تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):براستى كه هر كس را حق سود ندهد، باطل زيانش رساند و هر كس به راه هدايت نرود، به كجر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1848387833




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن


زيبايي و عشق‌

زيبايي بيشترين ارتباط با عشق دارد. او هرگز حقّ خود را ادا شده نمي‌بيند، مگر آنكه كسي با تمام وجود خريدارش گردد. اين بدان معنا نيست كه هر معشوقي زيبا بوده است. زيبايي نسبي است، و بايد به چشم عاشق خوش آيد. اين معنا را مولوي درباره‌ ليلي مي‌گويد:‌

گفت ليلي را خليفه كان توي

كز تو مجنون شد پريشان و غوي‌

از دگر خوبان تو افزون نيستي ‌

گفت خامش چون تو مجنون نيستي‌

معروف است كه ليلي، كه قيس عامري را به ديوانگي كشيد و سر به بيابانش داد، چندان زيبا نبوده، سياه چرده و لاغر. ولي عشق كه ربوده‌ يك مي‌شود، كلّ وجود را درنظر مي‌گيرد. همين يك تن را مي‌بيند و ديگران را از نظر دور مي‌دارد. او را قبله‌ زندگي خود مي‌كند، باز مولانا مي‌گويد:‌

گفت معشوقي به عاشق كاي فتي

تو به غربت ديده‌اي بس شهرها

پس كدامين شهر از آنها خوشتر است

گفت: آن شهري كه در وي دلبر است‌

گويا برجسته‌ترين ركن ادب جهاني، ادب عاشقانه باشد، كه زيبايي يا دلارايي محور آن است. اينكه گفته‌اند (اللّه جميل، يحبّ الجمال) (حديث) براي آن است كه حرف آخر را زده باشند. عارفان معشوق كلّ را خدا عنوان كرده‌اند، براي آنكه بتوانند در سايه‌ آن، پرستش زيبايي انساني را براي خود موجّه كنند. سهروردي شهيد، همه‌ معركه‌ زندگي را از عشق و زيبايي مي‌داند:‌

گر عشق نبودي و غم عشق نبودي

چندين سخن نغز كه گفتي، كه شنودي؟

گر باد نبودي كه سر زلف ربودي

رخساره‌ معشوق به عاشق كه نمودي؟

بدينگونه زيبايي كه با عشق پيوند خورده است با همه‌ اجزاء زندگي‌بخش حيات ربط مي‌يابد.‌

زيبايي و عشق در دنياي جديد

هم زيبايي و هم عشق به همراه تجدّد، از بعضي تغييرات ظاهري مصون نمانده‌اند. برآورد شده است كه بشر از چهار ميليون سال پيش، يعني از زماني كه بر پاهاي خود قائم شد، به تشخيص زيبايي دست يافت و به همراه آن رشحه‌اي از خواهندگي او را دربرگرفت كه بتدريج در درجه‌ نهاييش ناميده شد. اينگونه بود تا بشر به نوع تازه‌اي از زندگي، در سايه‌ پيشرفتگي نائل گشت تا رسيد به دنياي جديد. از اين پس، زيبايي و عشق نيز مي‌بايست خود را با تجدّد تطبيق دهند. اين است كه براي زن پيكر باريك استخواني، باب روز گشت كه نمونه‌ اجلايش مانكَن‌ها هستند، و اين از طريق ماهواره‌ها در سراسر جهان پخش مي‌شود.

و موها ديگر رنگ طبيعي خود را ندارند، و صورت‌ها كه پوشيده از موادّ شيميايي هستند، مجالي براي جلوه‌ شفافيّت پوست نمي‌گذارند. مژه‌هاي مصنوعي و ناخن‌ها، تيز و بلند، نوعي حالت تعرّض را آشكار مي‌كنند. كجاست آن حالت كه شاهنامه آن را از صفت بارز زن مي‌دانست؟

و امّا عشق، آن را نيز در دنياي امروز تا سطح آزمايشگاه فرود آورده‌اند. چون علم جديد بر آن است كه همه چيز را از دريچه‌ فيزيك و شيمي بنگرد؛ پژوهش آزمايشگاهي نشان داده است كه آنچه تاكنون عشق خوانده شده است، نتيجه‌ ترشّح موادّي است به نام آمفيتامين3 كه از تركيب 4 و 5 تشكيل شده است و نام اختصاري آن -‌‌‌PEA است.‌به اين حساب، به محض آنكه شما احساس بكنيدكه نسبت به كسي دلبستگي پيدا كرده‌ايد، توجّه داشته باشيد كه همان لحظه مادّه‌اي در مغز شما شروع به ترشّح كردن كرده است. بنابراين آن روحانيّت، روِيا، لطافت، بي‌خوابي، ستاره شمردن، و بي‌تابي پيشين، همگي زائيده‌ تخيّل بوده و ديگر در ميان نيستند. جواب آزمايشگاه آن است كه آنچه نام عشق به خود گرفته است، با همه‌ تقدّسي كه با‌ آن همراه بوده است، يك جريان بيولوژيكي يا شيميايي است، !6 با اينهمه و با همه‌ دگرگوني‌هاي شتاب‌زده، دلبستگي دو تن به هم ولو از حدّت آن كاسته شده باشد هنوز از نيرومندترين حالت‌هاست كه بتواند بر بشر عارض گردد، هر نامي بخواهد به خود بگيرد، بگيرد؛ به قول هاتف اصفهاني: ‌

سه نگردد بريشم ار او را

پرنيان خواني و حرير و پرند

زيبايي و مرگ‌

در ادبيّات جهان، ملازمه‌اي ميان زيبايي و مرگ جسته شده است، نظير همان رابطه كه ميان عشق و مرگ است. تصوّر مي‌كرده‌اند كه خوبرويان زود مي‌ميرند: ‌

وليكن خوبرويان زمانه

چو گل باشند كوته زندگاني‌

و خيّام نيز چند بار از مرگ زيبايان ياد كرده است: ‌

هر سبزه كه بر كنار جوئي رسته است‌

گوئي ز لب فرشته خوئي رسته است‌

يا: ‌

چندين سروپاي نازنين از سر دست‌

بر مهر كه پيوست و به كين كه شكست؟

امّا زيبايي و مرگ را گويا از آن جهت ملازم گرفته‌اند كه نخواسته‌اند كه زيبايي به خزان پيري برسد. شكوه گذشته‌ خود را از دست بدهد. او گرامي‌تر از آن بوده است كه روادارند كه به ذلّت پيري بيفتد، شهرو، مادر ويس، از جواني خود اينگونه ياد مي‌كند:‌

ز عمر خويش بودم در بهاران

چو شاخ سرخ بيد از جويباران‌

بسا رويا كه از من رفت آبش

بسا چشما كه از من رفت خوابش‌

اگر بگذشتمي يك روز در كوي

بُدي آن كوي تا سالي سمن بوي‌

كنون عمرم به پائيزان رسيده است

بهار نيكوي از من رميده است‌

زمانه زرد گل بر روي من ريخت

همان مشكم به كافور اندر آميخت‌

(ويس و رامين، فخر گرگاني)‌

و اين در زماني است كه او بيش از چهل سال ندارد. زوال هيچ چيز به اندازه‌ زوال زيبايي نمود نمي‌كند و سر به تراژدي نمي‌زند، از اين رو داستان‌پردازان ترجيح داده‌اند كه آن را در آستانه‌ پيري متوقّف كنند، و يا از يك دوران به بعد، درباره‌اش به سكوت بگذرانند. در شاهنامه وصفي از زن سالخورده ديده نمي‌شود، و يا آن است كه در سالخوردگي هم او را با زيبايي جواني وصف مي‌كنند. كتايون، مادر اسفنديار، با آنكه سنّي از او گذشته و پسران بزرگ دارد، فردوسي او را خطاب مي‌كند.‌

هم چنين خواهران جمشيد، ارنواز و شهرناز، كه بايد عمر درازي كرده باشند، در شاهنامه خوانده مي‌شوند.‌

‌*‌

اكنون بازگرديم به همان سؤال اوّل كه زيبايي چيست؟ يكي از ودايع آفرينش است كه به انساني يا موجودي ارزاني مي‌گردد و پيش از آنكه به توصيف درآيد، توليد اعجاب مي‌كند. آيا پيش آمده است كه نخستين بار به كسي برمي‌خوريد، ولي احساس مي‌كنيد كه سالهاست او را مي‌شناسيد؟ زيبايي يك خاصيّتش آن است كه فاصله‌ زماني و مكاني را از ميان برمي‌دارد. بيگانگي را رايگان مي‌كند. گره‌ها را مي‌گشايد. ‌

در نوروزنامه‌ منسوب به خيّام داستاني آمده است، كه بسيار پر معناست.‌

مردي در زمان حكومت طاهريان به مرگ محكوم مي‌شود. اين مرد كنيزي دارد كه مي‌آيد نزد عبدالله طاهر و شفاعت او را مي‌كند كه او را ببخشايد. امير از زن مي‌پرسد كه چه شفيع آورده‌اي كه: زن برقع از روي برمي‌دارد و مي‌گويد زيبايي خيره‌كننده‌اي دارد. امير طاهري مي‌گويد: و مرد را آزاد مي‌كند. ‌

اين حكايت نشان مي‌دهد كه زيبايي به خودي خود مجاب‌كننده بوده. نمي‌بايست حرف بالاي حرفش زد. بنحو ناآگاه پنداشته مي‌شده كه از طريق آن مي‌توان به سرچشمه‌ آفرينش دست يافت.‌ سعدي مي‌گويد:‌

من نه آن صورت پرستم كز تمناي تو مستم

هوش مي‌داني كه برده‌ست؟ آن كه صورت مي‌نگارد

اما بي‌درنگ بازمي‌گردد به زيبايي جسماني:‌

عمر گويندم كه ضايع مي‌كني با خوبرويان

آن‌كه منظوري ندارد، عمر ضايع مي‌گذارد

طرفه‌تر از همه اعتقاد فرقه‌اي است كه به معروف بودند و زيبايي انساني را پرستش مي‌كردند، يعني هرجا آن را مي‌ديدند، در برابرش به سجده مي‌افتادند؛ زيرا آن را مظهر كمال انسانيّت و انوار حق مي‌شناختند.‌

زيبايي و هنر

ارتباط زيبايي با هنر جا دارد كه از آن جداگانه حرف به ميان آيد. هنر، كلّ زندگي را در خود بازتاب مي‌دهد. برگرداني از زندگي است. مدّعايش آن است كه ناپايدار را تبديل به پايدار مي‌سازد. يك گل يا يك صورت انسان كه در معرض دگرگوني است، هنر نقّاشي يا شعر آن را در همان تازگي و جواني خود متوقّف مي‌كند. رنگ، خط، انحنا، صوت، آهنگ، كلمه... اينها ابزار كار اويند كه معنا، فكر، بارقه، الهام، جرقّه از خود ساطع مي‌كنند. روان انسان در برابر هنر برافروخته مي‌شود، به گسترش و حركت مي‌آيد، تداعي معاني به كار مي‌افتد، يادي به يادي برمي‌خورد و بر اثر آن بهجت دروني ايجاد مي‌شود. هنر مي‌تواند غم‌آور يا شادي‌آور باشد. ولي مهم نيست. منظور حركت است. اين است كه شما در تماشاي تراژدي نيز احساس انبساط داريد. رنج خود را سبك شده مي‌يابيد، زيرا مي‌بينيد كه ديگران هم رنج كشيده‌اند، و اين، تسلاّي خاطر است.‌

هنر زائيده‌ خلاقيّت است كه از طريق آن بتوان به مغز زندگي راه جست. آنچه را كه علم و عقل نمي‌توانند كمك به دريافتش كنند، هنر به جستجويش مي‌رود. جستن واقعيّت در ماوراي واقعيّات است. يك قطعه شعر يا يك پرده‌ نقّاشي مي‌توانند بيشتر از يك آزمايشگاه علمي پرده از نهاد زندگي برگيرند، زيرا علم سر به محدود دارد، و هنر سر به نامحدود. آنچه علم امروز مي‌گويد چه بسا كه هنر، قرن‌ها پيش گفته است.

بنابراين هنر، چيزي بر زندگي مي‌افزايد و از اين رو مي‌توان گفت كه سودي در آن است. سود دوگونه است: مادّي و معنوي، مستقيم و غيرمستقيم، آشكار و پنهان. آدمي، دست به سياه و سفيد نمي‌زند، مگر آنكه بهره‌اي از آن داشته باشد. وقتي پاي به ميان آيد، نام ديگرش مي‌شود سود.‌

رابطه‌ هنر با چشمداشت و سود، رابطه‌ باريك و پيچ درپيچي است. نقّاشي، موسيقي و شعر هيچ يك كمك به معاش آدمي نكرده‌اند و بي‌آنها، زندگي سير اقتصادي خود را مي‌پيموده است. پس چرا هنر هست، و حتّي پيش از آنكه علم و صنعت پديد آيند، بوده است؟ زيرا چنين احساس شده است كه كمك به گشايش و كشف زندگي مي‌كند و در نهايت، اقتصاد و معاش هم از آن بهره مي‌گيرند. ‌

هنر در زيبايي‌

هنر، تبلور و تجسم زيبايي است، حتي زماني كه زشتي را به نمود مي‌آورد، زيرا مي‌خواهد حقيقت را پي‌گيري كند، حقيقت كه با زيبايي هدف مشترك دارد، گاه در زشتي جسته مي‌شود. بشر موجود منتهي است كه در طلب نامنتهاست، و به دنبال آن تا هر جا جلو مي‌رود. اينكه گفته شده است كه برخورداري از زيبائي، محتاج تحقّق شرايطي است، از جمله رفاه و فراغت و مقداري تربيت ذهني، تا اندازه‌اي درست است. ولي معنايش آن نيست كه بشر به ذات خود زيبايي دوست نباشد، آنچه فرق مي‌كند درجه و نوع آن است. انسان بايد نخست نيازهاي اوليّه‌ خود را اقناع كرده باشد ‌‌- ‌‌‌ يعني نيازهاي زيستي ‌‌-‌‌ تا بتواند به نيازهاي دوّم برسد كه نام معنوي به خود گرفته‌اند. ولي آنها نيز واقعيّت دارند. في‌المثل شما كه در وسط ترافيك وحشتناك تهران در بزرگراه مدرّس حركت مي‌كنيد، هرگز مجال و دماغ آن را نداريد كه چمن و درخت دو سوي راه را تماشا كنيد. هدف شما هرچه زودتر رسيدن است. ولي زيبايي اين چمن و درخت به جاي خود هست.‌

تربيت ذهني و عادت، تأثير بسيار در برخورداري هنري دارد. يك تابلو پيكاسو، اگر آن را به يك كاسب ايراني بدهند، در ازايش يك بسته تنباكو نمي‌دهد، ولي يك شمايل را با خوشوقتي در خانه‌اش آويزان مي‌كند، هرچند تفاوت بهاي اين دو در بازار بسيار گزاف باشد. اين تفاوت از كجاست؟ آيا نوعي ارزش خاصّ در تابلو پيكاسو هست كه از چشم تماشاگر عادي پنهان مي‌ماند و تنها چشم‌هاي خبره آن را درمي‌يابند؟ لابد چنين است، ولي سؤال ديگر آن است كه اگر همين تابلو دويست سال پيش پا به عرصه‌ وجود گذارده بود، آيا همين تأثير را مي‌بخشيد كه مثلاً يك سوداگر ژاپوني آن را به چندين ميليون دلار بخرد؟ يقيناً نه. وضع زمانه چگونگي ارزيابي‌ها را تغيير داده و نوعي ارزش گذاري قراردادي را وارد كار كرده است؟ هنر در عين آنكه همسو با طبيعت حركت مي‌كند، مي‌تواند در خلاف آن هم راه بجويد و هنر شناخته شود، به شرط آنكه ذات انسان را از ياد نبرد. حافظ هم به اين موضوع توجّه داشت كه مي‌گفت:‌

از خلاف آمد عادت به طلب كام كه من ‌

‌ كسب جمعيّت از آن زلف پريشان كردم‌

گاه پريشاني از نظم، كارسازتر مي‌شود. در هر حال هنري، به هر صورتي كه باشد، بايد مبنا داشته باشد، يعني به يكي از نيازهاي عمقي انسان جوابگو بشود.‌

آيا هنر مي‌تواند آموزنده باشد؟

بلي مي‌تواند. امروز از شعر حافظ مي‌آموزيم كه در زمان او رياورزي بازار بسيار گرمي داشته است، ولي اين نكته خاصّ حافظ نيست، از جاهاي ديگر هم مي‌توان همان را آموخت. آنچه مهمّ است بيان خاصّي است كه در گفتن به كار رفته. حضور هنر در طرز عرضه كردن به نمود مي‌آيد. در هيچ زمينه‌اي هيچ چيز تازه نيست. تازگي آن است كه بشود به مخاطب چنين وانمود كرد كه اين اثر خاصّ ارزش آن را دارد كه خاطر او را به خود جلب كند. تازگي همين است؛ و اين زماني حاصل مي‌شود كه هنگام برخورد با آن شكنج‌هايي بر بركه‌ ذهن او بيفتد، و آن را به اهتزاز آورد.

به طور كلّي زندگي بر ما به منزله‌ يك قفس است، زيرا عرصه‌ آن به فراخي تخيّل و آرزوي ما نيست. هرچه بتواند ديواره‌ اين قفس را دورتر ببرد، از آن استقبال داريم. يكي از آنها تصوّر آفريدن است، ساختن و پديد آوردن چيزي، كه بهترين تجلّي آن در هنر نمود مي‌كند. هنر از كار سودآور(مثلاً ساختن يك خانه يا كاشتن يك درخت) اثربخش‌تر است زيرا از عمقي‌ترين نهاد انسان سربر مي‌آورد. انسان را با عالم بالا و دنياي آرماني پيوند مي‌دهد. زيبايي آن است كه در تعريف محسوسي نگنجد و هنر نيز كه جستجوي هنجار و بيرون شد از تنگناست، همين خاصيّت را دارد. منتها سود، در لايه‌ زيرين آنها نهفته است.‌

هنر در زماني كه هنوز علم وجود نداشته، اگر مطلوب بشر واقع شده و پديد آمده، براي آن است كه درهم شكننده‌ محدوديّت است. عقل و علم در محدوديّت و ممكن راهيابي مي‌كنند، هنر به نامحدود روي دارد، و ناممكن را هدف قرار مي‌دهد.‌

مذهب و هنر

نياز مذهبي توام است با نياز هنري، هر دو از يك خانواده‌اند و يك مقصد را دنبال مي‌كنند، و آن به دست آوردن آن چيزي است كه در اختيار نيست.

هنر به مذهب خيالي كمك كرده است، براي آنكه جلاي آرايشي به آن بخشيده. نمونه‌اش تزييناتي است كه در معابد به كار مي‌رود و تخيّل مؤمن را به عالم برتر سوق مي‌دهد. در مقابل، بخشي از هنر نيز از انديشه‌ مذهبي الهام گرفته است. نمونه‌اش شمايل مريم عذراست، نمودار زن آرماني، كه در آن زيبايي (كه سهم هنر است) با هاله‌ تقدّس (كه سهم دين است) قرين مي‌گردند.‌

آثار هنري مي‌توان گفت كه بر دو گونه‌اند: يكي آنكه برد جهاني دارند، و ارزش آنها از جانب همه ملّت‌ها و تمدّن‌ها شناخته مي‌گردد، ولو در نظر اوّل و در زمان معيّني اين شناخت تحقّق نيابد. مثلاً نقّاشي در آغاز با مخالفت هنر سنّتي روبرو شد، ولي پس از چندي به آن خو گرفتند. اين به شرط آن است كه هر نوآوري، پاسخي به نياز زمان داشته باشد. ولي نوع ديگر هنرهايي هستند كه مايه‌ ملّي نيرومند دارند. به خصوص اين درباره‌ موسيقي صدق مي‌كند، زيرا گوشي كه پرورده‌ تمدّن خاصّي است، آهنگ مورد عادت خود را مي‌طلبد. بايد زمينه‌ عادت و استمرار فراهم شود تا بتوان بهره‌ هنري از آثار ناآشنا گرفت.‌

امّا در مورد شعر، موضوع فرق مي‌كند. نخست آنكه شعر هنر كلامي است، وابستگي با زبان دارد و ترجمه‌ناپذير است. دوم آنكه براي فهم شعر يك ملّت، لازم است كه با فرهنگ و تاريخ و آداب و معتقدات آن ملّت آشنا بود. شعر كمتر از نقش و موسيقي، بيان مشترك جهاني دارد.‌

هنر نو

آخرين حرف را درباره‌ هنر نو بگوييم. اين نوع هنر، كمتر تن به توجيه و تعبير مي‌‌دهد. نخست آنكه سنّتهاي ديرينه را درهم شكسته و تا حدّي به هنر تكامل يافته پشت كرده است. ذهني كه عادت به هنجار شناخته شده‌ گذشته داشته است، خود را در ميان هنر نو گم مي‌بيند. ‌

اكنون سؤال اين است كه پس چرا مقبول افتاده است؟ بايد گفت براي آنكه زاييده‌ زمان است. يك خاصيّت تجدّد آن است كه درباره‌ ارزش‌هاي گذشته طرح سؤال بكند؛ آنها را بپذيرد يا نپذيرد. دنياي جديد دنياي دگرگون شده‌اي است، و هنر نو خواسته است كه به اين دگرگوني جوابگو باشد. خاصيّت اين هنر آن است كه:‌

‌1- ارزش‌هاي گذشته را ديگر مقدّس نشمارد، و حقّ انتخاب به خود بدهد. ‌

‌2- قدري بازگشت به هنر ابتدايي داشته باشد، چون گرده‌برداري از نقّاشي‌هاي بشر اوليّه در غارها. ‌

‌3- قدري بازگشت به هنر قبيله‌اي و طبيعي و خام داشته باشد، مانند موسيقي آفريقايي و يا ترانه‌هاي محلّي.‌

‌4- قدري بازگشت به وجدان ناآگاه و خلوص ذهني داشته باشد، براي آنكه پرده‌هاي تكلّف را بدرد.‌

خصوصيّت هنر جديد آن است كه گاه هنجار را در ناهنجاري بجويد: چون خطوط و اشكال نامنظّم در معماري، دور شدن از شبيه‌سازي در نقّاشي و طرّاحي، گسستن وزن و آهنگ شناخته شده در شعر، و به كار بردن اصطلاحات و عبارات نامتداول، آوردن صداهاي گوشخراش در موسيقي، و حركات شوريده‌وار در رقص‌‌‌.... همه‌ اينها حكايت از دورشدگي از دنياي گذشته دارند.‌

روي برد به آنچه تجددّ خوانده مي‌شود ‌--- چه اين تجددّ اصيل باشد و چه قلب ‌‌---- نشانه‌ روشنفكري شناخته شده است، نشانه‌ همگام بودن با زمان؛ ولي تجدّد باغ بي‌ديوار است، پرچيني آن را محدود نمي‌كند، و هر كسي مي‌تواند در آن گام بزند، منتها كسي باشنده‌ مجاز آن شناخته مي‌شود كه اصالت را با خود همراه داشته باشد.‌

سياست، بر هنر جديد بيش از گذشته سايه افكنده است. نه تنها دگرگوني جهان، بلكه آشفتگي آن: تناقض‌هايش، بي‌منطقي‌هايش، آن هم در عصر رياضي و برنامه و كامپيوتر؛ نيز دو جنگ جهاني بزرگ و تأثير كساني چون ماركس و داروين و فرويد ‌‌‌... . هنر جديد مي‌خواهد بگويد كه فرزند زمان خود است و اگر دور از هنجار معمول شناخته شده است، براي آن است كه زمانه از اين هنجار دور شده است.‌

پي‌نوشتها:‌

1. AMPHITAMIN‌

2. Norepinephrines‌

3. PHENYLETHYLAHIN‌

‌6. مقاله‌ عشق چيست، ترجمه‌ قدرت‌الله مهتدي، مجلّه هستي، بهار 1374‌




 دوشنبه 20 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 258]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن