واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شاید توضیح و شرح بیشتری لازم باشد كه شنونده جمله شما ( وقتی میگویید من اول آهنگسازم و بعد خواننده) به اشتباه نیفتد كه شهرام ناظری به خوانندگی كه اكتفا نكرده هیچ، اینك ادعای آهنگسازی دارد و انگار در پی نامجویی و اشتهار بیشتری است.یك وقت خواننده صرفا خواننده است و باید طبق سلیقه آهنگساز اثر باشد و یكییكی تفهیم شود كه این قسمت را چگونه بیان كن یا به چه شكل ادا كن یا شیوه خواندن چه باشد و... اما وقتی خواننده خودش موسیقیدان و آشنا با آهنگسازی و جوهر ملودی است؛ وقتی نوازنده و شاعر است میتواند كلی به آهنگساز خدمت كند و سطح كار را بالا ببرد، به عنوان مثال «یادگار دوست» همه كار از انتخاب شعر و ساخت ملودی و... با خودم بود كه با تنظیم بسیار زیبای جناب روشنروان انجام پذیرفت ولی اصراری بر مطرح ساختن خود نداشتم كه مثلا بگویند ناظری انتخاب كرده و چه و چه، و همچنین در نوار «در گلستانه» كه ماكت آن را ارسلان خوانده بود هم همین اتفاق افتاد. استاد شفیعی كدكنی هم گفت واقعا حیف است كه وقتی از سهراب سپهری خوانده میشود شعری از «صدای پای آب» در آن نباشد، گفتم این آوازها را میگذارم مثل «آب را گل نكنیم» یا «پشت هیچستان» كه با همكاری و ذهن مثبت هوشنگ كامكار انجام شد. وقتی خواندم هیچ خبره و كارشناسی نمیدانست كه آوازهایی كه ابتدا اصلا پیشبینی نشده است، بعدا خوانده شده و مثالهایی دیگر. مقصودم این است كه خوانندهای كه نظرگاه دارد فرق میكند با آنكه خواننده صرف است و خلاصه با همفكری آهنگساز كار را تغییر میدهم و كل اثر جلوه بیشتری مییابد مثل دو نمونه فوق و كارهایی دیگر كه شاید آهنگساز حتی خبر نداشته باشد و البته این محصول با عشق به دست میآید و توصیف و تعبیرش بدون واژه است و ناممكن، مهم هم نیست كه بگویند او بوده یا دیگری مهم این است كه نتیجه چه شود و...! به قول مولانا: (چون كان عقیق در گشودست/ چه غم، كه خراب شد، دكانم) و وقتی اصل در بالاست چه غم كه فرعیات دیده نشوند. برخی اوقات هم خیلی دوست دارم و داشتهام كه آهنگ خوبی بدهند و من اجرا كنم مثلا بعضی وقتها فكر میكنم مرحوم بنان چه خواننده خوششانسی بوده است كه از یكطرف كلنل وزیری و از طرف دیگر مرحوم خالقی از یك جهت مرتضیخان محجوبی و از جانب دیگر صبا و... این همه موسیقیدان بودند كه به او كار بدهند ولی در دوره ما خیلی كمشانس بودیم و این روزها خیلی تفاوت كرده- یكی از دلایل كمكاریام همین است، مثلا ظرف این دو سال دو كار كردهام در حالیكه صدها پیشنهاد شده ولی اثری كه مرا تكان دهد نبوده است در حالیكه برخی از آثارم این حس را داراست و در نتیجه فكر میكنم كاری كه تاثیری نداشته باشد به چه درد میخورد حالا یك cd اضافهتر یا كمتر؟ تاثیرش چیست؟ در این روزگار پرشتاب و ازدحام و شلوغی و سرعت غیرمنتظره دنیا كه شاید انتظارش را نداریم و همهچیز به هم ریخته و عصبی است كه تاثیری مخرب داشته و آن كارها را از بین برده. ما نسل آرمانخواهی بودیم و اینك انگیزه و باورهایمان گم شده و حوصله و شكیب هم، و فكر كنید كه هنرمند از یكطرف با سرعت جامعه، از بین رفتن باورها و انگیزهها، اصلها به فرع تبدیل شدنها، پنهان شدن حقایق و... روبهرو است كه مثل پتك و چكش بر مغزش میكوبند. او از طرفی با الهام و اشراق و خلاقیت و... سروكار دارد و در نتیجه ذوق و هنر تعطیل و مسدود میشود و وقتی هنرمند، دریافت ندارد از بالا و از درون، چگونه میتواند برون و تابش داشته باشد به هر حال كره زمین روزهای خوبی ندارد و دوران بسیار بدی شده است.فعالیتهای موسیقایی شما درباره حماسه حكیم طوس و اشعار شاهنامه، تا چه میزان ادامه یافته است؟ابتدا مقداری روی لحنهای گمشده حماسی كار كردم و خود به خود كشیده شدم به قبل و قبلتر و به سمت كارهای باستانی در این مجموعه، در نتیجه فردوسی به عنوان پرچمداری بزرگ از فرهنگ ایرانی مورد نظر قرار گرفت. از سالهای نوجوانی چون شاگرد استاد بزرگ بهزاد كرمانشاهی بودم كه تخصص اصلیاش شناخت شاهنامه بود در خانه، همواره فردوسی حضوری پررنگ داشت و به همین دلیل «حافظ» پسرم وقتی آهنگسازیاش به پایان رسید پایاننامهاش آن هم در نیویورك درباره فردوسی بود و پارتی تورش درباره هفتخوان، سیاوش، بیژن و منیژه و... تدوین شد و این نشان میدهد او در خانهای بزرگ شده كه بوی فردوسی در فضایش جریان داشته وگرنه غیر از این میشد. او كه 9 سال قبل با اخذ ویزای تحصیلی به آمریكا رفته و مدرك آهنگسازی و فوق لیسانس رهبری اركستر را گرفته است اولین جرقه نویدبخش و خوشحالكننده برایم بود و الان كه به لحاظ آهنگسازی و اركستراسیون دست و بال او باز شده، میتوانیم یك كار بزرگ درباره فردوسی انجام دهیم. جالب است بگویم كه از حدود 20 و 25 سال قبل با همه آهنگسازان بزرگی كه شما همه را میشناسید صحبت كردم و پیشنهاد همكاری روی آثار فردوسی را دادم ولی اغلب نپذیرفتند و حق هم داشتند چون كار بسیار بزرگی است و از طرفی هرگز تجربه قبلی نیز نداشتهایم و در این 120، 130 سالی كه موسیقی سنتی داریم یكدانه كار روی فردوسی نشده و بررسیها نشان میدهد حتی نمونهای در میان این همه آثار 130،140ساله اخیر از فردوسی نبوده و گویا او را كنار گذاشتهاند و 90درصد اشعار تغزلی به ویژه از سعدی، كلیت اشعار موسیقی ما را تشكیل میدهد. حتی مولانا هم به نوعی نیست و گویا دیدگاه تغزلی سعدی كفایت میكرده و اصولا جای پای منظومههای شكوهمند پارسی دیده نمیشود و همان جریان شعری حاكم بوده و چون بچههای موسیقی سنتی عادت كردهاند كه از تجربیات قبلی استفاده كنند پس كار روی اشعار فردوسی بسیار دشوار و سخت است و چون اثر بسیار بزرگ بشری است، سترگ و سنگین نشان میدهد. هر كس كه باشد در طرز میان و لحن فردوسی، گیر میكند و اساسا مبتنی بر رنگ و تصنیف و فرمهای رایج و متداول نمیشود كار كرد و ساده نمیتوان گرفت و چون سابقهای هم وجود ندارد حتی خوانندگان مسلط و خوشصدا هم نمیتوانند از فردوسی اجرایی داشته باشند و باید خیلی مطالعه كرد. به همین دلیل آهنگسازان و دوستانم اغلب شانه خالی میكردند و برخی هم ابتدا میپذیرفتند ولی پس از تعمق میفهمیدند كه خیلی عظیم است و وارد شدن بدان. كار هر فرد یا حتی یك نفر و دو نفر نیست ولی وقتی پسرم (حافظ) این رشتهها را برگزید و به پایان برد نور امیدی بر ذهنم و دلم تابیده شد تا توسط او حداقل نظرگاههای خویش را بتوانم پیاده كنم. همین بود كه از چهار سال قبل سعی كردیم دو پروژه بزرگ را بررسی كنیم، یكی از آنها اجرا با اركستری است كه از چهار كشور مختلف توسط حافظ جمع شده و بخش مولانا را به اتمام رساندیم. پروژه فردوسی هم شروع شده و مشغول هستیم و البته كار خیلی سنگین است و داریم كار میكنیم تا اینكه انشاءالله به نتیجه برسد و با اركستری بتوانیم ضبط و منتشر كنیم.به نظر میرسد برای پرداختن به اشعار فردوسی، تغییر و ابداعاتی ضروری است و فرمها و قالبهای معمولی موسیقی ایرانی (تصنیف- رنگ- آواز و...) كفایت نمیكنند و ایجاد ظروف و بسترهایی جهت گنجایش این مظروف و جریان اجتنابناپذیر است، آیا شما نیز بر همین باورید؟ و از طرفی تعدد ابیات یك داستان و هم قالب مشخص عروضی اشعار (بحر متقارب)، موسیقی درونی شعر را به شدت محدود و لاجرم آهنگساز را در تنگنا قرار میدهد، اینطور نیست؟صددرصد همینطور است ولی خب باید تلاش كرد، باید كلیدش پیدا شود. همینطور كه خواندن اشعار مولانا سخت و ناپذیرفتنی بود چراكه كلیدش پیدا نشده و خواننده قبلی، چیزی را پیش روی نداشت، فردوسی هم همینطور چون منظومه است. كار یك اكیپ بزرگ متشكل از محققان و ایرانشناسان و اسطورهشناسان و زبانشناسان به همراه هنرمندان موسیقی است و صرف دیدگاه موسیقایی نمیتواند جواب دهد بلكه موارد عمیقتری را هم در زمینههای مختلف فرمشناسی، سازبندی، طرز بیان و لهجه و لحن شاهنامهخوانی و... را میطلبد. ما فقط تجربهای در زمینه نقالی داریم اما همه را كه از اول تا آخر نمیتوان نقالی كرد. باید لحن و طرز بیان را پیدا كرد و فكر میكنم هنوز در بخش موسیقی سنتی این فرهنگ را نداریم و باید خیلی كار كرد كه البته ما نیز چون كاهی در برابر كوه و قطرهای از اقیانوس، سالهاست كه در این زمینه مشغول فعالیت هستیم «چون نیرویی ما را میبرد» ولی انصاف این است كه باید برای این كار یك دانشگاه تاسیس میشد تا اهل نظر و كارشناسان در زمینههای مختلف كار را تا حصول نتیجه ادامه دهند.البته باید شروع كرد و شهامت میخواهد اما اگر ضعیف عمل شود نتیجهای عكس میدهد و ایبسا نقض غرض باشد و كار را مدتها به تاخیر خواهد انداخت؟بله كلا خیلی احتیاج به تسلط و تحقیق و كار و زحمت دارد و شاید به همین دلیل تا به حال كسی حاضر نشده در این وادی ذوق و طبعآزمایی كند. جناب ناظری ارتباط معنوی با مولانا و به اصطلاح گره زدن بند دل به زلف او و بازخورد و انعكاس این ارادت صادقانه و صمیمانه، تا چه میزان قابل بیان و ثبت شدنی است یعنی میتوان برای دیگران شرح داد؟ اساسا از تجربیات خود آنچه قابل نقل است، بفرمایید!خیلی مشكل است چون اینگونه مسائل درونی است و حسی. واقعیت این است كه برایم بسیار ژنی است مثل اینكه به لحاظ منطقه، خانواده، محیط، جغرافیا، مرشد و معلمان و... عواملی دست به دست هم داده و این حالت به دست آمده. به هر حال در نزد خودم خیلی ژنی و قدیمی و ریشهدار است حتی آنقدر قوی و سرشار است كه به قول سعدی: (كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستی) عشقی است ماورایی و واقعا از زمین خیلی بالاتر است و لابد همان حس ناخودآگاه باعث شد اینطور در این راه تداوم داشته باشم و اینگونه عشق بورزم و هرجا بروم و انجام دهم، باز هم مشتاقتر باشم. مثلا سال 2006 و 2007 به عنوان هشتصدمین سال تولد مولانا در جهان نامگذاری شد در حالیكه من در نوار «گل صد برگ» و «یادگار دوست» نوشتهام به یاد هشتصدمین سال تولد مولانا یعنی 25 سال قبل از یونسكو و دنیا! چگونه این نكته به ذهن جوانی آمده و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. معتقدم اگر چیزی یافتهام برای این است كه بر سر همین سفره بزرگ شدهام. نشان شوالیه كه به من داده شد به خاطر این بود كه واقعا بر سر خوان مولانا و بر سفره اوست كه نشستهام و او هدیه داده است. خیلیها از من بهتر بودهاند ولی... قطعا دیدگاهها، بخششها، معصومیتها، شكیباییها و فراموش نكردنیهای زیردستان و دوستان و گم نكردن خود را و خودداری از من و عدم رجحان ناحق برحق و ورود نكردن به باندها و گروهگراییها و احترام به پیشكسوتان و بزرگان و... تاثیر اصلی را داشته. فكر میكنید ضرورت وجود عرفان چیست. من كه مبلغ عرفان نیستم كار ما موسیقی است ولی عرفان در زندگی هنرمند این خاصیت را دارد كه خود را گم نكند و با معرفت و معنویت عمل كند. ما فقط كار موسیقی میكنیم و آنان كه باید درس عرفان دهند كسان دیگرند.آیا با عزیزان و عموزادگانتان (پورناظریها: كیخسرو گرامی، طهمورث و سهراب و...) به یاد گذشتهها و جمعهای خصوصی، میتوان اجراهایی را امیدوار و شاهد بود؟صددرصد، به هر حال این كار حتما تداوم خواهد یافت گرچه به قول مولانا: (مدتی این مثنوی تاخیر شد مهلتی بایست...) و این خبر خوبی است. این رابطه موسیقایی كه هست دوباره میخواهد بشكفد و با شكفتگی و پیام جدید، آغازی و تولدی دوباره یابد و خیلی خوشحالم كه گروه شمس هم این روزها كنسرت میدهد. هرچه این اجراها بیشتر باشد، مطمئن هستم مردم خوشحالترند و حس و گرمای موسیقی را بیشتر احساس میكنیم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]