پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848334263
پوزیتیویسم (اثبات گرایی)
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : پوزیتیویسم (اثبات گرایی) sociologist23rd April 2011, 12:30 PMپوزیتیویسم منطقى یکی از پرآوازه ترین مکتبهای فلسفی سده اخیر است که صاحب نظران بسیاری در پیدایش آن سهیم بودهاند. این مکتب علیه مابعدالطبیعه شورش همه جانبهای را سامان داد و در واقع آن را یکسره به دور انداخت، اثبات پذیری تجربی را تنها معیار معناداری گزارهها و قضایا دانست و بر این اساس گزارههای مابعدالطبیعی را به دلیل آنکه قابل اثبات تجربی نیست فاقد معنا برشمرد. پوزیتیویسم، اصالت تحصل، تحصل گرایی یا اثبات گرایى، به رغم داشتن ریشههای کهن شهرت خود را با نام پوزیتیویسم منطقى به دست آورده است و با همین نام دورهای کوتاه از اندیشه فلسفی در مغرب زمین را به خود اختصاص داده است. sociologist23rd April 2011, 12:32 PM«پوزیتیو» (بسیار قدیم و متداول) به معنای افکاری است که دارای قطعیت علمی و مابه ازای خارجی باشد درمقابل آنچه خیالی و فرضی و موهوم باشد غیر اثباتی غیرپوزیتیو است. «به گفته اگوست کنت به کسی اهل تحصل گویند که زندگی خود را کمتر بدست اوهام و خیالات و کمالات مطلوب غیر قابل وقوع و منفی بافی سپرده، اوقات خود را بیشتر به افکاری مصروف دارد که نفع و فایده و ثمره واقعی وعمل آنها ترتب پیدا کند.» البته اصالت نفع و فایده اساس تفکر فلسفی پراگماتیستی است ولی فارغ از تفاوتهای فلاسفه پوزیتیو همه آنها در پنداری بودن و بیفایده بودن تمام گزارههایی که منشأ حسی ندارند، مشترک هستند. امیل لیتره (1801 1891) از مقلدان کنت میگوید اصل اساسی علم، تحصلی بودن آن یعنی اثباتپذیری تجربی است و هیچ واقعیتی به صرف عقلی بودن نمیتواند اثبات شود، هر بارکه ما در زمینه موجود به استدلال میپردازیم، باید مقدمات استدلال ما از تجربه استنباط شده باشد و نه از خصوص ادراک عقلی خودمان. در هر صورت پس از کنت پیروان و شارحان پوزیتیویسم به طور کلی ثبوت هر امری بیرون از تجربه را انکار کردند و شناسایی را به قلمرو فیزیکی منحصر شمرده و گمان کردند تنها به کمک علوم واقع در این قلمرو است که میتوانند به پرده برداشتن از معماهای گذشته که طرفداران ما بعدالطبیعه در جست و جوی حل آن بودند، نایل آیند. «مذهب تحصلی به این معنا است، که به نام «اصالت علم» خوانده شده است. و هواداران این مذهب در سر، این خیال عجیب را میپرورانند که در مورد انسان نیز به تاسیس و تدوین علمی بلاانسان بپردازند.» «پوزیتیویسم منطقى نامی است که بلومبرگ و هربرت فایگل درسال 1931 به مجموعهای از افکار «حلقه وین» داده بودند و البته شکل تحول یافته این مکتب بعدهابه نام «پوزیتیویسم منطقى» خوانده شد. اصالت تجربه سازوار، اصالت تجربه منطقى، اصالت تجربه علمی و پوزیتیویسم نوین منطقی دیگر اسامی آن است». sociologist23rd April 2011, 12:34 PMدر سال 1907 جمعی از دانشجویان پرشور هر پنجشنبه شب در کافهای قدیمی در شهر وین گرد هم میآمدند تا درباره علم و فلسفه بحث و گفتگو کنند آنان به شدت تحت تأثیر ارنست ماخ بودند. ماخ کرسی تاریخ و نظریه علم استقرایی در دانشگاه وین را بر عهده داشت و عمدهترین کار او پرداختن به تجربه گرایی «هیوم» بود. این انجمن دوستانه در پی آن بود که حق فیزیک نظرى، ریاضیات و منطق را اداکند و در عین حال از آموزه کلی ماخ که میگفت علم اساساً توصیف تجربه است عدول نکند. این گروه جوان را سه تن رهبری کردند، «فیلیپ فرانک» «هانسهان» و «اتونویرات» که بعدها از اعضای برجسته حلقه وین شدند. درسال 1921 «هان» کرسی استادی ریاضیات را در دانشگاه وین کسب کرد «فرانک» استاد فیزیک نظری در دانشگاه پراک شد و «نویرات» کرسی هیچ دانشگاهی را به دست نیاورد ولی سازماندهی فعالیتهای دانشگاهى، آموزشی و اقتصادی را برعهده گرفت. قدرت و نفوذ «هان» آنقدر بود که توانست دوست خود «موریتس شلیک» را به مقام استادی علوم استقرایی (1922) که جایگاه «ماخ» بود برساند. شلیک (1882 1936) با آشنایی با روشها معیارهای پژوهش علوم طبیعى، دچار سرخوردگی از مفاهیم معرفت شناسی نوکانتی و پدیدار شناسی ادموند هوسرل گردید. وی دوست نزدیک اینیشتن بود و با هم مکاتبات بسیاری درباره تفسیر فلسفی نظریه نسبیت داشتند. از سال 1924 به بعد گروهی از دانشمندان، فیلسوفان و دانش پژوهان پیرامون وی گرد آمدند و انجمن مباحثات علمی دایر کردند که اسم آن انجمن «حلقه وین» نام گرفت، این حلقه اگر چه پیش از آن تشکیل شده بود، فعالیت جدی آن به رهبری شلیک آغاز شد. در سال 1926 کارناپ به عنوان مدرس فلسفه به وین دعوت شد و به حلقه یاد شده پیوست؛ وی به دلیل بیان و قلم خویش که به ظاهر بر دیگر اعضای حلقه برتری داشت، به عنوان مفسر و بیانگر اصلی آرای حلقه وین انگاشته شد. مباحث مطرح شده در حلقه چنان جذاب بود که باعث شد نفرات دیگری نیز به آنها بپیوندند. «هربرت فایگل» «ویکتور کرافت» «فردریش وایسمان» و «کورت گودل» ریاضی دان اهل چک از آن جمله هستند. این انجمن با نام «ارنست ماخ» با هدف گسترش نگرش علمی و فراهم ساختن لوازم اصالت تجربه نوین فعالیت میکرد. اعضای حلقه با همه گرایشها و زمینههای فکری که داشتند از وجه مشترک ویژهای نیز برخوردار بودند «وجه مشترک آنان، همان رد فلسفه انسانی آلمانی (غیر از فلسفه نوکانتی آن) و احترام مشترکی بود که همگی به علوم جدید به عنوان سرمشق و نمونه تفکر دقیق میگذاشتند..» sociologist23rd April 2011, 12:37 PMحلقه وین در سال 1929 بیانیهای را که نشانگر اصول اندیشههای حلقه بود با عنوان «جهاننگری علمی حلقه وین» منتشر ساخت. البته نمیتوان حلقه وین و پوزیتیویسم را دستگاه منسجم دانست که اعضا و پایه گذاران و پیروان آن در همه زمینهها با یکدیگر توافق داشته باشند. آنها در زمینه علمی بودن فلسفه توافق داشتند، ولی در برخورد با فلسفه سنتی از نگرش همسو و همانندی برخوردار نبودند. برخی از آنان چون شلیک و وایسمان در برخورد با فلسفه رویکرد مساعدتری داشتند درحالی که برخی چون کارناپ، نویرات و هان در برخورد با آن روش انتقادی تری در پیش گرفته بودند و فلسفه سنتی را مترادف با متافیزیک بیمعنا و مهمل میدانستند. برخی گرایش پوزیتویستی را در دورههای باستان جستجو میکنند و ارسطو را به ویژه در برابر افلاطون یک فیلسوف پوزیتویست آن هم از نوع منطقی به شمار میآورند. در سده سیزدهم راجر بیکن برای نخستین بار پوزیتیویسم را به شکل کم و بیش صریح مطرح کرد. پس از او فرانسیس بیکن درسده شانزدهم و... تا اینکه در سده نوزدهم واژه پوزیتیویسم در مکتب سن سیمون به کار رفت و پس از او به طور مکرر در نوشتههای اگوست کنت مطرح شد.«به نظر برخی اندیشههای بنیادین فلسفه اعضای حلقه وین برگرفته از راسل و ماخ بوده است . و به نظربرخی رساله منطقی وینگشتاین نقش بزرگ در تکوین فلسفه حلقه وین و مکتب پوزیتیویسم داشته است تا آنجا که حلقه وین، اصل فلسفی خود، یعنی اصل «تحقیق پذیری» را به وینگشتاین نسبت میداد. پوزیتویستها حس گرایی هیوم را به عنوان سنگ زیرین بنای اندیشه خود پذیرفته، با استفاده از روش علمی در اثبات نظریههای مربوط به اشیای خارجى، پوزیتیویسم را به وجود آوردند و اصل تحقیق پذیری را ترجیعبند آن ساختند. از این رو پوزیتیویسم را از زبان متاخران آن این گونه میتوان تعریف کرد. پوزیتیویسم فلسفهای است «که چون معرفت واقعی را معرفت مبتنی بر تجربه حسی میداند که فقط با آزمایش و مشاهده میسر است، هرگونه مساعی نظری را برای کسب معرفت با عقل محض بدون مداخله تجربی خطا میداند»، اما تأثیر راسل و وینگشتاین؛ راسل در ابتدا کانتی مسلک بود، مدت کوتاهی به هگل روی آورد اما در نهایت به سراغ «تجربه گرایی» رفت. شلیک با راسل مکاتبه داشت و از وی متأثر بود. وی ریاضیات خوانده بود که تجربه گرایی با آن منافات داشت بنا بردیدگاه تجربه گرایی کل معرفت مبتنی بر تجربه است، اما حقایق ریاضی مستقل از تجربه به نظر میرسند. برای خروج از این بن بست، او چارهای اندیشید و «تجربه گرایی» را پیشنهاد کرد که در آن ریاضیات به منطق تحول مییابد. برای این منظور دانش را به دو دسته تقسیم کرد: نوع اول، علم به حقایق منطقی است که معرفتی مستقل از تجربه به حساب میآید. وی برای تبیین این دانش از همان گزاره معروف «هر برادری مذکر است» استفاده کرد که نیاز به کاوش تجربی ندارد. این گزاره بدیهی است و راسل معتقد بود ریاضیات از این نوعاند. نوع دوم، دانشهایی را شامل میشود که مبتنی بر تجربه اند. کارناپ این قضیه را بعدها گویاتر بیان کرد. وینگشتاین شاگرد راسل بود، اما خیلی زود این رابطه دوستانه شد. او «رساله منطقی فلسفی» را در 1921 منتشر کرد و مسأله «تحدید» یعنی تعیین حد و مرز نظریههای علمی با دیگر نظریهها به ویژه نظریه متافیزیکى، یکی از مطالب محوری نخستین اثر وی بود «نکته اصلی نظریه وی این است که چه چیز را میتوان با قضایا یعنی به زبان بیان کرد و چه چیز را نمیتوان با قضایا بیان کرد و تنها میتوان نشانش داد» این همان تفکیک است، تفکیک میان آنچه میتوان بیان کرد و آنچه را تنها میتوان نشان داد،تفکیک میان علم و متافیزیک. به نظر میرسد دیدگاه وینگنشتاین در آن زمان درباره متافیزیک چنین بود: غالب قضایا