محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829397143
پراگماتیسم
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : پراگماتیسم sociologist25th April 2011, 03:32 PMپراگماتیسم یا عملگرائی (به انگلیسی: pragmatism)، به معنی فلسفه اصالت عمل است؛ ولی در سیاست بیشتر واقعگرایی و مصلحت اندیشی معنی میدهد. پراگماتیسم روشی در فلسفه مدرن است که با اعتراف به غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آنها را با توجّه به کاربردشان در زندگی انسان میپذیرد. طرفداران این شیوه، خود را عملگرا و متسامح میدانند. مخالفان، این گروه را میانه رو (یا محافظهکار) و منفعتطلب میخوانند. از دیدگاه پراگماتیسم، کلیه تصورات، مفاهیم، قضاوتها و نظرات ما قواعدی برای «رفتار» (پراگمای) ما هستند، اما «حقیقت» آنها تنها در سودمندی عملی آنها برای زندگی ما نهفته است. از دیدگاه پراگماتیسم، معیار حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی. در واقع حقیقت هر چیز بوسیله نتیجه نهائی آن اثبات میشود. دولتمردان و سیاستمداران «پراگماتیست» به کسانی اطلاق میشود که امکانات عملی و مصلحت روز را بر معتقدات خود مقدم میشمارند و به عبارت دیگر برای پیشرفت مقاصد خود یا ماندن بر مسند قدرت انعطاف دارند. واژه پراگماتیسم مشتق از لفظ یونانی (pragma) و به معنی عمل است. این واژه اول بار توسط چارلز ساندرزپیرس (Charles sanders pierce)، منطق دان آمریکائی به کار برده شد. مقصود او از به کاربردن این واژه، روشی برای حل کردن و ارزشیابی مسائل عقلی بود. اما به تدریج معنای پراگماتیسم تغییر کرد. اکنون، پراگماتیسم به نظریهای مبدل شده که میگوید: حقیقت، چیزی است که از دیدگاه انسان، خوب باشد. به سخن دیگر، پراگماتیسم یعنی اینکه درباره هر نظریه یا آموزهای باید بر پایه نتایجی که از آن به دست میآید، داوری کرد. به نظر پراگماتیستها، اگر عقیدهای به نتیجه خوب و کار آمد برای انسان بینجامد، باید آن را حقیقی قلمداد کرد. حقیقت چیزی نیست که مستقل و مجرد از انسان وجود داشته باشد. تا قبل از این، نظریه اصلی و رایج درباره حقیقت این بود که حقیقت امری است جدا از انسان؛ چه کسی آن را بشناسد، چه نشناسد. اما پراگماتیسم قائل به این شد که حقیقت امر جدایی از انسان نیست؛ بلکه تنها دلیل برای اینکه یک نظر درست و حقیقی است و یک نظر، باطل و خطا، این است که اولی در عمل به درد انسان بخورد و برای او کارآمد و موثر باشد و دیگری چنین نباشد. به این ترتیب، معنای صدق قضیه در پراگماتیسم تغییر یافت. صدق هر گزاره، فقط توسط نتایج عملی آن سنجیده میشود نه در مقایسه با واقعیت خارجی. یک فکر یا عقیده تا وقتی که فقط عقیدهاست، به خودی خود نه صحیح است و نه غلط؛ بلکه فقط در جریان آزمایش و کاربرد عملی آن است که برحسب نتایجی که از آن نظر گرفته میشود، صادق یا کاذب میشود. مثلاً دین از نظر فلسفه مدرن جای بحث ندارد چون علمی نیست ولی پراگماتیسم آن را با توجه به کاربردش که فوایدی هم برای بشر دارد (اخلاقی، اجتماعی و غیره)، میپذیرد. در نظر مکتب پراگماتیسم، افکار و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر؛ تا زمانی که اثر مفیدی دارند، صحیح و حقیقی اند و پس از آن غلط و خطا میشوند. به این ترتیب عقیدهای ممکن است مدتی به کار آید و موثر شود و از این رو فعلاً حقیقی است؛ لیکن بعداً ممکن است نتایج رضایت بخش نداشته باشد و آن موقع، به نظریهای باطل و خطا تبدیل میگردد. بنابراین، حقیقت چیزی ساکن و تغییر ناپذیر نیست؛ بلکه با گذشت زمان، توسعه و تحول مییابد. آنچه در حال حاضر صادق است، ممکن است در آینده صادق نباشد؛ زیرا در آینده، افکار و نظریات دیگری بر حسب شرایط و اوضاع جدید، حقیقی شده و متداول میگردند. تمام امور تابع نتایج است و بنابر این، حق امری است نسبی؛ یعنی وابسته به زمان، مکان و مرحله معینی از علم و تاریخ است. ما هیچ زمان به حقیقت مطلق نخواهیم رسید. زیرا علم ما، مسائل ما و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله، حقیقت، آن چیزی خواهد بود که ما را قادر میسازد تا به نحو رضایت بخش، مسائل و مشکلات جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم. sociologist29th April 2011, 04:20 PMدر اواخر قرن ۱۹ یک روش فلسفی موسوم به پراگماتیسم در امریکا توسط بعضی از متفکران مانند ویلیام جیمز، چارلز سندرس پیرس و جان دیویی پدید آمد. این روش فلسفی همچون انقلابی بود علیه سیرت و سنت بی حاصل فلسفی در مدارس امریکایی و سیرت و سنت رخوت زده و مرده مابعدالطبیعی که در اروپای آن زمان در حال جلوه گری بود. فلسفه در آن زمان در چنگال انتزاعات پیچیده و سنگین مباحث متافیزیکی چنان گرفتار بود که رها شدن از چنگال این سنت سنگین چندهزار ساله پراگماتیسم تقریباً ناممکن شده بود. در این سکوت بیهوده فلسفی که در میان هیاهوی گوش خراش متافیزیسین های کرسی نشین دانشکده های الهیات و فلسفه اولی دانشگاه های اروپایی برقرار بود گویا واقعاً نطفه و جرقه های فلسفی که از اصالت مصلحت عملی دم می زد در حکم یک انقلاب بود. فلسفه یی که ادعا می کرد قابلیت تحقق دارد و ظرفیت عملی شدن که البته این ادعا تازگی داشت. بعد از ضربات سنگینی که هیوم و کانت به پیکر متافیزیک وارد کردند و حتی کانت باب متافیزیک را بسته اعلام کرد، گویا دیگر زمان آن رسیده بود که فلاسفه و تفکر فلسفی چشم خود را از آن به زمین بدوزند و از این پس انسان و مسائل آن متعلق به فکر فلسفی شود. این تکرار تاریخ بود، تکرار انقلاب فلسفی سوفیست ها و سقراط و سنت شکنی آنان. اولین بار سوفسطائیان و بعد از آنها سقراط در مقابل ماتریالیسم انتزاعی طبیعت اندیشان پیش سقراطی به نزاع برخاسته بودند. سوفسطائیان انسان را معیار همه چیز می دانستند؛ معیار هستی چیزهایی که هستند ومعیارنیستی چیزهایی که نیستند و تغییر جهتی بزرگ در تاریخ فلسفه روی داد. تغییر جهتی از شیء و عین به عنوان متعلق شناسایی به روی فاعل شناسایی به عنوان متعلق و موضوع شناسایی. نقطه یی که هگل آن را آغاز خودآگاهی روح در تاریخ می داند. پراگماتیسم گویا تکرار این واقعه تاریخی بود؛ تکراری که در نقطه زمانی مکانی امریکای قرن نوزدهم رخ می داد و به واقع یک انقلاب بود. البته این سخن قابل ذکر است که در این انقلاب فلسفی، پراگماتیسم تنها روش فلسفی نبود. بلکه اگزیستانسیالیسم و فلسفه تحلیلی نیز به عنوان سنت های بزرگ فلسفه معاصر در آن سهیم بودند. اصحاب اصالت مصلحت عملی (پراگماتیسم) دریافتند که روش و نظریه شان در حل مسائل عقلی و در پیش بردن سیر ترقی انسان سودمند تواند بود. این جنبش هنگامی در امریکا به ظهور رسید که در دوره بعد از جنگ داخلی و عواقب ویرانگر آن استعدادهای فرهنگی مردم کم کم بیدار می شد. درمدتی دراز فعالیت فلسفی در امریکا صرفاً در زمینه فلسفه های اروپایی بود. در آغاز قرن نوزدهم ناظر بسیار تیزفهم جامعه و تاریخ امریکا الکساندر دوتوکویل اظهار داشت؛ «در هیچ کشوری در عالم متمدن به اندازه ایالات متحده فلسفه کمتر جدی گرفته نشده است. فلسفه شاید خیلی پیچیده و غامض و بسیار دور از علائق مستقیم و عاجل یک ملت جوان و نیرومند به نظر می رسید.» (البته شاید منظور دوتوکویل سنت فلسفی اروپایی حاکم آن زمان بر جامعه امریکایی بود. نه فلسفه به معنای اخص کلمه) مثلاً افکار و نظریات کالوینی های نیوانگلاند قرن ۱۷ دنباله و ادامه بحث های فلسفه انگلیسی بود و مقصود آنها به کاربردن این افکار و نظریات درباره مسائل جاری آن موقع جامعه نوینشان بود. حتی مردی که شاید اصیل ترین فیلسوف در تاریخ امریکاست، واعظ بزرگ انگلاند، (جاناتان ادواردز) بسیار تحت تاثیر معاصران اروپایی خود مانند جان لاک و افلاطونیان کمبریج واحتمالاً نیکلا مالبرانش بود. فلسفه امریکایی در قرن ۱۸ با فلاسفه نهضت روشنگری فرانسه و در آغاز قرن نوزدهم ۱۹ با رمانتیک های آلمانی آشنایی و تماس پیدا کرد. در پایان قرن ۱۸ فلسفه آکادمیک ترجمه بی حاصل، خشک و بی لطافت افکار رئالیست های اسکاتلندی که قصد و غرضشان رد شکایت خطرناک دیوید هیوم بود، شده بود. در میان قرن نوزدهم نشانه هایی از ظهور یک تجدد فلسفی دیده می شد که سنن وامانده آکادمیک و اروپایی را رد و انکار می کرد؛ چیزی شبیه به یک رنسانس فلسفی. مهاجران آلمانی (فراریان و پناهندگانی که در انقلاب ۱۸۴۸ خود شکست خورده بودند)، شاگردان هگل که تحت تاثیر پیامدها و مستلزمات نظریه های علمای جدید به خصوص نظریه انقلاب بودند انگیزه و نیروی جنبش اصلی برای این تجدد را آماده ساختند. کسانی که به نام هگلیان سن لوییز معروفند نخستین نشریه فلسفی را بنیاد نهادند که ترجمه هایی از فلاسفه معاصر اروپایی را ارائه می داد و راه را برای فلاسفه امریکایی که با جرات درصدد دستیابی به وسایل و طرق تازه بودند، هموار می ساخت. sociologist29th April 2011, 04:25 PMمقدمه عمل گرایان فمینیست، در پی کشف تاریخ و اندیشه های زنان فیلسوفی هستند که در گسترش و مفصل بندی عمل گرایی کلاسیک آمریکایی نقش داشته اند. این رویکرد، به دنبال کشف زندگی و آراء فلسفی متفکران و فعالانی چون جین آدامز [۱] ، جسی تافت [۲] ، شارلوت پرکینز گیلمن [۳] ، امیلی گرنه بالچ [۴] ، لوسی اسپراگو میتچل [۵] ، انا جولیا کوپر [۶] ، مری ویتون کالکینز [۷] ، و الّا فلگ یانگ [۸] است. چرا که این زنان ابعاد دیگری را به فلسفه عمل گرایی افزودند و به نسل بعد از خود (فمینیست های معاصر) مسائلی را که فراموش شده بود، یادآور شدند، شبیه فلسفه آمریکایی که با فراموش کردن برخی جزئیات، هر چه بیشتر انحصاری، فنی و آکادمیک می شد. در سنت عمل گرایی، تاکید ویژه ای بر فهم زمینه فرهنگی و فلسفی نظریه هاست، چون عمل گرایان، نظریه پردازی را به عنوان بخشی از ارتباط و تعامل فرد با محیط می دانند. به همین دلیل کشف صدای زنانی که در گفتمان عمل گرایی آغازین، درگیر شده بودند، برای فهم روند پرجوش و خروش مبارزات فمینیستی ضروری است. در نگاه و قضاوت زنان آن مقطع تاریخی (موسوم به عصر پیشرفت)، عمل گرایی شان در واقع کنشی فلسفی محسوب می شد که برای تطبیق فعالیت دانشگاهی و سیاسی جدیدشان با محیط پیرامون (زندگی روزمره) و به عنوان یک روش اصلاح سیاست و فرهنگ به کار می رفته است. رویکرد عمل گرایی به فلسفه (که نظریه و عمل را با هم در نظر می گیرد)، به این زنان، اعتماد به نفس لازم را می بخشید که سرمشق های فکری شان را در بافت زندگی محک بزنند، از تجربه هایشان بیاموزند و از منظری روشنفکرانه به جنبش اصلاح اجتماعی شان متعهد باشند. فیلسوفان فمینیست فعلی، همچنین نشان می دهند که همسانی های نظری و روشی بین فمینیسم و عمل گرایی، دیدگاه های فمینیستی را توامان با کردارهای عمل گرایانه در نظر می گیرد. عمل گرایان فمینیست، اندیشه ی عمل گرایی را به عنوان پایه ای برای نظریه فمینیستی به کار می برند، به خصوص در معرفت شناسی، آموزش و پرورش، و در قضاوت نسبت به عدالت و اجتماعات دموکراتیک. کشف زنان متقدم و معاصر در سنت عمل گرایی، که از عمل گرایی در نظریه فمینیستی استفاده می کنند، ارتباطات بین فمینیسم و عمل گرایی را به عنوان «فلسفه های طرفدار عمل جهت دار» که با واقعیت زندگی روزمره در یک ارگانیسم اجتماعی پیوند دارد، آشکار می کند. در این سلسله مطالب که بااستفاده از برگردان چند متن انگلیسی، به نگارش درآمده، سعی خواهد شد ابتدا دیدگاه فلاسفه عمل گرای آمریکا به طور مختصر توضیح داده شود و در بخش های دیگر به تدریج تاثیر زنان موثر بر عصر عمل گرایی کلاسیک مورد بررسی قرار گیرد ، و در ادامه به رابطه میان فلسفه های فمینیسم و عمل گرایی معاصر (یا متاخر) نیز خواهیم پرداخت. عمل گرایی: نقدی به فلسفه های کلان محور ایالات متحده آمریکا سرزمین مادری یا همان «خاستگاه» فرا روییدن فلسفه عمل گرایی است که نام «جان دیویی» به عنوان «پدر فلسفه عمل گرایی» را در بایگانی حافظه خود دارد. «پدری» که البته با کمک زنان مبارز و همفکر خود و نیز اعضای خانواده اش (همسرش به عنوان یکی از فمینیست های عمل گرا) به چنین جایگاهی نائل شده است. نتیجه همکاری، همدلی و تعامل دو گروه از متفکران (فمینیست های عمل گرا و فلاسفه پراگماتیست) همچون جین آدامز، جان دیویی، جسی تافت، ویلیام جیمز، لوسی اسپراگو میتچل، و… با گذشت یکصدسال، سرانجام جامعه ای نسبتا باز، متکثر و چند صدایی (تکثرگرایی در مفاهیم و در عمل) را برای نسل امروز سرزمین شان به ارمغان آورده است. چیزی که اکنون به نام «عمل گرایی کلاسیک آمریکایی» معروف است، متعلق به گروهی از فیلسوفانی است که از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم ظهور یافته بودند. آنها به طور گسترده ای در دوره موسوم به «عصر پیشرفت» (۱۹۱۵-۱۸۹۰) موثر واقع شدند و تا جنگ جهانی دوم در