واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
معاون سابق وزير خارجه آمريکا در امور سياسي که تا قبل از بازنشستگي خود در ماه آوريل، عالي رتبه ترين ديپلمات آمريکايي در ارتباط با ايران بود، گفت: بايد با ايران مذاکره کنيم. "نيکلاس برنز" که هم اکنون در دانشگاه "هاروارد" تدريس مي کند، در مقاله اي که روز دوشنبه در هفته نامه "نيوزويک" منتشر شد، نوشت: يکي از اصلي ترين و مطرح ترين اختلافاتي که در مورد سياست خارجي بين "باراک اوباما" و "جان مک کين" وجود دارد، اين است که آيا آمريکا بايد با رهبران سرسختي همچون "محمود احمدي نژاد" رييس جمهوري ايران يا "هوگو چاوز" رييس جمهوري ونزوئلا مذاکره کند يا خير" ؟ به نوشته برنز، مک کين در هر سه مناظره رياست جمهوري، اوباما را به عنوان شخصي ساده لوح که معتقد است آمريکا بايد با چنين دشمناني هم مذاکره کند، کوچک کرد. برنز در مقاله خود نوشت:"" در مناظره معاونان نامزدهاي رياست جمهوري نيز "سارا پيلين" يک گام جلوتر رفت و اوباما را به "قضاوت بد" متهم کرد که با توجه به سابقه متوسط خود وي در زمينه سياست خارجي بسيار طعنه آميز بوده است. آيا حق با مک کين و پيلين است که آمريکا نبايد با دشمنانش مذاکره کند؟ من به عنوان يک ديپلمات حرفه اي، 27 سال در دولت هاي جمهوريخواهان و دمکرات ها با اين موضوع زندگي کرده ام و شايد به همين علت باشد که در يافتن دانش و منطق واقعي اين حمله جمهوريخواهان عليه اوباما، با مشکل مواجه بوده ام. من شرط مي بندم اگر از ديپلمات هاي ارشدي که از زمان دولت جيمي کارتر تا دولت بوش خدمت کرده اند، يک نظرسنجي انجام شود، اکثريت قاطع آنها با اين موضوع موافق هستند که ما بايد هنگامي که در راستاي منافع ملي باشد و در زماني که انتخاب مي کنيم، با دشمنان سرسخت مذاکره کنيم. سئوالي که چالشي تر و مناسب تر است، خصوصا براي مک کين و پيلين، عکس اين مساله است: آيا اين واقعا عاقلانه است که اعلام کنيم ما هيچگاه با چنين رهبراني مذاکره نخواهيم کرد؟ آيا اين واقعا در راستاي منافع بلندمدت ملي است که خود را از يکي از مهم ترين و قدرتمندترين کشورهاي خاورميانه (ايران) يا يکي از اصلي ترين تامين کنندگان نفت خود (ونزوئلا) محروم کنيم ؟"" برنز در ادامه مقاله خود بااشاره به اينکه طي پنج دهه جنگ سرد، دولت آمريکا در زمان هاي مختلف روابط خود را با رهبراني همچون "کيم ايل سونگ" رهبر کره شمالي يا "انور خوجه" رهبر آلباني قطع رابطه کرد، افزود: ولي در اکثر موارد حتي تندرو ترين روساي جمهوري ما در دوره جنگ سرد (دوايت آيزنهاور، جان کندي، ريچارد نيکسون و رونالد ريگان) که به اين نتيجه رسيده بودند مذاکره با دشمنان براي آمريکا منطقي است، هيچ کدام به ضعيف يا ساده لوح بودن متهم نشده بودند. همه آنها با رهبران شوروي که براي بقاي آمريکا بسيار خطرناک تر از احمدي نژاد يا چاوز بودند، مذاکره کرده بودند. به نوشته وي، درست يک سال پس از آنکه آمريکا و شوروي از وقوع هولوکاست هسته اي در زمان بحران موشکي کوبا اجتناب کردند، جان اف کندي با "نيکيتا خروشچف" دشمن خوني خود معاهده منع آزمايشات هسته اي را به تصويب رساند. برنز در ادامه مقاله خود آورده است:""نيکسون که شايد بزرگترين رهبر ضد کمونيست زمان خود بود، در سال 1972 به چين سفر کرد تا 20 سال پس از قطع بودن روابط دو کشور، در گفت و گو با "مائو تسه تونگ " روابط پکن - واشنگتن را بنا نهد زيرا نيکسون معتقد بود اين قطعي رابطه ديگر به نفع آمريکا نيست. تمامي اين روساي جمهوري آمريکا که در دوران جنگ سرد رهبري آمريکا را برعهده داشتند، در حقيقت ياد آور الگوي سياست خارجي "اسحاق رابين" در اسراييل بودند که يکي از سرسخت ترين و با تجربه ترين رهبران زمان ما بود. رابين از مذاکرات خود با ياسر عرفات اينگونه دفاع کرده بود که "شما با دوستان خود صلح نمي کنيد، با دشمنان ناخوشايند خود صلح مي کنيد". پس چرا آمريکا بايد هم اکنون با روشي ديگر به سمت جهان برود؟ خصوصا هم اکنون که آمريکايي ها آن را به صورت فاجعه باري در 11 سپتامبر آموختند و بار ديگر در فصل پاييز آن را از طريق بحران مالي درک کردند. ما در کره اي زندگي مي کنيم که بسرعت در حال يکي شدن است و در آن خطرات مي تواند هر لحظه و از هر فاصله اي حمله کنند. و در زماني که ساير کشورها (چين، هند و برزيل) در حال ظهور هستند تا قدرت در جهان بين آنها هم تقسيم شود، آمريکا بايد زمان بيشتري را صرف گفت و گو و شنيدن حرف هاي دوستان و دشمنان خود کند نه کمتر. حقيقت واقعي که آمريکايي ها بايد اتخاذ کنند، اين است که تقريبا تمامي ضروري ترين چالش هاي جهاني (بحران در بازارهاي مالي، تغييرات آب و هوايي و تروريسم) را نمي توان با عملکرد يکجانبه آمريکا در جهان حل کرد. به جاي منزوي شدن، همچون کاري که گاهي در تاريخ خود انجام داده ايم، يا اتخاذ سياست هاي يکجانبه گرانه اي که حاميان يکجانبه گرايي در يک دهه گذشته آن را به صورت فاجعه باري ترويج داده اند، ما بايد خود را وارد يک راهبرد ملي تعامل هوشمندانه با ساير جهان سازيم. به عبارت ساده تر، ما بايد هر اندازه که مي توانيم براي خود دوست به دست آوريم. ما همچنين بايد در مورد چگونگي خنثي کردن قدرت دشمنان از طريق ديپلماسي هوشمندانه تفکر خلاقانه تري داشته باشيم نه اينکه اين کار را تنها از طريق نيروي نظامي انجام دهيم. گفت وگو با دشمنان ايده اي براي تفريح نيست و در مورد تمامي بحران ها تضميني براي موفقيت آميز بودن آن وجود ندارد ولي اين بسيار ناپخته، ساده لوحانه و غلط است که ادعا کنيم گفت وگو نشانگر ضعف يا دلجويي کردن است."" برنز سپس به نقش ديپلماسي در بهبود روابط آمريکا با کشورها اشاره کرده و افزود: سفر "کاندوليزا رايس" به ليبي در ماه سپتامبر (به عنوان نخستين سفر وزير امور خارجه آمريکا طي پنج دهه گذشته) در واقع اوج سالها ديپلماسي دقيق و سنجيده براي متقاعد کردن رهبران ليبي براي کنار گذاشتن تسليحات کشتار جمعي خود و محکوم کردن تروريسم بود. اگر وي از گفت وگو با ليبي خودداري مي کرد، نمي توانست به چنين پيروزي دست يابد. وي در ادامه مطلب خود نوشت: قطعا براي مبارزه در جنگ هاي ما عليه گروههاي تروريستي همچون القاعده، يک ديپلماسي موفق بايد با ارتشي قدرتمند و سرويس هاي اطلاعاتي قدرتمندي حمايت شود. برنز افزود:"" ما بايد دائما به دشمنان خود اين مساله را ياد آور شويم که از گزينه هاي ديگري، از جمله احتمال استفاده از زور، در صورت شکست مذاکرات برخورداريم ولي در زماني که ديپلماسي (يعني توانايي ما در متقاعد کردن ، گول زدن يا تهديد رقيب) راهي بهتر و موثرتر است، حل بسياري از مشکلات جهان را بر دوش ژنرال هاي ارتش و افسران اطلاعاتي خود قرار داده ايم. ما بايد به توانايي خود در پيروزي بر حکومت هاي خطرناک در پاي ميز مذاکرات و دادگاه عالي افکار عمومي بين المللي اعتماد داشته باشيم."" برنز هرچند بر ضرورت گفت وگو با ايران تاکيددارد اما درعين حال ادعاهاي دولتمردان آمريکايي درمورد تهديد ايران براي صلح در خاورميانه يا حمايت مالي و نظامي از گروههاي مخالف رژيم صهيونيستي و يا پيچيده سازي تلاش هاش آمريکا در عراق و افغانستان را تکرار کرده و مدعي شده است که ايران به دنبال دستيابي به توانايي ساخت تسليحات هسته اي است که مي تواند توازن قدرت در خاورميانه را تغيير دهد. وي با اين حال سپس اين سوال را مطرح مي کند که "به جاي ايده پيش فرض استفاده از نيروي نظامي عليه ايران ، آيا به نظر منطقي تر نمي رسد که رييس جمهوري بعدي آمريکا پيشنهاد گفت وگو با رهبران ايران را مطرح کند؟" اين مقام سابق آمريکايي در ادامه مي نويسد:""منطق اين کار در آن است که اگر مذاکرات به نتيجه برسد، ما از وقوع سومين و احتمالا فاجعه بار ترين جنگ آمريکا در منطقه ناآرامي که خاورميانه را به آسياي جنوبي متصل مي کند، جلوگيري کرده ايم. اگر مذاکرات شکست بخورد ما از احتمال بيشتري براي متقاعد کردن روسيه و چين براي حمايت از تحريم هاي جدي عليه ايران برخوردار خواهيم بود. من فکر مي کنم جنگ با ايران در صورتي که اول ديپلماسي را مورد آزمايش قرار ندهيم، بسيار غير معقول خواهد بود."" برنز افزود:""نمي گويم رييس جمهوري بعدي بايد فورا با احمدي نژاد بر سر ميز گفت وگو بنشيند. ما ابتدا بايد تماس با ايران را در سطحي پايين تر آغاز کنيم تا متوجه شويم آيا ارزش دارد که اعتبار رييس جمهور را وارد آن مساله کنيم يا خير. ما بايد تهديد گزينه نظامي را بر روي ميز حفظ کنيم تا در زماني که با دولت ايرانيان مذاکره مي کنيم از اهرم فشار بيشتري برخوردار شويم و در نهايت ما مي خواهيم هر کشور با نفوذ ديگري ( همچون روسيه و چين ) براي آنکه بتوانيم حداکثر فشار را عليه تهران وارد کنيم، بر سر ميز مذاکره طرف ما را بگيرند. اين در حالي است که از زمان انقلاب اسلامي ، 30 سال است که آمريکا گفت وگوهاي جدي و معني داري را با ايران در مورد تمامي مسائل حياتي مورد اختلاف نظر طرفين انجام نداده است. براي به تصوير کشيدن اينکه ما چه اندازه خود را منزوي کرده ايم در مورد اين فکر کنيد: من مدت سه سال در دولت بوش به عنوان مسوول مسائل ايران خدمت کردم ولي هيچگاه اجازه ملاقات با ايرانيان را نداشتم. خانم رايس براي جانشين من، زمينه حضور در ملاقاتي چند جانبه با مقامات ايرانيان در تابستان گذشته را فراهم کرد. اين يک گام نخست خوب است ولي رييس جمهوري بعدي آمريکا بايد مذاکرات پايدارتري را با مقامات ارشد ايران آغاز نمايد. اگر ما حاضر به مذاکره با ايران نباشيم ممکن است تنها گزينه نظامي باقي بماند. رييس جمهوري بعدي اگر نتواند از طريق گفت وگو مساله هسته اي ايران را حل کند، از شانس بسيار اندکي براي ايجاد صلح در خاورميانه برخوردار خواهد بود. به همين صورت اگر ما از مذاکراتي که بين سوريه و اسراييل در جريان است حمايت نکنيم هيچ معاهده صلحي بين آنها ايجاد نخواهد شد. در افغانستان، رييس جمهوري جديد با يک سري گزينه هاي بسيار دشوار که شبيه به گزينه هاي عراق قبل از افزايش تعداد نيروهاي نظامي بود، مواجه خواهد شد. زيرکي راهبرد ژنرال "ديويد پتريوس" در عراق تا حدودي ساخت پل بين دشمنان قديمي در شبه نظاميان سني و گول زدن و فريفتن آنها به تغيير ديدگاه آنان بوده است. عده اي هم اکنون پيشنهاد مي کنند ما راهبرد مشابهي را در قبال طالبان به اجرا در آوريم. در حالي که قطعا مذاکره با هواداران القاعده يا رهبران طالبان به نفع ما نيست، آيا معني نمي دهد که ما سعي کنيم حاميان طالبان در سطوح متوسط را متقاعد کنيم مبارزه مسلحانه خود را کنار بگذارند و خود را متعهد به افغانستاني دمکراتيک کنند؟ در حالي که به نظر مي رسد اين هدفي منطقي است ، در کوتاه مدت بسيار مشکل ساز خواهد بود اگر ما ابتدا موضع قدرت نظامي و سياسي خود را تقويت کنيم و امنيت بهتري را براي روستاييان افغان تامين کنيم ، در اين راه موفق تر خواهيم بود. گفت وگو با دشمنانمان هميشه پاسخ تمامي مشکلات ما نيست ، خصوصا در فضاي شديدا پيچيده اي همچون افغانستان. آمريکا با يک تغييرات ژئوپوليتيک دشوار و پيچيده مواجه است. رييس جمهوري بعدي بايد خلاقانه تر و جسورانه تر براي دفاع از منافع ما رفتار کند و او اين کار را بايد با معتبر سازي مجدد ديپلماسي به عنوان سلاح اصلي در زرادخانه ملي ما و بازسازي سازمان هاي ديپلماتيک ما که از کارشناسان و بودجه لازم برخوردار نيستند، انجام دهد. البته او بايد حق استفاده از زور عليه سنگدل ترين دشمنان ما را هم حفظ کند ولي در نهايت متوجه خواهد شد که مذاکره و بحث، گفت وگو و شنيدن، راه هاي بهتري براي دفاع از کشور ما، پايان بحران ها و گاهي کاشتن دانه براي رسيدن به صلح نهايي است"". گالری تصاویر مرتبط
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 301]