تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هيچ باطلى نيست كه در برابر حق بايستد مگر آن كه حق بر باطل چيره مى شود و اين سخن خ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820639963




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت و گويانديشه الهي امام خميني (ره )در برابر انديشه ايدئولوژي ستيز دوران معاصر


واضح آرشیو وب فارسی:موج: گفت و گويانديشه الهي امام خميني (ره )در برابر انديشه ايدئولوژي ستيز دوران معاصر
خبرگزاري موج - گروه اقتصاد فرهنگ .


گفت وگوي حاضر گفت وگوي حسن رحيم پور ازغدي در خصوص انديشه هاي امام است آنچه از نظرتان مي گذرد حاصل اين گفت وگوي است.
يادآور مي شود منبع انتشار اين گفت وگوي نزد خبرگزاري موج محفوظ است.
حسن رحيم پورازغدي مهمترين بعد انقلاب امام را تغيير پارادايم حاكم بر جهان در سده هاي اخير و همچنين حل بسياري از معادلات مجهول جهان معاصر مي داند و بر اين نكته تاكيد دارد كه امام با انقلاب خويش نشان دادند كه حكومت ديني نه تنها ممكن است ، بلكه جايز نيز مي باشد. امام با اتكا به آن منبع اصيلي كه منشائ تفكرات ايشان بود ، به نقد آراء و نتايج ايدئولوژي هاي بشري در قرن 19 و 20 پرداختند و صادقانه با درك عميق و درستي كه از وضعيت بشريت داشتند، تمام معادلات و پيش بيني هاي اين نظريه پردازان را شكست خورده اعلام كردند. در اين گفت و گوي وي به تضادها و تناقض هايي اشاره مي كند كه ناقدان تئوري انقلاب ديني و ايدئولوژي براين نظريه وارد مي كنند، ولي خود با ظاهري متفاوت و آرايش كرده ، همان نظرات را بر بشريت تحميل مي كنند.اين متفكران با طرح نظراتي تحت عنوان نظم نوين جهاني ، جهاني شدن ، پايان تاريخ و برخورد تمدنها سعي در اعمال نظرات خود بر كل دنيا در جهت تسلط هر چه بيشتر بر بشريت دارند.
دستاوردهاي انقلاب امام كه نشات گرفته از انديشه و بينش عميق ايشان بودعمدتا چه مواردي است؟
من بعضي از اركان انديشه امام را كه اصلا فصلهاي جديدي در مطالعات دين و انقلاب ، جدا جدا و متصل باهم ايجاد كرد، عرض مي كنم:
امام در تعريف جديدي كه از مشروعيت ديني و مردمي ارائه كرد، روشن ساخت كه هر دو سوال افلاطوني «چه كسي بايد حكومت كند؟» - كه ركن مشروعيت محسوب مي شد - و همچنين سوالي كه آقايان معتقدند سوال جديدي است ولي ما معتقديم كه اين سوال ، قديمي و ريشه دار است و آن اين كه «چگونه بايد حكومت كرد؟»، به يك اندازه مهم بوده ، قابل تفكيك از هم نيستند و در تئوري حكومتي او، هر دو سوال و همين طور بحث رابطه خردورزي و دينداري پاسخ گرفت .
كساني گمان مي كردند و البته هنوز هم مي گويند كه روشنفكري در يك دوره اي ، خرافه زدايي از دين را به عنوان هدف اعلام مي كرد، اما در يك دوره ديگري كه ما اكنون با آن درگير و گرفتار هستيم ، در واقع روشنفكري مي خواهد از دين ، عقلانيت زدايي كند، يعني بگويد كه دين اصلا يك پديده عقلاني و عقلايي نيست و نبايد له و عليه آن استدلال كرد؛ به عبارت ديگر آمدن دين همان و رفتن عقل ، همان . امام نشان داد كه چگونه دين براي برانگيختن عقل بشر، عقلها را تحريك كرده ، سازمان داده و فعال مي كند؛ همچنين جمع عاقل بودن و متشرع بودن و اين كه چگونه شريعت و عقلانيت كاملا باهم منسجم و در يك راستا هستند، از معادلات بزرگي بود كه امام آن را در انقلاب حل كرد و البته پيام جديدي هم بود و اصلا عقلانيت در تعريفي كه اسلام و تشيع دارد، معقوله اي جدا از شريعت و ديانت نيست.
همين طور امام مساله حق حاكميت الهي با مفهوم آرائ مردم ، حقوق آنها، رضايت عامه ، جمهوريت و اسلاميت و انتصاب و انتخاب را حل كرد و نشان داد چگونه مي توان جمهوريت را در چارچوب اسلام معنا كرده و انتخاباتي صد در صد دمكراتيك در راستاي اهداف شريعت و در چارچوب يك انتصاب عام الهي مطرح نمود.
معادله ديگري كه امام براي عصر جديد حل كرد، مساله رابطه دين و مليت بود. امام مفهوم «امت ديني» را مطرح كرد كه در برابر آن ممكن است كساني مفهوم «دولت - ملت» را علم كنند. امام بدون آن كه با افتخارات ملي در هيچ جايي درگير شود و اهانتي به هيچ نوع مليتي داشته باشد، نشان داد كه چگونه مي توان همه مليتها و نژادها را در ذيل مفهوم «امت ديني» به رسميت شناخت . در واقع امام با آن مفهومي از ناسيوناليزم و ملي گرايي مخالفت مي كرد كه ضدانساني بود؛ فلذا مي توان گفت كه امام با سيم خاردار كشيدن بين انسان ها به بهانه نژاد و مليت مبارزه كرد.
ابتكار ديگر ، حل مساله جمع اصول گرايي و تكثرگرايي بود ، يعني امام يك تكثرگرايي محدود ، ضابطه مند و مشروط ، كاملا در چارچوب اصول گرايي ديني اعمال كرد؛ اين كه چگونه بتوان رقابت و مباحثه داشت و در عين حال ، در ذيل گفتمان اصلي پيش رفت ، بدون اين كه تمامي مسائل را تحت عنوان قرائت بازي زير سوال ببريم . در جاهايي كه نصوص صريح وجود دارد ، امكان بيش از يك قرائت درست وجود ندارد و بحث ، بحث محكمات است ، ولي در ساير مواردمتشابهات و موارد اختلافي كه جاي اجتهاد در آنها وجود دارد، امام كاملا باب تكثر و قرائت را در ذيل قرائت اصلي (تكثر قرائت با متد درست) باز كرد؛ البته امام به گره گشايي و حل مشكلات ديگري هم پرداخت كه به خاطر كمي وقت نمي توان در اينجا به آنها پرداخت .
شما اشاره فرموديد كه ما در قرن 19 و ابتداي قرن 20 ، با مكاتب زيادي روبرو شديم كه به ترتيب در عرصه مجامع بين المللي ظهور پيدا كردند. فهواي بيانات شما، وقتي كه از ابتكارات حضرت امام ياد كرديد، اينگونه به نظر مي رسيد كه گويي امام به اين مكاتب توجه داشته اند؛ به عبارت ديگر از فهواي بيان شما چنين نظري را هم مي توان استنباط كرد. آيا مي شود چنين تلقي كرد كه امام به اين مكاتب نظر نموده و بعد سعي مي كردند تا نظر اسلام را در يك فضاي مناسبي طرح كنند يا اين كه امام ، يك منبع اصيلي داشتند كه آن را طرح نمودند و آن نظر،به نحوي كه ما امروز تبيين مي كنيم ، بروز پيدا كرده است؟>/b>
البته روشن است كه خاستگاه تئوريك امام ، يك خاستگاه تطبيقي با تاثيرپذيري از مكاتب و ايدئولوژي هاي مختلف نبود. ايشان البته به عنوان يك مرجع تقليد، كاملا حوادث اجتماعي و تاريخي را تحت مطالعه داشتند. آنطور كه نزديكان ايشان نقل كردند، مطالعات امام از انواع رمان هاي داخلي گرفته تا نوشته هاي روشنفكري با گرايش ماركسيستي يا ناسيوناليستي را شامل مي شد؛ در عين حال خاستگاه فكري ايشان كه يك خاستگاه محض ديني است هم روشن بود. امام به عنوان يك متفكر اسلامي ، يك مجتهد و فقيه و در عين حال عارف و فيلسوف ، در ابعاد مختلف ديني ، جامعه را بررسي كرده و وارد عمل مي شد. من به سخن «الوين تافلر» در