تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833834842
داستان داریوش و بردیای دروغین
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: alipayandehjahromi5th October 2010, 12:17 AMافسانه ي هفت رئيس نوشته: علي پاينده جهرمي دو مرد در اتاق تقريباً تاريکي روي صندلي نشسته بودند. چهرههايشان به سختي ديده ميشد. نور تنها شعلهي نيمه عريان اتاق از جايگاه خويش ميگريخت و پس از برخورد با آن دو روي ديوار مقابل انعکاس مييافت تا در اثر آن اشباح چهرهي مردها روي ديوارهاي پشت سرشان پديد آيد. يکي از مردها آهي کشید و گفت: من هميشه فرزند دوم باقي خواهم ماند و تا ابد از مواهب فرزند اول بودن بينصيب ميمانم. مرد دوم يک لحظه به تاج کنگرهاي شکل و موهاي بلندي که روي گوشهاي طرف مقابلش را پوشانده بود نگريست. _سرورم، مطمئن باشيد اگر به توصيههاي من گوش کنيد، امپراطوري از آن شما خواهد بود. در حال حاضر تعداد زيادي از مردم به خاطر مالياتهاي فراواني که برادرتان براي لشکرکشي به مصـر دريافت کرده است از حکـومت ناراضياند. از طرف ديگر نميشود يک امپراطوري عظيم را که ملل فراواني زير سلطه آن هستند با قوانين يک کشور کوچک اداره کرد. از ديگر عوامل نارضايتي مردم عدم اصلاح ساختار هاي اساسي حکومت، بعد از تبديل کشوري کوچک به يک امپراطوري چند مليتي است. برادر شما به جاي انجام دادن تغييرات، شورشهاي ناهماهنگ اما گستردهاي را که در نقاط مختلف امپراطوري روي داده با قساوت و بيرحمي سرکوب کرده است. شورشها سرکوب شدهاند ولي اين آتش زير خاکستر است؛ با تحريک کوچکي آتش شورشها دوباره شعلهور ميشود. ما مردم را تحريک ميکنيم و سپس بر موج احساسات آنها سوار ميشويم. مطمئناً به تخت نشستن شما همه جا با استقبال رو به رو خواهد شد. پس از چند ساعت مذاکرات خستهکننده، مرد دوم از اتاق خارج شد. مرد ديگري که اشرافزادگي از لباس هايش مشخص بود، بيرون منتظر او بود. اشرافزاده از مرد دوم پرسيد: به چه نتيجهاي رسيديد؟ مرد دوم پاسخ داد: نگران نباش؛ من دوباره قدرت را به مادها برميگردانم. اشرافزاده خوشحال شد و گفت: مردم ما هرگز خدمات شما را فراموش نخواهند کرد. ما اشراف زادگان مادي با تمام توان پشت سر شما هستيم. ادامه دارد نوشته: علی پاینده جهرمی alipayandehjahromi7th October 2010, 01:48 AMقسمت دوم. بازي قدرت ( افسانه ي هفت رئيس ) *** داريوش در باغ بزرگ خود ايستاده بود و برگ يکي از درختان را با دست بررسي ميکرد. برگ درخت زرد شده بود. صدايي از پشت سرش شنيد. به پشت سرش نگاه کرد. خدمتکاري که پشت سرش ايستاده بود، دست راست را برافراشت و انگشت سبابه را به سمت جلو دراز نمود. سپس گفت: سرورم، رئيس طايفهي مَرفَيان تشريف آوردهاند. داريوش به خدمتکار پاسخ داد: راهنماييشان کن. خدمتکار خارج شد وپس از چند ثانيه به همراه فرد لاغر اندامي بازگشت. _دوست عزيز، اُتانِس، خيلي خوش آمدي. داريوش و اُتانِس به مانند دو فرد همشأن گونههاي يکديگر را بوسيدند. داريوش رو به خدمتکار کرد و گفت: ما را تنها بگذار. خدمتکار تعظيمي کرد و آنجا را ترک نمود. اُتانِس به درختان باغ نگريست و گفت: به نظر ميرسد باغ تو از کمآبي رنج مي برد! _هوش سرشار تو مثل هميشه همه چيز را درست حدس ميزند. پاتيزيتس مغ، رودي را که اين باغ از آن مشروب ميشده به طرف املاک شاهي برگردانده است. در ماههاي اخير، ما با اين مرد مشکلات فراواني داشتهايم. _از پدرت تقاضا کن که در اين مورد پادرمياني کند. هنوز خيليها خدمات ويشتاسب را به شاه بزرگ، کوروش-که درود خدايان بر او باد- فراموش نکردهاند. پدر تو در جامعه از محبوبيت و احترام زيادي برخوردار است. _آيا معني سخن تو اين است که پدر من براي آب بايد به يک مادي التماس کند. ما مادها را در جنــگ شکست دادهايم اما حالا پسر کوروش در نبود خودش يکي از آنها را بر ما پارسيهاي اصيل حاکم کرده است. _اين مشکل همهي ما پارسيهاست. شاه کمبوجيه با اين کار تسلطش را بر طوايف پارسي افزايش ميدهد. _از طريق اتحاد با مادها. _کلام تو عين حقيقت است. اين کار به کمبوجيه اين امکان را ميدهد که اتکاي کمتري به سران طوايف پارسي داشته باشد و قدرت مطلق خويش را حفظ کند. شاه از رقابت شديدي که بين بزرگان مادي و پارسي در جريان است و تنفر ايشان از يکديگر به نفع خود بهرهبرداري ميکند. او از راه تصرف در مناصب و مشاغل تسلط خويش را بر نجبا و اعيان مملکت افزايش ميدهد. از حسادت و چشم و همچشمياي که براي رسيدن به مشاغل مهم بين اعيان اتفاق ميافتد سود جسته، پايههاي سلطنتش را محکمتر ميکند. ناگهان خدمتکار با عجله وارد شد. خدمتکار در حالي که به سختي نفس نفس ميزد، ابتدا به داريوش و اُتانِس اداي احترام کرد، سپس رو به داريوش کرد و به سرعت گفت: سرورم، اتفاق بسيار مهمي رخ داده است. شايد لازم باشد در خلوت به عرض برسد. داريوش به خدمتکار پاسخ داد: کلام خويش بي پرده هويدا کن چرا که اُتانِس از برادر به من نزديک تر مي باشد.خدمتکار رو به اُتانِس کرد و گفت: از شما پوزش ميطلبم؛ سپس رويش را به سمت داريوش برگرداند و گفت: شاهزاده برديا که چندي قبل از ايالت پارت آمده بود، بر ضد شاه کمبوجيه کودتا کرده است. افراد او تعداد زيادي از نگهبانان مخصوص شاه را کشتهاند. نايب السلطنه پاتيزيتِس همراه باقيماندهي نگهبانها فرار کرده است. داريوش و اُتانِس به يکديگر نگاه کردند. پس از چند لحظه که ژرف در چشمان يکديگر نگريستند، داريوش گفت: اوضاع پس از سرکوب شورش گستردهي تودههاي مردم به دست ارتش امپراطوري به تازگي آرام شده است. او چه قصدي در سر دارد؟ مگر فرمانروايي بر ايالات شرقي که به حکم پدر به پسر دوم تنفيذ گرديده براي او کم است که بر ضد برادرش کودتا ميکند. _طمع آدمي را حدي نيست. همواره در مخيلهي خود ميانديشيدم آيا برديا به حکمراني بر پارت، گرگان، باختر و خوارزم قانع است، يا سوداي سلطنت بر کل امپراطورياي را که کوروش کبير بنيان نهاده است در سر ميپروراند. بهتر است هر دو به خانه بازگرديم و خود را مهياي اتفاقات جديد سازيم. _باشد. ادامه دارد... نوشته: علی پاینده جهرمی alipayandehjahromi12th October 2010, 10:43 PMقسمت سوم داريوش به سمت خانه حرکت کرد. جنب وجوش بيش از حد مردم همه جا به چشم مي خورد. او نگراني را در صورت کل مردم اعم از عادي و اشراف زاده، فقير و غني، زن و مرد، کوچک و بزرگ مشاهده مي کرد. هر کس از مقابلش رد مي شد از او کسب تکليف مي نمود. داريوش سعي مي کرد تشويش خود را از ديگران مخفي نگاه دارد و با رفتار آرام خود به آن ها روحيه بدهد. وقتي به خانه رسيد، در ابتدا تعدادي از خادمينش را براي به دست آوردن آخرين اطلاعات فرستاد. سپس در اتاق خود به تنهايي نشست و غرق تفکر شد. پس از دقايقي در اتاق باز شد. داريوش به قد بلند و اندام تراشيده ي همسرش نگريست و لبخند زد. _ آيا از وقايع جديد مطلع گشته ايد؟ _ بله آرتيستون عزيز. اتفاقات جديد مي تواند تأثيرات بسيار سوئي در بر داشته باشد. _ولي من اين طور فکر نمي کنم. داريوش با تعجب به صورت همسرش نگريست. آرتيستون که به مانند ديگر زنان اشراف زاده مي دانست چگونه با لحن شيرين و تأثيرگذار در اعماق وجود مردان نفوذ کند، ادامه داد: بگو ببينم اگر هر دو برادر در جنگ با يکديگر کشته شوند، چه کسي به شاهنشاهي مي رسد. _خب... با توجه به اينکه زادهي زن غيرعقدي نمي تواند به مقام شاهي برسد... و از کاسان دان همسر کوروش بزرگ فقط همين دو پسر باقي مانده اند... اين مسئله بسيار بحث برانگيز خواهد شد. برادران کوروش توانايي لازم را ندارند. در اين موقعيت اگر شاه از بين ماد ها انتخاب شود، پارسي ها او را قبول نخواهند کرد و شاه پارسي، مورد قبول ماد ها نيست. شاه بايد با هر دو ملت رابطه داشته باشد و فقط کوروش و اقوامش اين خصوصيت را دارا هستند. کوروش بزرگ از طرف پدري از نثل شاهان پارس و از طرف مادري از نژاد ماد ها بود. _ از نسل هخامنش سرسلسله ي سلطنت پارس، چند نفر واجد شرايط هستند. _افراد زيادي از نسل هخامنش وجود دارند ولي فکر نمي کنم از نظر قدرت، شهرت، ثروت و توانايي شخص واجد شرايطي وجود داشته باشد. هيچ کدام از آن ها مثل کوروش و فرزندانش با آستياگس ماد قرابت ندارند و ماد ها چنين شاهي را نمي پذيرند. آرتيستون مستقيم در چشمان داريوش نگريست. _آيا تو کاملاً مطمئني که خدايان هيچ شخص واجد شرايطي را براي در دست گرفتن سرنوشت ملت پارس در اين لحظه ي تاريخي نيافريده اند؟ داريوش و آرتيستون چند لحظه در سکوت به يکديگر نگاه کردند تا اينکه سرانجام داريوش متوجه معني سخن همسرش شد. _من؟! _آري تو. کوروش، کمبوجيه و برديا، مشروعيت خودشان را براي سلطنت از هخامنش، سرسلسله ي سلطنت پارس، نگرفته اند، بلکه آن ها خودشان را جانشينان برحق آستياگس، آخرين شاه ماد که پدر بزرگ مادري کوروش بود، مي دانند. حالا تو به من بگو کدام ملت در فتوحات کوروش سهم بيشتري داشته است. آيا ملت ماد؟... يا ما پارسي ها؟ _قطعاً پارسي ها سهم بيشتري داشته اند. _اما اکنون در نبود شاه چه کسي نايب السلطنه است. اشراف زادگان کدام ملت پست هاي کليدي بيشتري را در اختيار دارند. آيا زمان آن فرا نرسيده است که يک پارسي اصيل به پا خيزد و قدرت را کاملاً به انقياد ما درآورد؟ لحظه اي آرتيستون سکوت کرد و نگاهش ژرف در عمق وجود داريوش رسوخ نمود. آن گاه ادامه داد: تو بايد با ديگر بزرگان پارسي صحبت کني. قطعاً آنها هم مثل ما مي انديشند. اين زمان بهترين موقعيت براي ايجاد سلطنتي کاملاً پارسي است. سلطنتي که مشروعيتش را نه از آستياگس ماد، بلکه از شاهان قديمي پارس بگيرد و به نام هخامنش سر سلسله ي سلطنت پارس ملبس باشد. سخنان آرتيستون به سختي بر روي داريوش اثر گذاشت. همان روز او با خود عهد کرد، راهي را که آرتيستون پيش پايش گذاشته بود، با تمام توان دنبال کند. ادامه دارد... نوشته: علی پاینده جهرمی alipayandehjahromi19th October 2010, 12:09 AMقسمت چهارم چند روز بعد فرستاده اي از داريوش خواست که به ديدن برديا برود. برديا پس از فتح پاسارگاد، پايتخت کوروش بزرگ، در آنجا اقامت گزيده بود. داريوش به طرف پاسارگاد حرکت کرد. آرتيستون با اصرار فراوان همسفر او شد. وقتي داريوش و آرتيستون به محل اقامت برديا رسيدند، در آنجا متوجه حضور ديگر رؤساي طوايف و تعداد زيادي از بزرگان پارس شدند. ويشتاسب و اُتانِس نيز حضور داشتند. همه ي آنها با راهنمايي مستخدمان به سالن وسيعي رفتند. همهمه ي عجيبي فضاي سالن را پر کرده بود. هر کس از ديگري دليل تشکيل جلسه را مي پرسيد و نظر خود را براي ديگران توضيح مي داد اما هيچ کس به درستي علت را نمي دانست. نگهباني با صداي بلند ورود برديا را اعلام کرد. سرها به طرف دري که در منتهي اليه سالن بود برگشت. برديا وارد شد. قدي بلند و اندامي ورزيده داشت. شمايل پدرش کوروش در سيماي او نمايان بود. موهاي بيش از حد بلندش با جايگاه او تناسب نداشت. برديا به سمت تخت مجللي که در مکان بلندي تعبيه شده بود رفت و بر روي آن نشست. همه ي حاضرين با حرکتي يکنواخت دست را برافراشته، انگشت سبابه را به طرف جلو دراز کردند. برديا شروع به سخن گفتن کرد و گفت: به خواست خدايان، مقام سلطنت به من تنفيذ شده است. من از همه ي شما بزرگان ملت پارس تقاضا دارم که نسبت به من سوگند وفاداري ياد کنيد. همهمه ي ضعيفي از جمعيت برخاست. هيچ کس نمي دانست بايد چه عکس العملي نشان دهد. برديا که از قبل منتظر چنين رفتاري بود گفت: افراد من ترتيب اين کار را خواهند داد. من از همه ي شما انتظار همکاري کامل دارم. ناگهان صداي رسايي از ميان جمعيت بلند شد. اين صداي داريوش بود. در زماني که ديگران جرأت سخن گفتن نداشتند، صداي او به گوش مي رسيد: ولي ما قبلاً نسبت به شاه کمبوجيه سوگند وفاداري خورده ايم. همه ي سرها به طرف داريوش برگشت. او ادامه داد: با عرض پوزش از سرورم، تا زماني که برادر بزرگ ترتان زنده باشند، کسي نمي تواند نسبت به شما سوگند وفاداري ياد کند. _ درست است. _درست است. _قانون نيز چنين مي گويد. همه با شنيدن سخنان داريوش جرأت پيدا کرده بودند. برديا که ناراحت شده بود، اندکي به بررسي اوضاع پرداخت و سرانجام تصميم خود را گرفت. او گفت: اگر اين خواست بزرگان ملت پارس باشد، من به آن احترام ميگذارم. مي توانيد برويد. يک بار ديگر همه به برديا اداي احترام کردند. آنگاه به تدريج به سمت خروجي به راه افتادند. برديا گفت: داريوش تو بمان. داريوش بر جاي خود ايستاد. نگاه هايي بين او، اُتانِس و پدرش رد و بدل شد. همه ي مدعووین سالن را ترک کردند. داريوش با برديا و محافظينش تنها ماند. برديا چند لحظه در سکوت داريوش را برانداز کرد و ناگهان گفت: داريوش، نظرت را تغيير ده. من به هيچ عنوان نميتوانم نافرماني رئيس اصلي ترين طايفه ي پارس را بپذيرم. پاسارگاديان از نظر قدرت، تعداد و ثروت از تمام طوايف پارسي برتر هستند. پدر من نيز از آنها بود. پاسارگاديان بايد به من وفادار باشند. _با اين وجود عاليجناب... نظر من همان بود که گفتم. داريوش بدون اينکه به او اجازه ي خروج داده باشند، پشتش را به برديا کرد و به طرف خروجي به راه افتاد. برديا گفت: مطمئن باش، حرکت امروز تو را هرگز فراموش نخواهم کرد. داريوش ايستاد. سپس برگشت. رو به برديا کرد و گفت: باز هم از سرورم پوزش مي طلبم... ولي بايد بگويم شما نمي توانيد بدون دليل موجهي به يکي از رؤساي طوايف صدمه بزنيد. متأسفانه اين هم از قوانيني است که پدر شما و کل ملت پارس وضع کردهاند. داريوش با قدم هاي استوار سالن را ترک نمود و برديا را با خشمش تنها گذاشت. در بيرون، ويشتاسب و اُتانِس به همراه ملازمانشان و ملازمان داريوش ايستاده بودند. ويشتاسب به طرف پسرش رفت و به او گفت: همه ي ما را نگران کردي. به چه سبب آن کس که قدرت را در دست دارد خشمگين مي سازي؟ آيا در جواني از دنيا خسته شده و از جان عزيز سير گشته اي؟ _نگران نباشيد پدر. برديا به تازگي قدرت را در دست گرفته است. در اين موقعيت نمي تواند بر خلاف نظرات پدرش کاري انجام دهد و بدون دليل موجهي به من ضربه بزند. اين کار وجهه ي او را در بين پارسيان مخدوش مي کند. داريوش از پدرش رو برگرداند و به يکي از ملازمينش گفت: مي خواهم با ديگر رؤساي طوايف ديدار کنم. ترتيبش را بده. همه ي آنها را به محل اقامت من دعوت کن. ادامه دارد... نوشته: علی پاینده جهرمی alipayandehjahromi25th October 2010, 03:15 AMقسمت پنجم رؤساي طوايف پارسي به همراه ملازمانشان به محل اقامت داريوش وارد مي شدند. خدمتکاران آن ها را به سالن مخصوصي هدايت مي کردند. ملازمان مجبور بودند، بيرون به انتظار بايستند. محل اقامت داريوش بسيار شلوغ شده بود. آرتيستون به همراه تعدادي نديمه مشغول پذيرايي از مهمانان بود. در سالن اصلي محل اقامت داريوش، پشت ميز بزرگي، داريوش، رئيس پاسارگاديان؛ اُتانِس، رئيس مَرفَيان و ويشتاسب نشسته بودند. رؤساي طوايف وارد مي شدند و بعد از سلام و احوال پرسي پشت ميز مي نشستند. اينتافِرن، رئيس طايفه ی ماسپيان؛ آسپاتي نِس، رئيس طايفه ي پانتاليان؛ گُبرياس، رئيس طايفه ي دروسيان و مِگابيز، رئيس طايفه ي گرمانيان يک به يک وارد شدند و پشت ميز نشستند. بعد از مدتي که رؤساي طوايف به انتظار نشستند، اُتانِس گفت: خب... رؤساي شش طايفه ي شهري و دهنشين هم اکنون در اين مکان حاضر هستند. اما رؤساي چهار طايفه ي کوچ نشين دايي ها، مَرد ها، دروپيک ها و ساگارتي ها حضور نيافته اند. به نظر می رسد آن ها با ما نباشند. _از قديم در ملت ما رسم بوده است که ديگر طوايف پيرو سه طايفه ي محوري پاسارگاديان، مَرفَيان و ماسپيان باشند؛ با اين وجود باز هم ايشان حضور نيافته اند. چند لحظه اي حاضرين با سکوتي معني دار به اينتافِرن و اندام تنومند او نگريستند تا اينکه ويشتاسب که از همه مسن تر بود سکوت را شکست: بهتر است شروع کنيم. در همان لحظه در باز شد و رئيس طايفه ي کوچن شين دايي ها وارد گرديد. اُتانِس رو به او کرد و گفت: هيدارن، چرا اين قدر دير کردي؟ هيدارن پاسخ داد: بايد مرا ببخشيد. ويشتاسب رو به هيدارن کرد و گفت: با اين حال خيلي خوش آمديد. لطفاً بفرماييد بنشينيد. هيدارن به طرف صندلي اي در انتهاي ميز رفت و پشت آن نشست. اُتانِس همچنان به او مي نگريست. در همين حين مِگابيز شروع به سخن گفتن کرد و رو به داريوش گفت: به نظر من تو اشتباه کردي. مي گويند انسان عاقل همواره به سمتي مي رود که باد در وزش است. اگر ما با برديا همکاري مي کرديم، مي توانستيم خود و مردمان را از خطر دور نگاه... گُبرياس ناگهان وسط حرف مِگابيز پريد و گفت: اما اين تويي که در اشتباهي. گُبرياس روي خود را به طرف حضار برگرداند و ادامه داد: همه ي ما به خوبي از اخلاق شاه کمبوجيه مطلع هستيم. در بين نزديکان کوروش بزرگ هيچکس مقرب تر پرِک ساس پس نبود. با اين وجود فقط به خاطر يک خطاي کوچک، کمبوجيه او را با کشتن فرزندش مجازات کرد. چه کسي مي تواند تصور کند، کمبوجيه چه بلايي بر سر همدستان برادر طغيانگرش مي آورد. صداي همهمه از حضار برخاست. هر کس سعي مي کرد، نظر خودش را با صداي بلند به گوش بقيه برساند. در اين بين داريوش به سخن درآمد و با صداي بلند چيزي گفت که همه ي سر ها را به طرف او برگرداند: اصلاً براي چه ما بايد مطيع مطلق خانواده ي کوروش باشيم؟ همهمه ي حضار ساکت شد. همه به سخنان داريوش گوش سپردند. او علاوه بر رياست قدرتمند ترين طايفه ي پارس، در بين حاضرين از همه به هخامنش، جد بزرگ کوروش، نزديک تر بود. البته به غير از پدرش ويشتاسب. _همه ي خانواده هاي پارسي در افتخارات کوروش بزرگ سهيم بوده اند. همه ي طوايف علاوه بر دادن قرباني، فداکاري هاي بسياري نموده اند. اما حالا همه چيز به نام خانواده ي کوروش ثبت شده است. فرزندش کمبوجيه تاکنون تعداد زيادي از نجباي پارسي را به دلايل کوچکي از ميان برداشته يا به سختي مجازات کرده است. بهترين مراتع به آن ها اختصاص پيدا کرده است. قوي ترين غلامان و زيباترين کنيزان، متعلق به آن هاست و ما فقط آلت دست هستيم. داريوش با صداي بلند تري ادامه داد: پس فايده ي آن همه جانفشاني براي فتح کشور ها چه بوده است؟ چه چيزي از دادن قرباني هاي بسيار نصيب ما گشته؟ کوروش ماد ها را در جنگ شکست داده اما حکومت هنوز هم در دست آن هاست. تعداد زيادي از بزرگان مادي در حکومت به وجود آمده سهم دارند. آيا زمان تأسيس حکومت پارسي مستقل فرا نرسيده است؟ داريوش مدتي سکوت کرد، تا تأثير کلامش را بر ديگران ببيند. همه ي نجباي پارسي سر ها را به زير انداخته، در سکوت به فکر رفته بودند. داريوش با صداي آرامتري ادامه داد: زمان آن فرا رسيده است که به خود آييم. ما بايد حکومتي مستقل تشکيل دهيم که از ماد ها مجزا باشد. ما قدرت اين کار را داريم. کوروش هم بدون کمک و همياري ديگر پارسي ها هيچ کاري نمي توانست انجام دهد. ناگهان در سالن بزرگ باز شد و يکي از زيردستان داريوش با عجله وارد گرديد. سر ها به طرف در برگشت. داريوش که از خراب شدن نطق مهيـج خود عصبـاني شده بود، به مرد گفت: اي ابله. دستـور مي دهم آنقدر تو را تازيانه زنند تا تمام بدنت سياه گشته، فريادت به آسمان ها رسد و خدايان را بيازارد. براي چه مزاحم ما شدي؟ مگر فرمان نداده بودم در حين مذاکرات ما کسي داخل نشود؟ مرد يک لحظه جا خورد اما سريع خود را جمع و جور نمود و گفت: تمناي بخشش دارم سرورم. اتفاق بسيار مهمي افتاده است و من که خادم شما هستم وظيفه ي خود دانستم در اسرع وقت ماوقع را به اطلاع رسانم تا نکند در اثر ديرکرد زياني متوجه ولينعمتم گردد و خللي به او رسد. داريوش گفت: گزارش بده. _برديا فرماني صادر کرده و تمام ملل تابعه را براي مدت سه سال از دادن ماليات معاف داشته است. همهمه يک بار ديگر از رؤساي طوايف برخاست. _آخر چگونه ممکن است؟ _چه حماقتي! _اشتباه ميکنيد! اين حماقت نيست بلکه زيرکي رقيب را ميرساند تا ما را از خواب غفلت بيدار کرده و در مواجهه با او محتاط تر گرداند. اين صداي اُتانِس بود. بـرديا که از حمايت ما نااميـد شده است، با اين کار ملل تابعه را به سمت خود مي کشاند و آنان را شيفته ي شاه جديد مي سازد تا از حمايت برادر دست برداشته به پايش افتند و کمر خدمت به درگاه عدل پرور او بندند. من پيشنهاد ميکنم همگي ما به طايفه هايمان بازگرديم. ماندن ما در اينجا خطرناک است. در هر حال همگي در خطر هستيم. بايد با هم در تماس باشيم. در صورتي که تهديدي از جانب برديا يا هر کس ديگري هر يک از ما را هدف قرار دهد، بقيه بايد به آن شخص کمک کنند. چنانچه متحد باشيم، هيچکس نمي تواند به ما صدمه بزند. همه با سخنان اُتانِس موافقت کردند. سپس در حالي که مشغول صحبت با يکديگر بودند، کم کم محل را ترک نمودند. در همين اثني اُتانِس داريوش را به گوشه اي برد و در گوش او زمزمه کرد: هيدارن بسيار دير آمد. من به او مشکوکم. پس بهتر آن بُوَد که تو زود تر از بقيه اينجا را ترک کني. از بيراهه برو و مراقبت بسيار روا دار تا از گزند برديا در امان بماني. داريوش با تکان دادن سر به اُتـانِس جواب مثبت داد. همانطور که رؤساي پارسي آن محل را ترک مي کردند، خورشيد در حال غروب بود. آسمان آبي کاملاً به رنگ خون در آمده بود و از شروع دورانی بسيار پر تلاطم خبر می داد. ادامه دارد... نوشته: علی پاینده جهرمی. alipayandehjahromi31st October 2010, 10:28 PMقسمت ششم داريوش و همراهانش نيمه شب و در خفا، سوار بر اسبان تيزرو و با لباس مبدل آن محل را ترک نمودند. هنوز مدتي از شهر دور نشده بودند که سردسته ي محافظان داريوش به او نزديک شد و گفت: سرورم... فرمانده ي محافظان به پشت سرش اشاره کرد و ادامه داد: به نظر مي رسد گروهي در تعقيب ما هستند. داريوش به آن سو نگريست و گفت: آري چنين است که تو مي گويي. آرتيستون به داريوش نزديک شد و به او گفت: برديا بدون دليل موجهي جرأت ندارد در ملاء عام به شما ضربه بزند؛ بنابراين تصميم دارد در اين محل دور افتاده شما را نابود سازد. بهتر است دومين نقشه را اجرا کنيم. داريوش گفت: موافقم. شروع کنيد. تعقيب کنندگان که تعداد شان بسيار بيشتر از همراهان داريوش بود، پس از تعقيبي طولاني به آن ها رسيدند و تا آخرين نفر را از دم تيغ گذراندند. سپس به بررسي اجساد پرداختند و تازه متوجه شدند که داريوش و همسرش آرتيستون در بين اجساد نيستن سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 468]
-
گوناگون
پربازدیدترینها