تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):عدالت نيكو است اما از دولتمردان نيكوتر، سخاوت نيكو است اما از ثروتمندان نيكوتر؛...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834988878




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

برگه اعزام


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: برگه اعزام

آن روز كه خواستی برای اولین بار به جبهه بروی یادت است؟ آمدی تو محل و با غرور و خنده گفتی: «هی بچه! عشق كردی كه چطور برگه اعزام گرفتم؟»و من بودم كه غبطه می خوردم و حسودیم می شد كه چطور توانستی برگه رفتن به جبهه بگیری و من جا ماندم. سن تو از من بیشتر بود، اما نه زیاد؛ یك سال! البته قدت از من بلند تر بود، و ایمان و معرفتت از من بیشتر. می دانم كه آن موقع با دست كاری شناسنامه ات توانستی اعزام شوی. می دانم كه گریه كردی، ناله كردی تا جواز رفتن به جبهه را بگیری. چند روز بعد... جبهه خانه دوم تو شد.یك سال گذشت. آن روز كه در خیابان دیدمت، خیلی نورانی شده بودی. با آن شلوار پاك بسیجی و پیراهن سفید و ساده و آن كتانی های رنگ و رو رفته چه عظمتی پیدا كرده بودی! واقعاً به تو غبطه می خوردم. تو كجا بودی و من كجا؟ گفتی: «خب آقا داوود! ما رفتنی شدیم. اگه ازمون بدی و خوبی دیدی حلالمون كن.» -        علی جان این حرفها چیه می زنی؟خندیدی و گفتی: «حالا قیافه نگیر! می خوای حلال كن می خوای حلال نكن. اگر بدی دیدی حقته! اگر خوبی دیدی حتماً اشتباه شده!»هم دیگر را بغل كرده و برای آخرین بار با هم خداحافظی كردیم.و تو رفتی.

صدای مارش عملیات با فرو ریختن اشك ها همراه شده بود دل ها می تپید و سینه ها ملتهب در انتظار شنیدن پیروزی های رزمندگان. اولین شهید محل آمد؛ "جلال جواهری" نوجوان شانزده ساله و قاسم جبهه.  با خونش خضاب بسته بود. همان جا بود كه یكی از بچه ها خبر را داد: «می گن علی رضا یی شهید شده!» باورم نشد. بغضم را فرو خوردم. چند روز بعد اطلاعات دیگری آمد:اروند زیر آتش بود. بچه ها دلاورانه مقاومت می كردند. قرار بود حمله ای برای انهدام نیروی دشمن بشود و بعد بچه ها دوباره برگردند. تیربار روی دستانت آرام و قرار نداشت. بالا و پایین می رفت و چپ و راست كشیده می شد. بچه ها داشتند سوار بر قایق ها به عقب بر می گشتند. باران تیر و خمپاره بر سرتان می بارید. پریدی روی قایق. قایق راه افتاد. یقه سكاندار را گرفتی: -        كجا؟ بچه ها هنوز آن طرفند. چند نفر زخمی اند. نمی ذارم بری تا بچه ها سوار بشند، این قایق آخرین قایقیه كه مونده.قایق از حركت ایستاد و برگشت. تو و یكی – دو نفر دیگر از قایق پایین پریدید و دویدید به سوی جلو، تا بچه های مجروح را بیاورید. چند دقیقه بعد عراقی ها رسیده بودند به فاصله چند متری ساحل. سكاندار قایق برای این كه بچه های دیگر اسیر نشوند، قایق را روی آب بی رحم اروند به حركت در آورده بود. از آن پس تو را ندید.

كجایی علی؟ علی تو برای نیامدن پیكر "مظفر" ناراحت بودی. برای نیامدن پیكر "عبدالله یاخچی" غصه  می خوردی می دانی حسن چه می گفت؟ می گفت: «وقتی چشمم به صورت پیر و مهربون پدر علی می افته، قلبم می لرزه. اگه ببینم از جلو داره می آد سعی می كنم یه جوری راهمو كج كنم تا چشمم تو چشمان غمگین پدر علی نیفته. خب می گی چكار كنم داوود!»و من هم مثل حسن نمی دانم چكار كنم. شاید به خاطر ارادت تو به مادر مفقودین – زهرا (س) – باشد كه مفقود شدی. كسی چه می داند!





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 328]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن