واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: همراه با پيكر مطهر حضرت امام از مصلى تا بهشت زهرا
يا خمينى، از تو دورى كى توان
از تو دورى و صبورى كى توان
اى پدر، اين امت خود و امنه
عاشقان خويش را تنها منه
خدايا، تو خود گواهى كه مصيبت آنقدر جانكاه و عظيم است كه قلم را ياراى آن نيست تا بر روى سطورى از كاغذ بلغزد و انديشهها و ديدهها و گفتهها و شنيدههائى اينمصيبت عظمى را منعكس نمايد.
پروردگارا تو خود يارى كن تا با همه مردمى كه با قلبى شكسته و دلى دردمند و چشمى گريان و جسم و روحىمملو از حزن و اندوه، شيونكنان با شعار «فرياد يا محمدا، پرواز كرد روح خدا» به سوى مصلاى بزرگ مىشتابند تا برپيكر پاك و مطهر قائدشان نماز اقامه كنند و پس از تجديد بيعت با آرمانهايش در مراسم تشييع و تدفين آن روح خدا به بهشت زهرا(ع) رهسپار شوند همراه شويم و گوشهاى از عواطف و احساسات ملتى فداكار و غيور را كه در طول مسير شاهد و ناظريم به تصوير كشيم.
با اين انديشه به همراه گروههاى مختلفى از مردم به ميعادگاه عاشقانه الله «مصلاى بزرگ» نزديك و نزديكتر مىشديم و مقارن ساعت پنج صبح وارد محوطه مصلى گرديديم داخل مصلى پر از مردم عزادار بود و رفته رفته برانبوه جمعيت عزادار افزوده مىشد تا بالاخره پيكر مطهر امام به نماز آورده شد نماز در حضور جمعى از ميهمانان خارجى توسط آيتاللهالعظمى گلپايگانى برپا شد بعد از نماز مردم تابوت امام را بروى دست بلند كرده تا ماشينى كه قرار بود با آن جسم پاك و مطهر امام به بهشت زهرا حمل شود حركت دادند كه ازدحام جمعيت و فشار مردم به قدرى بود كه ما تا سى مترى تابوت هم نتوانستيم برسيم و از دور با حسرت مشاهده مىكرديم كه عاشقان امام كه توانسته بودند به تابوت نزديك شوند دست خود را با زوربه جسم پاك امام مىرساندند و به سر و صورت خود مىماليدند و خاك تابوت را توتياى چشم خود مىكردند تا اينكه تابوت به ماشين حمل تابوت رسيد و در آن قرار گرفت در اين ميان صداى پيرمردى نظرم را به خود جلبكرد كه عصا در دست و گريهكنان و به سر و سينهزنان مىگفت: اما ما بعد از تو زنده ماندن براى من سخت است و نمىخواهم بعد از تو يك لحظه هم دنيا را ببينم كه گريه نگذاشت به صحبتهاى خود ادامه دهد و در همان لحظه بيهوش شد و به زمين افتاد پير عزادار را مردم داغديده روى دست بلند كرده و به يك آمبولانسى كه در آن نزديكيها بود رساندند.
* خارج از مصلى
ما همراه مردم عزادار و امام محبوبمان از مصلى خارجشديم و به سر و سينهزنان و مويهكنان حركت خود را به طرف بهشت زهرا همراه كاروان عزا آغاز كرديم كه ماشينحامل پيكر مطهر امام جلو و ما پشت او به راه افتاديم.
اى كاروان آهسته ران كارام جانم مىرود
وان دل كه با خود داشتم با كاروانم مىرود
همراه درياى خروشان مردم عزادار به ميدان هفتمتير رسيديم كه در اينجا از ماشين حمل جسم مبارك امام خبرى نبود و اين ميدان با انبوه جمعيت پر بود در اين ميدان به خانم مسنى برخورد كردم كه دستش را گرفته بودند و گريهكنان مىخواست به بهشت زهرا بيايد به او گفتم مادر آمدن شما با پاى پياده تا بهشت زهرا مشكل است در جواب گفت مىخواهيد از قافله عقب بمانم و فرداى قيامت پيش مادرش حضرت زهرا(س) روسياه باشم و من هم اگرچه بميرم تا بهشت زهرا خواهم رفت و براى پسر فاطمه (س) عزادارى خواهم كرد.
