تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836131734
امام خميني، وارث انبيا
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: امام خميني، وارث انبيا
عالمان رباني، وارثان انبياي الهياند و انبيا عليهمالسلام، خلفاي خداوند ميباشند و خلفاي الهي، مظهر «اسم اعظم»اند. پس برخي از عالمان رباني، ميتوانند خليفه حق و جامع جمال و جلال الهي باشند كه اين افراد، بسيار اندك و جزء نوادرند.
امام خميني (قدس سره) در مرحله سوم يعني پس از انبياي الهي و ائمه معصومين (سلامالله عليهم اجمعين)، خليفه حق و مظهر اين نام الهي بود. او در زمينههاي علمي، به حسب حصّه وجودي و تعين هستي خاص خويش، مظهر اسم «عليم» بود و در زمينههاي عملي، مظهر اسم «قدير»؛ و چون در راه دين گام برداشت و تمام هجرت و جهاد و اجتهاد او براي برافراشتن «كلمه الله» بود: «لتكون كلمه الله هي العليا»، پس او به قدر سعه وجودي خود، مظهر «حي قيوم» گشت.
همان گونه كه بهشتيان زندهاند و هرگز نميميرند، مردان الهي نيز كه براي حفظ شريعت و احياي دين الهي تلاش ميكنند و در اين راه، هر رنجي را براي دين خدا تحمل ميكنند، «كلمه عليا»ي خداوند گشته، هماره باقي خواهند بود. چنين عالماني، مشمول بيان نوراني امير بيان، حضرت عليبن ابيطالب عليهالسلام هستند كه فرمود: «العلماء باقون ما بقي الدهر». سرّ اين سخن آن است كه كاملترين ولي خدا در عصر ما، وجود مبارك امام زمان (ارواحنافداه) است كه از آن حضرت، به عنوان «بقيه الله» ياد ميشود؛ يعني امام عصر(عج) به ابقاي الهي و بلكه به بقاي الهي، باقي است. در درجه نخست و بالذات، فقط ذات اقدس اله ماندني است: «هوالباقي» و پس از او، خلفا و مظاهر اويند كه باقياند و پس از آنان، عالمان عادل كه وارثان انبيا و امامان عليهمالسلام ميباشند، باقي به بقاي الهياند.
امام راحل(قدس سره) در ميان عالمان رباني، همچون ستاره فروزان و قدر اول ستارگان درخشان گنبد ميناست. او، در سلسله عارفان محقق جاي داشت و در عين حال، از همه آنان فاصله گرفت.آنان در سير به سوي خدا و تقرب به او و بريدن از خلق: «من الخلق الي الحق» متوقف گشته بودند ولي ايشان، براي اصلاح زندگي انسان و حاكميت قانون خدا، به سير «بالحق فيالخلق» رسيد. گفتهاند كه مرد باطني (عارف)، پس از آرامش و اطميناني كه در سيرمعنوي برايش حاصل ميشود، نميخواهد به زندگي اين جهان بازگردد و در آن هنگام كه به ضرورت بازميگردد، بازگشت او، براي همه بشريت سود چنداني ندارد؛ اما امام راحل(رض) كه وارث انبياي الهي بود، همانند آنان بازگشت و در جريان زمان وارد گرديد تا زمام تاريخ را به دست گيرد و جهان تازهاي از كمالات مطلوب را خلق كند و براي همگان مفيد باشد.
سفرهاي چهارگانه
بايد عنايت داشت كه در همه مكاتب الهي، براي انسان، سفرهاي چهارگانهاي وجود دارد كه عبارتنداز:
اول: سير «من الخلق الي الحق» كه سالك در اين سفر، از خلق به سوي حق سفر ميكند، حق را ميشناسد و او را باور ميكند.
دوم: سير «في الخلق بالحق» كه همان سفر و سير سالك است در اسماء حسني و اوصاف حق تعالي.
سوم: سير «من الحق الي الخلق بالحق» سالك در اين سفر خود، از خدا به سوي خلق سير ميكند و خلق را با ديده الهي ميشناسد.
چهارم: سير «في الخلق بالحق»؛ كه سالك با ديد وحدت الهي، در كثرت خلق سير ميكند.
اين سفرهاي چهارگانه نشان ميدهد كه يك متفكر و عارف الهي، همواره حق محور است و برخلاف مكتبهاي مادي خلقمدار، او در همه سفرهاي دروني خود، برمحور حق سير ميكند و همه مكاتب الهي، براين اساس پايهگذاري شدهاند.
سير نظري و سير بصري امام(ره)
اسفار چهارگانه ياد شده را برخي با «نظر و فكر» طي ميكنند و برخي با «بصر و دل». صاحبنظران، با «فهميدن» به آن سير ميروند و صاحبنظران، با «ديدن» آن را مينوردند؛ عدهاي با «عقل» اين راه را ميپيمايند و گروهي با «قلب». وچون قلب و بصر انسان براي دريافت معارف و حقايق الهي قويتر است، آنچه را كه «عارف» به ثمر معرفت مي رساند، بيش از آن چيزي است كه «حكيم» به بازار انديشه عرضه ميكند.
امام خميني(رض) هم در بخش صاحبنظران حضور دارد و هم در صحنه صاحبدلان. او در ميان صاحبنظران، يك انديشمند فائق است و در ميدان صاحبدلان، يك صاحب بصر صائب.گواه اين سخن آن است كه ايشان، هم در براهين فكري، نقدي قابل توجه بر بزرگان دارد و هم در مسائل عرفاني، بررهاورد صاحب بصران، نقدي عميق و عارفانه دارد؛ مثلاً برتحليل و توجيه «اسفار اربعه»، آن گونه كه عارف نامدار، ميرزامحمدرضا قمشهاي (قدس سره) بيان ميكند، نقد داشته و آن را ناتمام ميداند و اسفار مزبور را به سبك خاص خود تبيين كرده است و سر مطلب اين است كه هرچه بصر قويتر باشد، رهاورد آن نيز بيشتر و بهتر خواهد بود.
مهندس معمار اسلام
برخي راه اسلام را مهندس گونه ميروند و عدهاي، مهندسيشان با معماري آميخته است. تفاوت «مهندس محض» با «مهندس معمار» اين است كه مهندس، برروي صفحه كاغذ نقشه ميكشد و تنها با قلم و كاغذ و ترسيم خطوط رياضي سر و كار دارد و اگر چه ميفهمد چه ميكند و چه نقشهاي ميكشد، ولي كار او منحصر به طرح نقشه در چهره كاغذ است؛ ولي مهندس معمار، علاوه برآنكه با قلم خود نقشه ميكشد، آنچه را كه ترسيم نموده، در صحنه ساختمان نيز پياده ميكند و روشن است كه چنين مهندسي، به مراتب قويتر و دقيقتر از كسي است كه تنها برروي كاغذ قلم ميزند؛ زيرا كه علم يكي در حد تئوري است، اما آن ديگري، با اجراي آن طرح و نقشه، كمال و نقصان آن را در خارج مييابد و به زواياي نقشه خود آگاهي بيشتري خواهد داشت.
حضرت امام خميني(قدس سره)، نه تنها «مهندس اسلام» بود، «معمار اسلام» نيز بود؛ ايشان نه تنها فهميد كه دين درباره مسائل متنوع فردي و اجتماعي و نيز درباره شؤون گوناگون مطالب اجتماعي چه ميگويد و آنها را به صفحه كتاب آورد، علاوه برآن كوشيد تا دين را از صفحه كتاب بيرون آورد و در صحنه جامعه پياده كند. او معماري بود كه براسلوب هندسه اسلامشناسي، ساختمان عظيمي را پيافكني كرد و بالا آورد و آن را چون «بنيان مرصوص» ساخت.
امام خميني(ره)، از عرفان تا تولي دين
برخي براساس سخن عبدالمطلب، آن مرد الهي بزرگ كه خطاب به ابرهه گفت: «انا رب الابل و ان للبيت ربا» مشي كردند، ولي امام راحل(رض)، گذشته از اينكه به آن فكر و سخن احترام ميگذارد، درسي را از مكتب نوه عبدالمطلب، يعني وجود مبارك رسول اكرم(صليالله عليه و آله و سلم) آموخت و آن را اسوه خود قرار داد.
سخن عبدالمطلب در آن روزگار حق بود، ولي پس از ظهور پيامبر گرامي اسلام، آيا باز هم بايد آنگونه سخن گفت؟ پس از آنكه قرآن كريم نازل گشت و خداوند سبحان، متوليان كعبه را مشخص نمود و صيانت و نگهباني از آن را به مسلمانان تقوامدار واگذار نمود و توليت آن را به دست آنان سپرد: «ان اولياوه الا المتقون» آيا در اين حال نيز يك متفكر ديني ميتواند بگويد: من صاحب شترم و خانه نيز براي خود صاحبي دارد كه او خانه را حفظ خواهد كرد؟
اين دو بينش، نه تنها در آن زمان وجود داشت، امروز نيز وجود دارد. اگر يك حادثهاي در گذشته براي اسلام رخ ميداد، ديگران ميگفتند: «دين صاحب دارد» و همان حرف عبدالمطلب را تكرار ميكردند، ولي امام راحل(رض) ميفرمود صاحب دين، كليدداري دين را به دست عالمان راستين سپرده است و ما موظفيم كه از دين خدا حفاظت كنيم.
شاخصه امام امت اين بود كه ايشان اين مساله را به درستي دريافت و نه تنها «فهميد»، كه آن را «يافت» و پس از طي ســفرهاي چهارگانه نظري و بصري، «متولي دين» شد. اگر كسي اين راه را نرفته باشد، فقط درباره دينشناسي اظهارنظر ميكند و ميگويد دين صاحبي دارد كه او بايد بيايد و آن را حفظ كند، ولي كسي كه سفرهاي چهارگانه را با جان و دل و سر، پشتسر گذاشت، ميفهمد و ميبيند و مييابد كه متولي دين و حافظ و نگهبان آن در عصر غيبت امام معصوم(عج)، وارثان انبيا و اولياي يعني عالمان راستين هستند. حضرت امام خميني(رض)، اين راه را طي كرد و خود را متولي دين يافت و اين، نتيجه پيمون شهودي اسفار اربعه همراه با تفكر عميق اسلامشناسانه ميباشد؛ زيرا وي، جامع انديشه و شهود بود و مجمع دو منظر برهان و عرفان در مشهد قرآن و عترت (عليهمالسلام).
حكومت، خلافتالله يا...
امام خميني(قدسسره)، اين مساله را به خوبي فهميد و به آن ايمان آورد كه زمامداري و رهبري مردم، سكهاي است كه دورو دارد؛ يك چهره آن «خلافتالله» است و چهره ديگرش «عفطه عنز» «عطسه عنز» (عطسه بز ماده) و «عراق خنزير بيد مجزوم» (استخوان خوك در دست بيمار جذامي) ميباشد! زمامداري مردم و حكومت، بيش از اين دو چهره ندارد كه يكي، نتيجه قيام براي خدا و حق محوري است و ديگري، نتيجه هوامداري و تلاش براي ارضاي نفس مُسوله و اماره است.
اين بيان نوراني حضرت علي عليهالسلام، منزه از مبالغه و مبراي از اغراق است؛ زيرا سخن كسي است كه به منزله نفس نبياكرم صليالله عليه و آله و سلم است و همچون او، از روي هوا سخن نميگويد: «و ما ينطق عنالهوي». وجود مبارك حضرت اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: اگر مساله احقاق حق و حضور مردمي نبود و خداي سبحان از عالمان دين پيمان نگرفته بود كه نگذارند عدهاي پرخوري كنند و عدهاي براثر سوء تغذيه رنج ببرند، ميديديد كه مهار شتر خلافت را بر كوهانش ميانداختم و آخر خلافت را به كاسه اولش آب ميدادم و شما مييافتيد كه دنيايتان نزد من، بيرغبت از عطسه بز ماده است و زده من نسبت به دنيا، بيشتر از زهدم نسبت به عطسه بز ميباشد: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله علي العلما الايقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم، لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت اخرها بكاس اولها ولالقيتم دنياكم هذه از هد عندي من عفطه عنز».
همچنين در كلمات قصار آن حضرت در كتاب نهجالبلاغه آمده است: «والله لدنياكم هذه اهون في عيني من عراق خنزير فييد مجذوم»؛ يعني قسم به خدا كه اين دنياي شما بيبهاتر و بيارزشتر است در نزد من، از استخوان خوكي كه در دست فرد مبتلا به بيماري جذام ميباشد!
بنابراين اگر كسي با اقبال مردم و مريدبازي و زيادي مستمع و افزايش شاگرد و ماموم جماعت خوشحال شد، و به دام عفطه عنز افتاده و در بند عراق خنزيري در دست مجذوم گرفتار شده است. امام امت (قدسسره)، اين معنا را به خوبي فهميد و باور كرد و لذا شما از صدر نهضت تا ذيل رحلت، كمترين اثري را در او نديديد كه معاذالله خود را ببازد و بخواهد از اين مقام والا سوء استفاده كند؛ در سخنان و حركات ايشان، هيچگاه چنين چيزي مشاهده نشد.
جامع شريعت و طريقت و حقيقت
اگر كسي بخواهد به چنين مقام منيعي راه يابد و اسفار چهارگانه را پشت سر بگذارد، بايد بينشي عميق داشته باشد و «شريعت» را در خدمت «طريقت»، و اين دو را در خدمت «حقيقت» بداند و در «سير طولي» خود، بين اين سه امر جدايي نيندازد و در هيچ مرحلهاي؛ چه در حدوث و چه در بقا، آنها را از يكديگر جدا نسازد.
عدهاي فكر مي كنند كه اهل طريقتاند و لذا كاري با شريعت و احكام دين و ظواهر شرعي ندارند؛ امام امت (قدس سره) كه هم اهل شريعت بود و هم اهل طريقت، در اين زمينه سخن دلپذيري دارد و ميفرمايد: آنان كه فكر ميكردند يا فكر ميكنند كه بدون شريعت ميتوانند به مقصود برسند، هيچ شاهد و دليلي ندارند؛ زيرا ذات اقدس اله كه رهنماست، تنها راه كمال و سعادت راعمل به شريعت ميداند. اما آنان كه ميپندارند از طريق عمل به شريعت را درست نشناختهاند و درست و صحيح به آن عمل نكردهاند و كساني كه با سير و سلوك و شريعت و طريقت هماهنگ شدند، ولي به حقيقت بار نيافتند، براي آن است كه به درستي منازل پيشين سائران و سالكان را طي نكردهاند.
امام خميني(رحمهالله) اين سخن را در تعليقه بر كتاب فصوصالحكم، در ذيل آيه شريفه «ولو انهم اقاموا التوريه والانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم» آوردهاند. ايشان در ذيل اين كريمه ميفرمايد: از اين آيه به خوبي برميآيد كه نيل به معرفت و باطن، جز از راه ظاهر و حفظ آن ميسر نيست و كسي نميتواند بدون رعات ظواهر شرعي، ادعاي رسيدن به باطن داشته باشد. سيدنا الاستاد امام خميني(قدس سره) در شرح اين آيه، هم صوفيان عوامي را كه بدون شريعت، دم از طريقت ميزنند محكوم ميكند و هم به متحجران و مقدسمآبهايي كه ميگويند شريعت، انسان را به طريقت و حقيقت نميرساند فرمود كه شما درست به شريعت عمل نكرده ايد، وگرنه مييافتيد آنچه را كه ديگران يافتهاند.
امام راحل(رض) شاخصهاي دارد كه نه شريعتيان صرف دارند، نه طريقتيان محض، و نه حقيقتيان خالي از شريعت و طريقت؛ زيرا اهل شريعت، شريعت منهاي سياست را عرضه ميكنند و اهل طريقت، طريقت منهاي سياست را مي خواهند و اهل حقيقت، حقيقت منهاي سياست را باور دارند. ايشان علاوهبر آنكه هماهنگي ميان شريعت و طريقت و حقيقت را لازم ميشمرد، هر يك از آن سه را نيز عين سياست ميدانست؛ البته ميان سياست در شريعت و سياست در طريقت و سياست در حقيقت، تفاوت خاص خود وجود دارد. سياست، در هر يك از اين سه مرحله، مناسب با همان مرحله ميباشد؛ زيراخود سياست نيز از رهاوردهاي وحي تشريعي الهي است و آنچه با وحي تشريعي تنزل كرده است، در قوس صعود، داراي مراحل سهگانه مزبور ميباشد.
در سخنرانيهايي كه به مناسبت دو عيد سعيد فطر و قربان - كه از برجستهترين و مهمترين ايام سال ميباشند - اولين سخن ايشان، همان راهنمايي طريقت بود و پس از آن مساله سياست؛ نخست به تبيين معناي «ضيافتالله» يا شرح «مناجات شعبانيه» ميپرداختند و سپس بحث از سياست را مطرح ميكردند و البته تهذيب، مقدم بر سياست بود و وقتي خواص از مسئولان يا اخصّ از آنان به حضور ايشان بار مييافتند كه فكر ميشد آنان اهل حقيقتاند، حقيقت را با سياست هماهنگ ميكردند.
به دليل همين ويژگي ايشان، به اندازه سعه وجودي خويش، جهاني شد كه در همه جا حضور و ظهور پيدا كرد و همه چيز را زير پوشش و اِشراب و اِشراف خود قرار داد و گاهي غرب متجاوز را به استيضاح ميكشاند و زماني شرق ملحد را به توحيد ناب فـرا ميخواند. آن كه نامش كاخ كرمليـــن را به رعب مياندازد، امام خميني (رضوانالله تعالي عليه) است؛ آن كه قهر ولايياش كاخ سفيد را روسياه ميسازد، امام خميني(رض) است؛ آن كه به طور مكرر از «مناجات شعبانيه» و «كمال انقطاع» دم ميزند، امام راحل(رض) است؛ و آن كه در اوج عروج مناجات، از محرومان غافل نيست، امام است. او همچون ديگر حكيمان و فقيهان و عارفان، «جهاني بنشسته در گوشهاي» نشد؛ او جهاني شد كه ميگويد اگر از فرودگاهي به فرودگاه ديگر روانهام كنيد و در روي زمين جايي براي استقرار نداشته باشم، دست از هدف خود نميكشم؛ زيرا هدف ايشان، همان مقصد سالار شهيدان حضرت حسين بن عليبن ابيطالب (عليهماالسلام) ميباشد و لذا همان منطق سيّدالشهدا(ع) را كه فرمود: «لو لم يكن ملجأ و لامأوي، لما بايعت يزيد بن معاويه» بازگو ميكند. امام راحل(رض) همانند جدش موسي بن جعفر عليهالسلام عمل نمود؛ آن هنگام كه عازم زندان بغداد بود و مناجات عارفانه آميخته با سياست را بر زبان جاري ميساخت كه: «و قد علمت انّ افضل زاد الراحل إليك عزم إراده يختارك بها»؛ يعني خدايا! در سير به سوي تو، رهتوشه لازم است و من به طور يقين ميدانـم كه رهتـوشه مسافر الي الله فقط اعتــماد به توست. آنگاه ميفــرمايد: «و قد ناجاك بعزم الإراده قلبي»؛ پس خدايا! من نيز با همه هستيام تو را ميخواهم و قلبم، با عزمي پولادين و خللناپذير با تو مناجات ميكند.
اين مناجات عارفانه امام كاظم عليهالسلام پيش از ورود به زندان بغداد، عرفان آميخته با سياست است و با مناجات يك عارف در شب قدر و يا دعاي يك زاهد در سايه مسجد تفاوت دارد و امام راحل نيز همين گونه بود و از امام و مقتداي خود حضرت موسي بن جعفر عليهالسلام پيروي ميكرد و از اين رو ميتوان گفت كه ايشان، به امام معصوم عليهالسلام نزديكتر بودند تا ديگران؛ و ميراثي از آنان بهره بردهاند كه ديگران بيبهرهاند.
تذكر اين نكته لازم است كه آنچه گفته شد، به معناي كم ارج بودن مقام سلف صالح نيست؛ زيرا حضرت امام (قدس سره) نيز از بركات علمي و عملي عالمان وارسته گذشته بهرهمند گرديد و به اين مقام منيع رسيد، ولي حضرتش، كاري كرد كه ديگران فقط از آن سخن گفته بودند و اين توفيق تنها نصيب ايشان گشت؛ البته شرايط محيط، رشد فرهنگي جامعه، تحول اوضاع بينالملل و مهمتر از همه، قضاي الهي بر پايان دادن به دوران ستم در ايران، با گذشته تفاوت يافته بود.
ارتباط خاص امام خميني(ره) با خداوند
نكته مهمتر آن است كه در كتابهاي كلامي و فلسفي، سلسله مراتب هستي محفوظ است؛ يعني با بحثهاي علي و معلولي، اول و وسط و پايان رشتههاي عقلي تنظيم و تدوين ميشود و از اين رو، يك حكيم يا متكلم، هرچه بنويسد يا بگويد يا بينديشد، همه در محور علت و معلول و با حفظ سلسله مراتب هستي است، ولي «عرفان» براي رسيدن به خدا، دو راه را به سالك نشان ميدهد: يكي راه متعارف كه همان راه اسباب و علل است؛ راه اسماي كوچك بزرگ، بزرگتر و اسم اعظم؛ و ديگري راه مستقيمي است كه هركس با خداي سبحان ميتواند داشته باشد كه از اين راه دوم، در «فلسفه» خبري نيست. بايد توجه داشت كه راه دوم، با نظام علي و معلولي مخالف نيست و به معناي ابطال عليت نميباشد، بلكه به معناي توسل به علت مستور و تمسك به سبب مخفي و نزديك است كه آن سبب نزديك، همان مسببالاسباب ميباشد.
عرفان ميگويد همان گونه كه انسان ميتواند با استمداد از علل و اسباب كه مظاهر حق ميباشند، از اسماي الهي مدد بگيرد و مراتب هستي را يكي پس از ديگري طي كند، هركسي با خدا، راه مستقيمي نيز دارد كه «راه ميانبُر» است و اَحَدي در اين راه دخالت ندارد و لذا شخص عارف، در عين حال كه اسماي حسناي الهي را گرامي ميدارد، اين راه خاص و مستقيم را نيز همواره حفظ ميكند؛ البته اين راه نيز به عنوان اسم «قريب» يا اسم «اقرب» طي ميشود. عارف اين مطلب انيق و دقيق را از دعا و نيايشهاي قرآن كريم به دست ميآورد. عرفان هرچه كه دارد، مايه و پايهاش از تعاليم قرآن و عترت عليهمالسلام است. نداي «يا ربّ، يا ربّ» با حرف ندا و نجواي «ربّ، ربّ» بدون حرف ندا، همان راه ميانبُري است كه كليدش به دست «دل» است و آن كس كه در مناجات را باز ميكند و به خود اجازه گفتن «خدايا!» ميدهد، صاحبخانه، از همان در مخصوص و يا از در عمومي، جواب او را ميدهد و مشكلش را حل ميكند.
امام راحل اين ارتباط ويژه و راه خاص را به خوبي حفظ نمود و لذا در سختترين و شديدترين شدائد پيش از انقلاب و در هنگام انقلاب و پس از آن، اگر راههاي عادي را - كه همان علل و اسباب معهود باشد - بسته ميديد، نااميد نميشد؛ زيرا آن راه غيبي هميشه باز است. اگر به ايشان خبر ميرسيد كه 72 نفر از برجستهترين خدمتگزاران انقلاب اسلامي در انفجار دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي شهيد شدند، تحمل ميكرد؛ يا اگر ميگفتند نيروهاي بيگانه از دريا و زمين و هوا به ايران اسلامي تهاجم كردهاند، آرام بود. اين كدام قدرت بود كه دل و جان او را آرام ميساخت؟ جز همان راه غيبي؟ و همين آرامش و همين ارتباط خاص امام(رض) با خداوند بود كه انقلاب اسلامي را به ثمر رساند.
دهه غيب و دهه شهود
امام خميني(رضوانالله تعالي عليه) يك سير تاريخي دارد كه مورخان ميتوانند درباره او و تاريخ زندگياش سخن بگويند؛ اما در زندگي نود ساله پربركت ايشان، دو دهه بسيار مهم وجود دارد كه مخصوص ايشان است و ديگران ندارند؛ دهه اول، كه دهه انس او به جهان «غيب» و «عرفان» است و دهه دوم، كه دهه انس او به عالم «شهادت» و «رهبري» است. دهه اول، از اواخر 27 سالگي تا اوايل 38 سالگي است؛ يعني سالهايي كه حضرت امام (قدس سره) كتابهاي عميق عرفاني را نوشت؛ در 27 سالگي كتاب شريف «مصباح الهدايه إلي الخلافه و الولايه» را نوشت و سپس، تعليقات بر «فصوص»، تعليقات بر «مصباح الانس» و آنگاه، كتاب «سرّ الصلوة» را به رشته تحرير درآورد. اينها كتابهايي نيست كه هركس ده يا بيست سال در حوزه علميه باشد و درس بخواند، بتواند بفهمد؛ اينها نظير رسائل و مكاسب و جواهر و يا منظومه نيست؛ زيرا غربت اين گونه از معارف از يك سو، كمياب بودن استاد اين رشته از سوي ديگر، دور بودن مطالب آنها از محدوده مطالب مأنوس لفظي و اعتباري مندرج در علوم رايج از سوي سوم، نيازمندي آن مسائل به نزاهت روح و انزواي از دنيا (نه از جامعه) از سوي چهارم، و تحمل شدائد و آلام از رفتار ديگران از سوي پنجم و ... سبب امتياز اين رشتهها از ديگر علوم شد، به هر تقدير، اين دهه، دهه غيب و قلمرو غيبي شخصيت امام راحل(ره) است. اما دهه دوم كه دهه شهادت و اوج رهبري اوست، از پايان سال 1357 ش تا آغاز سال 1368 است كه در اين دهه، جهان سياسي معاصر را زير و رو كرد. دوران طولاني زندان و تبعيد، نشانه مظلوميت او بود و رهنمودهاي حساس مدت تبعيد و زمان اقتدار رهبري، از ويژگيهاي معظم له بود. خيلي از افراد به زندان رفتند؛ ولي آيا پس از آزاد شدن توانستند كشور را رهبري، جنگ را هدايت، و انقلاب را به سامان برسانند؟ بسياري مظلوم بودند، ولي آيا اين قدرت را داشتند كه اگر بر سرير اقتدار بنشينند، عادلانه حكومت كنند؟ آن كه همه يافتهها و اسفار اربعه را از علم به عين آورد و از گوش به آغوش جامعه رساند، امام امت(قدس سره) بود.
اين دو دهه شاخص و بارز، تميزدهنده زندگي امام خميني(ره) از ديگران است؛ باقي عمر ايشان يعني چهل سال مياني، اگرچه با رياضت و تهذيب نفس و تدريس همراه و هماهنگ بود، ولي ديگران يعني حكيمان و متكلمان و فقيهان بزرگ نيز چنين دوراني را پشت سر گذاشتند. اگر ايشان در دوران، تعمق در «اصول» يا تحقيق در «فقه» داشت و بر ديگران برتر يا برابر بود؛ ولي تفاوت ايشان با ديگران، آن گونه نبود كه عالم آرا و جهانگير باشد.
تو و طوبي و ما قامت يار
فكر هركس به قدر همت اوست
اگر «طوبي» براي ديگران است، «لقاي يار» براي كسي است كه بين غيب و شهادت «جمع سالم» نمايد نه «جمع مكسر». امام راحل(رض)، بين فقه و سياست از يك سو، بين عرفان و سياست از سوي ديگر، و بين فلسفه و سياست از سوي سوم جمع نمود. او نه تنها قائل به «ولايت فقيه» بود، بلكه به دلايل حكيم بودن، عملاً قائل به «ولايت حكيم» بود و به دليل عارف بودن، به «ولايت عارف» قائل بود. او ولايتي را آورد كه در آن، فقاهت، آميخته با حكمت بود و حكمت، عجين شده با عرفان. و همانگونه كه به نحو مبسوط گذشت، سيرت و سنت او بر محور ولايتِ فقاهت، عرفان و حكمت و كلام دور ميزد نه ولايت فقاهتِ صرف. «طوبي له و حسن مآب؛ سلامالله عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيّا».
سه شنبه 14 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 233]
-
گوناگون
پربازدیدترینها