واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: نسل امام خميني
هميشهي خدا پاي عشق در ميان است. توفان، حاصل ضرب عشق است در سرسختي زمين، اما كوهها، هر چقدر بلند باشند، نميتوانند براي هميشه جلو خورشيد را بگيرند و خورشيد سر زد.
رد بال پروانه در آفتاب پس از باران، رنگين كمان است. پروانه همه عشق خود را به آسمان ميبخشد تا بتوان مسير عاشقي را، حتي پس از سوختن بالهايش ديد. پروانه، معناي رسيدن است، حتي اگر جثهات، به كوچكي حجم آرزويي كودكانه باشد، باز، اگر پروانه باشي، ميرسي.
خيلي پيش از اين، بايد مينوشتم: به او مديونم. من پيش پاي او بزرگ شدم، قد كشيدم و آدم شدم! آدم شدم؟ اميدوارم! او، من خواب زده را بيدار كرد و حالا بزرگترين دستآورد حركتش، همين بيداريهاست.
من و همنسلان من، همه، با زلزله چشمهاي او دگرگون شديم. به او مديونم؛ مديونيم!
خارج از تعارفات سياسي و دعواهاي معمول ميراثداران و ميراثخواران، بايد بگويم و ميگويم:
- از گهواره 15 خرداد، سرزدهام. هنوز همهمه مبهم فريادها و گلولهها را از خيلي كوچكيهايم در گوش دارم. چيزي جز خاطره مبهم فرياد و گلوله، در خاطرم نمانده است. از گهواره 15 خرداد، سرزدهايم. نام وطن را اول بار با لهجه خورشيد از او شنيدهايم و باور كردهايم كه ميتوان جامه افتخار را به تن كرد و با تاريخ اين كشور، همپا شد و رفت و رسيد.
مثل همان پروانه، كه رد رنگين عاشقياش را روي تن آسمان نقاشي ميكند. اول بار با لهجه خورشيد، از او نام علي و حسين و... را شنيدهام و سبز شدهام. فرقي نميكند چه كسي با چه كسي دعوا دارد، مهم اين است كه حق مطلق، فقط خداست. ما همه نسبتي از حقيم؛ كم و بيش! همه ذرهايم و خوشبخت او كه بر طبل بيداري نواخت، تا بيداري، معنا پيدا كند.
هميشهي خدا پاي عشق در ميان است و ما سوگوار عاشقانهترين نام و عاشقترين آدم روزگار كه دستهايش، بوي نان تازه از تنور درآمده ميداد و چشمهايش، به رنگ شب بود و چهرهاش، كه پر از نور بود، خسته از نامرادي و نامردي آدمهايي كه با علي آن كردند، چه رسد به او كه پرهيبي از علي بود.
مثل علي، حكايت خود را با شمع و چاه ميگفت و همه خروش او، با آن همه هيبت، نميتوانست آنها را كه خود را به خواب زده بودند بيدار كند. امام، حقيقت بيداري بود. مثل خورشيد، مثل رنگ شفق در آسمان، مثل طلوع كردن بر جانماز خورشيد... مثل ...
هميشهي خدا پاي عشق در ميان است و امام، عاشقترين آدم روزگار ما، آواي بيداري را در شب قرنها، سر داد و رد عاشقياش را توي سينهي آسمان نقاشي كرد. امام، با فرزنداني از نسل 15 خرداد، آواي عارفانهي سر داد و سر به دار شد و قلبش را پيش پاي عشق قرباني كرد تا...
آدمها را با نسبتي كه با عشق دارند، ميتوان سنجيد، با نسبتي كه حقاند، از حقاند! و او كه مخمل نرم صدايش،آرامش خدايي بود، از بلندترين قلهها، بيداري را به زمين بخشيد.
روزي كه آمد و شبي كه رفت، آسمان، ستارهباران فرشتههايي بودكه طلوع دوباره آدم را به نظاره نشسته بودند و او مثل مهرباني خدا، طلوع كرد و زمين گرم شد و چشمها دوباره با آفتاب آشنا شدند. بايد ميگفتم، فارغ از همه دعواهاي سياسي، دغدغههاي گروههاي قدرت، بايد ميگفتم، بايد به دور از دعواي ميراثخوار و ميراثدار ميگفتم كه عشق را نخستين بار در دستهاي او شناختم كه هيچ شاپركي را نرماند و هيچ دل تنهايي را كه به او پناه آورد، نتاراند.اين، دين من و هم نسلان من است. در سايه او، ما دوباره باور آورديم كه ميتوانيم و توانستيم. دوباره باور آورديم كه ميتوان به رنگ خورشيد، به رنگ ارغوان، به رنگ كوهها شد و ايستاد و چنين شديم. نسلي، از اميد، نسلي از عشق، نسلي از بيداري: نسل امام خميني... نسل 15 خرداد!
يکشنبه 12 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 266]