عالم شده غرق عزا آه و واويلا
از غم جان سوز امام و رهبر ما
به مسير خيابان حافظ رسيديم خيابان مملو از عاشقان امام و عزاداران سياهپوش است چهرهها همه غمزده و گريانند در خيابان حافظ مادرى را به نام سكينه مىبينيم كه دست چهار فرزند خود را گرفته و به سروسينهزنان بهطرف بهشت زهرا()س) مدفن جان مردم در حركت است و درباره آمدنش به بدرقه امام خود تا مصلاى عشق چنين مىگويد: آمدهام در بدرقه مهجه قلبم شركت كنم و به استكبار جهانى بگويم كه شما نمىتوانيد قلب ما را از ما جدا كنيد چون امام در قلب ماست و بچههايم را نيز آوردهام تا با شركت در عزاى رهبر و پدر خود مهر او را هميشه در دل داشته باشند و اين روز را هيچوقت فراموش نكنند و در راه اسلام با جان و دل در راه اهداف امام جان ببازند.
عجب خاكى به سر شد
كه ملت بىپدر شد
ما به اتفاق عزاداران ديگر به ميدان حسنآباد رسيديم، ميدان حسنآباد و خيابانهاى اطراف تاكنون چنين جمعيتى را به خود نديده كه در ميان نوجوان ده سالهاى رابه نام حسين مشاهده كرديم گل بر سر خود ماليده بود و مىگفت: خدايا با رفتن امام و رهبرمان چه خاكى بر سرمشد خدايا ديگر طاقت دورى امام را ندارم و مرا نيز پيش امام ببر تا راحت شوم.
رفتى، چه سنگين است بار دورى تو
اى كاش ما را نيز مىبردى اماما
جمعيت عزادار به خيابان شوش رسيدند در اين خيابان نيز ازدحام جمعيت به قدرى بود كه حركت را مشكل كرده بود در اين ميان به برادرى برخورد كرديم كه در نهايت بىتابى در لابهلاى صحبتهاى خود چنين مىگفت: ما پيشوا و امامى را از دست دادهايم كه اطاعت از اوامر او را براى خود از نفس خويش اولىتر مىدانيم و ماولى امرمان را از دست دادهايم و ما غم از دست دادن او را تا آخر عمر با خود خواهيم داشت و اين غم را فقط مرگ از ما جدا خواهد كرد.
باور ندارم رفته باشى از برما
تو جان ما بودى نه تنها رهبر ما
به خيابان شهيد رجايى رسيدهايم اين خيابان تا چشم كار مىكند مملو از جمعيت سياهپوش و عزادار است خانوادهاى را مىبينيم كه زن و شوهر هر كدام بچهاى را بغلكرده و دست بچه ديگرى را گرفتهاند و به سوى بهشتزهرا مصلاى عشق در حركتند و سرپرست خانواده كه اسمش على است چنين مىگويد: اين بچههاى كوچك را براى بدرقه و وداع با امام و مرجع عزيزمان آوردهايم كه خاك تربت اماممان بر روى اين بچهها بنشيند و اينها هم امامى شوند و با اماممان بيعت كنند كه هرگز غير از راه امام راه ديگرى را نپذيرند و مبارزه با مستكبران را با ديدن اين وداع بزرگ از اماممان بياموزند و براى عزيز از دست رفته امام اشكى بريزند.
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
از سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
با عزاداران به اتوبان بهشت زهرا رسيدهايم در راه بهشت زهرا با قافلهاى همراهيم كه اين قافله، قافلهسالار و پيشواى خود را از دست داده و همه لباس عزا پوشيدهاند و به سروسينه مىزنند و مىگويند.
عزا عزاست امروز روز عزاست امروز
خمينى بت شكن با شهداست امروز
عزا عزاست امروز روز عزاست امروز
مهدى صاحب زمان صاحب عزاست امروز
پس از طى فاصله بين مصلاى تهران تا بهشت زهرا نزديك ظهر به بهشت زهرا رسيديم صحن مطهر حضرت امام از دور نمايان بود و توانستم در بين ازدحام عزاداران خود را به نزديك صحن برسانم و در كنار صحن با خواهرى مواجه شدم كه از شهرستان آمده بود و مىگفت: من امروز به عنوان يك زن مسلمان احساس مىكنم آنداغى كه حضرت زينب (س) در كربلا به دوش داشت به دوش دارم و خدا را به خون پاك شهدا قسم مىدهم به ما توان آن را دهد كه بتوانيم رهرو راه پاك حسين زمانمان خمينى بتشكن و مرجع عاليقدرمان باشيم.
در محل آرامگاه حضرت امام يك برادر بسيجى چنين مىگفت: من به عنوان يك بسيجى به سياهدلان كوردل مىگويم كه چشم باز كنند و اين جمعيت عظيم را ببيند كه چگونه عاشق و ديوانه امام و پيشواى خويشند اگر بميرند هم دست از راه امام برنخواهند داشت.
در كنار همين صحن به مادرى برخورد كردم كه مىگفت: من پدر، مادر و شش فرزند خود را از دست دادهام و الان نيز افتخار مىكنم كه پيرو امام خمينى هستم و تصميم دارم در اينجا بمانم تا تربت قبر امامم را به چشمم بكشم و بگويم كه اى امام من داغ شش فرزند پدر و مادر ديدهام ولى داغ تو سنگينتر از داغهاى ديگر است و غم توبيشتر از غم فرزندانم مىباشد چون تو ولى و سرپرست و رهبر من هستى.
در گوشه ديگر صحن امام پسر بچه هشت سالهاى بنام روحالله را ديدم كه گريهكنان مىگفت: اماما من به بهشتزهرا آمدهام تا با شما وداع كنم چون شما به من ياد دادهاىكه چگونه با دشمنان اسلام مبارزه نمايم و من به دشمنان اسلام مىگويم كه راه امامم خمينى را ادامه خواهم كرد و با شما مبارزه خواهم كرد چون من هم، هم نام امام خمينىهستم.
ما كه خود را نزديك محل دفن امام عزيزمان رسانده بوديم. به علت ازدحام جمعيت عزادار در داخل صحن نتوانستيم وارد آن شويم و مثل ديگر عزاداران دور صحن را طواف كرديم و منتظر مانديم. كه جسم پاك و مطهر اماممان را براى وداع ببينيم در ساعت 4/30 دقيقه هلىكوپترها يكى پس از ديگرى داخل صحن نشستند و مادر بيرون همچون انگشتر صحن را گرداگرد گرفته بوديم نفهميديم كه كداميك از هلىكوپترها مربوط به جسم اطهر اماممان، نور چشممان و جانمان است كه بعد از لحظاتى هلىكوپترها به پرواز درآمدند و رفتند، عاشقان ماندند وصحن مبارك و عزاداران به داخل صحن ريختند و به سروسينه خود مىزدند و گريه مىكردند و ما نيز باز هم بهعلت ازدحام عاشقان تا ساعت شش عصر نتوانستيم وارد صحن شويم و با چشمى پر اشك بطرف تهران برگشتيم مىآمديم ولى جان خود را در بهشت زهرا گذاشته بوديم و ما نيز با سيل جمعيت و سياهپوش و عزادار و گريان به تهران برگشتيم. و جانمان و روحمان را در بهشت زهرا گذاشتيم و آمديم كه اى كاش ما نيز در كنار پير و مرشدمان براى هميشه مىمانديم. افسوس و صد افسوسكه نمىتوانستيم بمانيم چون اين ماندن دست خداست و ما هيچكارهايم.
گلى گم كردهام مىجويم او را
به هر گل مىرسم مىبويم او را
اگر جويم گلم من در گلستان
به اشك ديدگان مىشويم او را
مهدى عطرى
خرداد 1368
دوشنبه 13 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 431]