تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):حق، سنگين و تلخ است و باطل، سبك و شيرين و بسا خواهش و هوا و هوسى كه لحظه اى بيش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798464332




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دل نوشته ها


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: آیلین10th October 2010, 11:08 PMدستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره‌ات طلاست یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟ عاشقم! با من ازدواج می‌کنی؟ اشک گفت: ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی! تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما تو مچاله می‌شوی چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی پس برو و بی‌خیال باش عاشقی کجاست! تو فقط دستمال باش! دستمال کاغذی، دلش شکست گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد در تن سفید و نازکش دوید خونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه‌ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد چرک و زشت مثل این و آن نشد رفت اگرچه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت mahtab 11013th October 2010, 04:52 PM..!!! ... !!! مرا ببخشایید این روزها دستانم خیلی خالیست خالی از هرچه بتوان عشق نامید دستانم ... کاش کسی دستانم را می گرفت ... گرچه این روزها تلاشم این است که زندگی را مملو از عشق و زیبایی ببینم ... اما ... انگار چشمانم را میان انبوه روزمرّگی هایم گم کرده ام . . . کاش بهانه ام می شدی برای عاشق شدن ... ساحره29th October 2010, 09:41 AMدیگر آن مجنون سابق نیستم آن بیابان گرد عاشق نیستم اینک از اهل نسیم و سایه ام با تب صحرا موافق نیستم با سلامی با خیالی دل خوشم در تکاپوی حقایق نیستم بس کنید اصرار را، بی فایده ست من برای عشق لایق نیستم ice6118th November 2010, 03:27 PMمی توان با یک گلیم کهنه هم روز را شب کرد و شب را روز کرد میتوان با هیچ ساخت میتوان صد بار هم مهربانی را خدا را عشق را با لبی خندان تر از یک شاخه گل تفسیر کرد میتوان بیرنگ بود همچو آب چشمه ای پاک و زلال میتوان در فکر باغ و دشت بود عاشق گلگشت بود میتوان این جمله را در دفتر فردا نوشت: خوبی از هر چیز دیگر بهتر است . دارينوش6th December 2010, 02:23 PMاي به داد من رسيده، تو روزاي خود شكستن اي چراغ مهربوني، تو شباي خلوت من اي تبلور حقيقت، توي لحظه‌هاي ترديد تو شبو از من گرفتي، تو منو دادي به خورشيد اگه باشي يا نباشي، براي من تكيه‌گاهي براي من كه غريبم، تو رفيقي، جون پناهي ياور هميشه مؤمن، تو برو سفر سلامت غم من مخور كه دوري، براي من شده عادت ناجي عاطفه من، شعرم از تو جون گرفته رگ خشك بودن من، از تن تو خون گرفته وقتي شب شب سفر بود، توي كوچه‌هاي وحشت وقتي همسايه كسي بود، باسه بردنم به غربت وقتي هر ثانيه شب، تپش هراس من بود وقتي زخم خنجر دوست، بهترين لباس من بود تو با دست مهربوني، به تنم مرهم كشيدي برام از روشني گفتي، پرده شبو دريدي اي طلوع اولين دوست، اين رفيق آخر من به سلامت سفرت خوش، اي يگانه ياور من مقصدت هر جا كه باشه، هر جاي دنيا كه باشي اونور مرز شقايق، پشت لحظه‌ها كه باشي خاطرت باشه كه قلبت، سپر بلاي من بود تنها دست تو رفيق دست بي‌رياي من بود n_golzari7th December 2010, 05:42 PMدر این سکون