محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1844878488
هجوم «هرمنوتيك سفسطهگر» به وحي و رسالت پيامبر (قسمت سوم)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: هجوم «هرمنوتيك سفسطهگر» به وحي و رسالت پيامبر (قسمت سوم)
خبرگزاري فارس: حسين كهفي، قرآنپژوه، با ارسال مقالهاي درباره قرآن به شبهات عبدالكريم سروش پاسخ داده است.
«بسط تجربه نبوي» سروش دوباره نقد شد
خبرگزاري فارس: به اعتقاد بسياري از صاحبنظران آراي عبدالكريم سروش درباره قرآن كه با واكنشهاي بسياري مواجه شده است، به نوعي در كتاب «بسط تجربه نبوي» كه سالها پيش منتشر شده، ريشه دارد.
به گزارش خبرگزاري فارس، «حسين كهفي» در مقالهاي با نام «قرآن و عترت؛ نبوت مستمر» به نقد اين اثر پرداخته است. متن كامل اين مقاله در پي ميآيد:
هر كه كاه و جو خورد قربان شود
هر كه نور حق خورد قرآن شود(1)
در ادامه نوشتار گذشته كه در نقد عقايد شبه روشنفكران چند دهه اخير بيان شد، ميخواستم به شرح و نقد ديدگاه فلسفي اين گروه پيرامون نظريات آنها بپردازم تا پوچي ديدگاه راسيوناليستي آنان را كه بر پايه پوزيتويسم افراطي استوار است طرح نمايم؛ ديدگاهي كه از درون خانه حقير هرمنوتيك سر درآورده است و با اين خانه قربيلي، ادعاي برابري با قصرهاي آسماني دين ميكنند و خود را در سطح صاحبان كاخهاي آسماني و سرفرازان اعراف قيامتي طرح كرده و معصومين شيعه را به چالشي با شخصيت خود دعوت ميكنند.
نيست خفاشك عدو آفتاب
او عدو خويش آمد در حجاب(2)
اما در شرايط فقر فكري حاكم بر روشنفكران فوق، صلاح آن ديدم كه به ادامه نقد نظريات آنها همت بگمارم كه در ابتدا به كتاب بسط تجربه نبوي آقاي سروش روي آورده و در فرصت مناسب ديگري آراء غير فلسفي آنها را نيز نقد خواهم كرد.
چون تو خفاشان بسي بينند خواب
كاين جهان ماند يتيم از آفتاب(3)
ايشان اين كتاب را در 11 فصل به نگارش درآورده كه اولين فصل آن مقاله بسط تجربه نبوي و آخرينش راز و راز زدايي است. مقدمتا به اولين فصل اين كتاب ميپردازم.
روح كلي سخنان ايشان در اين فصل اين است كه وحي تجربه ديني است و اين تجربه داراي مراتبي است و اين تجربه ديني فقط مخصوص پيامبر نيست بلكه مخصوص همه افراد بشر است و همه ميتوانند به نوعي تجربه ديني به دست آورند. يعني به نوعي از اين مراتب وحي، برخوردار شوند.( صفحه 7)
چون ز چشمه آمدي، چوني تو خشك
ور تو ناف آهويي كو بوي مشك(4)
سپس تجربه ديني را قابل تكامل و پيشرفت ميداند، ميگويد پيامبر ميتواند به تدريج پيامبر تر شود و شاعر هم ميتواند شاعرتر، هنرمند هنرمندتر ، عارف عارفتر و مدير مديرتر و بعد از آن به اين آيه اشاره ميكند كه خداوند در قرآن به پيامبر گفته است « وقل رب زدني علما» « و بگو پروردگارا علم مرا زياد كن»
عجيب است كه ايشان افزايش علم را به افزايش پيامبري تعبير كردهاند و واژه علم را مساوي واژه نبوت تلقي كرده است( صفحه 9) يعني اگر علم پيامبر بيشتر شود نبوت او نيز افزايش مييابد و نبيتر ميشود درحالي كه معني نبي يعني خبر آور، رسول يعني فرستاده، پيامبر يعني پيغام آور ... نه خبرساز يا علم ساز يا آگاهي ساز؛ اينها از صفات پيامبر است نه از مسئوليت او. او آينهاي است كه اخبار و اهداف خداوندي را براي هدايت خلق منعكس ميكند و خودش در اين مسير، عالمتر،آگاهتر و با تجربهتر ميشود، اما نبيتر نميگردد؛ چون نبوت يك وظيفه است و پيامبر همان تعهدي را كه نسبت به ابلاغ وحي در ابتداي بعثت داشت در انتهاي بعثت نيز با خود حفظ كرده بود. نسبت به پيام رسانياش در طول بعثت ، متعهدتر نشده بود و نهايت تعهد را در تمام دوران بعثت خود داشته است.
اگر پيامبر را در طول دوران بعثت خويش متعهدتر يا نبيتر فرض كنيم، لازمهي آن، اين است كه تعهد پيامبر يك سير صعودي به خود گرفته و يك منحني را به سوي بالا طي كرده باشد كه در لحظه شروع، تعهد و نبوت پيامبر نسبت به لحظه پايان در سطحي پايينتر بوده است.
با اين تلقي ميتوان گفت كه پيامبر در لحظه بعثت و اوايل آن بيتعهدتر نسبت به اواخر بعثت و انتهاي آن بوده است و اين بيتعهدي چه بسا بسياري از دستورات و آيات خداوند را نديده انگاشته و آنها را حذف كرده است كه با اين حساب پيامبر وظيفه نبوت خود را در سالهاي اول بعثت انجام نداده است و بنابراين در اين سالها از پيامبري حذف بوده و فقط در لحظات آخر، پيامبر واقعي بودهاند و اگر نبوت مساوي با علم باشد، اين بلا بر سر نبوت خواهد آمد؛ پس لفظ نبيتر و پيامبرتر لفظ مهمل و بيپايه و اساس است.
اسم خواندي رو مسمي را بجو
مه به بالا دان، نه اندر آب جو(5)
آري پيامبر، با تجربهتر، متعاليتر و عاشقتر ميگردد اما نبيتر نميشود و اين يك خلط ناميمون است.
سپس ايشان از قول ابن خلدون نقل ميكنند كه تحمل پيامبر در دريافت وحي به تدريج رو به افزايش گذاشته است( صفحه 10). اين سخن هيچ ربطي به پيامبرتر شدن رسول ندارد؛ درك و كشش و تحمل آيات در روح و جان پيامبر به تدريج بيشتر ميشد؛ اين يك امر بديهي است كه پيامبر در ملاقات با ملك وحي به تجربه و تحمل بيشتري دست مييافت، اما نوع پيام و اصل پيام را به دليل اين تجربه و تحمل، تغيير نميداد يا فهم بيشتر پيدا نميكرد كه پيامبر تر شود. فرض كنيد يك نامه رسان با تجربه و يك نامه رسان تازه كار، نامهاي را به در خانهاي ببرند،آيا متن نامهاي كه به دست گيرنده ميرسد به دليل تجربهي كم يا زياد نامه رسانها تغييري پيدا مي كند و نامهاي كه نامه رسان با تجربه آورده است، نامهتر است تا اين كه همان نامه را نامهرسان كم تجربه بياورد؟ يا اگر نامه را نامه رسان كم سواد يا خيلي با سواد براي گيرنده نامه بياورند نامه نامهتر ميشود و محتوايش فرق ميكند؟ادعاي آقاي سروش اين است كه اگر نامه را نامه رسان با تجربه و با سوادتر برساند نامه، نامه تر شده و محتوايش تغيير ميكند.
آقاي سروش بايد بين شخصيت پيامبر و مسئوليت ايشان فرق قائل باشد كه چنين نكرده است. مديريت پيامبر براي اداره جامعه و تشكيل نظام اسلامي آن با مسئوليت پيام آوريش متفاوت است . شايد لازم باشد كه بعضي از خصوصيات پيامبران را براي آقاي سروش طرح نمايم:
1- پيامبران با بينات ميآيند كه همانا استدلالهاي روشن آنها در تعيين حق و حقيقت است.
2- پيامبران با كتاب و دستورات آسماني ميآيند.
3- پيامبران با ميزان و سنجش دقيق براي جدا كردن حق از باطل ميآيند.
4- آنها براي قيام مردم به قسط و برابري، مسئوليت دارند
5-پيامبران در صورت توانايي،اقدام براي ايجاد نظام عادلانه را انجام ميدهند كه لازمهاش جنگ و جهاد است(6)
6- هر پيامبر تمام پيامبران ديگر را تاييد ميكند، بنابراين سلسله انبياء يكي است
7- خداوند بين هيچ يك از پيامبران فرق نگذاشته است.(7)
8- يكي از وظايف آنها ابلاغ پيام است و بس.(8)
آقاي سروش ميگويد:« پيامبر نيز همه سرمايهاش شخصيتش بود، اين شخصيت محل و موجود قابل و فاعل تجارب ديني و وحي او بود و بسطي كه در شخصيت او ميافتاد به بسط تجربه او و بالعكس منتهي ميشد و لذا وحي تابع او بود نه او تابع وحي.»( صفحه 11)
عجيب است كه ايشان بدون هيچ گونه استدلال و منطقي يك صغري ميچيند و آن تعيين شخصيت رسول است و بسط شخصيت و تجربه او را طرح ميكند اما يكباره از اين تبيين ابتدايي نتيجه ميگيرد كه وحي تابع رسول است، آخر اين دو چه ربطي به هم دارند؟وحي از منبع ديگري ظاهر شده و انزال پيدا ميكند و زمينه شخصيتي پيامبر هر چه باشد ربطي به آن ندارد كما اينكه خيلي از افراد بودهاند كه حتي به لحاظ شخصيتي بسيار بسيار نزديك به خود رسول بودهاند اما براي آنها وحي نيامده است، خود پيامبر به حضرت علي (ع) ميگويد كه تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسي هستي اما به تو وحي نميشود يعني شخصيت عظيم و گسترده و رو به تعالي حضرت امير علي(ع) به ارسال وحي به ايشان منتهي نميشود. حضرت خضر(ع)، حضرت لقمان و ... داراي شخصيتهاي عظيمي بودند اما پيامبر نبودند زيرا وحي تنها وابسته به شخصيت متعالي افراد نيست. وحي براي تعالي انسانها نازل ميشود اما تعالي انسانها به نزول وحي به آنها نميانجامد. اين خلطي است كه ايشان مكررا در اين مبحث گفتاري خويش انجام دادهاند.
ما اگر اين نظر بيدليل را از ايشان بپذيريم بايد قبول كنيم كه چون پيامبر، دائما پيامبرتر ميشود پس خداوند هم دائم خداتر ميگردد چون وحي را به پيامبري ارسال ميكند كه با ظرفيتهاي متفاوت از درون، رو به گسترش است و خدا با فرستادن وحيهاي پي در پي به تجربههاي بيشتري در زمينهي ارسال وحي دست مييابد و دائم خداتر ميگردد.
در صفحه 13 ميگويند: ما در قرآن و تواريخ خواندهايم كه وحي موسوي يك بار در الواح نازل شد و بعد از او موسي ماند و قومش اما قرآن يك بار وبراي هميشه بر پيامبر نازل نشده.»
اين بيان از كم اطلاعي آقاي سروش از حضرت موسي و آياتي كه در قرآن از او نقل شده ميباشد، اولين پيامهاي وحي به حضرت موسي، در كوه طور، خارج از مصر بر موسي نازل شد. او در آنجا به پيامبري برگزيده شد و سپس به مصر رفت، با ساحران جنگيد، با فرعون و هامان در افتاد و از مصر خارج شد و فرعون در نيل غرق شد،ايشان به سينا آمد و بعد از مدتها به ميقات رفت و ده فرمان را آورد و در سرتاسر اين سالهاي پرحادثه به طور مرتب به حضرت موسي وحي نازل شده است و معجزه و كرامت پي در پي رخ نموده است و همه اينها جزء رسالت موسوي و وحي موسوي بوده است نه فقط ده فرمان او و اصولا اين شيوه براي همه انبياء رخ داده است( نه فقط حضرت موسي(ع) يا حضرت رسول(ص))
آقاي سروش ميگويند: «كساني كه معتقدند در شب قدر همه قرآن يك جا و تفصيلا بر دل پيامبر نازل شد به حقيقت ، منكر ماهيت سيال و مستدرج آنند» باز هم ايشا صغرايي چيدند و كبرايي بيمربوط با آن صغري نتيجهگيري كردند. يك بار نازل شدن قرآن بر قلب رسول، چرا بايد مانع نزول تدريجي آن باشد؟ خود قرآن ميگويد كه ما قرآن را يكباره در شب قدر بر تو نازل كرديم، همه مفسرين( شيعه و سني) بر اين صحه گذاشتهاند وآقاي طباطبايي در تفسير سوره قدر ميفرمايند:
« ... ضمير در انزلناه به قرآن بر ميگردد و ظاهرش اين است كه ميخواهد بفرمايد همه قرآن را در شب قدر نازل كرده نه بعضي از آيات آن را، مدلولش هم اين است كه تعبير به انزال كرد كه ظاهر در اعتبار يكپارچگي است، نه تنزيل كه ظاهر در نازل كردن تدريجي است و در معناي آيه مورد بحث،آيه زير است كه ميفرمايد و الكتاب المبين انا انزلناه فيل ليله مباركه. كه صريحا فرموده است همه كتاب را در آن شب نازل كرده چون ظاهرش اين است كه نخست سوگند به همه كتاب خورده بعد فرموده اين كتاب را كه به حرمتش سوگند خورديم در يك شب و يكپارچه نازل كرديم پس مدلول آيات اين ميشود كه قرآن كريم دو جور نازل شده يكي يكپارچه در يك شب معين و يكي هم به تدريج در طول بيست و سه سال نبوت كه آيه شريفه 106 سوره اسراء نزول تدريجي آن را بيان ميكند همچنين آيه 32 سوره فرقان. بنابراين ديگر نبايد به گفته بعضي اعتنا كرد كه گفتهاند معناي آيه انزلناه اين است كه شروع به انزال آن كرديم.»
آقاي طالقاني در تفسير همين آيه در كتاب پرتوي از قرآن ميفرمايد«اين آيه از اختصاص نزول قرآن در ليلهالقدر و تعظيم آن خبر ميدهد و اگر منظور نزول جزيي از آن در چنين شبي باشد بايد در هر زمان ديگر كه آيهاي يا جزيي از قرآن در آن نازل شده خود ليلهالقدر يا مانند آن باشد.» ايشان ادامه ميدهند كه « از آياتي كه قرآن و نزول آن تعريف و توصيف مينمايد به وضوح بر مي آيد كه قرآن به دو صورت و در دو مرتبه نازل شده است اولي به صورت نزول بسيط و جميع و پيوسته دومي به صورت باز و تدريجي و تفصيلي.» ايشان سپس به تعريف انزال و تنزيل پرداخته فرق بين اين دو را توضيح ميدهد كه « انزال درباره كل قرآن و تنزيل در رابطه تدريجي بودن آن امده است و سپس ايشان به آيه بسيار زيبايي اشاره ميكند كه هر دوي اين موضوع را در بر دارد. آيه 2 سوره هود بيان جامعي از هر دو صورت و دو مرتبه قرآن دارد ( كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير)كتابي است كه آيات آن استوار و سخت به هم پيوسته شده سپس باز و تفصيل داده شده از جانب حكيم خبير است.»
اما چگونه ميشود كه قرآن هم تدريجي و هم دفعي نازل شده باشد؟ با توجه به اينكه بسياري از آيات قرآن در رابطه با ظهور حوادثي خاص نازل شده است. مانند: ابولهب، غزوه بدر، احد، منافقين و...
براي درك اين موضوع مطالب ذيل حائز اهميت است:
1- قرآن از سوي خداوند نازل شده است نه حضرت رسول، اين باور موارد ذيل را در بر دارد: الف: خداوند بر همه چيز آگاه است؛ هر حادثه از قبل از خلقت تا بعد از خلقت را خود، خلق ميكند و از آن آگاهي دارد. هيچ ذره يا حادثه كوچكي بدون اراده او خلق نميشود. پس او از همه حوادث نه تنها خبر دارد كه سا زنده حوادث است. در همين رابطه قرآن به حضرت رسول ميفرمايد:« ما رميت اذ رميت ولكن ا... رمي» اي رسول حادثه پرتاب تير از كمان تو به ما مربوط است نه به تو. ما هستيم كه آن را پرتاب ميكنيم. يعني اراده اصلي اين حادثه نزد خدا است.
گربپرانيم تير آن نه ز ماست
ما كمان و تير اندازش خداست (9)
ما رميت اذ رميت خواندهاي
ليك جسمي در تجزي ماندهاي (10)
ما رميت اذ رميت گفت حق
كار حق بر كارها داده سبق(11)
ب: زمان حال و گذشته و آينده نزد خدا مفهومي ندارد. بشر اسير ماديت به گذار زمان وابسته است و همه هستي در مقابل خداوند فعليت مطلق دارد و اوست كه فارغ از جنبش ماده و حركت آن است، پس براي خدا دادن پيام در مورد حوادث، طي كردن زمان را به همراه ندارد و در يك لحظه ميتواند تمام تاريخ بشر و همه هستي را حتي به اولين پيامبر خود نيز بازگو كند و آيات همه حوادث را انزال نمايد.
2- حوادث به اذن خداوند در عالم ايجاد ميشود و همه آنها از قبل در لوح محفوظ و علم خداوند ثبت است در دوران بعثت حضرت رسول ( ص) بر اثر تعاملي كه ايشان با محيط خود داشتند( و همه آنها نيز به اذن و اراده خداوند بوده است) به وقوع ميپيوندند.
3- در لحظاتي خاص از اين حوادث 23 ساله دوران بعثت ( نه همه حوادث آن بلكه شايد به درصد خاصي از آن همه حوادث)آياتي از سوي خداوند نازل شده است كه تنزيلا رسول آنها را قرائت كرده است.
4- سير حوادثي كه منجر به ظهور وحي و آياتي در آن رابطه ميگردند باعث تغيير ماهيت و كيفيت وحي به صورت تدريجي نميشود بلكه حوادث فقط زمينه تنزيل را فراهم مي آورند،آياتي كه از قبل در كتاب خدا ثبت شده و منتظر وقوع حادثه براي تنزيل خود بودند.
5- حوادث خود باعث كامل شدن فرد يا جامعه يا حتي برعكس باعث سقوط يا شكست فرد و جامعه ميگردند اما آيات به طبع آنها بلندي و پستي نميگيرند اصولا پستي يا بلندي براي آيات بيمفهوم است.
6- بسياري از آياتي كه در سير حوادث در دوران حضرت رسول به وجود آمده و باعث نزول آيه يا آياتي در مورد آنها از سوي خداوند گرديده است فقط در زمان حضرت رسول و مختص او نازل نشده است. وحي خداوند براي بسياري ديگر از پيامبران در زمانهاي بسيار دور نيز به همين شكل و ترتيب نازل شده است خود قرآن در دهها آيه اشاره به اين دارد كه اين سخنان را ما به همه پيامبران و اقوام آنها نيز بيان كرده بوديم. سوره قصص، شعراء ، نمل، انبياء ، بقره و دهها سوره ديگر در قران اين موضوع را بيان مينمايد و حرفهايي كه در بسياري از اين حوادث بيان شده، عينا به قومهاي موسي، عيسي، سليمان، داوود و ...نيز بيان شده است.
اگر وحي ميخواست سير تكاملي داشته باشد، ميبايست بسياري از آنها كه در چند هزار سال قبل از رسول انزال شده بود، ديگر تكرار نميشد، اما هزاران نكته و آيه كه در زمان پيامبران ديگر گفته شده بود، در وحي قرآني نيز آورده شده است كه داستان زندگي پيامبران كه 1/23 درصد آيات قرآن است از جمله اين كلام بيان شده در دورانهاي قبلي است.
اصولا آياتي كه در قرآن در رابطه با امت اسلامي و معاصرين خود پيامبر نازل شده است فقط 1/11 درصد آيات را به خود اختصاص داده و آيات تربيتي و اخلاقي و فقهي در قرآن نسبت به كل آن فقط 2/7 درصد بوده و بقيه آيات به نوعي براي پيامبران گذشته و اقوام آنها نيز نازل شده است.
پيام قرآن فقط براي پيامبر ما نازل نشده است؛ بلكه بر تمام پيامبران از حضرت آدم تا خاتم نازل گرديده و در زمان حضرت رسول كل آن به اتمام رسيده است. اين نه به اين معني است كه خود وحي سير تكاملي داشته، بلكه تعدادي از آدميان توانستهاند سير تعالي را طي كرده و به تكامل و تعالي براي درك پيام خدا دست يابند.
بسياري ديگر به اين تعالي دست نيافتند و قرآن نيز باعث هدايت آنها نگرديده است، حتي رجوع آنها به قرآن باعث گمراهي بيشتر آنها گرديده است. پس اين سير تعالي براي آدميان از آدم تا خاتم به صورت كامل و همه جانبه نبوده است.
7- بنابر موارد فوق مفاهيم قرآني و وحي، ظاهري و باطني اند نه تاريخي. تدريجي بودن، تاريخي بودن را به همراه نميآورد كه لازمهي تاريخي بودن، از بين رفتن يا از كار افتادن آيات نازل شده در سالهاي گذشته قرآن است كه بدين ترتيب بخش اعظم آيات به آن دچار شده و خاصيت خود را از دست ميدهند و كلا قرآن كتاب هدايتگري نخواهد بود، چون سير تاريخي ، او را باطل مي كند.
8- اما ظاهر و باطن داشتن آيات قرآن به چه معني است؟ در پاسخ به اين سوال، ائمه اطهار و مفسرين و صاحب نظران،نظرات بسيار جامع و مفيدي ارائه كردهاند كه بعضي از آنها به شرح ذيل است:
الف: ظاهر آيات قرآن يك مفهومي كلامي و اجرايي براي خود دارد كه مخصوص همه مسلمين و قبول كنندگان دين اسلام است.
ب: همانطوري كه قبلا توضيح داده شد قرآن يك انزال دارد و يك تنزيل؛ يعني آنكه قرآن از عرش به فرش آمده است. اين نزول قرآن از عمق درون هستي به سطح آن يعني عالم ماده يا ناسوت بر حول يك محور معين و خاصي بوده و پراكندگي و هرج و مرج در اين انزال و تنزيل نبوده است.
محوري كه قرآن از آن،پايين آمده، داراي مراتب بيشمار است كه به تدريج به عالم ماده وارد ميشود. قرآن براي پيروان راستينش اين موقعيت را ايجاد ميكند كه از اين محوري كه خود پايين آمده، مومنان را بالا ببرد و همه اين مراحل را كه خود از آنها پايين آمده، بر عكس براي مومنان، راه صعود و تكامل و تعالي آنها كرده و آنها را با خود از فرش به عرش برگرداند.
ج: اين سيري را كه مومنان راستين ميتوانند از عالم ماده به عمق عالم هستي و باطن آن انجام دهند در حقيقت همان مراتب سير و سلوكي است كه با قرآن صورت خواهد پذيرفت و غير از اين سير و سلوك ديگري وجود ندارد.
د: اين سير و سلوك به عمق هستي به عواملي چند وابسته است كه به شرح ذيل ميباشد.
1- طهارت و پاكي و مومن بودن خود رهرو و سالك،
2- توسل همه جانبه به قرآن و درك و خواندن آن و عمل به دستورات واجب آن،
3- توسل به ائمه اطهار به عنوان راهنمايان و بلدهاي اين راه پر مخاطره و پرتنوع،
4- پاك سازي زندگي فردي از غير خدا،ژ
5- ايجاد خانواده و جامعه پاك براي ساختن بستري مناسب براي اين صعود.
6- لزوم بند 4 و 5 ايجاب ميكند مومنان يك واحد پاك و قرآني براي خود و خانوادهيشان در كنار يكديگر تاسيس نمايند كه نهايت ايدهآل آن يك حكومت مناسب قرآني است اما با نبود اين حكومت هم ميتوان جامعهاي پاك را بنا نهاد.
از همين روست كه پيامبران به ويژه پيامبر اكرم - حضرت محمد (ص) - كتاب بر دست، به تشكيل نظام و جامعهاي پاك و عاري از شرك و باطل و كفر و فسق و گناه ميپرداختند، چرا كه اين زمينه پاك براي پرواز به عمق هستي، مانند پايگاه پرتاب موشك است. پس ساختن يك جامعهي پاك يكي از اهداف نهضت انبياء است تا پروازي پاك را براي مومنانشان فراهم آورند.
7- شناخت دشمن و در راس آن شيطان كه دائما به اغواي مومنان از اين هدف پاك ميپردازد و در كنار شيطان، دوست ديرينهاش در درون هر فرد يا جامعه، يعني نفس اماره فردي و جمعي است كه مهمترين ويژگي اين نفس اماره فردي دوست داشتن دنيا و زينت و لذت كام جويي و قدرت و ثروت و شهرت و ... ميباشد.
با اين توضيحات اكنون بر ميگرديم به موضوع بحث خود كه قرآن يك تنزيل دارد و يك صعود آياتي كه در رابطه با صعود در قرآن است و مربوط به بطن و عمق قرآن ميشود و آيات متشابه نام دارند،آياتي هستند كه اگر كسي در سطح ابتدايي از سير و سلوك باشد، در تعبير آن دچار شبهه و احيانا خطا ميگردد. تعبير اين آيات كه حول محور صعود و نزول قرآن از فرش به عرش و بالعكس بايد توسط راسخون فيالعلم صورت پذيرد تا جلوي شبهات آنها گرفته شود. آيات اوليه سوره ال عمران به ويژه آيه 7 (12)اين سوره، پرده از راز آن بر ميداردو به همين دليل ما نيازمند به كساني هستيم كه در اين صعود با قرآن، حول محور درست حقيقت، تا عرش ما را ياري كرده و از ما دستگيري نمايند. آيات زيادي از قرآن در مورد اطاعت از اين افراد سخن به ميان آورده و عقيده شيعه كه برگرفته از روايات حضرت رسول و آيات قرآن ميباشد اين است كه امامان معصوم اين مهم را انجام ميدهند. حديث ثقلين كه مورد تاييد شيعه و سني است لزوم اتحاد كتاب و عترت رسول را تا قيامت بيان نموده است.
بنابراين اگر كسي بخواهد آيات متشابه قرآن را بدون توجه به نظر راسخون فيالعلم تعبير يا تاويل نمايد دچار خطا و سقوط ميگردد. علمي كه راسخو ن به ما ميآموزند تا به عمق آيات و در محور درست آن حركت نماييم، علم تاويل آيات قرآن است. بنابراين ما در كنار تفسير آيات نيازمند تاويل آيات آن نيز ميباشيم، اما آقاي سروش در اولين فصل كتاب بسط تجربه نبوي در صفحه 18 خود مينويسد:
« امروز سخن هيچ كس براي ما حجت تعبدي ديني نيست چون حجيت و ولايت ديني از آن پيامبر اسلام است و بس با بسته شدن دفتر نبوت، به مهره خاتميت ، شخصيت هيچ كس پشتوانه سخن او نيست از همه حجت ميخواهند جز از پيامبر كه خود حجت است ... و امروز دوران ماموريت نبوي پايان يافته است.« در صفحه 74 ميگويد:« ... حال سخن ما اين است كه وقتي در كلام دليل ميايد رابطه كلام با شخص و شخصيت گوينده قطع ميشود ما ميمانيم و دليلي كه براي سخن آمده است اگر دليل قانع كننده باشد مدعا را ميپذيريم و اگر نباشد نميپذيريم ديگر مهم نيست كه استدلال كننده حضرت علي(ع) باشد يا ديگر از اين؛ پس دليل پشتوانه سخن است نه گوينده صاحب كرامت آن. درست نيست كه بگوييم فلان دليل را بپذيريد چون فلان شخص اقامه كرده است.»
آقاي سروش معتقدند كه با پايان يافتن دوران نبوت، ديگر هيچ كس صلاحيت سخن گفتن بدون دليل را ندارد حتي اگر ائمه و حضرت علي(ع) باشند كه اين موضوع هم با نص صريح قرآن و هم با روايت بسيار حضرت رسول مثل روايت ثقلين كاملا مغاير است و اين همان تاويل شبهه آميزي
است كه آقاي سروش بيمدد خضر به آن مبتلا شده است. و اي كاش ايشان حرف حضرت مولوي را حداقل ميپذيرفتند كه فرموده است:
زين سبب پيغمبر با اجتهاد
نام خود و آن علي مولا نهاد
گفت هر كو را منم مولا و دوست
ابن عم من علي مولاي اوست
كيست مولا آن كه آزادت كند
بند رقيت ز پايت بركند
اي گروه مومنان شادي كنيد
همچو سرو و سوسن آزادي كنيد(13)
آقاي سروش استفاده از ابيات مثنوي را نيز گزينشي انجام ميدهند و از ابياتي كه تفكر ايشان را نقض ميكنند، هيچ گاه استفاده نميكند و حفظ ابيات شاعران فقط براي اثبات ادعاي خويش است نه بيان كامل نظرات آنها.
گيرم كه هزار مصحف از برداري
آن را چه كني كه نقش كافر داري
سر را به زمين چون مينهي وقت نماز
آن را به زمين بنه كه در سر داري
«استجيبوا لله و للرسول اذ دعاكم لما يحييكم»
«دعوت خدا و پيامبر را كه در پي زنده كردن شماست اجابت كنيد.» (سوريه انفال آيه 24)
خدا به پيامبرش فرمود: «اطيعوا... و اطيعوالرسول و اولياالامر منكم.»
فهم عمق قرآن با صعود بر محور انزال قرآن نيازمند رويت است و كسي كه در ابتداي راه است بايد اطاعت از معصوم را بپذيرد تا بتواند در سير و سلوك خود به دليل دست يابد. اگر از عمق هستي كسي دليل بخواهد نهايت جهالت اوست. ديدار را بايد خواست و اين شرط سلوك است و اين همان خلط نامباركي است كه آقاي سروش در تمام زمينههاي تحليل فكري خود به آن دچار شده است.
فهم مراتب وحي و عمق قرآن و علت چرايي احكام و اخلاق و ... با زبان عقل، بسيار ابتدايي است؛ باز كردن چشم دل و زبان دل، راه را براي كشف هرچه عميقتر حقايق باز ميكند.
خلط شيوه شناختي، از نقاط ضعف و كور تبيين سروش است.
من غلام آن مس همت پرست
كو به غير كيميا نارد شكست
من غلام آن كه نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال و جود (14)
«اني تارك فيكم الثقلين كتابا... و عترتي....»
«من از بين شما ميروم اما دو چيز را براي شما باقي ميگذارم كتاب خدا و عترت خود را؛ اين دو از هم جدا نميشوند تا آنها را در كوثر ملاقات كنم.»
و اما در رابطه با جمله مستعبد ايشان كه در دهها جاي كتاب بسط تجربه نبوي و سخنرانيهاي ديگر ايشان امده است مطالبي عرض ميشود. ايشان مكررا" ميگويند «امروز دوران ماموريت نبوي پايان يافته است و ديگر بعد از رسول هيچ كس براي ما حجت نيست.»
1_ همه پيامبران از حضرت آدم تا حضرت خاتم ماموريتشان آوردن پيام خداوند براي هدايت بشر بوده است نه طرح خود و اثبات بزرگي خود اگرچه همه آنها بزرگ، عزيز و كريم بودهاند، اما هدفشان از نبوت طرح خويش و استمرار خويش در عالم نبوده است بلكه استمرار پيام و كتاب و سخنان خدا را خواستار بودهاند.
2_ از حضرت آدم كه اولين پيامبر است تا آخرينش كه حضرت محمد (ص) ميباشد بشريت در حال تكامل در همه ابعاد وجودي خويش بوده است و به همين دليل، متناسب با سطح تكامل بشري در هر دوران و براي هدايت اين تكامل به سوي مراتب بالاتر، پيامبران، پيامهاي جديدي را از سوي خداوندبه اقوام خود ابلاغ مينمودند.
3_ پيامبران در پيامهاي جديد خود ضمن صحه گذاشتن به پيامهاي پيامبران پيش از خود پيامهاي خداوند را براي تكامل و تعالي بيشتر آدميان ارائه ميدادند.
4_ تكامل همه جانبه آدميان نيازمند پيام پيامبران بوده است نه وابسته به شخصيت خاص پيامبران البته پيامبران هر دوره با رعايت و اجراي همان پيامي كه از سوي خداوند دريافت ميكردند و پيام پيامبران گذشته خودشان نمونه و الگوي اجرايي و عملي پيامشان ميشدند. و با از دنيا رفتن آنها پيامشان تا پيامبر بعدي الگو و سرمشق مومنان به آنها باقي ميماند و پيام هيچ وقت پايان نميپذيرفت و به طور مستمر ادامه داشت.
5_ با توجه به 4 مورد گذشته آدميان براي هدايت به دو چيز نيازمند بودند: پيام و الگوي اجرايي و عملي براي آن پيام. مصحف و كلام انبياء كه از سوي خدا ارائه ميشود مصداق پيام بود و شخصيت و رفتار و اعمال پيام آور آن، الگوي اجرايي و عملي كه اين هر دو باعث هدايت ميگرديد.
6_ اين سير پيامآوري و پيام اجرايي مستمر بود تا آخرين فرستادهي حق _ يعني حضرت رسول اكرم _ محمد مصطفي (ص) كه خاتميت صورت پذيرفت. دلايل خاتميت آن چيزي كه آقاي سروش از قول اقبال لاهوري يا ابن خلدون يا مرحوم مطهري ميگويند يعني فقط كامل شدن عقل بشري نبوده است بلكه دلايل ديگر باعث خاتميت گرديد. كه شايد بتوان برخي از دلايل آن را به شرح ذيل بيان نمود:
الف_ همانطور كه ذكر شد مسئوليت هر پيامبر، رساندن پيام و برپايي الگوي عملي و اجرايي آن پيام بوده است؛ با ظهور حضرت محمد (ص) و وفات او نه تنها پيام به پايان نرسيد كه انقلابي عظيم و غيرقابل تصور در ماهيت پيام رساني به وجود آمد و آن انزال و تنزيل كتاب آفرينش و بي همتاي قرآن بود كه لقب معجزه را بر خود نهاد و اين اعجاز با مهر نبوت تاييد گرديد. اين بدين مفهوم بود كه از اين به بعد، قرآن، خود وظيفه پيامرساني را به عهده ميگيرد و ديگر نياز به پيام رساننده نيست و از معجزات قرآن اين است كه در هر عصر و نسلي، در سطح تعالي تكامل بشري حرف و راه و پيام جديد خود را اعلام مينمايد و در تكامل مومنان خود، وظيفه پيامرساني جديد را به عهده مي گيرد؛ اين پيامرساني نيز مانند پيام رساني سلسله انبياء ميباشد: يعني اولا "بر پايه پيامهاي قبلي استوار است و پيام انبياء گذشته را نقض نميكند بلكه آنها را كامل مينمايد و بعد از پيامبر نيز هر پيامي را كه در هر عصر و نسل ارايه دهد. باز هم در همان راستاي پيامهاي قبلي و مكمل آنها و متناسب با سطح تعالي جامعه خواهد بود و بر همين اساس بوده است كه مفسرين در هر دوره، برداشتي جديد از مفهوم آيات قرآن را ارايه دادهاند كه اكثريت نظرات مفسرين از قرآن در شيعه و سني مويد نظرات قرآن و مكمل ان است و اگر در جاهايي با يكديگر اختلاف دارند نظرات شخصي خودشان است نه از محتواي قرآن كه اين امر هم، طبيعي است و اصولا اشكالي هم ندارد كه مفسري اشتباه نمايد، ديگران اشتباه او را اصلاح خواهند كرد و سير تكاملي آدميان به فهم ان اشتباهات پي خواهد برد.
به عنوان مثال فهم بطلميوسي از آيات نجومي قرآن در زمانهاي گذشته پاسخ مناسب به شرايط زماني و مكاني همان دوران بوده و اين از اشتباه مفسرين است نه از اشتباه آيات و اين اشتباه براي آن دوران شايد هم مطلوب بوده باشد چرا كه اگر همه اطلاعات نجوم ميخواست به يك باره براي آدميان بيان شود نه كسي آن را باور مي كرد و نه اين كار حسني را در برداشت و كلا جلوي تلاش علمي و تجربي آدميان گرفته ميشد؛ اين فهم تدريجي از آيات قرآن ادامه خواهد يافت و مخصوص همه ابعاد ديگر قرآن نيز ميباشد.
ب_ وظيفه پيام رساني قرآن كه بعد از پيام اكرم مسئوليت پياماوري را به عهده گرفته است به چند دسته تقسيم ميشود:
1_ پيام آوري براي هر عصر و نسل جديد از آدميان مطابق با سطح توان فكري و روحي و كشش انها در جهت هدايت و تكامل كه به تدريج اين پيامها كامل و كامل تر ميشود كه اين جنبه عمومي و سطحي قرآن و مخصوص همه است.
2_ پيام آوري و هدايت براي مومنان هر نسل و عصر، براي هدايت آنها به عمق هستي و بازگرداندن انسانها از فرش به عرش يعني از همان راهي كه خود آمده است، آدميان را با خود و حول محور خود به عرش بر ميگرداند كه اين مخصوص مومنان و رعايت كنندگان دستورات قرآن و مطهرين و پاكان و مخلصان است؛ اين هدايت طولي است نه سطحي، البته براي هر درجه از طول رشد، سطح رشد نيز وجود دارد كه با سطوح قبل خود فرق ميكند كه از اين رو «حسنات الابرار سيئات المقربين» است. كارهاي خوب ابرار براي آنها كه مقرب درگاه حقاند، گناه است چرا كه بايد نيكي و خوبي مقربين به مراتب بيشتر از ابرار باشد. و از اين روست كه معصومين فرمودهاند كه حتي دو نماز يك مومن نبايد با يكديگر برابر بوده و هر نماز بايد رشدي و مقامي را براي مومن ايجاد كند كه با نماز قبل او متفاوت باشد.
3_ از معجزات قرآن اين است كه به طور خاص براي هر فرد در هر سطح از رشد يا تعالي كه باشد هم در سطح و هم در عمق پيامآوري كرده و هدايت او را به عهده ميگيرد و براي تك تك افراد بشر در هر شرايط و در هر جا و در هر نقطه و در هر حالات روحي آنها و هر سطح از توان روحي و جسماني آنها پيامآوري كرده و هدايت گري مينمايد. فضيل عياض راهزن را با يك آيه سوره جديد كه ميفرمايد: «الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر ا....» از خشونت و جنگ و تجاوز، نجات داده و او را مستجاب الدعوه و صاحب كرامت مينمايد و تاريخ زندگي مومنان سراسر پر است از كساني كه با هر سطح و توان روحي و فكري، با توجه به قرآن، هدايت به دست آورده و از راه گذشتهي خود، برگشته و متعالي گرديدهاند. شمس، مولوي، حافظ، سنايي، غزالي و هزاران نفر ديگر هم در دوراني از زندگي خود به يكباره دچار تحول شده و هدايت قرآني يافتهاند كه حافظ و مولوي بخشهايي از سطوح قرآن را به شعر سرودهاند كه شامل همه سخنان معنوي آنها است.
البته هدايت خاص، هم فردي است و هم جمعي؛ يعني جمع مومنان نيز به طور خاص با قرآن هدايت ميشوند. بنابراين هدايت پيامرساني قرآن سه ويژگي دارد: در سطح عموم است، در عمق هستي است، اختصاص براي هر فرد يا اجتماع دارد كه يكي از دلايل معجزه بودن و شاخصترين آن همين است. اين اعجاز هدف همه انبياء بوده است و اصولا انبياء براي اين اهداف بسيج شده بودند كه ما ميبينيم كه بعد از حضرت رسول اين مسئوليت بر دوش قرآن گذاشته شده است و فوت پيامبر به ختم پيام منجر نميشود و خود قرآن ميفرمايد:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرا... شيئا و سيجزي ا... الشاكرين.»(15)
«محمد جز فرستادهاي نيست كه قبل از او پيامبراني بودهاند آيا اگر پيامبر كشته شود يا به مرگ طبيعي از دنيا برود شما به (فرنگ و دين) اعقاب خود باز ميگرديد (پيام و قرآني كه از سوي پيامبر آمده) را رها ميكنيد؟ پس هر كسي گرايش به عقب نمايد به خدا ضرري نميرسد (خود او از هدايت دور ميشود) و به زودي خداوند پاداش شاكرين (به هدايت قرآني) را خواهد داد.»
اين آيه ميفرمايد مرگ يا شهادت پيامبران مانع از رشد و بيان پيام آنها نميشود و پيامها هستند كه اهميت دارند و هدف هستند و در مورد حضرت رسول اكرم (ص) بعد از مرگ ايشان قرآن است كه اهميت دارد و نميتوان به عقب بازگشت يا پيامآوري را پايان يافته انگاشت.
در حقيقت با فوت پيامبر اكرم حضرت مصطفي (ص) رسالت و هدايت به دست خود خدا صورت پذيرفته است و پيامآوري از سوي خدا به وسيله خود خدا صورت ميگيرد كه كلام خدا در قرآن با مكانيسم و پويايي پر تحول و معجزه وارش خلاصه گرديده است.
آفرين بر عشق كل اوستاد
صد هزاران ذره را داد اتحاد
هم چو خاك مفترق در رهگذر
يك سبوشان كرد دست كوزه گر(16)
با اين تعبير، اشتباه بزرگ روشنفكران چند دهه اخير ايران مشخص ميشود. آنها ميپندارند كه پيام رساني به پايان رسيده است و كار پيامبر و قرآن به آخر آمده است و چون چنين ميپندارند، به دنبال دلايلي براي ختم پيام ميروند كه به ناچار دهها دليل من در آوردي ساختهاند كه هيچ كدام صحت ندارد، چرا كه اصولا پيام رساني پايان نپذيرفته است.
تازه اگر ما ميخواستيم اين را باور كنيم كه پيام رساني به پايان رسيده است استدلال آقاي سروش ابن خلدون و اقبال لاهوري بسيار بياساس ميشود. آيا ميشود باور كرد كه مثلا حضرت سليمان و يا عاصف بن برخيا يا حضرت موسي يا حضرت يحيي و حضرت مريم و ... عقل يا تكامل عقلاني آنها به خاطر اينكه در دورانهاي قبل زندگي ميكردند از ابوسفيان ابوجهل، عكرمه و هند و معاويه و يزيد كمتر بوده باشد و عقل ابن خلدون، ابن عربي و جنيد و اقبال و سروش از عقل ابوذر و سلمان و مقداد و اويس و ... بيشتر باشد و عقل ديويد كاپرفيلد و عيدي امين و صدام از عقل انيشتين و كانت و دكارت و گاليله و ... بالاتر.
تا تو تاريك و ملول و تيرهاي
دان كه با ديو لعين همشيرهاي
تا هوي تازه است ايمان تازه نيست
كين هوي جز قفل آن دروازه نيست
اما بخش دوم رسالت انبياء كه ساختن الگو و نمونه اجرايي و عملي بر پيامهاي هدايت آميز خود ميباشد، الگو كردن خود و ياران خود بوده است نيز پايان نيافته است.
الف: بنا بر نص صريح قرآن، صاحبان امري بعد از پيامبران هستند كه وظيفه الگوسازي پيامبران را به عهده گرفته و خود در همه ابعاد پيامبري الگو شدهاند و ياران خود را نيز به اين الگو شدن دعوت مينمايند كه آيه آن قبلا آورده شده است. «اطيعوا... و اطيعوالرسول و اوليالامر منكم...»
اگر دقت شود اطاعت از اوليالامر را به مانند اطاعت از رسول گرفته است بنابراين اوليالامر هم بايد ويژگيهاي الگويي رسول را به همراه داشته باشد.
خلطي كه بين صوفيه و اهل سنت و فرق ديگر اسلامي صورت پذيرفته اين است كه اوليامر را با شرايط خاص خود تعبير ميكنند نه با شرايط قرآني و ويژگيهايي كه خود قرآن از اوليالامر بيان داشته است. به عنوان مثال مولوي در دفتر دوم مثنوي، ولي را داراي گوهر حقيقت محمديه ميداند كه آن گوهر از پيامبران گذشته سينه به سينه آمده و به پيامبر رسيده و سپس به خلفاي راشدين و سپس به جنيد، بايزيد، معروف كرخي و ... منتقل شده است كه آقاي سروش نيز بر اين باورند.
اين باور با منطق قرآن سازگاري ندارد قرآن ولي را مانند نبي ميانگارد و چون در كنار رسول اطاعت از او را واجب دانسته است، ولي مانند نبي است الا اينكه پيامش قرآن است و ولي بعد از نبي با نباء قرآن مسئوليت نبي را دارد.
بعد از پيامبر اكرم (ص) مسئوليت ولي نه اوردن پيام جديد از آسمان بلكه ساختن خويش به مثابه تعاليم قرآني و ياران و دوستان خود در اين جهت و نهايتا هدايت همه مردمان است.
ويژگي نبي از ديدگاه قرآن چيست؟
1_ خودساخته باشد.
2_ خداجو باشد.
3_ صابر باشد.
4_ قائم به صلوه و ايتاء زكات باشد.
5_ دنبال عدالت و قسط باشد.
6_ دنيا را لهو و لعب بداند. قيام به گرفتن حق مظلوم كند.
7_ با ظالم در آويزد.
8_ خانواده مومن ايجاد كند.
9_ قوم مومن ايجاد كند.
10_ جامعه مومن ايجاد كند.
و ...
و در تمام اين مراحل خود نقش الگو و امام و پيشتاز داشته باشد. و از همه بالاتر مورد تاييد قرآن و خدا براي كسب اين مقام باشد. ولي نيز بايد مورد تاييد خدا قرآن و رسول باشد. كدام يك از اين صوفيان اين چنين كه اقاي سروش ميگويد كه ولي جامعه هستند؟ و اين ويژگي ها را دارا بودند؟ شبلي كه بر شپش چهل ساله پيراهن خود افتخار ميكند كه او را نرنجانده است يا جنيد كه اولين كلوخ را بر حلاج ديگر مدعي ولايت در اعدام او ميكوبد يا بايزيد كه چهل سال در زاويه خانقاه خود با خود خلوت كرده يا ابراهيم ادهم كه سالها در بيابانها زندگي انفرادي ميكند يا دقوقي و ... اين ها همه شايد مومنان خوبي بوده باشند اما هيچ كدام ولي نيستند كه ولي بايد خصوصيات نبي را داشته باشد تا لازمالاطاعه باشد.
كار مردان روشني و گرمي است
كار دونان حيله و بيشرمي است
شير پشمين، از براي گد كنند
بو مسيلم را لقب احمد كنند
بو مسيلم را لقب كذاب ماند
مر محمد را اولوالالباب ماند
ب: بنا بر سخنان صريح و روشن پيامبر اكرم (ص) در حديث ثقلين و ديگر احاديث مورد تاييد شيعه و سني، بعد از پيامير، علي (ع) و خاندان پاك و عترت پاكش تا امام دوازدهم ولي و جانشين او در نقش الگوسازي و هدايت مردم به سوي خدا هستند كه پيامشان قرآن است و خود مجريان آنند. اختلاف بين شيعه و سني بر سر ولايت علي (ع) و جانشين ولايتي او به جاي رسول نيست بلكه در تعريف و تشريح ولايت است كه آن را از حكومت و ... جدا ميدانند. اصل مشترك بين شيعه و سني پذيرفتن ولايت حضرت علي (ع) ميباشد و پاسخ ما به آنها هم همين است كه ولي بايد خصوصيات نبي را داشته باشد و يكي از خصوصيات نبي، حكومت داري و جامعه سازي و عدالت پردازي بود، اگر علي ولي است پس بايد همه خصوصيات نبي را با خود داشته باشد نه فقط معني ولي يا محبت و دستي و تعابيري كه آنها ميكنند بلكه ولي بايد همه چيز نبي را داشته باشد تا واجب اطاعت گردد. اگر ولي بخواهد كه فقط مومنان را به صورت باطني يا عمودي به سوي حق هدايت كند و از سطح و عموميت جامعه غافل باشد يا مسئوليت نداشته باشد اصولا هيچ گروندهاي به سوي او نميآيد چون جامعه به دست شيطان و اياديش خواهد افتاد و كلا بساط دين و ديانت و سير و سلوك را بر ميچيند.
بنابراين ولي بايد هم در سطوح جامعه و هم در عمق و بطن هستي ولي باشد و جانشين نبي. با اين تعابير، امامت و قرآن مشتركا كار انبياء را بعد از خاتميت، در همه دورانها انجام ميدهند و اين دو از هم جدا نميشوند تا قيامت.
به زودي نقدي ديگر بر سخنان آقاي سروش از كتاب بسط تجربه نبوي خواهيم آورد.
تاريخ زندگي 23 ساله حضرت رسول پر است از حوادث متناوب و مختلف كه در قريب به اتفاق آنها آيهاي نازل نشده است بلكه خود رسول به حل و فصل و چارهگشايي يا استفاده از آن شرايط پرداخته است و تنها تعدادي از آن حوادث با تنزيل وحي تلاقي يافته است با تحليل آقاي سروش بايد براي همه آن حوادث آيه ميآمد در حالي كه چنين اتفاقي نيفتاده است به عنوان مثال رفتن مهاجران به حبشه، شهادت جعفر طيار، تاريخ ازدواجهاي پيامبر، حتي بسياري از غزوات و سريهها، اختلاف بين دوستان و ... اگر پيامبر خود در وحي نقش داشت چرا بر اين حوادث آيهاي نازل نكرده است؟
پاورقيها
1- مثنوي دفتر پنجم بيت 2478
2- مثنوي دفتر دوم بيت 793
3- مثنوي دفتر ششم بيت 2083
4- مثنوي دفتر پنجم بيت 2438
5- مثنوي، دفتر اول بيت 3363
6- سوره حديد آيه 24 هر پنج بند در اين آيه آمده است
7- سوره بقره آيه 285 دو بند فوق را تائيد ميكند
8- هفت آيه در قرآن دارد
9- مثنوي دفتر اول بيت 619
10- مثنوي دفتر چهارم بيت 763
11- مثنوي دفتر دوم بيت 1307
12- هوالذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و آخر متشابهات....
13- مثنوي دفتر ششم ابيات 4541- 4537
14- مثنوي دفتر پنجم بيت 490
15- سوره آل عمران آيه 144
16- مثنوي دفتر دوم بيت 3736
انتهاي پيام/
سه شنبه 21 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 445]
-
گوناگون
پربازدیدترینها