واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شیخ بهایی عاملیشیخ الاسلام بهاءالدین محمد بن حسین بن عبد الصمد عاملی متخلص به "بهایی" و معروف به "شیخ بهایی" از جمله ی عالمان و شاعران معروف سده یازدهم هجریست. پدرش شیخ عزالدین از عالمان دینی جبل عامل لبنان در عهد شاه تهماسب صفوی با خاندان خود به ایران مهاجرت کرد. ابتدا در اصفهان و سپس در قزوین مقیم شد و بعد از آن به مشهد و از آنجا به هرات رفت و بعد از هشت سال به قزوین بازگشت و با کسب اجازه از پادشاه به سفر حج رفت و در بحرین( = بحران، الاحساء) سکونت گزید و همانجا بود تا در سال 984 درگذشت . وی تمایل به تصوف داشت و تالیفهایی در فقه دارد.پسرش بهاءالدین محمد (شیخ بهایی) به سال 953 در بعلبک ولادت یافت و در خردسالی به همراه پدر و خاندانش به ایران آمد و با برادرش عبدالصمد در محضر پدر و بعضی ازعالمان دیگر تربیت یافت و در ادب عربی و فارسی و دانشهای دینی و بعضی از دانشهای عقلی به بویژه ریاضی مهارت حاصل کرد و به همراه پدر ، چندگاه در اصفهان و قزوین و مشهد و هرات گذراند و جز اصفهان خانه ای در مشهد داشت، و هنگامی که پدرش به دیار عرب باز می گشت عهده دار کارهای وی شد تا منصب شیخ الاسلامی یافت و پس از چندی به زیارت حج رفت و سپس مدتی که آنرا سی سال نوشته اند ، به سیاحت پرداخت و آنگاه به ایران بازگشت و از آن پس در اصفهان ملازم درگاه شاه عباس و از مقربان او بود و با عالمان مشهوری مانند میر محمد باقر داماد در آن شهر معاشرت داشت و به تالیف کتابها و ساختن منظومه ها و تربیت شاگردان خود سرگرم بود تا در هشتاد و اند سالگی به سال 1030 یا 1031 درگذشت و تاریخ مرگش را «بی سرو پاگشت شروع و افسر فضل او فتاد» یافتند، جسدش را به مشهد انتقال دادند و در یکی از خانه هایی که آنجا داشت به خاک سپردند.شیخ بهایی شاگردان معروفی در دانش دینی و ادب عربی داشت مانند شیخ محمد تقی مجلسی اصفهانی، ملا محسن فیض کاشانی ،ملا محمد باقر سبزواری ،محمد صالح مازندرانی، و نظام بن حسین ساوجی ، که بعد از مرگ استاد خود کتاب فارسی او را در فقه ، به نام جامع عباسی به فرمان شاه عباس تمام کرد.تألیفهایش بسیار و از آن جمله است : خلاصةالحساب، تشریح الافلاک و حواشی آن، کتاب اسطرلاب الکبیر، حبل المتین فی احکام الدین، مشرق الشمسین و اکسیرالسعادتین در فقه و حدیث ، فوائدالصمدیه در نحو، فوائدالبیان در نحو، زبده در اصول فقه، اثنی عشریان خمس در طهارت و نماز و زکوة و روزه و حج، جامع عباسی کشکول که مجموعه ایست از مطالب گوناگون که حکم سفینه ای دارد و بسیاری از شعرهای عربی و فارسی او هم در آن درج است و چندبار به طبع رسیده و به تمامی یا به اجزاء به پارسی ترجمه شده است، و کتابهای دیگر...بهاءالدین به تازی و به پارسی شعر می سرود و در شعر " بهایی" تخلص می کرد. از کلیات شعر پارسی او و خاصه از مثنویهایش نسخه های بسیاری وجود دارد . کلیاتش شامل منظومه های نان و حلوا، سوانح الحجاز، شیر و شکر، نان و پنیر، غزلها، اشعار پراکنده از مثنوی و قصیده و مخمس و مستزاد، رباعیها و کتاب موش و گربه به نثر است .وی نه شاعر درباری بود ونه در زمره کسانی که شاعری را پیشه ی خود کرده و روزگار را در آن بسر می برده اند. پیشیه اصلیش ادای وظیفه هایی بود که عالمان دین داشتند، و اشتغال خاطرش بیشتر تالیف و تعلیم و تربیت شاگردان متعدد مشهورش، و به همین سبب او دیوانی بزرگ ترتیب نداد ولی آنچه گفت با همه اثرپذیری از علم و اطلاع از زندگانی متشرعانه ی او، خالی از لطف نیست . مردی بود ذی فنون و عالمی مذهبی که خواست استعدادش را در شعر نیز بیازماید، پس شاعری متوسط از کار در آمد که چون مایه علمیش از دیگران بیشتر بود، میان همطرازان نامی برآورد و شهرتی یافت و باید گفت که شهرت او در شاعری که از بسی از استادان سخن عهد صفوی در گذشته، بیشتر مرهون شهرتش در دانش های دینی و مقام بلند اجتماعی و مذهبی اوست. وی خواه در مضمون و خواه در کلام در صف اول شاعران عهد خود نیست، و چون پارسی زبان اصلی او نبود و آن را از راه تتبع آثار اصیل فارسی آموخت، زبانی درست ولی پر مبالغه در شعر خود دارد، و اندیشه های خویش را که هیچیک از آنها در عالم ادب و عرفان ایرانی تازه و بدیع نیست با بیانی ساده و روان و تحت تاثیر زبان رایج عهدش اظهار کرده است .یکی از علتهای رواج اشعار بهایی چاشنی تند عرفانی آنهاست. این ذوق عرفانی که درسخن او می یابیم اصلا تازگی ندارد و تنها وجه اهمیت اشعار او در اینست که یک عالم شرعی متنفذ آنها را سروده است.ازوست:مرحبا ای پیک فرخ فال منمرحبا ای مایه اقبال منمرحبا ای عندلیب خوش نوافارغم کردی ز قید ماسویای نواهای تو نار موقدهزد به هر بندم هزار آتشکدهمرحبا ای بلبل دستان حیکآمدی از جانب بستان حیبازگو از نجد و از یاران نجدتا در و دیوار را آری به وجدباز گو از مسکن و ماوای مابازگو از یار بی پروای ماآنکه از ما بی سبب افشاند دستعهد را ببرید و پیمان را شکستاز زبان آن نگار تندخوداز پی تسکین دل حرفی بگوای خوش آن دوران که گاهی از کرمدر ره مهر و وفا می زد قدمشب که بودم با هزاران کوه دردسربزانوی غم و بنشسته فردجان به لب از حسرت گفتار اودل پراز نومیدی دیدار اوآن قیامت قامت پیمان شکنآفت دوران ، بلای مرد و زنفتنه ایام و آشوب جهانخانه سوز صد چو من بی خانماناز درم ناگه در آمد بی حجابلب گزان از رخ بی افگنده نقابطره مشکین بدوش انداختهاز نگاهی کار عالم ساختهگفت ای شیدا دل محزون منوی بلاکش عاشق مفتون منکیف حال القلب فی ناراالفراقگفتمش والله قلبی لایطاقیک دمک بنشست بر بالین منرفت و با خود برد عقل و دین منگفتمش کی بینمت ای خوش خرامگفت نصف اللیل لکن فی المنار
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 522]