كتاب «جابجايي قدرت» اشاره مي كنم : «كار بزرگ امام اين بود كه براي اولين بار، يك نفر غرب را با تمامي محتوياتش ناديده گرفت و بجاي اين كه بنشيند و با ما به صورت جداگانه وارد بحث شود، در كل همه ما را دور زد.» اين نكته ، نكته بسيار مهمي است . بنابراين ضرورتي ندارد كه امام ، تفصيلا تمام ايدئولوژي ها و نظريه پردازان آنها را جدا جدا بررسي نمايد، در واقع اينها بيش از اين كه يك مكتب بمانند، مي توان گفت كه هر كدامشان يك گفتمان بودند يعني تمامي اين مكاتب به نحوي سيال بودند بخصوص كه قبلا عرض كردم با همه آنها به صورت گزينشي برخورد شد. يعني درگيري سوسياليزم و ليبراليسم ، خيلي زود تبديل به يك سوسياليزم ليبراليزه شده و يا بالعكس شد؛ به عبارت ديگر اينها با هم تلفيق شدند. حتي خيلي از عناصر تفكر فاشيستي ، امروزه در ديدگاهها و هژموني ليبرال سرمايه داري حفظ شده است . پس خود آنها هم به نحو خالص و با مرزهاي متمايز از هم باقي نماندند. امام به نحوي ناظر برتحولات آن زمان ، بود. چون در يك بستر واقعي عمل مي كرد.نوع پيشنهادهايي كه امام در باب حاكميت مثل مساله انتخابات و مسائل ديگر مي كرد، نشان مي دهد كه ايشان كاملا در جريان آن تحولاتي كه در دو سده اخير در دنيا اتفاق افتاده بود، هست و در عين حال درصدد پيداكردن راهي است تا تمام وجوه جاري ساختاري در بحث حكومت را تبديل به حاملان اهداف ديني خودش نمايد و به نظر من ، امام توانست اين كار را با ضريب بالايي از موفقيت به انجام رساند.
مشابه مطلبي كه شما از تافلر نقل كرديد و آن اين كه امام غرب را دور زد، در نظر متفكران ديگري هم بروز كرده است . مثلا يكي از آنان مي گويد: امام به گونه اي نظرات خود را طرح كرد كه گويي اصلا فرهنگ غربي وجود ندارد. شخصي مثل «ريچارد ورتي» بر اين عقيده است كه ما مفاهيم رقيق و غليظ داريم ، مفاهيم غليظ مثل سوسياليزم ، ليبراليزم و انقلاب و مفاهيم رقيقي چون خوب ، بد و ديگر مفاهيم ارزشي . در نظر او ما 2دسته گفتمان سياسي داريم ؛ يك دسته گفتمان سياسي از وراي كلمات غليظ به كلمات رقيق نگاه مي كند كه در اين حالت ،ما به سمت يك اخلاق سياسي كه نتيجه اش يك نوع عقل گرايي ابزارانگارانه و سكولار هست ، حركت مي كنيم اما گاهي ما آنقدر قدرت داريم كه از وراي اين مفاهيم رقيق به آن مفاهيم غليظ نگاه كرده و اصالت را به اين مفاهيم بدهيم . وقتي از وراي مفاهيم رقيق به مفاهيم غليظ نگاه مي كنيم ، سياست ما اخلاقي است و قدرت امام در اينجا بروز مي كند. سياست اخلاقي سياستي است كه به تكليف تاكيد مي ورزد، فلذا انجام تكليف برايش مهم بوده ونتيجه برايش اهميت زيادي ندارد. آيا مي توان چنين نظري را در رابطه با رويكرد امام طرح نمود؟
در سوال شما چند نكته است كه نمي توان در اين وقت اندك به همه آنها رسيد. درجه غلظت يك مفهوم ، جزئ اصول موضوعه نظريه است كه بايد بررسي شود. در اينجا مثلا اين سوال پيش مي آيد كه وقتي امام مي فرمودند: «ما مامور به تكليفيم ، نه نتيجه» و البته در بعضي جاها از گفته ايشان سوء برداشت هم شد نظر واقعيشان چه بود؟ آيا اين به معني نفي محاسبه و مقدمات علي اتفاقات اجتماعي و در نظر نگرفتن اين كه كدام وسيله مقرون به صرفه است و به كدام هدف مي انجامد، بود؟ قطعا اين نبود. مامور به تكليف بودن و نه نتيجه ، يك موضع دقيقا ضد پراگماتيستي بود كه امام بواسطه آن مي خواستند به انقلابيون و مجاهدان بفهمانند كه شما نبايد بدنبال قدرت مجسم و مادي پيروزي به عنوان هدف اصيل باشيد بلكه به عنوان يك انقلابي مجاهد بايد تمام محاسبات لازم را بررسي كنيد، چون اين محاسبات جزئ تكليف است و تكليف جداي از آنها نيست و در مرحله بعد وارد عمل شويد اما اين كه شكست مي خوريد يا پيروزمي شويد، مساله اي كاملا ثانوي است . درواقع امام مي خواست بگويد كه اگر از همان آغاز يك مجاهد و انقلابي مطمئن باشد كه پيروز مي شود و بعد وارد عمل شود؛ فعل او جهاد نيست زيرا در امر جهاد يك حالت خطركردني وجود دارد كه بايد هزينه آن را پرداخت . نكته اي در بيان شما وجود داشت كه بايد بيشتر به آن توجه كرد و آن تفكيك بين مفاهيم ارزشي و اخلاقي با مفاهيم واقعي اي كه دقيقا نهادهاي جامعه ساز بر آنها بنا مي شوند، است . جهان و هژموني ليبرال سرمايه داري در طي حداقل نيم قرن اخير، سنت كمونيسم ستيزي اي را در دنيا پيش گرفت كه به پديدآمدن جنگ سرد دامن زد؛ اما پس از سقوط كمونيسم ، نوك پيكان تمام اين ادبيات متوجه انقلاب جهاني و ديني امام شد فلذا آنها نظريه «توتاليتاريزم» و مفهوم «ايدئولوژي ستيزي» را مجددا احيا و طرح كردند تا بگويند كه اساسا مفاهيم ارزشي ، اخلاقي و ايدئولوژيك و ارزش گذاري ها يك شبكه اي از مفاهيم اند و واقعيت هاي اجتماعي و مدني و تشكيل ساختارهاي اجتماعي در طرف ديگر بحث قرار دارند؛ اينها با يكديگر هيچ ارتباطي ندارند ولي انقلابيون مي خواهند كه اين دو را به زور به يكديگر ربط بدهند. يعني در عصر كنوني آن زرادخانه تبليغاتي غرب تغيير جهت داده و عليه امام و تئوري اي كه او مطرح كرد، فعال شده است . اينان يك نسب نامه ايدئولوژيك براي توتاليتاريزم چپ آوردند و آن را تصوير كردند. به گونه اي كه بشود آن را به تمام انقلاب هاي انساني ، ظلم ستيز و مذهبي گسترش داد و بعد دامنه اين نظر را آنقدر وسيع كردند كه از ماركسيسم و فاشيزم شروع شده و تا بنيادگرايي مذهبي را دربرمي گرفت و اين مغالطه بسيار بدي بود؛ خصوصا اين كه تمام مختصات بد ايدئولوژي توتاليتر به گونه اي كه آنها تفسير مي كنند ، عينا در دكترين ليبرال سرمايه داري وجود دارد منتهي ظاهر آن آرايش شده است ؛ به عنوان مثال آنها در پي اعمال انحصارطلبي در قدرت و ثروت بين المللي و حتي تكنولوژي جهاني و كنترل پليسي بر كل دنيا تحت عنوان نظم نوين جهاني هستند؛ يعني كنترل مركزي بر كل اقتصاد بين الملل . كاري كه شبكه كمپاني هاي سرمايه داري غرب بخصوص يهود در حال انجام دادن آن هستند، يكدست كردن فرهنگ جهاني تحت عنوان «دهكده شدن دنيا» ياتحت پوشش ايجاد يك فرهنگ واحد جهاني است ؛ آنها در ابتدا تمام دنيا را استرليزه مي كنند و حتي سعي دارند تا آن پلوراليزم و ليبراليزم طبيعي قهري كه در دنيا بين جوامع بشري وجود دارد را منحل كرده و در ذيل يك گفتمان جزمي كه اسمش را مدرنيته گذاشته اند، قرار دهند.