آمریکا همچنان فعال و تاثیرگذار بودند. عمل گرایانی، چون جان دیویی [۹] ، ویلیام جیمز [۱۰] ، و جین آدامز که به تعامل نظریه و عمل گرایش داشتند، و اندیشه فلسفی را با محیط اجتماعی و سیاسی پیوند می زدند. عمل گرایی آمریکایی را می توان بخشی از یک نقد گسترده تر بر «الگوی پذیرفته شده مدرنیته» به شمار آورد و واکنشی به فلسفه های کلان محور که به زندگی روزمره و مشکلات کوچک هیچ توجهی نداشتند. به نظر عملگرایان (پراگماتیست ها)، حقیقت یا واقعیت، «به گونه ای آماده» در جهان واقعی وجود ندارد، بلکه «ضمن عملکرد ما در جهان به گونه ی فعالانه ای ساخته و پرداخته می شود». دوم آنکه، آدمها معرفت و دانش شان درباره جهان را برپایه ای استوار می کنند که سودمندی آن (خیر اجتماعی یا حتا فردی) برایشان ثابت شده باشد و بر همین پایه نیز دانش و اندوخته های فکری و اخلاقی شان را به کار می گیرند. ولی هنگامی که این دانش کارایی اش را در بهبود زندگی از دست بدهد، مستحق بازنگری، اصلاح و تغییر است یعنی دانش، علم، اخلاق، فلسفه و آموزه های دینی و زیبایی شناختی، بنا به موقعیت های تاریخی و نیازهای آدمیان قابل تغییرند. مردم غالبا شناخت خود را از اجتماع و کالبد و واقعیت های زندگی، برحسب فایده ای که برای آنها قایلند، درک و تعریف می کنند. برای مثال اگر خواسته باشیم کنشگران هر عرصه را بشناسیم و تعریف بالنسبه دقیق تری را از آن ها به دست دهیم، باید شناخت مان را بر آنچه که عملا در جهان انجام می دهند استوار سازیم. نظریه هایی که برای جهان یک «روح کلی» قایل اند که در نهایت همه جهان و موجودات به سمت آن حقیقت در حرکت است یعنی موجودات عالم در چند و چون این حرکت بی تاثیرند از نظر فلسفه عمل گرایی ارزش چندانی ندارند زیرا، این نظریه ها با جداسازی عمل و اندیشه ،عملا برای انسان و جهان واقعی زندگی او خواهی نخواهی کارایی شان را از دست می دهند. در واقع از این منظر، نظریه های کلان نگر در تحلیل مسائل و مشکلات بغرنج زندگی روزمره ناتوان می مانند. عمل گرایی، صرفا یک نظریه شناخت شناسی نیست، بلکه در حقیقت فلسفه ی زندگی است، که بر اساس آن، واقعیت نه یک چیز ثابت و سخت و استوار، بلکه یک جریان پیوسته و در حال تغییر و تحول محسوب می شود. در نزد متفکران عمل گرا، فلسفی کردن، (برخلاف برداشت مرسوم) فرایندی پویا، سیال و چندوجهی است. هم به عنوان راهی برای تغییر واقعیت های اجتماعی و هم برای کاربرد تجربه در بازخوانی و تفسیر فلسفه ها. فلاسفه عمل گرای اولیه اغلب انسان گرا بودند؛ آنها محیط اجتماعی را انعطاف پذیر و مستعد پیشرفت از طریق «عمل انسان و تفکر فلسفی» می دیدند. به همین دلیل، بسیاری از عمل گرایان کلاسیک، که خود را متعهد به عمل اجتماعی می دیدند، اغلب شان تجربه هایی در زمینه آموزش و پرورش داشته اند و برای «اصلاحات اجتماعی برابری طلبانه » [۱۱] فعالیت می کرده اند. فلاسفه عمل گرای متقدم و نیز معاصر، ایده «کشف حقیقت مطلق» را چه از طریق تحلیل منطقی و چه از طریق کشف و شهود ، را مردود می دانند و در مقابل به دانش به دست آمده از طریق انواع تجربه های زیسته، گرایش نشان می دهند. از این رو آنان بر زمینه اجتماعی موضوعات شناختی تاکید بسیار دارند. به دلیل همین درک و دریافت از دانش و اخلاق و معرفت که بوسیله تجربه های متنوع در زندگی روزمره انسان ها شکل می گیرد، خواهی نخواهی تکثرگرایی در عینیت و ذهنیت، ارزش و منزلت محوری در این فلسفه پیدا می کند. اندیشه های دیویی، چهره محوری عمل گرایی کلاسیک آمریکا «جان دیویی» چهره شاخص فلسفه عمل گرایی در جهان، به سال ۱۸۵۹، یعنی در سالی که کتاب منشاء انواع چارلز داروین منتشر شد، در شهر برلینگتون در ایالت ورمونت امریکا دیده به جهان گشود. او در دانشگاه بیش از همه از فلسفه ایده آلیستی هگل تأ ثیر پذیرفت. اما پس از تأ ثیرپذیری از اندیشه های داروین و گرایشهای علمی و تجربی، از ایده آلیسم هگلی و مطلق گرای او به تدریج روی گرداند و به طبیعت گرایی رو کرد. با این همه به مجموعه ای از مولفه های بنیادی اندیشه ی هگلی که تضادی با نظریه داروین نداشت، مانند: تکیه بر شدن و تعامل، تأثیر دوسویه دیالکتیکی، غلبه بر دوگانگی جسم و ذهن وفادار، ماند. در واقع دیویی هر گونه تقابل دوگانه همچون جسم/ذهن، واقعیت/ ارزش، وسیله/ هدف، فکر/عمل، اندام/ محیط، انسان/طبیعت، و فرد/جامعه را رد می کرد. دیویی منتقد جدی تفکیک ذاتی سوژه – ابژه در فلسفه غرب است. و بر این اساس، اندیشه او مفهوم حقیقت به مثابه نوعی «ابژه ی شناخت» تثبیت شده را نمی پذیرد. هسته ی مرکزی و مفهوم اساسی فلسفه دیوئی را باید در اصطلاح «تجربه» جستجو کرد. برای دیوئی تجربه دو جنبه دارد: از طرفی شامل آزمودن و از طرف دیگر شامل احساس کردن است. بدون اغراق می توان گفت که دیوئی تجربه را با دید تجربی می نگرد. به عقیده دیویی، تجربه شامل آزمایش و معرفت است. در نگاه موشکاف او، درستی یا ارزش یک تجربه به رابطه ی موجود بین آنچه مورد آزمایش است و نتیجه ی حاصله بستگی دارد. با این همه اما تجربه با جنبه های دوگانه ی خود هرگز به حقایق و ارزشهای مطلق و قطعی منتهی نمی شود. زیرا «پدیده ها با رابطه ای که در درون تجربه دارند تعریف می شوند، نه با چیزی خارج از تجربه». به نظر دیویی «حقیقت مانند خود شناخت، رابطه ای تجربه شده با اشیاء است و خارج از این رابطه هیچ معنایی ندارد». از دیدگاه او تاریخ معرفت شناسی غرب، نوعی هستی ناب خیالی، کمال یافته و دارای ارزش والا را، با حصاری بلند، از واقعیت های جاری و همواره ناتمام تجربه زیسته ی زندگی روزمره جدا کرده است. حاصل این تفکیک، ترویج نوعی سرمشق نخبه گرا و ضد دموکراتیک و در خود بسته بوده است. از همین رو مفهوم دموکراسی مشارکتی، بخش جدایی ناپذیر از فلسفه درون زاد دیویی به شمار می آید. از نظر جان دیویی فکر و اندیشۀ آدمی وسیله و ابزاری است در خدمت زندگی. «هیچ پژوهشی نیست که مستلزم نوعی تغییر در شرایط محیطی نباشد و منظور از محیط صرفاً طبیعی نیست بلکه فرهنگی هم هست». در واقع دیویی ذهن را یک ساختار یا چیز در نظر نمی گرفت، بلکه آن را فراگرد فکری پویا ونوشونده می دانست که در نتیجه تعامل کنشگر با محیط شکل می گیرد. این تعریف دیویی از ذهن، و تعاملی که برای کنشگر و محیط قایل بود بیش از همه بر نظریه کنش متقابل نمادین در جامعه شناسی تاثیر داشته است. یعنی همزمان که نیاز به تلفیق نظریه و عمل، (ذهن و تجربه) در حوزه فلسفه احساس می شد، همهنگام در نظریه های جامعه شناسی هم تلفیق خرد و کلان، ذهن و عین، توجه به زندگی روزمره و نقد دوگانه انگاری های تعریف شده صورت می گرفت. همچنین می توان گفت ورود نظریه های انتقادی همچون نظریه های فمینیستی که سراسر به ثنویت هایی چون مرد و زن، جسم و روح، خصوصی و عمومی، ذهن و عین انتقاد داشته اند، (دوگانه انگاری هایی که برای هر یک از دو وجه، پستی و والایی قایل بودند، و بر اساس این ارزش گذاری، تبعیض هایی روا می داشتند)، تاثیر متقابلی در اندیشه های فلسفی عمل گرایی و نیز در نظریه های تلفیقی در جامعه شناسی برجای گذاشته اند. می توان گفت نظریه هایی که از بطن زندگی واقعی بیرون می آیند، بیش از همه به کارایی نظریه برای جهان واقعی و رفع مسائل اجتماعی موجود اهمیت قایل اند، تا کلی گویی هایی که یکسره انسان را در بند کلان روایت ها و ساختارهای عظیم الجثه ای می بیند که توجه بیش از حد به آنها، می تواند تا زمانی طولانی، انسان را از هرگونه اصلاح و بهبود ناامید کند. نظریه هایی از این دست، انتقاد را سرلوحه ای برای تغییر قرار می دهند زیرا عمدتا از دل فعالیت کنشگرانی بیرون آمده اند که نظریه های شان، بیش از همه از بطن زندگی شان برآمده و در عین حال، معیار سنجش زندگی شان قرار می گیرد. دیویی و دیگر همفکران عمل گرای او بیش از همه خود را متعهد می دیدند تا برای تغییر جهان نه به سمت ویرانی آن بلکه به سوی بهبود و اصلاح آن بکوشند. بنابراین برای دیویی که فیلسوف زندگی روزمره و عمل گرایی محسوب می شود «تغییر» به سمت بهبود، از جایگاه ویژه ای برخوردار است. بر همین اساس، دیویی در وقایع اجتماعی روزگار خود، از اصلاح مدارس امریکا گرفته تا مسایل سیاسی و بین المللی، شرکتی جدی و عملی داشت. یکی از اصلاحاتی که دیویی برای آن تلاش بسیار کرد، اصلاح نظام آموزشی بود. تاثیر متقابل تجربه های دیویی در آموزش و آزمون مجدد آن، به تدوین فلسفه آموزش و پرورشی دیویی منجر شد. دیوئی در طول خدمت خود در دانشگاه شیکاگو، «مدرسه آزمایشگاه » [۱۲] را با قواعدی تازه و متفاوت برای یادگیری و اکتشاف، در سال ۱۸۹۶، در هاید پارک در همسایگی شیکاگو، تأسیس و تا ۱۹۰۴ این مدرسه را مدیریت کرد. این مدرسه به عنوان یک انستیتوی پیشرفته ای که از مهدکودک تا کلاس دوازدهم را در برداشت، به همت دیویی و یارانش آغاز به کار کرد. در واقع جان دیویی در این مدرسه به همراه همکارانش سعی داشت تا فلسفه آموزش و پرورش مورد نظر خود را به طور عملی امتحان کند و از تجربه های آن برای تدوین فلسفه اش استفاده کند . مدرسه ی آزمایشگاه دیویی، کودکان چهار تا چهارده ساله را می پذیرفت و می کوشید تا با استفاده از روش فعالیت که متضمن: بازی، سازندگی، مطالعه ی طبیعت و ابراز وجود بود، تجاربی را برای زندگی توأم با همکاری و سودمندی متقابل برای کودکان فراهم آورد. به نظر دیوئی هدف اصلی مدرسه های قدیم، آماده ساختن کودکان برای زندگی دوره ی بلوغ، و دوران بلوغ به نوبه ی خود در حکم تدارکی برای � سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 501]
-
گوناگون
پربازدیدترینها