و 10 سوره احزاب)
اي كساني كه ايمان آوردهايد، از نعمتي كه خدا به شما داده است ياد كنيد، بدان هنگام كه لشكرها بر سر شما تاخت آوردند و ما باد را و لشكرهايي را كه نمي ديديد بر سرشان فرستاديم و خدا بدانچه مي كرديد بينا بود. آنگاه كه از سمت بالا و از سمت پايين بر شما تاختند، چشمها خيره شد و دلها به گلوگاه رسيده بود و به خدا گمانهاي گوناگون ميبرديد.
انتهاي پيام/
سه شنبه 21 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 337]
-
گوناگون
پربازدیدترینها