و پرسشهایی که در آثار فلسفی دیده میشوند، کاذب نیستند بلکه بیمعنا هستند، بنابراین ما به پرسشهایی از این دست نمیتوانیم پاسخ دهیم بلکه تنها میتوانیم اثبات کنیم که بیمعنا هستند. روش وینگنشتاین این بود که هر قضیه متافیزیکی بیمعنا است. البته او نظریه خویش را بعدها نقد کرد و از آن دست برداشت. خواندن این رساله درحلقه وین، ساختار فکری و فلسفی آن حلقه را شکل داد. ملاک مشهور حلقه یعنی «اثبات پذیری» یا «تحقیق پذیری» که بر طبق آن معنای یک قضیه همانا روش به تحقیق رساندن آن است، از این جا سرچشمه میگرفت. بنابراین پوزیتیویسم منطقى به ویژه در بررسی قضایای متافیزیکی «به جای اینکه در صدق آنها شک کند یا کذب آنها را اثبات نماید مهمل بودن آن را اظهار میکند. بنابر این دیدگاه دلیلی وجود ندارد که فیلسوف ما بعد طبیعی بگوید در ورای عالم تجربه و طبیعت امور دیگری هست که مورد تجربه حسی قرار نمیگیرد؛ اگر استناد او به شهود عقلی است، کانت پیش از این بی اعتباری این سخن و نفی آن را اثبات کرده است و اگر گفته شود که ذهن از امور مشهود به امور نامشهود منتقل میشود، باید پرسید مقصود از امور نامشهود اموری داخل در تجربه است یا فراتر از آن ؟ اگر داخل در تجربه باشد مسألهای باقی نمیماند و اگر فراتر از تجربه باشد ادعایی بیدلیل است و مصادره به مطلوب.» «آیرتقسیم بندی هیوم را در اینکه قضایا به دو نوع منطقی و تجربی تقسیم میشوند پذیرفت و اصل اثبات پذیری پوزیتیویسم منطقى را بر آن افزود. طبق این اصل یک گزاره یا قضیه تجربی تاوقتی که چندین مشاهده صدق وکذب آن را تایید نکرده باشد نمیتواند معنادار شود و قضایای متافیزیکی چون نه حقایق و نه فرضیههای تجربی را در بردارند، باید بیمعنا شمرده شوند، کلام و الهیات که نوعی خاص از متافیزیک است وهمچنین قول به موجودات روحانی و قدسى،کاذب نیستند؛ بلکه بی معنایند چنین قضایایی به اضافه احکام اخلاقی و هنری جایگاه قضایای اصیل را ندارند این قضایا به دلیل محتوای انشایی شان فقط بیانگر عواطف هستند، نه بیشتر.» ملاک فیلسوفان اصالت تجربه منطقى «اصل تحقیق و اثبات صدق وکذب» است. به تعبیر برخی تنها قضایایی معنا دارندکه گوینده آن بداند راه تحقیق و اثبات صحت وعدم صحت آن چیست. بنابراین اگر قضیهای اظهار شود که هیچ گونه حسی و تجربی برای اثبات یا کذب آن متصور نباشد، به ضرورت باید گفت که آن قضیه بیمعنا است. به تعبیر پوزیتیویسمهای منطقی «اگر قضیهای فرض صدق و کذب آن با هر گونه امکان تجربی درباره آن مساوی باشد این قضیه یامعلوم متکرر است، مانند قضایای منطقی که همگی بدیهی و ضروری هستند یا قضیهای کاذب، یعنی شبه قضیه است نه قضیهای صحیح و اصیل. در آزمایش و صحت اعتبار هر قضیهای باید پرسید، چه راهی برای اثبات صدق و کذب آن به طریق تجربه حسی وجود دارد و اگر هیچ راهی نبود باید به مهمل بودن، یعنی بی هویت بودن آن قضیه حکم کرد» sociologist23rd April 2011, 12:39 PMمحتوای این اصل این است که : صدق وکذب قضایا، یا با منطق قابل تبیین است یا با تجربه. به نظر آنان یک گزاره تنها در صورتی معنادار است که بتوان صدق یا کذب آن را با تجربه اثبات کرد. این تعبیر را اصل اثبات پذیری نامیده اند. از این رو تنها قضایای معنادار معرفت آموز، قضایای تجربی و حسی هستند و چون قضایای متافیزیکی هیچ یک از دو ویژگی یاد شده را ندارند، مهمل و فاقد معنا هستند. «از نظر پوزیتیویسم اولاً متافیزیک شآمل همه معارف بشری غیر از منطق، ریاضیات و علوم تجربی است. فلسفه علوم نظرى، علوم اجتماعى، علوم انسانى، الهیات، عرفان هنر و اخلاق و مانند آن بخشهای مختلف متافیزیک را تشکیل میدهند و ثانیاً این گونه علوم فاقد معنا بوده، معرفت آموز نیستند» به بیان دیگر همه قضایای معنادار باید تحقق پذیری تجربی جامع داشته باشند و دست کم باید بالقوه از چنین تحقق پذیری برخوردار باشند. از آنجا که این اصل مایه سلب اعتماد از گزارههای کلی و اصول علمی بوده، نمیتوانست مورد پذیرش دانشمندان، از جمله خود پوزیتیویستها قرار گیرد. از این رو بیان خفیف تری که چنین مشکلاتی را به دنبال نداشته باشد ارائه کردند که آنرا «تحقیق پذیری خفیف» مینامند. sociologist23rd April 2011, 12:43 PMهمانگونه که بیان شد، اشکالات اثبات گرایى، سبب شد تا این تعبیر جای خود را به اصل تحقیق پذیری خفیف دهد، که بیان خفیف تری از اثبات پذیری است. تحقیق پذیری خفیف یعنی: «اگر یک گزاره با گروهی ازگزارههای مشاهدتی (تجربی) به نحوی ارتباط یابد که آن گزارهها تا حد معین و مستندی آن را تایید کنند، آن گزاره معنادار است» به تعبیردیگر گزارههایی پذیرفتنی اند که با تکیه بر برخی دادههای حسی صدق آن گزاره محتمل باشد، بسیاری از احکام و قضایای فلسفی سنتى، گزارههای متافیزیک، اخلاق و الهیات فاقد چنین شواهد تجربیاند، از این رو نه صادق اند و نه کاذب، یعنی صرفاً ترجیحات و ذوق و سلیقه شخصی افراد و احساسات ذهنی اند. بنابراین نفی متافیزیک لازمه هر دو دیدگاه اثباتگرایی و تحقیقپذیری خفیف است یا تفاوتی که درمفهوم احتمال و نفی قطعی وجود دارد شاید به خاطر همین مفهوم احتمال است که وینگنشتاین معتقد به وجود مرزی است که نمیتوان از آن فراتر رفت، هرچند نمیتوان گفت فراسوی آن مرز چیست؟ نویرات میگوید: در موضوع بررسی متافیزیک باید خاموش بود و چیزی نگفت. به نظر کارناپ که خود از تاثیرگذاران بر تحولات پوزیتیویسم است، متافیزیک اصلاً فاقد دلالت است و زبان ترکیبی از کلمات و قواعد کاربرد آنهاست. ترکیب کلمات و ساماندهی گزارهها باعث نمیشود که کذب در آنها راه نیابد. بنابراین گزارههای کاذبی هم وجود دارد. یک دسته گزارههایی که کلماتی در آنها گنجانیده شده که به اشتباه دارای معنا است؛ واژههایی همچون ایده، اصل، نامتناهى، هستی فی نفسه و لنفسه، روح مطلق، ذات جوهر. دسته دیگر گزارههایی که واژههایش معنادار است، ولی برخلاف قواعد زبان با هم ترکیب شده اند از این رو، از چنین ترکیبی گزاره با معنا به دست نمیآید، نمونههایی چون هیچ را میجویم، هیچ را مییابم هیچ را میشناسم، هیچ هیچ میشود. کارناپ نیز مانند دیگر همفکران تحصل گرایش به گونهای افراطی با مابعد الطبیعه ضدیت و ناسازگاری داشت. ولی انتقادهای وارد شده بر اندیشههای نابسامان آنها، او و دیگران را به مرحله آرام تری از ضدیت با مابعدالطبیعه وارد ساخت. این است که میگوید: «حتی اگر بیمعنای مابعدالطبیعه را قبول کنیم، بازهم حس تحیری خواهیم داشت، چگونه است که مردمانی با استعداد در دورهها و فرهنگهای مختلف این قدر وقت و نیروی خود را مصروف ردیف کردن الفاظ بی معنا کردهاند؟ تاثیر تاریخی فیلسوفان ما بعد الطبیعی بزرگ را چگونه میتوان توجیه کرد؟» آنها بین دو وضعیت ناسازگار قرارگرفته اند، از سویی با تبلیغاتی گسترده و برگزاری همایشهای بینالمللی مرگ مابعدالطبیعى، را اعلام کردهاند و فلسفه خویش را پایان همه مکاتب فلسفی دانسته اند و از سویی دیگر در شگفت مانده اند که چگونه است که نخبگان هر عصر چنین مهمل باف شده اند، از این رو کارناپ برای توجیه این موقعیت متناقض که به هیچ روی قابل پذیرش نیست، چنین پاسخ میدهد: «مابعدالطبیعه دارای نوعی محتوا و مضمون است، اما نه مضمون نظری (معرفتی). اخبار آن، بیان نوعی نظر نسبت به زندگی است. در واقع سپری شدن عمر مابعدالطبیعه نیز به واسطه همین است که خود را چیزی میداند که نیست. فیلسوف مابعدالطبیعی بر این باور است که مسافر دیاری است که در آن صدق وکذب و حقیقت و باطل مدخلیت دارد، اما در حقیقت چیزی نگفته و خبری نداده است، بلکه فقط مانند هنرمندان حالتی را بیان داشته است» وی فلاسفه مابعدالطبیعی را در ردیف هنرمندانی که تحت تاثیر مستقیم قوه خیال خویشاند، قرار میدهد و آنان را بی بهره از عینیت و واقعیت در اندیشههای فلسفی میانگارد. از این رو پس از اینکه فیلسوف مابعد الطبیعی را مانند هنرمندان خیال پرداز معرفی میکند، میگوید: البته فیلسوف مابعد الطبیعی هنرمندان دست پاییناند و حکمای مابعد الطبیعى، موسیقیدانانی هستند که استعداد و قدرت موسیقی ندارند. پوزیتیویستها در نفی اخلاق متعالی از طبیعت بر یک نظر اتفاق دارند و آن بیمعنا بودن اخلاق است، برخی از آنان مانند شلیک اخلاق را برآیند طبیعت انسان و نشان دهنده سمت و سوی غرایز آدمی میدانند که تأمین کننده برخی از نیازها و امیال است، یا برای او سودمند است، برخی دیگر مانند کارناپ و ایر، آن را بیان احساسات فردی میدانند که ارتباطی به قلمرو بیرون از تجربه ندارند چنین اخلاقی با سلیقهها ی شخصی یا عمومی تفاوتی ندارد. در حدود 1930 اعضای حلقه تغییراتی در نظراتشان ایجاد کردند. آنها قبلاً از «روان شناسی گرایی» و «پدیدار گرایی» دفاع میکردند که تحت تاثیر ماخ و راسل بود، اما «نویرات» نظر گروه را به سمت دیگری سوق داد «وی مارکسیست منفرد و مستقلی بود و برای عملی کردن جامعه شناسى، اصلاحات و مسائل جامعه شناسی را در قالب زبانی فیزیکالیستی میریخت : به نحوی که همه گزارههای تجربى، توصیفگر اشیاء و خواص زمانی مکانی داشتند. تز فیزیکالیسم که براصالت فیزیک و بیان همه حقایق و علوم به کمک پدیدههای طبیعی و یا تحویل به آنها اشاره دارد، حاصل همکاری «کارناپ» و «نویرات» بود» نظر نویرات این بود که گزارههای مشاهدهای نباید راجع به دادههای حسی باشند، بلکه باید راجع به اشیای فیزیکی باشند. تز «فیزیکالیسم» مانند «شخص a هیجان زده است» را به صورت فیزیکی تفسیر میکند یعنی a حالت خاصی دارد که با ضربان قلب و تنفس سریع مشخص میشود. sociologist23rd April 2011, 12:47 PMدهه 1930،دهه ناخوشایندی برای پوزیتیویسم بود، حملات منتقدین و به قدرت رسیدن حزب نازى، مکتب وحلقه آنها را به شدت تهدید میکرد. بسیاری از اعضای حلقه یهودی بودند، مانیفیست آنها یعنی «درک علمی از عالم» تهدیدی برای نظریات نژاد گرایانه نازیها بود. پس از روی کارآمدن فاشیستها «نویرات» چون همدلی بسیاری از مارکسیسم داشت به هلند گریخت. «هان» در گذشت، کارناپ به آمریکا رفت، «شلیک» نیز که رساله یک دانشجوی نازی را رد کرده بود، به دست این دانشجو ترور شد. پس از ترور شلیک غالب اعضای باقی مانده حلقه وین هر یک به سویی گریختند، حلقه وین از هم پاشید و دیگر گروهی متشکل نبود، «پوپر» ضربات سهمگینی را بر پیکر پوزیتیویسم وارد کرد، ضربه نهایی از آن «کواین» بود. «وی تحت تاثیر افکار کارناپ بود در نخستین اثر مهمش «دوجزم اصالت تجربه» کار پوزیتیویسم را یکسره کرد. وی تمایز میان گزارههای ترکیبی و تحلیلی را زیر سئوال برد و مطرح کرد که تجربه امکان فرق نهادن بین قضایای تحلیلی و ترکیبی را نمیدهد» و در پایان اعلام کرد حکم جزمی غیر تجربی تجربه گرایان یک ایمان مابعد الطبیعی است. sociologist23rd April 2011, 12:48 PMمهمترین منتقد آنها «کارل پوپر» بود. پوپر آرای حلقه وین درباره بنیادی ترین مباحث فلسفی را نقد کرد. وی دو نقد اساسی در مورد نظریههای «حلقه وین» پیش نهاد؛ اول آنکه «امروز میان علم و متافیزیک «ابطال پذیر» است نه اثبات پذیرى، برخلاف نظر رایج پوزیتیویستها، رشد علم در تایید و اثبات نظریات نیست، بلکه محصول نقد و تجدید نظر آنهاست» بدین ترتیب ملاک تمیز علم از غیرعلم، معنادار بودن احکام نیست بلکه تنها ردپذیری و قابلیت ابطال آنهاست. «پوپر بیان میدارد: من ابطال پذیری را تنها به عنوان ملاک تمیز به کار میبرم و نه هرگز به عنوان معیار معناداری» دوم: هر چند متافیزیک متفاوت از علم است اما در کل معنادار است. «نظریههای مابعد الطبیعی و غیر علمی و یا شبه علمی معنا دارند، گذار از مابعدالطبیعه به علم جهشی و ناگهانی نیست آنچه دیروز اندیشه مابعدالطبیعی بوده ممکن است خود به نظریه علمی آزمون پذیر بدل شود» پوپر استدلال میکند هرتعداد مشاهده داشته باشیم، نمیتوانیم از آن حکم کلی مثلاً «تمام زاغها سیاه هستند» را استنتاج کنیم. هر قدر زاغ سیاه ببینیم نمیتوانیم به آن حکم کلی برسیم زیرا فقط مشاهده یک زاغ سفید، این حکم را ابطال میکند. نقد پوپر برحلقه وین، ملاک اثبات پذیری آنها را زیر سئوال برد. متافیزیسینها نیزبر نظر کلیدی حلقه یعنی «معنای یک گزاره، همانا روش تحقیق پذیری آن است» حمله کردند و آن را گزاره علمی ندانستند. آنان میگفتند از نظر علمی و به روش تجربی چگونه میتوان خود این گزاره را آزمود؟ و چون این گزاره غیرقابل آزمون ا� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-