سرد که چون کوه آهن است باید شکست مهر سکوتی که با من است خورشید عشق سر نزد از دیده امید این خنجر سکوت چو دامی به گردن است در عمق تیرگی که کسی نعره ای نکرد گویی که روح عشق رها گشته از تن است اینجا سکوت شب شده بر نعره ام جواب شاید که خاک مرگ به هر کوی و برزن است خورشید عشق در دل دریای شب نشست انگار روح عشق مهیای مردن است در سرزمین اشک و از آن بوته رضا این بره سکوت به حال چریدن است از خون عاشقان شده رودی به راه شب گرگ سیاه مرگ به حال دریدن است نیما در این شبی که دل از مرگ خود گریست خورشید عشق در تب و تاب دمیدن است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ( نیما گلزاری ) ice618th December 2010, 08:54 AMافسانه تلخ نه اميدي كه بر آن خوش كنم دل نه پيغامي نه پيك آشنائي نه در چشمي نگاه فتنه سازي نه آهنگ پر از موج صدائي ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحرگاهي زني دامن كشان رفت پريشان مرغ ره گم كرده اي بود كه زار و خسته سوي آشيان رفت كجا كس در قفايش اشك غم ريخت كجا كس با زبانش آشنا بود ندانستند اين بيگانه مردم كه بانگ او طنين ناله ها بود به چشمي خيره شد شايد بيايد نهانگاه اميد و آرزو را دريغا، آن دو چشم آتش افروز به دامان گناه افكند او را به او جز از هوس چيزي نگفتند در او جز جلوه ظاهر نديدند به هر جا رفت در گوشش سرودند كه زن را بهر عشرت آفريدند شبي در دامني افتاد و ناليد مرو! بگذار در اين واپسين دم ز ديدارت دلم سيراب گردد شبح پنهان شد و در خورد بر هم چرا اميد بر عشقي عبث بست؟ چرا در بستر آغوش او خفت؟ چرا راز دل ديوانه اش را به گوش عاشقي بيگانه خو گفت؟ چرا؟ ... او شبنم پاكيزه اي بود كه در دام گل خورشيد افتاد سحرگاهي چو خورشيدش برآمد به كام تشنه اش لغزيد و جان داد به جامي باده شورافكني بود كه در عشق لباني تشنه مي سوخت چو مي آمد ز ره پيمانه نوشي به قلب جام از شادي مي افروخت شبي ناگه سرآمد انتظارش لبش در كام سوزاني هوس ريخت چرا آن مرد بر جانش غضب كرد؟ چرا بر ذره هاي جامش آويخت؟ كنون، اين او و اين خاموشي سرد نه پيغامي، نه پيك آشنائي نه در چشمي نگاه فتنه سازي نه آهنگ پر از موج صدائي. دارينوش8th December 2010, 11:50 AMآنهايي كه هميشه بودند، هرگز نبودند او كه هرگز نبود، هميشه بود هميشه و در تمام لحظه‌ها به او كه تمام دقايق عمرم را عطر‌آگين كرد آنچنان كه بعد از ساليان دراز هنوز از شميم خوش آن لحظه‌ها سرشارم و رد پايش هنوز در خواب‌هاي هر شب من.... «آريانا» فرفره12th December 2010, 03:49 PMگر خيال تو در اين خانه نبود ياد تو در همه روز و شب عمر آشناي دل بيگانه نبود در دياري كه در آن رشته‌ي اميدي نيست به چه مي‌پيوستم؟ «هاشم جاويد» *nazanin*22nd December 2010, 10:40 PM"بی سبب...بی قرار" بیا دعا کنیم پنجره باز سودایی باران شود خوب که هوایی خیابان شدیم خواب ببینیم ،آسمان سازش را فقط برای ما کوک کرده و ماه ، ماهور دل ما را می نوازد در آستانه بیداری،باز بی سبب ، بی قرار شویم خواب و بیدار پرسه های کوچه های خلوت آسمان را به خلوت عاشقی هامان ببریم همانجا اطراق کنیم بر سنگفرش راههای نرفته خوب که پر شدیم از آواز تمنا تمام تردیدهای شبانه را یکجا به هوس گل های شمعدانی بفروشیم و شهوت از نو دمیدن را امیدوارانه به آسمانی که خلوت ماست از نو بگوییم بیدار که شدیم ،بیا گریز دور پرنده ها را تماشا کنیم نام پرنده ، سالهاست از خاطر ما رفته بیا دعا کنیم پنجره باز سودایی باران شود. . mahrokhnouri23rd December 2010, 01:44 AMدر مجلس عشاق قراری دگرست وین باده ی عشق را خماری دگرست ان علم که در مدرسه حاصل کردند کاری دگرست و عشق کاری دگرست paradise7226th December 2010, 08:10 PMروزها از پي هم می گذرند گه پراز شادی و گه سرشار زغم وهمه می گذرند چون غباری درراه وهمه می سازند غصه ها خاطره ها وتو بعد از سالها چون ورق می زنی این خاطره را با خودت می گویی که نه من بشناختم او را ونه او بشناخت مرا آه او دوستم بود !!!!پس نه او گنه کار بود و نه من گنه از فاصله ها بود و زمان که در آن لحظه ی کوتاه کلاس :-<:-< مدتی بیش نبود!!!!:-<:-< paradise7228th December 2010, 07:43 PMمی کند برپا برایم آخر این دلدار.............دار می فرستد عاقبت برپيكربیمار...............مار عرصه رامی آوردبر عاشق دلتنگ...........تنگ روز روشن را کند با اندکی گفتار.............تار می گذاردپيش پايم با لب بادام.............دام تابگریم همچو بلبل دردل گلزار ..............زار عاشقش رامی کندباحیله ونیرنگ.........رنگ می کنددرچشم من این دلبرغمخوار.......خار می کند دیوانه ای رابادلی آرام ............رام بهر من هرگز نگردداین بت عیار............یار mahrokhnouri29th December 2010, 01:51 AMتو که دستت به نوشتن اشناست/دلت از جنس دل خسته ی ماست دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی دل مارو بنویس.................. *nazanin*31st December 2010, 01:50 PMسالها پیش که کودک بودم سر هر کوچه کسی بود که چینی ها را بند می زد با عشق... و من آنروز به خود می گفتم ، آخر این هم شد کار ؟ ولی امروز که دیگر خبری از او نیست نقش یک دل که به روی چینی ست ترکی دارد و من در به در کوه به کوه در پی بند زنی می گردم... فرفره8th January 2011, 05:14 PMتو چگونه مي‌تواني گفت كه مست عطر بهشت برين هستي و بعد ادعا كني كه تا به حال گلي را نبوييده‌اي؟ mohsen452nd February 2011, 02:40 AMکودک همسايه مي خندد خانه همسايه را باغي است مالامال رنگ و بوي چهره ها رنگ گل و خوشخوي مردمانش صبح با آواز مرغان و شميم نسترنها روي مي شويند خانه همسايه را آوازها شاد است در ميان خويش از پاکي و بهروزي سخن گويند خانه همسايه آري سبز و آباد است . . . با پدر از شادکامي هاي آن همسايه مي گفتم چشم پر اندوه او برقي زد و آرام چون نياکانش خمار و رام سر به سويي کرد و با انگشت خانه همسايه ديگر نشانم داد با تاني گفت: "هيج مي بيني؟ کودکان خانه همسايه ديگر همه غمگين و محزونند چهره ها زرد است و پژمرده چشمها بي حالت و مرده کورسويي از اميد و زندگاني نيست ردپايي از صفا و مهرباني نيست اسکلتها بيرق فقرند گوشتي بر استخواني نيست از فرا دستان خود بگذر بر فرو دستان و بر بيچارگان بنگر جز صداي شوم جغد نکبت و ادبار جز خرابي و تل آوار زآنطرف آيا نصيبي هست؟" mohsen4524th February 2011, 10:11 PMشب سردي است و من افسرده. راه دوري است و پايي خسته. تيرگي هست و چراغي مرده. مي كنم تنها از جاده عبور: دور ماندند ز من آدمها. سايه اي از سر ديوار گذشت غمي افزود مرا بر غم ها. فكر تاريكي و اين ويراني بي خبر آمد تا به دل من قصه ها ساز كند پنهاني. نيست رنگي كه بگويد با من اندكي صبر سحر نزديك است. هر دم اين بانگ برآرم از دل: واي اين شب چه قدر تاريك است! خنده اي كو كه به دل انگيزم ؟ قطره اي كو كه به دريا ريزم ؟ صخره اي كو كه بدان آويزم ؟ مثل اين است كه شب نمناك است. ديگران را هم غم هست به دل غم من ليك غمي غمناك است نوشت ice6116th April 2011, 09:47 AMدرد من درد است درمان ندارد قلب من زخم است ايمان ندارد عشق من عشق است جايي ندارد حال من غم است شادي ندارد . كار من آه است راهي ندارد صبر من كم است ياري ندارد ...s/e حكايت نامه23rd April 2011, 07:32 PMقرار بود فقط بی قرار من باشی و روزهای مبادا کنار من باشی. قرار بود که مهتاب من شوی نه فقط شبی ستاره ی دنباله دار من باشی. که هر ستاره ی دنباله دار رفتنی است خیال می کردم ماندگار من باشی. سر قرار نبودی خمار برگشتم قرار بود که چشم انتظار من باشی. تو دستهای خودت را به دستهای کسی... بدون اینکه کمی شرمسار من باشی! بهار رفت و تو رفتی من و خزان ماندیم قرار بود بمانی بهار من باشی. چرا مرا به امان خدا رها کردی ؟ به جای اینکه خداوندگار من باشی mohsen4524th April 2011, 01:31 AMخداحافظ ... (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند******.com/post-167.aspx) خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني ...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....! kambiz198429th April 2011, 11:41 PMپا به ماه! این روزها چقدر دوست دارم شعری بسرایم. اما واژه ها مثل ماهی های لیز کف رودخانه، در دستهایم سر می خورند. حس می کنم زنی شده ام پر از احساس. چه فرقی می کند که زن باشم یا مرد؟ عاشق بودن کافی است تا حس کنم چیزی ورای جنسیت محتوم خویشم. انگار در شکمم، هزار تخم ماهی است. باید بزایم. باید بارم را زمین بگذارم... اکنون در انتظار درد زایشم. در انتظار ترکیدن کیسه ی آب بغض هایم هستم. اما هنوز دهانه ی رحمی که جنین شعرهایم را در خود دارد، به قدر کفایت باز نشده است. هنوز هنگامه ی اوج دردی که باید در استخوانهای لگنم بپیچد، فرا نرسیده است. زایش یعنی حس دو نیمه شدن، یعنی خون یعنی فریاد یعنی گریه، یعنی گذاشتن موجودی نرم و لیز کنار قلبت. زایش یعنی رهایی، خنده، مهر، یعنی حس بلند مادر شدن. پا به ماه بودن چه حسی دارد! منتظر بودن چه اضطرابی! های با شمایم کودکان لطیف شعر و غزل! کی بدنیا می آیید؟ woman200030th April 2011, 10:54 AMنیا باران زمین جای قشنگی نیست ، من ارز جنس زمینم خوب میدانم که اینجا جمعه بازار است در اینجاقدر نشناسند مردم ! نیا باران.... که گل در عقد زنبور است ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست میدارد............ نیا باران................ woman20001st May 2011, 09:39 AMدر پس تنهایی من , تنهایی دورتر و دست نیافتنی تری وجود دارد . کسی که ساکن آنجاست , تنهایی مرا بس پر ازدحام می پندارد ؛ و سکوت مرا لبریز از فریاد و غوغا می بیند . و من , که هنوز نا آرام وسرگردانم , چگونه به آن تنهایی مطلق توانم رسید ؟ نغمه های آن دیار , در گوشم طنین افکن است . و سایه ی تاریک آن , راه را از برابر دیدگانم پنهان میکند . پس چگونه به سوی آن تنهایی آسمانی راه برم ؟ در پس این دره ها وبلندی ها , جنگل عشق و شیدایی است . کسی که ساکن آنجاست , خاموشی مرا تندبادی سهمگین می شمارد ، و دلدادگان آن دیار، شیفتگی مرا فریبی بیش نمی دانند . من که هنوز نا آرام و سرگردانم , چگونه بدان جنگل مقدس خواهم رسید ؟ من که هنوز طعم خون در دهان دارم , چگونه آن تنهایی روحانی را درک توانم کرد ؟ من در پس این خویشتن در بند , خویشتنی آزاده دارم ، که در نظر او , رؤیاهایم " نبردی در تاریکی " است . من که نوباوه ای خوار و زبونم , چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد کنم ؟ آری , پیش از قربانی کردن تمامی خویشتن های در بند خود ، یا پیش از آن که تمامی مردمان , آزاده و رها گردند ، من چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد توانم کرد ؟ آری , چگونه برگ هایم به نوازش باد , ترانه ی پر کشیدن توانند سرود ، بی آنکه ریشه هایم در ژرفای تاریکی زمین , فرو روند ؟ و چگونه عقاب جانم در برابر خورشید بال و پر تواند گشود ، اگر لانه ای را که به عرق جبین بنا نهاده , برای جوجه ها بر جای ننهد ...؟ woman20001st May 2011, 05:12 PMساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست اسکادران عشق1st May 2011, 06:00 PMسرخوش از آنیم که حج می رویم غافل از آنیم که کج می رویم کعبه ، به دیدار خدا می رویم او که همین جاست کجا می رویم حج به خدا جز به دل پاک نیست شستن غم از دل غمناک نیست دین که به تسبیح و سرو ریش نیست هرکه علی گفت که درویش نیست صبح به صبح در پی مکر و فریب شب همه شب گریه و امن یجیب woman20002nd May 2011, 10:38 AMتو در کجای درونم نشسته ای غمگین (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند***********.ir/post/73/) تو در کجای درونم نشسته ای غمگین که روزهای من از صبح تا به شب تار است و چشمهای همیشه پر از خجالتِ من برای خاطر تو تا همیشه غمبار است تو چیستی که درونم شبیه وسوسه ای و خواب های پیاپی اسیر وسوسه ای اگر به طعنه برانی به سجده باز آیم تو رعد و برق نگاهی،خدای وسوسه ای کلاف درهم بغضی که راه نشناسی خیانتی که خموشی و آه نشناسی تو طفلِ تازه به دنیا رسیده ای انگار که چشمِ بسته نداری و خواه نشناسی تو موج رفته به آغوش ساحلی سردی نوید عشقی و سرتا به پا پر از دردی کنارِ سینه ی دریا که گوش ماهی مُرد تو با وجودِ خودت با دلم چه ها کردی! کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) مهلا معین2nd May 2011, 12:11 PMخفاش ها دیشب چراغم راشکستند بغض گلوگیر ِ اتاقم را شکستند دیشب کلاغان در هجومی نابرابر با پایکوبی سرو باغم را شکستن دستی که می گیرد دو دستم را بریدند پایی که می گیرد سراغم را شکستند گفتم به پایم جای تاول بیش از این کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند دردم دوا کردند ساقم را شکستند می خواستند از من کبوتر پر بگیرد سنگی زدند و بال زاغم را شکستند اما شکستن مرد خواهد ساخت از من من رشد خواهم کرد ، طاقم را شکستن یادم تمام آن کلاغان را فراموش آن دست هایی که جناغم را شکستند woman20003rd May 2011, 05:31 PMشما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم :shame: شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره ! شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ... شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم..... شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیمکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد. شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ... شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم شما یادتون نمیاد تو دبس سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 550]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن