واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: مردي با سابقه آزادگي
مروري بر خاطرات سيد آزادگان مرحوم حاج آقا سيد علي اكبر ابوترابي احترام به حقوق ديگران منزل حاج آقا در طبقه ي سوم يكي از مجتمع هاي مسكوني خيابان سهروردي واقع بود. چون فرصت نداشت ما براي مشورت در خصوص بعضي مسائل مربوط به آزادگان ساعت چهار صبح با ايشان قرار مي گذاشتيم . ايشان به ما توصيه مي كردند : « وقتي با ماشين مي آييد سعي كنيد از بالاي خيابان كه شيب دارد بياييد تا مجبور نشويد براي عبور از سربالايي به ماشين گاز بدهيد ماشين را هم خاموش كنيد و بوق نزنيد تا مبادا همسايگان ما از خواب بيدار شوند و اين كارها موجب آزار آنها شود. » وقتي هم از طبقه ي سوم به پايين مي آمد كفش هاي خود را از پا در مي آورد تا مبادا صداي پاي ايشان همسايگان را از خواب بيدار كند. خاطره : آزاده مهندس سعيد اوحدي قطعه اي از بهشت چند سال پس از آزادي همراه حاج آقا به مسجد امير واقع در خيابان كارگر رفتيم . بعد از نماز مغرب و عشا قصد مراجعت كرديم . آن شب دلم گرفته بود پشت فرمان ماشين نشستم و به حاج آقا گفتم : « گاهي به ياد دوران اسارت و زندان كه مي افتم دلم تنگ مي شود و مي گويم خدايا چه روزهاي خوبي در زندان داشتم . پرسيدم آيا الان كه خداوند عنايت كرد و ما را از زندان آزاد كرد آيا گفتن اين جمله كفران نعمت نيست » حاج آقا دست مرا محكم در دست خود گرفت و فشار داد به گونه اي كه آرامش خاصي به من دست داد و فرمود : « من اعتقادم اين است كه نه تنها كفران نعمت نمي كنيد بلكه اين يك نوع دعاست . اسارت قطعه اي از بهشت بر روي زمين بود و چون ما از آن بهشت دور شديم شما غبطه ي آن بهشت (معنويات و حالات خاص روحاني ) را مي خوريد! خاطره : آزاده مهندس سعيد اوحدي تعجب صليب سرخ و روحيه اسرا معمولا هر دو ماه يك بار هيئت صليب سرخ به اردوگاه مي آمد و با اسرا گفت و گو مي كرد حاج آقا در اين ديدارها با رفتار و منشي كه داشت با رئيس هيئت به گفت وگو مي پرداخت و گاهي ساعت ها با آنها صحبت مي كرد. او در صحبت با صليب انگشت روي دردهاي اصلي مي گذاشت و نقاط لازم و ضروري را مطرح مي كرد و صليب بيش ترين توجه را به سخنان سيد داشت و معمولا همه مسائل را با حاج آقا مشورت مي نمود و هر مطلبي را كه نظر سيد بود پيگيري مي كرد و سيد حتي شيوه مطرح كردن با عراقي ها را نيز به آنها ياد مي داد كه چگونه مطرح نمايند تا عراقي ها بپذيرند. سخنان منطقي سيد چنان تاثيري در آنها گذاشته بود كه آنها به سيد به عنوان يك اسير نگاه نمي كردند بلكه به عنوان يك انسان جامعه شناس عاقل كه نظريات مفيدي درباره جامعه بشر دارد نگاه مي كرد و گاهي مشكلات خود را با سيد در ميان مي گذاشتند و از او راه چاره مي خواستند و بعضي مواقع هم از روحيه و صلابت اسرا تعجب كرده سئوال مي كردند كه چرا جمع شما از روحيه بالايي برخوردار است در حالي كه در نقاط مختلف دنيا بااسراي زيادي ملاقات ديدار و گفت وگو داريم هر بار كه مي رويم مسئولان در گزارش هاي خبري از ديوانه شدن تعدادي و خودكشي جمع ديگري خبر مي دهند ولي در اينجا از اين خبرها نيست چرا سيد جواب مي داد كه اين ها چون در راه عقيده و ايمان خود قدم برداشته اند و آن سختي و اسارت را هم در راه ايمان و عقيده تحمل مي كنند اين سختي ها بر آنها آسان مي شود و ياد خدا دلها را آرام مي كند. صليب مي گويد : اي كاش همه انسان هاي عالم بخشي از روحيه اين اسرا را داشتند. رابطه صليب با سيد به دوران ده ساله اسارت پايان نيافت بلكه پس از آزادي نيز آنها با سيد رابطه داشتند و آن روز كه سيد چشم از چشم فرو بست رئيس صليب سرخ جهاني پيام داد و از او به عنوان يك انسان آزاده و بزرگوار ياد نمود. سخنان آخر وقتي قرار شد آزاد شويم نمايندگان سازمان صليب سرخ به اردوگاه آمدند و از تك تك افراد مي پرسيدند : « آيا تمايل به بازگشت به وطن را داريد يا مي خواهيد پناهنده شويد » اين از مقررات كنوانسيون ژنو است . من به عنوان مترجم در كنار نمايندگان صليب سرخ بودم و سئوالات آن ها را ترجمه مي كردم اتاق ها خالي بود و افراد در محوطه ي اردوگاه بودند تعدادي نيز آماده ي سوار شدن در اتوبوس ها بودند. در آن وضعيت كه اتاق خالي بود ديدم در اتاق كناري سايه هايي در حركتند و صدايي مي آيد پشت پنجره ي اتاق رفتم و با كمال حيرت ديدم حاج آقا داخل است و با دو نفر از اسراي شخصي كه در نوار مرزي اسير شده بودند صحبت مي كند. من ميله ي پنجره اتاق را گرفتم و فرياد زدم : « حاج آقا شما اينجا هستيد » رو به سوي دوستان كردم و فرياد زدم : « بچه ها بياييد حاج آقا ابوترابي اينجاست » . تعدادي از دوستان از جمله آقاي احدي پشت پنجره آمدند. براي ما دشوار بود كه به سوي ايران حركت بكنيم ولي حاج آقا در زندان بماند. صداي گريه ي ما بلند شد. وقتي از پشت ميله ها با او روبوسي كرديم به ما فرمود : « آقاجون چرا ناراحتيد خوشحال باشيد داريد مي رويد ايران اگر ديديد ده سال به سجده رفتم اگر نماز خواندم و دعا كردم آرزويم اين بود كه اين لحظه را ببينم من ده سال دعا كردم كه اسرا آزاد بشوند آقا جون برويد شما مي رويد در نظام جمهوري اسلامي موفق باشيد من به آرزويم رسيدم . خاطره : آزاده مهندس سعيد اوحدي سند افتخار در همان ايامي كه صليب سرخ براي بازديد از اسرا به اردوگاه آمده بود حاج آقا از موقعيت استفاده نموده و نامه اي را درباره محكوميت اسرائيل نوشتند كه بسيار قاطع و كوبنده و بيانگر پيروي از راه و خط حضرت امام بود اين نامه به نوبه ي خود برگ زريني است در ميان زندگي سرتاسر افتخار ابوترابي او كه از سال 41 تا 79 هر ساعت و هر روز حماسه مي آفريد و از خود سند افتخار و آزادگي به جاي مي گذاشت اين نامه در ميان همه ي آنها از درخشندگي خاصي برخوردار است . با اين كه احتمال هرگونه خطر بود و نتيجه ي نامه انتقال به بغداد و محاكمه و سلول انفرادي و شكنجه سيد و جدايي او از اسرا و حتي محروم شدن سيد از خدمت به اسرار بود. ولي ابوترابي آن را جهاد اكبر و مرضي خداوند متعال مي دانست و بودن در ميان اسرا را بر بودن در بهشت ترجيح مي داد و با همه ي اينها مي خواست اين پيام را بدهد كه هيچ چيزي نبايد مانع از آن شود كه ما در مبارزه با غده سرطاني اسرائيل كوتاه بيائيم خلاصه او متن نامه را نوشت و به وسيله ي بچه ها تكثير شد و در اتاق ها پخش گرديد و از همه اسرا خواست تا آن متن را در بالاي نامه هاي خود بنويسند و به ايران ارسال نمايند و دم مسيحايي او سبب شد كه همه اسرا متن را نوشتند و به ايران فرستادند در اينجا به متن اين نامه اشاره مي كنيم . بسم الله الرحمن الرحيم و ضربت عليهم الذله و المسكنه « سوره ي بقره 61 2 » اسرائيل بايد از بين برود (امام امت ) پروردگارا چشم به راه هستيم تا به رهبري روح خدا اسرائيل تبهكار را از تمامي سرزمين هاي مسلمين بيرون رانده و عظمت مسلمين را به جهانيان بنمايانيم و براي اقتدار و سربلندي پرچم لااله الاالله كسب انتصار بنماييم و آنان را به ذلت و خواري كه همانا وعده ي الهي است بنشانيم و در اين رابطه ما همگي اين جا وفادار و پاي بند به تمام تصميمات امام امت و دولت هستيم و هر لحظه آماده ي جانبازي و شهادت در راه خدا هستيم و از شما نيز مي خواهيم محكم و با وحدت هر چه بيشتر گوش به دستورات امام و دولت باشيد. مستيم و عاشقيم و به گلزار مي رويم دل داده ايم و از پي دلدار مي رويم به اميد پيروزي نزديك : ـ 1361 3 28 تبليغات انتخابات مجلس حاج آقا براي نمايندگي مجلس چهارم شوراي اسلامي در تهران كانديدا شدند. درست زماني كه همه ي كانديدها سرگرم انجام كارهاي تبليغاتي بودند ايشان براي زيارت مرقد حضرت زينب (س ) به سوريه سفر كردند. وقتي از سفر برگشتند به ايشان گفتيم : « در موقعيتي كه همه دارند كار تبليغاتي مي كنند شما به سوريه سفر كرديد » و تعجب خود را از اقدام حاج آقا ابراز كرديم . ايشان در پاسخ فرمودند : « آقا جون من به سوريه رفتم و به حضرت زينب (س ) متوسل شدم و آن حضرت را قسم دادم اگر كانديدا شدن من و رفتنم به مجلس و ورود به عرصه ي سياسي لحظه اي به دامان پاك شما به عنوان قافله سالار اسرا خدشه اي وارد مي كنم مانعي برايم پيش آيد و وارد اين عرصه نشوم » . خاطره : آزاده مهندس سعيد اوحدي نفوذ در دل سربازان دشمن در اردوگاه ما سربازي عراقي به نام كاظم حضور داشت . او شيعه بود. يك برادرش در جبهه كشته شده بود و دو برادر ديگرش در ايران اسير بودند. سياست بعثي ها اين بود كه سربازان و درجه داراني را به اردوگاه ها بياورند كه از ما كينه به دل داشته باشند و ما نتوانيم با آن ها ارتباط برقرار كنيم . روزي كه حاج آقا را به اردوگاه ما آوردند كاظم با قساوت تمام او را شكنجه كرد. به گونه اي كه سرتاپاي آن بزرگوار غرق خون شد. بچه ها كه از پشت پنجره ها شاهد اين صحنه ي فجيع بودند ناله مي كردند و اشك مي ريختند. بعدها هر وقت آن سرباز از مقابل حاج آقا رد مي شد به احترامش بلند مي شد و به او سلام مي كرد. يكي از ويژگي هاي ايشان احترام قلبي به افراد بود و بر همين اساس به شكنجه گر خود احترام مي گذاشت . يكي از شكنجه هاي كاظم رد شدن مكرر از مقابل حاج آقا بود تا بدين وسيله او را مجبور كند كه از جايش بلند شود و حاج آقا نيز اين كار را مي كرد. ماه ها گذشت با تعجب ديديم كه هر وقت حاج آقا مي رود كه لباسهايش را بشويد كاظم نيز به بهانه ي شستن دستهايش كنار آن بزرگوار مي ايستد و باايشان صحبت مي كند. روزي از حاج آقا پرسيديم : « چرا هر وقت براي شستن لباس هايتان مي رويد كاظم كنار شما مي آيد و به بهانه ي شستن دستهايش با شما صحبت مي كند » ابتدا از پاسخ سئوال ما طفره رفت ولي وقتي اصرار كرديم فرمود : « كاظم شيعه است مسائل شرعي خود را از من سئوال مي كند. وقتي مي خواستند حاج آقا را از اردوگاه ما ببرند يكي از كساني كه خيلي ناراحت بود همين كاظم بود. او از شدت ناراحتي گريه مي كرد و وقتي ماشين آماده ي حركت شد به سمت افسر رفت و چيزي به او گفت بعد متوجه شديم از آن افسر خواست اجازه دهد به عنوان محافظ حاج آقا همراه او برود (به بهانه ي جلوگيري از فرار حاج آقا) در طول مسير بين كاظم و حاج آقا چه گذشت خدا مي داند. قدرت نفوذ حاج آقا در افراد فوق العاده بود. خاطره : آزاده مهندس سعيد اوحدي تهيه و تنظيم : موسسه فرهنگي پيام آزادگان
شنبه 18 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 356]