يعني بنا به فرمايش جنابعالي مي توان همان ايراداتي را كه در ادبياتي خاص عليه تمام ايدئولوژي هابكارگرفته مي شود، در خود ليبراليزم نشان داد؛امابه صورت شكل يافته و آرايش شده آن.
بله ، تنها لعاب تبليغاتي و ژورناليستي به آنها داده اند. تمام آن مختصاتي كه به عنوان روشهاي فاشيستي و نه ارزشهاي فاشيستي مي توان شمرد و آنها را نقاط ضعف ايدئولوژي دانست - كه البته بخش مهمي از آن به ايدئولوژي هاي بشري كه همه فرزندان مدرنيته بودند هم وارد است -در خود هژموني ليبرال - سرمايه داري ، مو به مو در حال رعايت شدن است . اين وجوهي كه عرض كردم ، وجوه آشكار بود اما مرتبه خيلي پنهاني تر كه ممكن است عجيب هم به نظر برسد اين است كه اين افراد در حال غلطگيري علوم اجتماعي و حتي مذهب با معيارهاي خاص خودشان هستند؛ به عبارت ديگر مي خواهند مذهب را ويراستاري كنند. در حقيقت خود تقسيم بشريت به جهان سنتي و مدرنيته ، يك تقسيم ايدئولوژيك است و وقتي هم كه شما از آنها توضيح مي خواهيد كه مرزهاي موردنظر شما بين سنت و مدرنيسم كجاست و آرائ كدام متفكر يا كدام قطعه زماني ، در تاريخ كدام كشور را مدنظر داريد، يعني درست زماني كه شما بخواهيد عميق بحث كرده و پرسشهاي دقيقي بپرسيد، مطلقا پاسخ دقيقي به اين پرسش ها داده نمي شود و فقط يك هيمنه اي تحت عنوان مدرنيته و سنت و تفكيك جهان به اين دو بخش و بعد نگاه آمرانه از بلوك مدرن به بلوك سنتي در نگاه انسان امروز بوجود آورده اند. به نظر من مجموع اينها تبديل به يك استبداد جهاني در سياست ، اقتصاد، فرهنگ و با پشتوانه اي ميليتاريستي شده است همانطور كه هم اكنون هم ناوگانهاي آنها در تمام دنيا سايه به سايه همه هست يعني در همين لحظه هر واحد انساني توسط كلاهك هاي هسته اي هدف گيري شده و در زرادخانه هاي آنها براي هر يك از ما، سلاح هايي آماده شليك وجود دارد. به عبارت ديگر، در حاليكه شمشير طراحان نظم نوين جهاني ، بالاي سر بشريت است ، جهان را دعوت به فرهنگ واحد مي كنند و تحت عنوان شعارهاي پلوراليستي ، ايدئولوژي هاي انقلابي سركوب مي شوند اما آنچه كه متقابلا بعد از انحلال ايدئولوژي هاي انقلابي پيشنهاد مي شود، پلوراليزم نيست بلكه يك پيشنهاد خاص ، واحد و كاملا جزمي است كه اخيرا حتي در خود اروپا هم به آن اعتراض مي كنند. حتي خود اين تئوريسين ها مي گويند كه به پيشنهاد ما فرهنگ غربي نگوييد بلكه اين اخلاق امريكايي است كه بايد بر تمام دنيا حاكم و غالب شود. من چند نمونه از اين تاكتيك هايي كه من به عنوان «جنگ رواني» از آنها تعبير مي كنم و براي خاتمه بخشيدن به انقلاب ها و بخصوص انقلاب ديني تحت آمريت غرب دنبال مي شود را متذكر مي شوم . مساله «ناكجاآبادگرايي» كه جزء همين خصلت هاي ايدئولوژي است و يا مفهوم «دولت ايده آل» ، همگي از جمله مفاهيمي هستند كه خود تمدن