تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):به خدا قسم سه چيز حق است: هيچ ثروتى بر اثر پرداخت صدقه و زكات كم نشد، در حق هيچ كس ستم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826056938




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: مسعود رضائي وزير امور محارم (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: مسعود رضائي وزير امور محارم (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: اسدالله عَلَم محرم‌ترين شخص از ميان رجال سياسي به شاه بود و با او روابطي خارج از حدّ و حدود شاه و وزير داشت.
مجموعه پنج جلدي يادداشت‌هاي امير اسدالله عَلَم، وزير دربار محمدرضا پهلوي، اگر چه در ويرايش به سكوت و سانسور مبتلا شده است، منبع بسيار مهمي براي بازشناسي ويژگي‌هاي عصر پهلوي دوم و خصوصيات رجال آن دوره محسوب مي‌شود؛ چراكه عَلَم محرم‌ترين شخص از ميان رجال سياسي به شاه بود و با او روابطي خارج از حدّ و حدود شاه و وزير داشت. كتاب خاطرات او را علينقي عاليخاني، يكي از وزراي اقتصاد و دارايي محمدرضا پهلوي، ويراستاري نموده، كه مقدمه‌اي نيز براي آن نگاشته است. يادداشت‌هاي عَلَم ظاهري تملق‌گويانه نسبت به شاه دارد، امّا فحواي سخنان وي نقدي گزنده و دردناك از اوضاع و احوال آن روزگار است؛ هرچند كه خود وي به ظاهر در اوج موفقيت و عيش و نوش به نظر آيد!
مجموعه 5 جلدي "يادداشت‌هاي اميراسدالله عَلَم" را بايد يكي از منابع مهم و روشنگرانه براي مطالعه و درك ماهيت رژيم پهلوي و ويژگي‌ها و خصايص آن دوران به شمار آورد و علت را در جايگاه و شخصيت نگارنده آن، يعني وزير دربار مقتدر محمدرضا، جستجو كرد كه شاه، او را از آشكار و نهان خويش آگاه مي‌ساخت. اگر از فردي به نام ارنست پرون، كه از دوران تحصيل محمدرضا در سوئيس با وي صميميت يافت و سپس به ايران آمد و از محارم "شاه جوان" گرديد، بگذريم، قطعاً هيچ فرد ديگري را نمي‌توانيم به نزديكي و محرميت عَلَم به شاه بيابيم؛ البته تفاوت ميان پرون و عَلَم آن است كه اولي خاطره مكتوبي از دوران صميميت خود با محمدرضا بر جاي نگذارد تا آيندگان را از مسائل پشت پرده سياست رژيم پهلوي آگاه سازد، اما دومي با نگارش خاطرات روزانه‌اش به مدت چند سال، دريچه‌اي به روي بسياري از واقعيات براي آيندگان گشود تا اهل تحقيق، با در دست داشتن سرنخ‌هاي فراواني كه در اين خاطرات برجاي گذارده شده است، مسائل و موضوعات را تعقيب كنند و به عمق حقايق دست يابند.

اين سخن شايد در ابتداي امر بر كساني گران‌ آيد؛ چراكه از وزير دربار محمدرضا، كه خود از خانداني وابسته به انگليس و سرسپرده رضاخان برخاسته و دوران رشد جسمي و فكري­اش را در خدمت‌گزاري به پهلوي و اربابان انگليسي و امريكايي آن سپري كرده است، جز بيان مشتي مجيز و مداهنه در حق شخص اول اين رژيم انتظاري نمي‌رود و اتفاقاً ادبيات درباري به‌كارگرفته‌شده در نگارش اين خاطرات نيز در نگاه اول چيزي جز همين تصور را به ذهن خواننده متبادر نمي‌كند، اما با تأمل در متن، لايه‌هاي زيرين آن، كه حاوي انتقادات بعضاً تند و تيزي نيز مي‌باشد، رخ مي‌نمايد و اين علامت سؤال بزرگ را پيش روي ما قرار مي‌دهد كه چرا عَلَم چنين نيشدار و گزنده، بر وضعيت دوران خويش نقد مي‌زند و در خلال آن‌ها حتي شخص شاه را هم ــ هرچند در قالب الفاظ و عبارات رنگ و لعاب زده ــ بي‌نصيب نمي‌گذارد و نسبت به آينده اظهار نااميدي و يأس مي‌نمايد؟

پيش از پاسخگويي به اين سؤال، كه مستلزم بررسي متن خاطرات عَلَم خواهد بود، جا دارد نگاهي به مقدمه نسبتاً طولاني ويراستار اين اثر، آقاي علينقي عاليخاني بيندازيم و بعضي از نكات و مسائل مندرج در آن را بررسي كنيم. از جمله نكاتي كه در همان بادي امر جلب توجه مي‌كند، تصريح ويراستار بر حذف بخش‌هايي از اين خاطرات است كه هرچند بعضي از مواردش پذيرفتني است، اما در پاره‌اي موارد، اين حذف‌ها سبب شده است گوشه‌هايي از تاريخ كشورمان تاريك بماند؛ به‌طور مثال، حذف "نام برخي كسان كه در ايران هستند و آوردن نامشان ممكن است براي آنان موجب دردسر شود" يا "قضاوت‌هاي بيش از اندازه تند و بي‌رحمانه شاه يا عَلَم درباره چند تن از اطرافيان شاه كه با بازماندگان عَلَم رفت و آمد دارند" (ج 1، ص16)، حال آنكه همگان مي‌دانند در اوضاعي كه سال‌ها از پيروزي انقلاب گذشته و اساساً دوران محاكمه وابستگان به رژيم پهلوي خاتمه يافته است و حتي عده‌اي از آنان نيز به كشور بازگشته و چه بسا درصدد برآمده‌اند اموال مصادره‌اي خود را پس گيرند، ديگر اشاره به نام عده‌اي از افراد در خاطرات عَلَم ــ كه هيچ‌گونه حجيت قضايي و حقوقي عليه آن‌ها نمي‌تواند داشته باشد ــ مشكل و مسأله‌اي ايجاد نخواهد كرد، الا اين‌كه به لحاظ تاريخي، جايگاه و ماهيت آن‌ها در آن دوران ــ البته مستند به خاطرات و نوع نگاه عَلَم ــ روشن خواهد شد؛ بنابراين حذف نام اين اشخاص نه از بابت نگراني قضايي راجع به آن‌ها، بلكه به احتمال زياد بايد بر مبناي ارتباطات دوستانه و سياسي ميان ويراستار و اين افراد انجام شده باشد. همچنين حذف نام اشخاصي كه با خانواده عَلَم رفت‌وآمد دارند نيز چيزي جز مكتوم نهادن بخش‌هايي از تاريخ كشور به بهاي حفظ روابطي كه معلوم نيست تا چه حد وجود خارجي دارد، مسلماً نمي‌تواند اقدامي موجه به‌شمار آيد. از طرفي ويراستار "مسائلي كه جنبه كاملاً شخصي و خصوصي دارند" را نيز از خاطرات عَلَم حذف كرده است؛ چراكه به عقيده وي، اين مسائل "كمكي به درك تاريخ اين دوره نمي‌كند" (ج 1، ص16)، در‌حالي‌كه اتفاقاً اين نكات قابليت بالايي براي درك تاريخ دوراني دارند كه شاه در اوج ديكتاتوري به سر مي‌برد و كليه منابع كشور به مثابه مايملك شخصي وي و درباريان به حساب مي‌آمد. در واقع ازآنجا‌كه در اين دوران، اراده شخص شاه و جمع بسيار محدودي از اطرافيانش، سرنوشت سياسي، اقتصادي و فرهنگي كشور را در چارچوب رسمي آن رقم مي‌زند، بسيار مهم و حياتي است كه از خصوصيات و ويژگي‌هاي روحي و اخلاقي اين افراد آگاهي‌هايي داشته باشيم تا بتوانيم بهتر راجع به اين برهه قضاوت نماييم؛ البته عَلَم در خاطرات خود اشارات متعددي به اين‌گونه موارد كرده است كه حذف نشده‌اند و در مجلدات چاپ‌شده به چشم مي‌خورند، اما از سخن ويراستار كتاب چنين برمي‌آيد كه نكات خاص و ويژه در اين زمينه، حذف شده‌اند و بدين ترتيب امكان شناخت بهتر و عميق‌تر محمدرضا و درباريان، از مردم كشورمان گرفته شده است. طبعاً جاي اين پرسش باقي است كه درحالي‌كه عَلَم شخصاً مسائل خاص رفتاري و اخلاقي خود و شاه را ثبت كرده و در وصيت به خانواده‌اش براي چاپ و انتشار اين خاطرات، كوچك‌ترين اشاره‌اي به حذف اين موارد نكرده، چرا ويراستار كتاب، "كاسه داغ‌تر از آش" شده و به ناقص ساختن اين خاطرات اقدام نموده است؟

موضوع ديگري كه در مقدمه ويراستار جلب توجه مي‌كند، تلاش جدي وي براي تطهير خاندان عَلَم و در رأس آن امير شوكت‌الملك عَلَم ــ حاكم بيرجند و قائنات ــ است؛ البته ازآنجاكه وابستگي اين خاندان به انگليسي‌ها از مسلمات تاريخي است، ويراستار ناگزير به اين‌گونه ارتباطات اشاره ‌كرده، اما در عين حال سعي نموده است آن را در حد و حدود خاصي تعريف نمايد: "رابطه امير با انگليسي‌ها ــ از راه هندوستان ــ نزديك‌تر و صميمانه‌تر بود. انگليسي‌ها ايالت‌هاي خاوري ايران را حريم هند در برابر خطر روسيه مي‌شماردند و به هيچ رو اجازه نمي‌دادند كسي كه با آنان مخالف است، در سيستان يا قائنات حكومت كند. اميرشوكت‌الملك به اين نكته آگاهي داشت و با توجه به ضعف دولت مركزي چاره‌اي جز اين نمي‌ديد كه با نمايندگان دولت زورمند انگلستان كنار بيايد و چه بسا كه اختلافات خانوادگي او و پيشينيان او با مداخله كنسول انگلستان حل مي‌شد. ولي ترديدي نيست كه از اين وضع خرسند نبود و... آرزو داشت تا آنجا كه شدني بود از حيثيت ملي خود دفاع كند."(ج 1، ص26)

البته برخلاف آنچه آقاي عاليخاني از مكنونات قلبي و دروني شوكت‌الملك بيان كرده، جهت‌گيري‌هاي سياسي و سلوك شخصي وي، حاكي از آن است كه حاكم نامدار قائنات همواره در مسير مورد نظر انگليسي‌ها گام برداشت و از اين راه كوچك‌ترين تخطي‌اي نداشت. پيوند عميق و ناگسستني شوكت‌الملك عَلَم با رضاخان، كه توسط انگليسي‌ها بركشيده و سپس بر تخت شاهي نشانده شد، نشانه بارز سرسپردگي وي به انگليسي‌ها محسوب مي‌شود و ويراستار محترم نيز آن را به صراحت بيان كرده است: "امير شوكت‌الملك از هواخواهان و پشتيبانان رضاشاه بود و پسر او نيز با همان اعتقاد پر و پا قرص نسبت به دودمان پهلوي بار آمد." (ج 1، ص30) به واسطه همين پيوستگي به سياست‌ها و مهره‌هاي انگليسي، شوكت‌الملك در سال 1316 به استانداري فارس انتخاب شد و از 1317 تا پايان دوران رضاشاه در مقام وزارت پست و تلگراف باقي ماند و به تعبير آقاي عاليخاني "همواره مورد محبت رضاشاه بود." (ص27)

نكته جالبي كه در اينجا بايد متذكر شويم، تلاش ويراستار محترم براي تطهير رضاخان از وابستگي به انگليس و نماياندن وي به صورت فردي استقلال‌طلب و بلكه مخالف بيگانگان است؛ طبيعي است كه بدين ترتيب اطرافيان و افراد مورد محبت رضاخان نيز از اين بدنامي رهايي مي‌يابند. آقاي عاليخاني براي اثبات اين مدعاي خود خاطرنشان ساخته است: "[اسدالله] عَلَم پس از پايان تحصيلات متوسطه به تهران آمد و مي‌خواست براي تحصيل در رشته كشاورزي به يكي از دانشگاه‌هاي اروپا برود. امير شوكت‌الملك به سبب نزديكي با رضاشاه و در ضمن از راه احتياط در اين زمينه از شاه اجازه خواست و رضاشاه بيزار از بيگانگان و مغرور به ايران در پاسخ مي‌گويد چرا به دانشكده كشاورزي كرج (وابسته به دانشگاه تهران) نمي‌رود." (ج 1، ص30) اما آقاي عاليخاني گويا فراموش كرده است كه فرزند ارشد رضاخان كه قرار بود در آينده بر تخت پادشاهي بنشيند، كمابيش مقارن همين ايام در اروپا و نزد بيگانگان به ظاهر مشغول تحصيل بود و جالب اين است كه هنگام بازگشت از فرنگ، با خود سوغاتي ويژه به نام ارنست پرون را به همراه آورد تا يار غار وليعهد گردد و با آزادي كامل در دربار رفت و آمد كند و "رضاشاه بيزار از بيگانگان" گويي جرئت و اجازه هيچ‌گونه مخالفتي با حضور اين جاسوس بيگانگان در كنار محمدرضا نداشت. مسلم اين است كه اگر ملاك ويراستار محترم را درباره استقلال‌طلبي و بيگانه‌ستيزي رضاشاه بپذيريم، اين ملاك قبل از همه مي‌بايست در مورد فرزند خود وي اعمال مي‌شد. به‌هرحال بايد گفت آقاي عاليخاني به منظور چهره‌سازي براي رضاخان، به هيچ وجه راه درستي را برنگزيده و در واقع قصد و نيت خود را براي تطهير چهره او به هر قيمت، براي خوانندگان برملا ساخته؛ كما اينكه در مورد شوكت­الملك عَلَم نيز به نوعي دچار همين اشتباه گرديده است. ايشان در نوشتار خود كوشيده است شوكت‌الملك را به مثابه حاكمي خدمت‌گزار مردم و منطقه بيرجند و قائنات نشان دهد، اما در جايي به ناچار، زندگي و سلوك شخصي اين حاكم مقتدر را توصيف كرده است: "امير، محيط بسيار مدرني در بيرجند در پيرامون خود به‌وجود آورد. بازي تنيس را متداول كرد و به بريج و شطرنج علاقه فراوان داشت... به مناسبت جشن‌هاي اروپاييان بالماسكه ترتيب مي‌داد و هفته‌اي يك شب ميهماني به سبك اروپايي داشت. در اين ميهماني‌ها، كنسرو خرچنگ و شراب كه به فوشون (Fauchon)، معروف‌ترين اغذيه‌فروشي پاريس، سفارش داده مي‌شد، سرميز بود. سامان دادن چنين زندگي پرظرافتي در شهري كوچك و دورافتاده كه گرداگرد آن را بيابان‌هاي خشك و بي‌آب و علف پوشانده است، كم هنري نيست." (ج 1، صص28-27) اگر اين نكته را در نظر داشته باشيم كه حتي درحال‌‌حاضر، يعني با گذشت بيش از هفتاد سال از مقطع زماني مورد اشاره، به‌‌رغم كارهاي بسياري كه به‌ويژه پس از انقلاب در منطقه بيرجند انجام شده، مردم بعضي از مناطق و روستاهاي اين منطقه همچنان در "فقر مطلق" به سر مي‌برند، آنگاه مي‌توانيم با ويراستار محترم هم‌زبان شويم كه ترتيب دادن چنين زندگاني و اسراف‌كاري‌هايي در آن هنگام، به راستي كم ‌هنري نبوده است! و مي‌توان تصور كرد بابت آنكه امير قائنات بتواند هفته‌اي يك شب ميهماني به سبك اروپايي داشته باشد و از ميهمانان فرنگي خود با انواع و اقسام مشروبات و اغذيه فرانسوي پذيرايي كند، چه فشار مالي سنگيني بر گرده اهالي فقير بيرجند و مناطق اطراف آن وارد مي‌آ‌مده است و چه بسا كه يكي از علل و عوامل مهم نهادينه شدن فقر و توسعه‌نيافتگي را در اين مناطق بايد ظلم فاحشي دانست كه حاكم كل منطقه و نيز حاكمان محلي بر روستاييان و كشاورزان اعمال مي‌كردند. بي‌ترديد آقاي عاليخاني كه خود سال‌ها مسئوليت وزارت اقتصاد و دارايي پهلوي دوم را عهده‌دار بوده بهتر از هركس به اوضاع و احوال منطقه بيرجند و اطراف آن، و ريشه‌ها و علل و عوامل اين وضعيت آگاه است، اما در اين مقدمه، به جاي آنكه قلم را در خدمت بازگويي حقايق به كار اندازد، در مسير توجيه ناموجه و ناجوانمردانه رفتار بيگانه‌پرستانه و ضدمردمي شوكت‌الملك عَلَم به خدمت گرفته و نوشته است: "از آنچه گفتيم نبايد گمان گرايشي به تن آسايي برد. امير شوكت‌الملك مرد با انضباط و سخت‌كوشي بود و اين‌گونه تفريحات، زندگي او و اطرافيانش را از حالت يك‌نواختي و بي‌رنگي بيرون مي‌آورد و امكان زيستن در آن منطقه را آسان‌تر مي‌كرد." (ج 1، ص28) آيا اگر اندكي از آن هزينه‌هاي گزاف كه صرف خوشي و سرمستي خاندان عَلَم و حاميان اروپايي آن‌ها مي‌شد مصروف ايجاد و احداث زيرساخت‌هاي كشاورزي و صنعتي منطقه مي‌گرديد، مردم فقير و محروم آنجا نيز تا حدي از زير فشار سهمگين فقر و تنگدستي رهايي نمي‌يافتند و به حداقل‌هاي لازم براي زندگي دست پيدا نمي‌كردند؟

به‌هرحال، اسدالله عَلَم در چنين خانواده‌اي رشد ‌كرد و از همان دوران نوجواني ضمن آشنايي با سلطه‌گري‌هاي بيگانگان، به نوعي با دربار پهلوي ارتباط پيدا كرد، حتي ازدواج‌ وي با دختر قوام‌الملك شيرازي نيز به دستور رضاشاه بود. اسدالله عَلَم، پس از ازدواج، به دليل آنكه همسرش خواهر شوهر اشرف پهلوي بود، ارتباط تنگاتنگ‌تري با دربار پهلوي برقرار كرد و با محمدرضا نيز، كه كمابيش هم‌سن خودش بود، مستقيماً آشنا ­شد، اما آنچه به ارتباط آن دو انسجام و صميميت بالايي ‌بخشيد، مسئوليتي بود كه وي سال‌ها بعد در مقام نخست‌وزير در ماجراي 15 خرداد 1342 داوطلبانه برعهده ‌گرفت و فرمان قتل‌عام تظاهركنندگان را در اين روز صادر كرد. عَلَم بارها در خاطراتش به اين ماجرا اشاره كرده و از جمله در صحبت‌هاي خود با شاه اين موضوع را پيوسته به وي خاطر نشان ساخته است. به‌طور نمونه، در خاطرات روز 2/11/51، عَلَم از آن واقعه طي گفت‌وگويي دوجانبه با محمدرضا، سخن به ميان ‌آورده است: "...مگر وقتي غلام نخست‌وزير بود و آن همه اغتشاشات داشتيم و بلواي تهران سه روز طول كشيد، ما آن‌ها را و آخوندها را براي هميشه له نكرديم؟ غير از اعليحضرت همايوني كه مرا تقويت مي‌فرموديد، ديگر چه كسي بود؟ فرمودند، هيچ‌كس... عرض كردم صبح پانزدهم خرداد خاطر مبارك هست كه من در دفترم نشسته بودم و خميني را گرفته بوديم و بلوا شروع شده بود. به من تلفن فرموديد كه چه مي‌كني؟ عرض كردم، مي‌زنم و جسارت كردم، براي اينكه اعليحضرت را قدري بخندانم، عرض كردم اول و آخر آن‌ها را پاره مي‌كنم، چون راه ديگري نيست... اگر كار من احياناً پيش نرفت، مرا به جرم آدم‌كشي بگيريد و محاكمه كرده و دار بزنيد، تا خودتان راحت بشويد و راه نجاتي براي اعليحضرت باشد و اگر هم پيش رفت، براي هميشه پدرسوختگي و آخوندبازي و تحريك خارجي را تمام كرده‌ايم... فرمودند، من هم خدمات تو را هرگز از ياد نمي‌برم." (ص437)

بي‌ترديد پس از ماجراي 15 خرداد، روابط عَلَم با شاه به مرحله جديدي وارد ‌شد و به‌ويژه با انتصاب وي به وزارت دربار در آذر 1345، هيچ شخص ديگري را نزديك‌تر از وي به محمدرضا نمي‌توان يافت. از سوي ديگر، اين نكته را نبايد فراموش كرد كه عَلَم از اين پس با به‌دست‌گيري سكان دربار پهلوي و داشتن روابطي فراتر از يك وزير دربار با شاه، از مخفي‌ترين مسائل و اسرار شاه و خاندان پهلوي و نيز مسائل و موضوعات ريز و درشت كشور آگاه ‌گرديد؛ به عبارت ديگر، حوزه اطلاعات وي به حدي وسيع بود و مسائل متنوعي را شامل مي‌شد كه يقيناً دانسته‌هاي هيچ‌يك از مقامات سياسي و نظامي پهلوي نمي‌تواند با آن قياس شود، به همين دليل اين خاطرات جايگاهي والا در شناخت دوران پهلوي دارد.

همان‌گونه كه در ابتداي اين مقال اشاره شد، خاطرات عَلَم برخلاف ظاهر تملق‌گويانه آن از شاه، نگاهي انتقادي به وضعيت آن دوران، حتي شخص محمدرضا دارد. براي بررسي چون و چرايي اين مسأله ــ كه خلاف انتظار به نظر مي‌رسد ــ جا دارد ابتدا اين موضوع را ملاحظه كنيم كه نگاه عَلَم به خودش چگونه بوده است. به عبارت ديگر بايد ديد وي كه با خانواده‌اي اشرافي و وابسته وصلت كرده، سپس به دربار وارد شده و به بالاترين مقام آن دست يافته و در اوج استبداد و غرور و خودبزرگ‌بيني محمدرضا در دوران حكمراني‌اش، نزديك‌ترين يار و همدم او بوده است، چه شناختي از خود ــ يا به عبارت ديگر چه احساسي نسبت به خود ــ دارد. شايد چنين به نظر رسد كه عَلَم با نگاهي كاملاً مثبت، خود را در اوج كاميابي، موفقيت و خوشبختي مي‌ديد و صددرصد از گذشته، حال و اعمال و رفتار و موقعيتش راضي و خشنود بود، درحالي‌كه در يادداشت‌هايش اثري از اين نوع نگاه نيست. در واقع نگاه عَلَم به خود ــ و همتايانش ــ به شدت منفي و بلكه سياه است. وي در سراسر يادداشت‌هايش با ناسزاگويي و دشنام به طبقه حكومتگر ــ كه بر تعلق خود به اين طبقه تأكيد مكرر دارد ــ توجه مخاطبان را به خود جلب ‌كرده است. عبارات و واژه‌هايي كه او براي توصيف خود و ديگر افراد طبقه حكومتگر به‌كار گرفته به گونه‌اي است كه اگر به طور مستقل و جدا از كتاب يادداشت‌هاي وي به چشم بخورند، چه بسا كه اظهارنظر سرسخت‌ترين مخالفان پهلوي درباره اين رژيم به حساب آيند. نمونه‌هايي از اين عبارات، گوياي عمق تنفر نهفته در روح و روان عَلَم از دربار است: "26/11/47: واي كه طبقه حاكمه چقدر فاسد و پليد است و چگونه انسان را تحميق مي‌كند، و وقت انسان بي‌نتيجه به اين شيطنت‌ها و پدرسوختگي‌ها صرف مي‌شود."، "1/12/53: صبح ملاقات‌هاي منزل جانكاه بود، چون همه از طبقه لاشخور حاكمه (طبقه خودم) بودند و هركس به منظور جلب منفعتي آمده بود، واقعاً كسل شدم"، "15/12/53: صبح باز لاشخورها به سراغ من آمده بودند كه از سفره گسترده تازه متمتع باشند. واقعاً جانكاه است. اين مردم چقدر رنگ عوض مي‌كنند و به اين مقام‌ها چسبيده‌اند!"، "20/12/53: مطابق معمول، منزل من پر از ارباب رجوع و به خصوص طبقه خودم، يعني لاشخورها بود."، "19/9/53: هيأت‌حاكمه كه خودم هم باشم، واقعاً گُه است"، "12/10/53: طبقه به‌اصطلاح ممتازه يا به قول من فاسده، كه خودم هم جزء آن‌ها هستم، از روي طمع‌ورزي تقاضا دارند و بي‌حد و حصر!"، "1/11/53: واقعاً تمام كارها مسخره اندر مسخره اندر مسخره است! به قدري افراد، كوچك فكر مي‌كنند و به قدري در همه كارها قصد ريا و تظاهر در بين است كه تمام محور چرخ كارهاي كشور اين است... هميشه بايد بگويم كه من خودم را در رديف همين كاركنان شاه مي‌دانم، يعني خودم هم مسخره هستم."، "31/4/54: لاشخورها كه در اطراف ما هستند، براي بلعيدن اين كار بزرگ دهن باز كرده‌اند و از طرق مختلف حمله مي‌آورند."

بنابراين واضح است كه عَلَم در طي زمان، به نوعي بدبيني ريشه‌دار نسبت به طبقه حاكمه، كه در نظام ديكتاتوري سلطنتي قاعدتاً تمامي امور مملكت در انحصار آنان است دچار شده بود و ازآنجاكه خود را نيز عضوي از اين طبقه مي‌دانست، همان احساس منفي را نسبت به خويش نيز داشت؛ لذا به حدي از وضعيت آن زمان ناراضي و سرخورده، و نااميد از بهبود آن بود كه وقتي احساس مي‌كرد به واسطه ابتلا به بيماري سرطان ممكن است در انتهاي زندگي خويش باشد، احساس شادماني مي‌كرد: "13/12/53: احساس غده‌اي در زير بغل كردم كه بي‌شباهت به غده سرطاني مرحومه خواهرم زهره عَلَم نبود. خيلي خوشحال شدم كه شايد عمر من نزديك به پايان باشد." (ج4، ص399) چرا عَلَم كه در واقع دست راست شاه در اين دوران به شمار مي‌آمد و از تمام مواهب قدرت و ثروت نيز برخوردار بود، اين‌گونه به لحاظ دروني آشفته و بدبين ‌شده بود و مرگ را بر زندگي ترجيح مي‌داد؟ مگر نه اينكه در سال‌هاي نخست ‌دهه 1350 به دنبال افزايش درآمدهاي نفتي ايران، دستگاه تبليغاتي شاه با سر و صداي زياد گذشتن از دروازه‌هاي تمدن بزرگ را به مردم ايران وعده ‌داد؟ مگر نه اينكه عده‌اي، اين دوران را ايام رسيدن به اوج توسعه صنعتي و اقتصادي ايران به‌شمار مي‌آوردند و در تحليل‌هاي خود چنين مي‌نماياندند كه امريكا و انگليس به دليل برداشته شدن گام‌هاي بلند توسط شاه و ترس از قدرتيابي بيش از حد وي، زمينه‌هاي سرنگوني رژيم پهلوي را فراهم آوردند؟ پس چرا عَلَم، كه ازجمله آگاه‌ترين افراد به مسائل كشور بود، نه تنها از بلندپايگان سياسي و مديران ارشد اقتصادي، كه طبعاً آن همه پيشرفت و ترقي(!) محصول و مرهون تدابير و تلاش‌هاي آن‌ها عنوان مي‌شد، تعريف و تمجيد نمي‌كرد، بلكه تا آنجا كه توان قلمي‌اش و واژه‌ها و عبارات اجازه مي‌داد، از اين قشر بدگويي مي‌كرد و خود را نيز به هيچ‌وجه از اين گروه مستثني نمي‌دانست. به‌راستي چه مسائلي او را به سمت اين نوع نگاه سوق داده است؟

براي پاسخگويي به اين پرسش بايد ديد كه نگاه عَلَم به شخص شاه چگونه است؛ اين موضوع اهميت ويژه‌اي دارد؛ چراكه او شاه را حاكم بر كليه مقدّرات كشور مي‌دانست و حتي به‌صراحت در مجلس شامي از حاكميت ديكتاتوري‌اش نزد خارجي‌ها سخن به ميان ‌آورد: "شام هم به سفارت واتيكان رفتم. در آنجا ميهماني كوچك خصوصي به افتخار من داده بودند. بعد از شام، صحبت از رژيم و وضع اجتماعي ايران شد و من به صراحت گفتم كه من مي‌دانم به يك ديكتاتور قدرتمند خدمت مي‌كنم."(ج 2، ص 416)

در سرتاسر يادداشت‌هاي عَلَم نيز مي‌توان جلوه‌هاي مختلف اين ديكتاتوري را مشاهده كرد. شاه با مداخله در تمامي امور ريز و درشت مملكت، فرمان‌هاي رنگارنگ صادر مي‌كرد و هيچ‌كس نيز حق نداشت با آن مخالفت كند، هرچند كه فرمان صادرشده كمترين پايه‌هاي عقلاني و كارشناسي نداشته باشد. نمونه بارز و مثال‌زدني از اين دست فرامين را بايد تأسيس حزب واحد رستاخيز در اسفند 1353 و صدور فرمان عضويت اجباري تمامي مردم ايران در اين حزب دانست كه تعجب و حيرت تمامي كساني را كه اندك بهره‌اي از هوش و عقل داشتند برانگيخت، اما در عين حال هيچ‌يك از آنان نه تنها جرئت كوچك‌ترين مخالفتي نداشتند، بلكه در تعريف و تمجيد از اين فرمان ملوكانه! سنگ تمام هم گذاشتند؛ لذا با توجه به حكومت فردي شاه و تعطيلي كامل مشروطه، تمامي امور كشور بر محور تصميمات شخص محمدرضا مي‌چرخيد. در چنين شرايطي پرواضح است كه از نگاه عَلَم، اگر شاه تدبير و هوشياري در اداره امور مملكت مي‌داشت، دست‌كم مي‌شد اميدي به آينده داشت و در غير اين صورت، كشور با مسائل و مشكلات سياسي و اقتصادي فراواني مواجه مي‌گرديد. به طور كلي قضاوت عَلَم درباره شاه، به مثابه "يكي به نعل، يكي به ميخ" است. طبيعتاً تعريف و تمجيدهاي فراواني از شاه و هوشمندي و درايت وي در اين خاطرات به چشم مي‌خورد و گاه چنين به نظر مي‌رسد كه از نگاه عَلَم فقط يك فرد عاقل، مدبر و دلسوز در ميان هيأت‌حاكمه رژيم پهلوي وجود دارد و آن شخص محمدرضاست. در واقع در كل اين خاطرات نمي‌توان از شخص ديگري به جز شاه، تعريفي مشاهده كرد و بارها عَلَم بر اين نكته تأكيد ‌ورزيده است كه اگر "اعلي‌حضرت" و هوشمندي‌هاي وي نبود، معلوم نبود چه بر سر كشور مي‌آمد؛ بنابراين از يك‌سو ملاحظه مي‌شود كه در اين خاطرات، محمدرضا در اوج قرار دارد، اما اين تمام ماجرا نيست و بايد از زواياي ديگري نيز به بررسي شخصيت شاه در خاطرات عَلَم توجه كرد. اولين نكته جالب توجه در اين بررسي، تعريفي است كه عَلَم از "هيأت‌حاكمه" داده و آن‌ها را ــ كه خودش را نيز جزء همان‌ها به شمار مي‌آورد ــ به لاشخورها و مفت‌خورها و امثال آن تشبيه كرده است. چرا عَلَم بارها كوشيده است سه واژه "هيأت‌حاكمه"، "لاشخورها" و "خودم" را به صورت مترادف يكديگر به كار گيرد؟ آيا نمي‌توان پنداشت كه وي قصد القاي مطلب خاصي را فراتر از آنچه از ظاهر اين واژه‌ها و عبارات به نظر مي‌رسد داشته است؟ آيا جز اين است كه شاه در رأس اين هيأت حاكمه قرار داشت و تمامي اين لاشخورها فقط در صورتي مي‌توانستند جايي در اين مجموعه داشته باشند كه عنايات ملوكانه شامل حال آن‌ها مي­شد؟ به علاوه، مگر نه اين است كه عَلَم، نزديك‌ترين فرد به شاه محسوب مي­شد و دوستي و رفاقت صميمانه‌اي فراتر از مسائل اداري و حكومتي بين آن‌ها برقرار بود؟ پس اصرار وي بر اثبات اين واقعيت به تمامي خوانندگان خاطراتش كه او نيز يك لاشخور است كه البته در خلوت و جلوت شاه حضور دارد، آيا جز اين است كه بر طبق قاعده "كبوتر با كبوتر، باز با باز، كند همجنس با همجنس پرواز"، پرده از ماهيت محمدرضا نيز بر‌دارد؟ آيا واقعاً عَلَم بدان حد ناهوشيار و پريشان فكر بوده كه ندانسته است تبعات منطقي اين‌گونه قضاوت‌ها و توصيفات مكرر درباره هيأت‌حاكمه و خودش چيست يا آنكه دقيقاً به خاطر آگاهي از اين مسأله، بر تكرار آن اصرار داشته است؟ آيا مي‌توان پنداشت كه در حكومت فردي استبدادي، كليت هيأت‌حاكمه ــ آن‌گونه‌كه عَلَم گفته است ــ از جنس لاشخورها باشند، اما ديكتاتور در رأس آن‌ها، واجد اين خصوصيت نباشد؟! بي‌شك عَلَم با زيركي خاصي، آنچه را در بن ذهن خويش داشته، بدين طريق به خوانندگان اين مجموعه خاطرات منتقل كرده است.

گذشته از اين، عَلَم در جاي‌جاي نوشته‌هايش با به‌كارگيري ادبيات خاصي، در قالب تعريف و مدح از محمدرضا، به تنقيد و ذم وي برآمده است. اين شيوه باعث ‌شده است تا عَلَم ضمن بيان مكنونات قلبي خويش، از خطرهاي ناشي از مطلع شدن مقامات رسمي از متن نوشته‌هايش، در امان بماند. در واقع عَلَم در بخش‌هايي از نوشته‌هايش به نوعي سخن گفته كه يادآور حرف‌هاي پرنيش و كنايه "تلخك‌هاي دربار" در ازمنه پيشين است. به طور نمونه در خاطرات روز 15/6/1348 گفته است: "سر شام شاهنشاه فرمودند بانك مركزي گزارش مي‌دهد 22 درصد رشد اقتصادي در سه‌ماهه اول سال بالا رفته است. از من تصديق خواستند. فرمودند آيا واقعاً تعجب نمي‌كني؟ عرض كردم تعجب نمي‌كنم [و] باور [هم] نمي‌كنم. اين گزارشات دروغ است. چون در حضور ديگران بود، ‌شاهنشاه خوششان نيامد. من هم فهميدم جسارت كرده‌ام، ولي دير شده بود! ماشاءالله شاه آن قدر علاقه به پيشرفت كشور دارد كه در اين زمينه هر مهملي را به عرض برسانند، قبول مي‌فرمايند و به همين جهت گاهي دچار مشكلات مالي و مشكلات ديگر مي‌شويم." (ج1، ص 257)

با وجود آنكه عَلَم به مناسبت‌هاي مختلف از هوش و درايت محمدرضا تعريف كرده و حتي بعضاً او را در رده بزرگ‌ترين صاحب‌نظران مسائل سياسي و اقتصادي بين‌المللي نيز به شمار ‌آورده، هر چه را در اين عبارات رشته، با بيان مسائلي از اين دست، پنبه كرده است. از سخن عَلَم چنين برمي‌آيد كه شاه ادعاي رشد اقتصادي 22 درصدي مطرح‌شده از سوي مسئولان بانك مركزي را پذيرفته و خواستار تأييد آن از سوي وزير دربار خود نيز شده است. بديهي است هر كسي كه فقط اندكي از اقتصاد و مسائل آن بداند، به‌وضوح متوجه اين مطلب مي‌شود كه دستيابي به رشد اقتصادي 22 درصدي نه تنها براي كشوري مثل ايران در سال 1348، بلكه براي پيشرفته‌ترين كشورهاي صنعتي نيز چيزي در حد غيرممكن است. به‌‌رغم اين مسأله هنگامي كه شاه به اين موضوع با ديده قبول مي‌نگرد، سطح دانش و بينش وي براي مخاطب معلوم مي‌گردد. اتفاقاً نكته ديگري كه در اين بخش از خاطرات عَلَم نهفته است آن‌ مي‌باشد كه مسئولان اقتصادي وقت، ازآنجاكه به اين سطح بينش محمدرضا واقف بودند، بي‌هيچ واهمه‌اي چنين مهملاتي را تحويل وي مي‌دادند و طبعاً انتظار تشويق و تقدير نيز داشتند.

نمونه‌ ديگري از اين دست، گوشزد كردن اين نكته است كه شاه به هيچ وجه اهل شور و مشورت با كارشناسان نبود و لابد ازآنجاكه خود را عقل كل به حساب مي‌آورد و تملق‌گويي‌هاي درباريان نيز وي را بر اين اعتقاد استوار ساخته بود، در تمامي زمينه‌ها شخصاً تصميم مي‌گرفت و لذا خسارات و خرابي‌هايي به بار مي‌آمد: "15/3/48: ...فرمودند يك ربع است مي‌خواهم يك شماره تلفن آزاد بگيرد، ممكن نمي‌‌شود! عرض كردم، وضع تلفن هم به علت بي‌حساب بودن كار، [و هم به سبب] توقعات زياد مردم بد است... متأسفانه بعضي از كارهاي ما چون مطالعه نمي‌شود، و شاهنشاه هم كه ماشاءالله از مشاور خوششان نمي‌آيد، قضاوت و مطالعه صحيحي در بعضي كارها نيست و اغلب به اين روز مي‌افتد. اتفاقاً فرمودند صحيح مي‌گويي." (ج1، ص210)

اين‌گونه اظهارات بيانگر آن است كه شاه، نه خودش دانش و آگاهي لازم را براي سامان بخشيدن به امور داشت، نه اهل مشورت با كارشناسان بود و نه كارشناسان صديق، امين و دلسوز به حال كشور و مردم، در اطراف او بودند، بلكه به تعبير عَلَم، كساني كه گرداگرد محمدرضا را گرفته‌، مشتي لاشخور بودند كه بيش از هر چيز به منافع خود مي‌انديشيدند.

البته شايد چنين پنداشته شود كه اين ارجاعات به روزنوشت‌هاي عَلَم، مربوط به سال 1348 است و به‌تدريج در طي زمان، شاه با كسب تجربيات بيشتر،‌ به اصلاح روش‌هاي خود و همچنين تصفيه اطرافيان اقدام كرده است. در پاسخ به اين اشكال محتمل، بايد گفت با توجه به آغاز سلطنت محمدرضا در سال 1320، هنگامي كه از مسائل سال 1348 سخن به ميان مي‌آيد، 28 سال از دوران پادشاهي وي گذشته است و اين زمان، طبعاً فرصت خوبي بوده است تا حتي به روش "آزمايش و خطا"، تجربيات لازم را فراگيرد و به حد مورد قبولي از درايت و كارداني لازم براي "شاهي" رسيده باشد، اما هنگامي كه پس از نزديك به سه دهه از تكيه زدن بر تخت سلطنت، نزديك‌ترين و بلكه وفادارترين فرد به وي، خاطرنشان ساخته است كه او هر مهملي را كه تحويلش دهند، مي‌پذيرد طبعاً ديگر تحول چنداني را در ادامه كار نبايد از وي انتظار داشت. اما نكته ديگري كه بر اين برداشت ما، مهر تأييد مي‌زند، آخرين بند از خاطرات عَلَم در مجموعه 5 جلدي حاضر است؛ يعني آنچه وي در روز 30/12/1354 نگاشته و از خود به يادگار گذاشته‌ است: "جمعه، ديروز، در خصوص نرخ گندم به شاهنشاه عرض كردم كه خيلي ارزان است و كشاورزي صرف نمي‌كند. فرمودند، ابداً چنين چيزي نيست. با جايزه‌اي كه از لحاظ كود و مساعده و غيره مي‌دهيم، صرف مي‌كند و حتي از قيمت امريكا هم گران‌تر است. عرض كردم برداشت در هكتار امريكا بيشتر است، ممكن است قيمت پايين‌تر براي آن‌ها صرف كند. اما مطلب بر سر اين است كه گندمي كه از امريكا مي‌خريم، در ايران براي ما سه برابر قيمت گندم ما تمام مي‌شود و به هر حال خيال مي‌كنم حضور شاهنشاه خبرهاي صحيح عرض نشده باشد." (ج5، ص579)

ضعف‌ها و كاستي‌هايي كه محمدرضا در سال 1348 دارد، در سال 1354 نيز دقيقاً در عملكرد وي مشاهده مي‌شود، از جمله دانش نازل اقتصادي، دادن اطلاعات كاملاً غلط به وي و ناتواني او در درك اين مسائل.

البته ناگفته نماند كه اين، خوشبينانه‌ترين و بلكه جانبدارانه‌ترين توجيه و تفسيري است كه مي‌توان در چارچوب و قالب آنچه عَلَم نگاشته است، از اين مسأله داشت. در واقع، عَلَم همان‌‌گونه كه در سال 1348 معتقد بود اطرافيان محمدرضا با سوءاستفاده از ناآگاهي و كم‌دانشي وي، مهملاتي را تحويل او مي‌دهند، در سال 1354 نيز اعتقاد دارد در بر همان پاشنه مي‌چرخد و به هر حال، اگرچه در قلب و باطن خود اعتقاد ديگري داشته باشد، حاضر نيست آن را براي تاريخ به يادگار بگذارد. البته بديهي است كه براي خوانندگان اين خاطرات و پژوهندگان تاريخ، الزامي به مقيد ماندن در همين چارچوب و تحليل قضايا از اين زاويه وجود ندارد. بر اين اساس مي‌توان گفت اگر گندم امريكايي به قيمت سه برابر گندم داخلي خريداري مي‌شود، صرفاً به ناآگاهي شاه از مسائل اقتصادي باز نمي‌گردد، بلكه به طرح‌ها و برنامه‌هايي مربوط مي‌شود كه هدف نهايي آن، انهدام كامل زيربناهاي كشاورزي ايران و وابسته‌‌سازي مطلق كشور در عرصه محصولات كشاورزي و دامپروري به امريكا و وابستگان آن بود، كما اينكه در ديگر حوزه‌هاي صنعتي و نظامي و حتي فرهنگي نيز همين‌گونه سياست‌ها و برنامه‌ها ‌را رژيم پهلوي پيگيري مي‌‌كرد. باقر پيرنيا ــ استاندار استان‌هاي فارس و خراسان كه دو استان حاصلخيز كشور به شمار مي‌آمد ــ نيز تأكيد كرده است كه قانون و برنامه‌اي كه براي اصلاحات ارضي تنظيم شده بود "نه تنها بر پيشرفت كشاورزي نيفزود، بلكه كشاورزي و كشاورز را سراسر از ميان برد." (باقر پيرنيا، گذر عمر، تهران، كوير، 1382، ص276) لذا بايد گفت طبق برنامه‌اي كه شاه مجري آن گرديد، بزرگ‌ترين ضربات در قالب "اصلاحات" بر كشاورزي به عنوان گسترده‌ترين بخش اقتصادي در كشور ما وارد آمد.

بنابراين عَلَم، از يك‌سو با درك عميق اين نكته كه رژيم پهلوي، يك رژيم كاملاً ديكتاتوري است و از سوي ديگر مشاهده كم‌دانشي، بي‌تدبيري و نبود توان مديريتي در شاه، طبيعي است كه در درون خويش دچار يأس و نااميدي شود، هرچند كه به ظاهر با شاه و رژيم فاسد او همراه بود و اتفاقاً به اين نكته اذعان مي‌كرد كه خودش نيز در اين فساد غرق شده است.

اينك پس از روشن شدن نوع نگاه عَلَم به طبقه حاكمه، خود و شاه، جا دارد به سرفصل‌هاي موضوعي متعددي اشاره كرد كه مي‌توان از دل خاطرات عَلَم بيرون كشيد و به عنوان شاخصه‌ها و ويژگي‌هاي رژيم پهلوي آن‌ها را بررسي كرد.

نخستين موضوعي كه در اين راستا جلب نظر مي‌كند، آشفتگي مديريتي كشور بود و اين آشفتگي تأثيراتش را در زمينه‌هاي مختلف بر جاي گذاشته بود. يكي از اين زمينه‌ها، حوزه اقتصاد بود: "17/9/48: صبح بنا به تعيين وقت قبلي، وزير اقتصاد، هوشنگ انصاري، ديدنم آمد...مي‌گفت وضع مالي وحشتناك است، پول كه نيست، تعهدات سنگين است، تمركزي در خصوص تصميمات اقتصاد هم نيست... چهار مركز اخذ تصميم اقتصاد داريم: شوراي پول و اعتبار، شوراي عالي سازمان برنامه، هيأت وزيران و بالاخره شوراي اقتصاد كه در پيشگاه شاهنشاه تشكيل مي‌شود. هيچ هماهنگي بين اين‌ها‌ نيست. نمي‌دانم چه خاكي بر سر بريزم و با چه جرأتي اين مطلب را به عرض برسانم." (ج1، ص313)

جالب اين است كه حدود شش سال پس از اين نيز مجدداً هوشنگ انصاري، در مقام وزارت امور اقتصادي و دارايي، مسائلي را با عَلَم در ميان گذاشته است كه نه تنها بهبود وضعيت را نشان نمي‌دهد، بلكه از وخامت بيشتر اوضاع حكايت مي‌كند: "19/6/54: ديشب [هوشنگ انصاري] وزير اقتصاد [و دارايي] پيش من بود. شرح عجيبي از عدم هماهنگي دستگاه‌هاي دولت و برنامه‌هاي اقتصادي و به‌هم‌ريختگي كارها و خريد‌هاي عجيب و غريب بدون مطالعه مي‌گفت. من‌جمله اينكه هميشه به علت نبودن بندر در حدود 1500 ميليون دلار كالا در وسط دريا مدت سه تا چهار ماه معطل است. كرايه كشتي‌ها و زيان ديري تخليه يك رقم عجيبي تشكيل مي‌دهد. چون دوست من است به او گفتم مگر شما وزير كرات ديگر هستيد كه اقدامي نمي‌كنيد و يا لااقل موضوع را به عرض شاهنشاه نمي‌رسانيد؟ مي‌گفت نخست‌وزير نمي‌گذارد، چون مي‌ترسد شاهنشاه نسبت به او متغير شوند. دائماً مشغول ماست‌مالي هستيم." (ج5، ص 255)

البته نبايد چنين پنداشت كه شخص شاه، خود قواعد و ضوابط اداري و سازماني را مراعات مي‌كرد، اما ديگران از تن دادن به اين ضوابط و هماهنگي‌ها سر باز مي‌زدند. در واقع اين خود شاه بود كه پيش‌ و بيش از همه، ضوابط اداري را زير پا مي‌گذاشت و هيچ حوزه خاصي براي مسئوليت‌ها قائل نبود. نمونه بارز آن، نخست‌وزير و حوزه مسئوليتي اوست كه به‌ويژه پس از استقرار هويدا در اين مقام، به كلي مخدوش شد و چه بسا گزافه نباشد اگر بگوييم در طي دوران سيزده‌ساله مسئوليت وي، اساساً مقامي به عنوان نخست‌وزير در كشور وجود نداشت و اين وضعيت، البته كاملاً مطلوب محمدرضا بود: "من مكرر نوشته‌ام كه الملك عقيم، كافر و گبر و يهود بايد بداند كه در اين ملك رئيس فقط يكي است." (ج3، ص237) در چنين وضعي، گاهي حوزه مسئوليت‌ها به دليل دستورات و فرامين شاهانه به حدي بي‌معنا و پوچ مي‌شد كه حتي آه از نهاد عَلَم نيز بر مي‌آمد: "26/2/52: مي‌خواستم سر شام عرض كنم، ممكن نشد چون دكتر اقبال، رئيس شركت ملّي نفت ايران، حضور داشت و نمي‌شد در حضور ايشان صحبت كرد! واقعاً كارهاي كشور ما نوع خاصي است و شاهنشاه در اداره كشور نوع مخصوص خودشان را دارند كه ملائك آسمان هم نمي‌توانند سر درآورند، مثلاً رئيس شركت نفت چرا نبايد در مذاكرات نفت وارد بشود؟ خدا مي‌داند و شاه و بس!" (ج3، ص41) و گاه دستورات و فرامين محمدرضا به اين و آن، تبعاتي داشت كه خود شاه را به اعتراض وادار مي‌كرد و عَلَم چاره‌اي نداشت جز اينكه در مقام پاسخگويي برآيد و شاه را متوجه اشتباهات خود كند: "26/2/49: بعدازظهر... شاهنشاه تلفني فرمودند، اين چه مزخرفاتي است كه خواهرم درباره حقوق زن و تغيير قوانين اسلام درباره ارث و غيره گفته است... عرض كردم، "از خودتان سؤال بفرماييد. وقتي شاهنشاه به طور متفرق به اين يكي [و] آن يكي دستورات مي‌فرماييد، آن‌ها هم عمل مي‌كنند و كنترل كار از دست خارج مي‌شود. بعد از من مسئوليت مي‌خواهيد."" (ج2، ص51)

موضوع ديگري كه در ادامه بحث فوق بايد به آن توجه نمود ــ هرچند اشاراتي به آن شد ــ نگاه تحقيرآميز شاه به دولتمردان خود است. در واقع شاه براي هيچ‌يك از آن‌ها ــ از نخست‌وزير تا وزرا و نمايندگان و ديگر مسئولان ــ هيچ شخصيتي قائل نبود. عَلَم در قسمتي از خاطراتش به‌وضوح به اين نكته اشاره كرده است: "4/12/53: ترتيب سفر پاكستان و الجزاير و ملتزمين ركاب. عرض كردم بايد در الجزاير هيأت مطلعي مركب از وزير اقتصاد، رئيس بانك مركزي، دكتر فلاح، وزير كشور (مسئول اوپك) و يك عده كارشناس همراه باشند. فرمودند اين خرها فايده دارند؟ عرض كردم خر و هر چه باشند لازم است باشند. فرمودند، بسيار خوب بگو باشند." (ج4، صص387 ــ 386) طبيعي است هنگامي كه شاه به وزرا و كارشناسان عالي‌رتبه حكومت خود، به چشم درازگوش‌هايي بي‌فايده و بي‌خاصيت مي‌نگريست، ديگر شأن و اعتباري براي هيچ‌يك از آن‌ها قائل نبود و لذا گاهي رفتارهايي از وي درباره آن‌ها سر مي‌زد كه گذشته از مخدوش ساختن حوزه‌هاي مسئوليت و ضوابط اداري، بي‌احترامي محض به آنان محسوب مي‌شد، طوري كه عَلَم براي اين افراد دل مي‌سوزاند و با لحني ترحم‌آميز از آن‌ها ياد مي‌كرد: "10/8/53 در مذاكرات شاه، كيسينجر و سفير امريكا، هلمز، رئيس سابق‌سيا، شرفياب بودند، دلم به حال [عباس خلعتبري] وزير خارجه بدبخت خيلي سوخت. معني عدم شرفيايي او يا هر كس ديگر از دولت اين است كه شاهنشاه به اين‌ها اعتقاد ندارد. ياللعجب از اين معما!" (ج4، ص274) اين در حالي بود كه شاه تلاش مي‌كرد تمامي مجاري امور به شخص وي منتهي شود، هرچند كه در پاره‌اي موارد به كنار گذاشتن وزرا و نخست‌وزير از مداخله در سير امور تحت مسئوليت خويش بينجامد: "15/12/52: دستوراتي فرمودند كه به وزارت‌خارجه بگويم. فرمودند به وزارت‌خارجه گفته‌ام كه هيچ مقامي غير از خود من حق ندارد در كارهاي وزارت‌خارجه مداخله كند. حتي گفته‌ام برادر هويدا كه نماينده ما در سازمان ملل است حق ندارد به نخست‌وزير گزارش دهد. حتي تلفني كند. او را توبيخ كردم كه چرا به برادرت گزارش‌هاي وزارت‌خارجه را مي‌دهي؟" (ج3، ص314) و بدين ترتيب بود كه مسئولان مملكتي و به‌ويژه نخست‌وزير به عنوان عالي‌ترين مقام اجرايي كشور، چنان به حضيض ذلت مي‌افتادند كه هيچ خاصيت و فايده‌اي بر حضور آنان مترتب نبود و صرفاً به چهره‌هايي نمايشي و فرمايشي مبدل مي‌گرديدند، طوري كه عَلَم با به‌كارگيري زبان نيش و كنايه و تمسخر، اين وضعيت را توصيف نموده است و البته عصبانيت او را مي‌توان در واژه‌هاي به‌كار رفته، مشاهده كرد: "19/8/52: نخست‌وزير هم در ركاب بود. جاي تعجب است كه نخست‌وزير ابداً در جريان اين امور نيست. از جمله اينكه من امر شاهنشاه را ابلاغ كرده بودم كه وزير دارايي بايد براي بردن پيام همايوني پيش ملك فيصل برود و وقتي نخست‌وزير امروز صبح وزير دارايي (آموزگار) را در فرودگاه ديد، از او پرسيد كه شما براي چه به فرودگاه آمده‌ايد؟ و او گفت بر حسب امر همايوني و دستور وزير دربار، و خودم نمي‌دانم براي چه؟ باري بگذرم از اينكه نخست‌وزير چه قدر ناراحت بود و حق هم داشت...الملك عقيم است و خدا و شاه بايد يكي باشد، هر چه اعضا و زيردستان هم پست‌تر و مخذول، همان بهتر است." (ج3، صص239 ــ 238)

آنچه عَلَم در اين‌باره گفته به حدي آشكار و عيان است كه لازم نبود كسي وزير دربار باشد تا از آن‌ها مطلع گردد، بلكه در كتب تاريخي به‌كرات به اين مسأله اشاره گرديده است. از جمله دكتر عباس ميلاني در كتاب "معماي هويدا" به صراحت اين نكته را بيان كرده است: "دوران دوم صدارت هويدا از نوعي ديگر بود. روحيه تسليم و بدبيني در برابر واقعيات موجود بر او چيره شده بود. گويي پذيرفته بود كه واقعيات ايران تغييرناپذيراند. به جاي مبارزه عليه اقدامات غيرقانوني، حال ديگر به حفظ و نگهداري پرونده‌اي از موارد فساد و اقدامات خلاف قانون بسنده مي‌كرد و انگيزه‌اش از گردآوري اين پرونده نيز چيزي جز حفظ منافع و موقعيت شخصي خودش نبود... در واقع حتي سرسخت‌ترين مدافعان هويدا هم بر اين قول متفق‌اند كه او در اين دوران دوم شيفته و معتاد عوالم و لذات جنبي قدرت شده بود. براي حفظ مقامش به هر خفتي تن در مي‌داد. يك‌بار در عين صداقت و واقع‌بيني‌ا‌ي نقادانه گفته بود: "بعضي‌ها ترياكي‌اند؛ بعضي ديگر به مال دنيا دل مي‌بندند، بعضي هم معتاد قدرت‌اند." مرادش از معتادان قدرت قاعدتاً بيش از هركس خودش بود."[1] اين "اعتياد" البته هويدا را به چنان ذلتي رساند كه شاه كمترين احترامي براي او قائل نبود و گاه سخيف‌ترين اهانت‌ها را به وي روا مي­داشت: "18/3/54: رئيس دانشگاه تهران [هوشنگ نهاوندي] كاغذي به من نوشته بود كه چون استادان شكايت كمي حقوق خود را به پيشگاه همايوني تقديم داشته‌اند، نخست‌وزير گله‌مند است. فرمودند نخست‌وزير گُه خورده كه گله‌مند است، همين طور بگو." (ج5، ص132)

اين‌گونه رفتار شاه با مرئوسان خويش، گذشته از آنكه موجبات اختلال امور را در سطوح عالي فراهم مي‌آورد، اثر مخرب ديگري نيز داشت. در واقع طبقه حاكمه‌اي كه شاه چنين آن‌ها را تحقير مي‌كرد مي‌كوشيدند عقده حقارت خويش را با حقير كردن طبقات پايين‌دستي التيام بخشند و به اين ترتيب اين عادت انحرافي و مخرب تا اعماق جامعه ادامه مي‌يافت. عَلَم با اشاره به آنچه در طي برگزاري كنفرانسي آموزشي در رامسر اتفاق افتاد، اين مسأله را براي مخاطبان خويش شكافته است. به گفته وي، قطعنامه پاياني كنفرانس فوق كه كميته اجرايي اين كنفرانس، آن را نگاشته بود، فقط به رؤيت نخست‌وزير و وزراي آموزش عالي و آموزش و پرورش ‌رسيد و به‌‌رغم اينكه فرصت براي طرح آن نزد استادان و صاحب‌نظران شركت‌كننده در كنفرانس وجود داشت، اقدامي در اين باره انجام نشد. ارزيابي عَلَم از اين نحوه عملكرد و ديگر رفتارهاي مشابه دولت، چنين است: "13/6/53: اين است ترتيبي كه دولت حتي با طبقه Elite [زبده] عمل مي‌كند. آن وقت مي‌خواهند اين مردم خودشان را در كار ما شريك و سهيم بدانند و به كشور و به كارشان علاقه‌مند باشند. اين تازه طرز عمل با طبقه ممتاز است (يعني ممتاز از لحاظ دانش)، واي به حال مردم... با مردم به صورت دولت غالب با مردم كشور مغلوب عمل مي‌كنند. راستي عجيب است. در مجلس هم هر وزيري حاضر مي‌شود فقط تكيه‌كلامش اين است كه به عرض رسيده و تصويب شده است. ديگر شما غلط زيادي نكنيد. تازه اين را به اعضاي حزب اكثريت مي‌گويند، تكليف اقليت كه معلوم است. با اين صورت مي‌خواهند حس احترام به كشور و علاقه به سرنوشت خود را در مردم به وجود آورند. ياللعجب." (ج4، صص 217 ــ 216)

موضوع ديگري كه در ادامه مبحث فوق مي‌توان از خاطرات عَلَم دريافت، روحيه خاص شاه در قبال كشورهاي امريكا و انگليس و نيز در عرصه بين‌المللي است. براي پي بردن به اين مسأله، بايد دست‌كم سه موضوع را توأمان در نظر داشت: اول تصوري كه شاه راجع به خودش داشت. دوم، اظهار نظرهاي شاه درباره امريكا و انگليس در حرف، و سوم، اق





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1139]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن