واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: yaser07237th August 2010, 12:40 PM(کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) این که بر آن شدم تا بنویسم هرزگی بود که دیروز با تمام وجود دیدمش، همین دیروز *****کی را دیدم که تازه عمامه بر سر گذاشته بود و تا همین چندی پیش طلبه بود، از دیرتر ها می گویم تا شرح کلی گفته باشم. من این *****ک را از زمانی شناختم که تازه طلبه شده بود و راه قم را برای خودش میسر کرده بود، همان روز که با لباس طلبگی، کارگری می کرد، درست وسط تابستان، بهتره بگم همین روزها، عرق از سر و رویش می بارید، لباسش مچاله و بر تن نحیفش چسبیده بود. آن روز دلیل کارش را پرسیدم و گفت شرط کامیابی در ریاضت است، آن طور که می گفت، استادش راه زاهدان را به او نشان داده بود تا شاید زاهد شود. دیگر از آن روزها ندیدمش تا همین دیروز، درست دهنه بازار، از یک مغازه پارچه فروشی بیرون می آمد. مرا دید و شناخت، ابتدا او سلام کرد و جواب از من، دیدم عمامه بر سر گذاشته، فهمیدم ***** شده و به قول خودش روحانی و ما هنوز جسمانی. تپل شده بود، صورتش گل انداخته بود، از آن ریاضت ها خبری نبود انگار. از احوالم پرسید و خیلی زود رفت سراغ وضعیت تاهلم و گفتم هنوز مجردم. از مجرد بودنم در این سن و سال اظهار تاسف کرد و از در موعظه در آمد، گفت خدای ناکرده در این وضعیت گرفتار گناه می شوی، ایمانت کامل نمی شود. مبادا به گناه بیافتی، بعد از کمی روایت احادیث و تواریخ، پیشنهاد صیغه کردن یک زن 45 ساله را به من داد،در ضمیر خودش داشت به من لطف بزرگی می کرد. من به شوخی گرفتم و در جوابش گفتم، حیف نیست یک جوان ترگل ورگل با یک زن 45 ساله، شروع کرد دوباره از ثواب این کار گفتن و وقتی بعد از کلی وراجی در من اثری ندید باز از زیبایی زن گفت و باز من به شوخی گرفتمش،از آن زن منصرف شد، برایم از دختری 21 ساله گفت که تنها 4 ماه شوهر داری کرده است. با جدیت تمام داشت دلالی می کرد تا بتواند برای من صیغه موقتی فراهم کند تا خدا و پیغمبر را به قول خودش شاد سازد، از این شادی متنفرم. کمرم لرزید از این همه وقاحت، از نوبری اش می گفت، از هیکل متناسبش. حالم داشت ازش به هم می خورد و او همچنان ادامه می داد، باور کنید در همان دوران طلبگی و کارگری، سر سفره صبحانه خجالت می کشید بگوید یه چایی دیگه لطفن، تعفن همین طور از دهانش بیرون می ریخت، بوی گندیده مغزش حالم را به هم ریخته بود، از عصبانیت ترش کردم و او همچنان ادامه می داد، از صحبتش با پدر دخترنگون بخت می گفت که به او گفته است مگذار دخترت به گناه آلوده شود، زمینه سازی می کرده تا پدر دختر به صیغه راضی شود. مات و مبهوت از این همه وقاحت مانده بودم، انگار تمام لجن های مغزش را با ترشحات معده اش از دهانش خارج می کرد. یک لحظه به خود آمدم که یکی از فحش های عامیانه را با صدای بلند، نثارش کرده بودم، خشکش زد، یک لحظه مردم و کسبه همه خیره شدند و من فقط سرم را برگرداندم و رفتم. مدام با خودم لغ لغه می کنم که مگر می شود این همه وقاحت آن هم برای یک نفر، سوال ها یکی پس از دیگر مثل هر فتوای دجال بر سرم آوار می شد، چگونه یک نفر می تواند چنین دلالی باشد، دلال روابط جنسی و فروختن یک دختر به چه قیمت؟ یک پدر چگونه می تواند هیچ نگوید و این هرزگی *****ک را تحمل کند؟ چگونه یک پدر به راه هرزگی این *****ک می تواند رستگار شود؟ جوابش را تنها در دو چیز یافتم، فقر و دهشتناک تر از آن، جهالت عقیدتی که بر پایه ایمان استوار باشد. parnesa11th August 2010, 10:06 AMامروزه همه جوانها این مشکل رو دارن و بیشتر از همه دختران که آسیب میبینن از همه دخترها و پسرها عاجزانه خواهش میکنم که با آبروی هم بازی نکنین اگه کسی رو دوست دارین تا آخرش وایسین اگه هم نمیتونین چرا همدیگرو بد بخت میکنین عواقب این کاراتونو تو آخرت میبینین تورو خدا به خودتون بیایین اون بالا بالاها هم خدائی هست که ماهارو میبینه بترسین از خدا shirin-jz3rd March 2011, 10:10 AMواقعا بايد براي چنين كساني تاسف خورد چون تمام عقلشان در چشمانشان است زيرا اگر به بدترين شكل ممكن هم زندگي كنند بازهم براي هر مشكلي ميتوان راه حلي يافت فقط مرگ است كه راه حل ندارد:mad: سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 345]