غرب در طي چند دهه آنها را بمباران كرد و حتي هم اكنون هم به اين كار مشغول است ولي خود آنها در تئوري هاي جديدشان از «پايان تاريخ » سخن مي گويد. يعني خودشان ناكجاآبادهاي ديني و سوسياليستي و... را مي كوبند اما در عين حال يك ناكجاآباد غريزي براساس منافع ليبرال سرمايه داريشان بنا كرده اند و رسما هم مي گويند اينجا آخر خط است ، پياده شويد؛ به عبارت ديگر تاريخ را منجمد كرده و مي گويند آنچه كه ما مي گوييم انتهاي تاريخ است و ديگر از اين به بعد خبري نيست ، چون ما مي گوييم خبري نيست ! حتي مساله هزاره گرايي و مفهوم انتظار را هم مورد حمله قرار دادند براي اين كه روح اميد، انتظار، آرمان گرايي و انقلابي گري را در ملتها بكشند؛ اما بعد خودشان يك هزاره گرايي جديدي را جايگزين آن كردند. در حالي كه آنچه كه آنها مي گويند يك هزاره گرايي كاملا موهوم است ؛ يا مثلا در باب مدينه فاضله مذهبي و حتي فلسفي كه تعبير ديگري از ناكجاآبادگرايي بوده و در واقع يك نوع جنگ رواني و مساله اي سياسي است ، بيش از آن كه فلسفي باشد گفتند كه اين تز مبتني بر «انگاره رستاخيز» ، موعودگرايي و بنا نهادن بهشت دنيوي است ؛ خيالات ، وعده ، شور، دروغ و غير علمي مي باشد و مهندسي اجتماعي ايدئولوژيك و ناكجاآبادگرايي اصلا عملي نيست ، علمي هم نيست براي اين كه بشر، اطلاعات كافي براي ساختن چنين جامعه اي را ندارد فلذا خطاهاي بشر را بايد به رسميت شناخت . گويي آنهايي كه جهانيان را به مدينه فاضله ممكن فرا مي خوانند، خطاهاي بشر را ناديده گرفته و در صدد ساختن بهشتي در دنيا هستند در حالي كه اين وعده بهشت در دنيا، وعده ايدئولوژي هاي دوران مدرنيته بوده و سخن اديان نيست . اديان ، وظايف و حقوق انسانها را نشان مي دهند و مي گويند اگر به آنها عمل كنيد، در دنيا و آخرت به سعادت مي رسيد. اصلا بحث بهشت دنيوي كه ايدئولوژي هاي غربي از جمله خود ليبرال سرمايه داري تحت عنوان «پايان تاريخ» ارائه مي كنند در انقلاب ديني مطرح نشده است . اين افراد براساس آن تعريفي كه خودشان از ايدئولوژي امام ارائه مي دهند و اتفاقا براساس بينش امام هم نيست ، شروع به كوبيدن همان تعريف خودشان مي كنند در حالي كه اصلا ربطي بين اين دو وجود ندارد؛ حتي اگر زماني اثبات شود كه مضراتي در ايدئولوژي ديني وجود دارد، بايد پس از آن اثبات كرد كه چه ربطي با آن تئوري اي كه امام گفته و انقلاب اسلامي مطرح كرده است ، داردو حالا پس از تمامي تهاجماني كه به مفهوم مدينه فاضله شده ، خود اين آقايان يك مدينه فاضله بدون فضيلت را به بشر پيشنهاد مي كنند.
 سه شنبه 14 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: موج]
[مشاهده در: www.mojnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 217]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن