تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):امّتم همواره در خير و خوبى اند تا وقتى كه يكديگر را دوست بدارند، نماز را برپا دارند،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816502234




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

يادي از انساني علوي رفتار


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: يادي از انساني علوي رفتار


اشاره:چهار دهه پيش كه زلزله‌اي مهيب و اندوهبار در بويين‌زهرا روي داد، صرف‌نظر از آن فاجعه‌ سهمگيني كه روي داد و به حيات چندين هزار انسان پايان بخشيد و در ميان اندوهان گسترده‌ همه‌ كساني كه به نحوي از آن اطلاع يافتند، عمل انسان‌دوستانه‌ يك قهرمان در جمع‌آوري كمك‌هاي مردم به نفع زلزله‌زدگان بازتابي فراوان يافت و در كارنامه‌ اخلاقي وي به زيبايي و درستي ثبت شد. آن قهرمان، جهان پهلوان غلامرضا تختي بود كه ورزش و قهرماني را با اخلاقي انساني --- كه در مروت تجلي مي‌يابد --- همراه كرده بود و علاوه بر جواني و مردي، جوانمرد بود.‌

درست در همان زمان و در همان حادثه، اتفاقي ديگر روي داد كه كسي از آن مطلع نشد و آن تجلي عاطفه‌ مردي اقتصادي بود كه درست در اولين لحظه‌هاي وقوع سانحه، پيش از آن كه گروه‌ها خود را به آنجا برسانند، به تنهايي عزم رفتن و حضور در كوران حادثه مي‌نمايد، با همتي بزرگ و عشقي انساني و اسباب و لوازمي كه يك انسان مي‌تواند داشته باشد و با خود همراه ببرد. او كسي نبود جز سيدمصطفي عالي‌نسب؛ اما از اين حادثه اكنون مردي خبر دارد كه بي‌گمان راوي حقيقت‌هاست. صورت عالي‌نسب را كم نيستند كساني كه مي‌شناسند، اما سيرت او را افراد زيادي نشناختند. استاد محمدرضا حكيمي، نويسنده‌ الحياه` و هرآنچه به تفكر الحياتي مربوط مي‌گردد، از شناسندگان سيدمصطفي عالي‌نسب است و نه تنها آشنا با او.‌

سالها پيش از آنكه مرحوم عالي‌نسب از دنيا برود، استاد حكيمي روزي از عالي‌نسب سخن گفت. اين امر، از كسي كه هرگز در باب كسي سخن سلبي و ايجابي نمي‌گويد، در حق كسي كه هنوز در قيد حيات بود، برايم شگفتي‌آفرين بود. اما شگفت‌تر از اين، مطالبي بود كه مي‌گفت؛ مردي با روحياتي سرشار از انسان‌مداري و قلبي به بزرگي محبت‌هاي بيكران. روايت شدن عالي‌نسب از زبان مردي كه همه مي‌دانند سخن به گزاف نمي‌گشايد، كافي بود تا شك نكنم كه: عالي‌نسب از پديده‌هاي پرارزش روزگار ماست و شايد هم پديده‌اي نادر و كم‌پيدا.‌

زمان گذشت و من هر چه از استاد حكيمي درخصوص عالي‌نسب شنيده بودم، به خاطر داشتم. درست در بحبوحه‌ انتخابات نهم رياست جمهوري، آن سيد بزرگوار پس از يك دوره‌ جانكاه بيماري رخت از هستي بركشيد. هنوز خبر رسماً اعلام نشده بود كه دوستي از طرف استاد حكيمي پيغام آورد كه: اين سانحه ظاهراً در سال 1346 روي داد و زلزله‌ عجيبي بود. مي‌گفتند: سه روز بعد از آنكه ما از زير آوارها جنازه بيرون مي‌كشيديم، تازه ماشين از بعضي جاها آمد!‌

حضرت‌عالي به عنوان يك نويسنده و اسلام‌شناس چه تأثيري از ايشان گرفتيد؟

براي ما جالب بود كه ايشان سر سال به جاي اينكه خمس بدهند، خمس را برمي‌داشتند و بقيه را مي‌دادند. معروف شده بود كه ايشان سرمايه‌دارند، ولي براي خودش چيزي نداشت، چون هرچه داشت، براي انفاق و بخشيدن بود. مرحوم علّامه جعفري كه با ايشان مأنوس بودند، نكته‌هايي را در جهتهاي اقتصادي از ايشان استفاده مي‌كرد. ما نيز همين‌جور بوديم و خدمت ايشان كه مي‌رسيديم، مغز اقتصادي و به اصطلاح مغز مردمي‌مان واكس مي‌خورد و اين مختصر مردم‌دوستي و محروم‌مداري را كه داشتيم، حرفهاي ايشان جلا مي‌داد. عالي‌نسب فرهنگي به تمام معنا هم بود و كسي بود كه در شكل‌گيري كتابخانه اميرالمؤمنين(ع) كه در نجف به وسيله‌ علامه اميني ساخته شد، خيلي كمك كرد. عجيب بود كه نجف به عنوان مركز و كانون تشيع و مهد علمي شيعه كتابخانه نداشت! تنها كتابخانه‌اي كه نجف به صورت رسمي داشت، كتابخانه شخصي چند نفر از علما بود، مثل مرحوم كاشف‌الغطاء و شيخ‌آقابزرگ و ديگران كه درش را بازمي‌گذاشتند تا طلبه‌ها بيايند و استفاده كنند.‌

كتابخانه‌اي كه علامه اميني از آن استفاده مي‌كرد، در نزديكي حسينيه‌ شوشتريها، هر روز فقط 4 ساعت باز بود كه آن هم بسياري از روزها با روضه و مجلس ختم و سروصدا همراه مي‌شد و نمي‌شد كسي مطالعه كند. بنابراين ايشان به متصدي آن كتابخانه گفته بود: و او قبول كرد و در را به روي من مي‌بست تا فردا صبح مي‌آمد در را باز مي‌كرد.‌از اينجا تصميم گرفتند براي نجف كتابخانه‌اي درست كنند. در نتيجه همين كتابخانه آبرومندي كه الآن هم هست، ساخته شد و عده‌اي از تجار تبريزي و تهراني كمك كردند. مرحوم عالي‌نسب با مرحوم اميني خيلي مأنوس بود.‌

از روابط و مسايل مرحوم اميني و عالي‌نسب خاطرات ديگري هم داريد؟

يك بار كه ايشان براي زيارت مشرف شده بود، مشاهده مي‌كند كه علامه اميني به طبقه‌ دوم ساختمان رفته و با عمله‌ها و بنا حرفي دارد! آقاي عالي‌نسب متوجه مي‌شود كه ايشان از چيزي ناراحت است. شب به منزل ايشان مي‌رود و مي‌پرسد: آقاي اميني جواب مي‌دهد: صحبت مرحوم آقاي اميني درباره پاره‌آجرهايي كه عمله و بنا دور مي‌انداختند و يا مقدار سيماني كه كنار ديوار مي‌ريزد، بود و اينكه ريخت و پاش صورت نگيرد. مرحوم عالي‌نسب اينجا چكي به مبلغ چهل هزار تومان مي‌كشد كه: و به مرحوم اميني مي‌گويد:

آقاي عالي‌نسب به امام و انقلاب هم خيلي اعتقاد داشت، منتها به منظورهاي انقلابي، نه به چيزهاي ديگري كه به اينجا رسيده است. متأسفانه از اهل علم كسي عالي‌نسب را درست نمي‌شناخت. جز مرحوم آقاي جعفري و مرحوم شهيد بهشتي. اين دو نفر انس دوجانبه‌اي با هم داشتند. آقاي عالي‌نسب مي‌گفتند: من در 23 رمضان هر سال دو ركعت نماز جانانه براي آقاي بهشتي مي‌خوانم.‌

موضع مرحوم عالي‌نسب درخصوص تحولات اقتصادي و اجتماعي چه بود؟ آيا نظر خاصي داشت؟

آقاي عالي‌نسب هيچ وقت طرف سرمايه‌داري را نمي‌گرفت، ولي همواره طرف فقرا و محرومان را مي‌گرفت. خيلي به اقتصاد ملي اعتقاد داشت. حتي به جزئيات دقت مي‌كرد و مرتب به اين مي‌انديشيد كه ريالي بر نرخها و ارقام اضافه نشود و كالا و خدمات به هيچ دليلي گراني را تجربه نكند. نظريات ارزشمندي داشت و بيشتر به توليد كار فكر مي‌كرد و از بعضي كارها كه جنبه‌ توليدي و ارزش اقتصادي و اجتماعي نداشت، ابراز ناراحتي مي‌كرد.‌

براي ايشان مجموعه‌اي از اقتصاد، دين، انسان، ارزش و اجتماع مطرح بود. به عنوان مثال نسبت به قالي دستبافت خيلي حساسيت نشان مي‌داد و از آن با عنوان مال‌التجاره‌اي ضدانساني ياد مي‌كرد، از آن‌رو كه در تهيه و انجام آن انسانها خيلي زجر مي‌كشند، البته آن وقتها فرش ماشيني كم بود و عمده‌ فرشها دستباف بود.

بيان عجيبي در اين خصوص داشت كه من هيچ وقت آن را فراموش نمي‌كنم. مي‌گفت: بنابراين نسبت به مسائل انساني خيلي دقت عجيبي داشت. واقعاً و بدون اغراق به ريزترين و دور از ذهن‌ترين مسائل در امور انسان و مسائل انسان فكر مي‌كرد و اهميت مي‌داد.‌

حضرت‌عالي نويسنده‌ دقيق‌النظري هستيد. در طول رفاقت با مرحوم عالي‌نسب آيا به دقت‌نظر خاصي برنخورديد كه خيلي شگفت‌آور باشد؟

درباره‌ هتل‌ها و ساختمانهاي لوكس توجه ظريفي داشت كه واقعاً عجيب است. مي‌گفت:

اشاره‌شان به رسمي بود كه آن زمان معمول بود و همه ساله زيباترين زن سال را انتخاب مي‌كردند و اسمش را مي‌گذاشتند: ملكه‌ زيبايي. شما دقت كنيد و ببينيد ايشان بايد داراي چه دقت نظر و چه حساسيت روحي باشد كه به چنين مسئله‌اي توجه كند و اين جور بيان كند كه: آخرين دستي كه كار يك هتل اشرافي را تمام مي‌كند، دست كيست و اولين پايي كه وارد مي‌شود و روي آن موزاييك‌هاي براق پا مي‌گذارد، پاي كيست! خيلي عجيب بود. واقعاً خداوند به ايشان مغز عجيبي داده بود، از نظر دقت و تفكر، فوق‌العاده دقيق، دقيق و توام با عواطف انساني و مبادي ديني. اين سه چيز را ما تا حالا كه به اين سن رسيده‌ايم، نديده‌ايم كه كسي اين سه مؤلفه را با هم داشته باشد: مغز آنقدر دقيق و حساس نسبت به زندگي انسان و قلب آنقدر عاطفي، و عقل آنقدر پرشعاع و متكي به عقلانيت ديني و قرآني.‌

ظاهراً مسافرتي نيز با هم به قم داشتيد. از آن مسافرت صحبت كنيد.

مرحوم عالي‌نسب نسبت به جمع كردن و سامان دادن فقيراني كه در كوچه و خيابانها هستند و دادن كار به آنها اصرار داشت و شرعاً هم سائل بر كف مذموم است؛ بنابراين به اين فكر مي‌كرد كه كار درست كند و به بيكاران كار بدهد.

بنابراين در كمك كور به سائلان احتياط مي‌كرد، ولي تا آنجا كه مي‌توانست، در كار و توليد مي‌كوشيد.‌يك وقتي ايشان را برديم قم و چند برنامه برايش گذاشتند و ايشان هر كجا مي‌رفت درباره‌ مسائلي كه بايد انجام بشود در جمع آقايان صحبت‌هايي مي‌كرد و صبح‌ها هم با هم به حرم مي‌رفتيم. هر وقت كه سائلي مي‌آمد و دست دراز مي‌كرد، ايشان متأثر مي‌شد و به فكر فرو مي‌رفت. بعد كه سفر تمام شد و داشتند به تهران برمي‌گشتند، به پول آن زمان پنج هزار تومان دادند و گفتند: من نمي‌دانم چه كسي مستحق است. اين مبلغ را شما به مستحقان برسانيد.‌

آيا تغييري در اخلاق و روحيات ايشان مشاهده كرديد؟

اين اواخر عمر ايشان همواره بر مشي خودش بود. آخرين بار كه رفتم، ايشان مريض‌احوال بود. آقاي ميرحسين موسوي هم حضور داشت. از جمله چيزهايي كه آقاي موسوي گفت، اين بود كه خطاب به آقاي عالي‌نسب ابراز داشت: ولي آقاي عالي‌نسب نمي‌شنيد. آقاي ميرحسين موسوي چند بار تكرار كرد تا ايشان متوجه شد و گفت: با اين حال او تا زماني كه مي‌توانست كار كند، در همه‌ مراحل مي‌كوشيد خدمت كند و در عين حال آنچه خيلي اهميت دارد، اين است كه او مي‌خواست به اسلام عمل كند و اقتصاد اسلامي را به منصه‌ ظهور برساند.

بنابراين وقتي در جلسه‌اي، چند نفر از تحصيل‌كردگان غربي، نظريات غرب‌گرايانه اقتصادي را ابراز كرده بودند، ايشان خيلي با ملاطفت گفته بود: بعد جزوه‌اي (گزارش الحياه`) را كه آيات و روايات اقتصادي در آن جمع شده بود، از جيبش درآورده و بالا گرفته بود كه:

بسيار بجا خواهد بود كه از ظرافت آقاي عالي‌نسب صحبت كنيد.

ايشان در عين حال آدم ظريفي بود. نقل مي‌كرد: يك بار رفته بودم به تبريز. فرزندان يكي از تاجران بزرگ تبريز پيش من آمدند و از امساك پدرشان گلايه كردند كه: به هيچ قيمتي حاضر نمي‌شود خرج كند و از من خواستند با او صحبت كنم. من به ديدن او رفتم. تازه نشسته بوديم كه آن بازاري برگشت، به من گفت: فلاني! شنيده‌ام خيلي پول خرج مي‌كني! چطور دلت مي‌آيد پولي را كه اين‌قدر به زحمت به دست مي‌آيد، همين‌جوري خرج كني و از دست بدهي؟ ديدم رفته‌ام او را نصيحت كنم، او دارد مرا نصيحت مي‌كند كه: اينقدر پول خرج نكن!‌

درست است كه با هم ملاقاتي نيز با شهريار داشتيد؟

بله يك سفر با هم به تبريز رفتيم و ايشان در تبريز بودند و به منزل پدرخانم ايشان وارد شديم كه يك فرد محترم بازاري بود، سيد و معمم هم بود، مثل سنت برخي از بازاري‌ها كه معمم هم بودند. بسيار مايل بودم كه مرحوم شهريار را ببينم. آقايي به‌نام آقاي حبشي‌زاده بود كه با شهريار رفيق بود، با آقاي عالي‌نسب هم دوست بود. ايشان تماس گرفت و عصري، دو ساعت به منزل آقاي شهريار رفتيم. در منزل شهريار، گلي در طاقچه بود كه خيلي زيبا بود؛ ولي نمي‌توانستم بفهمم واقعي است يا مصنوعي. پرسيدم: گفت: من نگاه كردم، ديدم نمي‌شود اين مصنوعي باشد. شهريار گفت: نخير، مصنوعي است. آن را يك خانم تبريزي با دست خودش ساخته است، از نرمترين و لطيف‌ترين پرندهايي كه در زير بال پرنده‌ها مي‌رويد. عجيب است كه عين گل بود. بعد شهريار جمله‌اي گفت كه يك ديوان شعر بود. گفت: چند تا شعر هم براي ما خواند كه الآن يادم نيست.‌

در همين سفر آقاي عالي‌نسب گفت: دانشمندي هم در تبريز هست به نام آقاي جعفرسلطان القرائي كه اهل علم و فضل و كمال بود، كتاب‌هايي هم نوشته بود، به ديدن او هم رفتيم. در مجموع سفر بسيار خوب و فراموش نشدني بود.‌




 سه شنبه 21 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 330]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن