واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: فراغت پيرمرد مرگ انتظار
سيد علي ميرفتاحظاهراً مملكت از تعطيلي درآمده و امروز سلامي دوباره بايد به كار و زندگي كرد، اما مشكل اينجاست كه هنوز خستگي تعطيلات دو، سه روزي كار دارد كه از تن به در رود. بنابراين سلامي دوباره به كار را بگذاريد براي پس فردا و پس از آن فردا و عجالتاً اين يك دو روز را به ذكر خاطرات سفر و حضر بپردازيد و نگران نباشيد كه هنوز تعطيلي ها در راهند“---خبر خوب كه الحمدلله هيچ وقت نمي رسد. زنگ زدند و خبر دادند كه نادر ابراهيمي به رحمت خدا رفته است. خبر بدي است اما شايد براي مرد تنومندي كه سال ها با تومور مغزي اش دست به گريبان بوده، مرگ چندان هم بد نباشد. مرگ بد نباشد؟ حرف ساده انگارانه يي زده ام- بلكه احمقانه. مرگ، هيچ وقت و هيچ كجا و براي هيچ كس بد نيست. چيزي كه تا اين حد به ما نزديك است و هيچ گريزي هم از آن نيست چطور مي تواند بد باشد. بدي، صرفاً در خبري است كه به بازمانده ها مي رسد. بد مال ماست كه مي مانيم و خوش به حال آنها كه مرگ انتظار نشسته اند تا گاه مرگشان فرا برسد. نادر ابراهيمي سال ها بود كه مرگ انتظار نشسته بود تا موقعش فرا برسد“ عجيب است؛ اول بار واژه «مرگ انتظار» را از خود او شنيده بودم. مي گفت كه در بعضي اقوام ايراني كه مدار زندگي شان بر كوچ مداوم است، پيرزنان و پيرمردان دم مرگ را، آنها كه آفتاب عمرشان لب بام رسيده، اينها را با توشه يي كه دو، سه روز تنها مي گذارند كه انتظار مرگ را بكشند. خود او مي گفت واژه «مرگ انتظار» را از همين پيرزن، پيرمردها شنيده كه تك و تنها زير سايه باني سست و موقتي با قرصي نان و مشكي آب، نشسته بودند و داشتند به بد و خوب زندگي سپري شده شان فكر مي كردند. اينها را با چنان ذوقي مي گفت كه معلوم بود نه تنها از صرف واژه، بلكه از مفهوم و حقيقت مرگ انتظار به وجد آمده است. بعد يكي من گفتم و يكي او گفت و دست آخر گفتيم كيست كه در اين دنيا مرگ انتظار نباشد.معمولاً حواس مان نيست، سرمان گرم است، غافليم، مغروريم و چشم مان بسته است وگرنه همان پيرزني يا پيرمردي را مي مانيم كه چشم به افق دوخته بلكه سواد مرگ نمايان شود. حواس مان نيست و سرمان گرم است و كافي است عكس هاي راديولوژي وجود توموري بدخيم را گزارش دهند. كافي است دكتر عينك از چشم بردارد و بگويد متاسفم. كافي است تلنگري زده شود تا بفهميم كه حيات تا چه حد همسايه مرگ است، كافي است خبر مرگ ديگران را بشنويم تا يادمان بيايد كه ما نيز تخم دنيا نيستيم و دير يا زود- اصلاح مي كنم، زود يا زودتر- انتظار ما نيز سر مي رسد و برادر بزرگ تر خواب هاي شيرين ما را به خوابي ابدي خواهد برد. مرگ حق است و حق چطور مي تواند بد باشد. بد براي ما است كه خود را به فراموشي زده ايم، به كوچه علي چپ زده ايم كه فكر مرگ، خوشي هاي حقيرمان را برهم نزند و خانه هاي واهي اميدمان را فرو نريزد. همه مرگ انتظاريم، حواس مان باشد و چه نباشد، كه معمولاً نيست.ساده انگارانه اين است كه بگويم نادر ابراهيمي راحت شد. لااقل از اين تومور لعنتي راحت شد. كم كم از اين همه سال در خانه نشستن و انتظار كشيدن راحت شد. بالاخره از مرگ انتظاري درآمد“ اما ما همچنان بايد منتظر تومور و خرچنگ و سكته و عفونت و“ باشيم تا گاه راحتي ما نيز فرا رسد. مي شد اين ستون را امروز در رثاي نادر ابراهيمي سياه كنم و به اين بهانه دو سه خاطره هم از توبره روزهاي مهر و حوزه بيرون بكشم و در گرماگرم مرثيه سرايي، لاف بزنم كه نادر چه بود و من كه بودم و او چه گفت و من چه گفتم“ حتي مي توانم مرگ نادر را نشانه يي بر مرگ نسلي بگيرم كه يكي يكي دارند، مي روند و اين يعني اينكه به همراه اين نسل، خيلي چيزهاي ديگر هم به زير خاك مي رود“ هزار حرف مزخرف ديگر هم مي توانم بزنم اما مرگ تنها و تنها نشانه مرگ است. فقط نويسنده ها و شعرا نمي ميرند، بقال ها و كارمندها و كارگرها و دولتمردان هم مي ميرند و اين يعني كه ما يادمان بيايد كه دارد نوبت مان نزديك مي شود. مرگ حق است و حق از رگ گردن به ما نزديك تر.كاري كه از دست مان برنمي آيد، هر كس به كيش خود مي تواند به روح بزرگوار و زندگي پربار نادر ابراهيمي اداي احترام كند“ خدايش بيامرزد كه نيك مردي بود“[email protected]
يکشنبه 19 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 257]