محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828856555
تجربه 250 سالگي در سينما
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
به همين دليل، در كارنامه بازيگري او نميتوان تعداد خيلي زيادي فيلم پيدا كرد. اين در حالي است كه هافمن از سال 1972 تا امروز مشغول بازي در فيلمهاي سينمايي بوده است. اين بازيگر خوش خنده و قدكوتاه سال 1955 از دبيرستاني در لسآنجلس مدرك گرفت و كمكم جذب دنياي سينما شد. وي از جمله بازيگراني است كه گفته ميشود كار كردن با او خيلي سخت است و اتفاقا در اين گفتگو به اين نكته هم اشاره ميشود. به خاطر نقشهاي متفاوت و متنوعي كه روي پرده سينما بازي كرده، شهرت ويژهاي دارد و جالب اينكه يكي از گزينههاي ايفاي نقش مايكل كورلئونه در قسمت اول پدرخوانده بود. اين نقش به آلپاچينو رسيد. از فيلمهاي مطرح هافمن بايد از لني ، كريمر عليه كريمر، رين من، ديكتريسي، قهرمان، شيوع بيماري، خوابروها، شهر ديوانه، دمجنبان سگ ، گوي، هيات منصفه فراري و ملاقات والدين 2 اسم برد. وي در حال حاضر فيلم آخرين شانس هارويي و انيميشن كونگ فوي پاندا را آماده نمايش دارد. او در درام اجتماعي و فانتزي بازار بزرگ آقاي ماگوريوم نقش يك مرد 250 ساله را بازي ميكند. اين نقش آنقدر عجيب است كه اولين پرسش گفتگوي زير در ارتباط با سن بالاي كاراكتر او در فيلم ميباشد. درباره كاراكتر مردي كه حدود 250 سال سن دارد، چطور تحقيق كرديد؟به ديدن قبرستانهاي زيادي رفتم! (ميخندد) وقتي در ارتباط با اين نقش با كارگردان و فيلمنامهنويس ملاقات كردم، بر سر اين نكته به توافق رسيديم كه نبايد تحقيق زياد و ويژهاي درخصوص آن داشته باشيم. خودم به اين نتيجه كلي رسيدم كه بايد تلاش كنم جلوي دوربين كاراكتري را خلق و مجسم كنم كه خيلي طبيعي و كامل به نظر ميرسد. اين كاراكتر بايد آنقدر ساده ميبود كه تماشاگران هنگام ديدنش باور كنند كه او آدمي در آن سن و سال است، همانطور كه خود او هم چنين اعتقادي داشت. به اين ترتيب، ديگر جايي (و دليلي) براي تحقيق نبود. شما وقتي آدمهاي مختلف را ملاقات ميكنيد، آنها چيزهاي مختلفي ميگويند. مهم نيست كه آنها دروغ ميگويند يا راست. آنچه اهميت دارد، اين است كه ببينيم آيا آنها اين حرفها و چيزها را باور دارند يا خير. حس كليام هنگام بازي در اين نقش اين بود كه به خودم بباورانم كه اجراي آن برايم كار سختي نيست. يك احساس ويژه شخصي كه خودم دارم، اين است كه هميشه احساس كردهام در تمام طول زندگيام آدمي بودهام كه رشد نكرده و بزرگ نشدهام. هيچ وقت توانايي بزرگ شدن را نداشتهام. بعضي وقتها به اين مساله فكر ميكنم و دربارهاش از خودم پرسشهايي ميكنم، اما كاراكتري كه در اين فيلم دارم، كاملا بعكس است، او آدمي است كه خيلي رشد كرده و بزرگ شده است، اما با اين حال او آدمي رشد كرده نيست. بزرگ شدن از نظر من به معني اين است كه تو وانمود كني جور ديگري هستي. در اين حالت آدم وانمود ميكند كس ديگري است. اين مساله به من يك كليدي براي ورود به درونيات اين نقش داد. من آقاي مارگو ريوم را به صورت يك بچه ميبينم. بچهها همه چيز را باور ميكنند و بقيه را نيز وادار به پذيرش اين نكته ميكنند. اين همان چيزي است كه قصه فيلم هم ميخواهد بگويد. در تمام اين سالها شما ميخواستيد نقش ويلي وونكا را روي پرده سينما بازي كنيد. فيلم شما خيلي شبيه آن فيلم به نظر ميرسد. اين دو قصه چقدر شبيه يكديگرند و به هم مربوط ميشوند؟ميخواهيد واقعيت را بگويم؟ خير. شما هميشه به دنبال يك قصه خوب هستيد. (ميخندد) اين يكي هم ميتواند يك قصه خوب باشد. هيچ وقت كتاب ويلي وونكا را نخواندهام و هرگز هم فيلمش را تماشا نكردهام. براي همين وقتي گفتم ميخواهم نقش ويلي وونكا را بازي كنم، فقط شنيده بودم كه نسخه اريژينال آن واقعا كار خيلي خوبي بوده است. همه ميگفتند اين نقش جديد خيلي برايم خوب است. جين وايلدر هم اين نقش را خيلي خوب بازي كرد و از مدتها قبل به من بازي در اين نقش پيشنهاد شده بود ولي من خيلي به اين مساله فكر نميكردم و مشغول انجام كارهاي ديگرم بودم. وقتي قرار شد نسخه تازهاي از اين فيلم ساخته شود، با بازاريابم تماس گرفتم و گفتم تلاش خود را بكند تا اين نقش را برايم بگيرد. ولي او به من پاسخ منفي داد و گفت سازندگان نسخه دوبارهسازي شده بهدنبال بازيگر جوانتري هستند. خب، در اين حالت من ديگر نميتوانستم چيزي بگويم. شنيده بودم كه در ويلي وونكا يك آدم شرور و يا موجودي كه خيلي هم دوست داشتني نيست وجود دارد، گفتم اگر بشود، اين نقش را بازي ميكنم. اين فيلم كه شخصيت ثابت و مشخص ندارد، همانطور كه بيشتر كتابهاي مربوط به قشر سني كودك و نوجوان فاقد چنين شخصيتي هستند.ضرورت اوليه كار يك بازيگر بازي كردن است. اينطور بهنظر ميرسد كه اين فيلم به بازيگرانش فرصت خيلي خوبي براي بازي كردن و نمايش استعدادها ميدهد. آيا براي شما بازي در اين فيلم يك تجربه متفاوت بود؟ منظورم متفاوت از فيلمنامههايي است كه جديتر و خشنتر هستند.خير. من همهجور فيلم بازي كردهام. خيلي بانمك است وقتي ميگويند بازي كردن. زماني كه اين فيلم را با جاني دپ بازي كردم، چند صحنه مشترك با هم داشتيم. بههمين دليل قبل و بعد از فيلمبرداري قدم ميزديم و صحبت ميكرديم. من تهيه كننده نمايش او هستم كه در مواجهه با تماشاگران شكست ميخورد. او نويسنده نمايش است. يكي از آن دفعاتي كه داشتيم صحبت ميكرديم، نام آرتورميلر نمايشنامه نويس هم به ميان آمد. خب، من در نسخه سينمايي نمايش مرگ دستفروش ميلر در دهه 80 با او كار كرده بودم. يادم ميآيد كه او گفت:اين يك نمايش است، يك نمايش. اما منتقدان حس و حال و مفهوم آن را لگد مالي كردند. بين تهيهكننده و نمايشنامهنويس داخل قصه فيلم همچنين بحثهايي در ميگيرد و ما مشابه چنين ديالوگهايي را در داخل فيلم هم گنجانديم. اما در ارتباط با پرسش شما بگويم من و يا بقيه بازيگران هيچ كاري نكرديم كه كارمان متفاوت بهنظر برسد، براي اينكه احساس ميكرديم يك فيلم ديگر را بازي ميكنيم.فقط يك فيلم ديگر؟بله. ما همه سر صحنه حركت داشتيم و نقشهايمان را بازي ميكرديم. ميدانستيم كه در اين فيلم هم خودمان نيستيم و داريم نقش كسان ديگري را اجرا ميكنيم. تا زماني كه در جلو نقش بوديم، براي خودمان خلوتي خلق كرده بوديم كه اين خلوت با پايان فيلمبرداري درهم شكسته شده و از ميان ميرفت. فكر ميكنم آنچه ما بازيگران را از آدمهاي ديگر مجزا كرده و باعث ميشود متفاوت بهنظر برسيم، اين است كه ما هميشه با دقت رفتار، حركات و كارهاي ديگران را نگاه ميكنيم و در ذهنمان از آنها يادداشت برميداريم، بعد زماني كه جلوي دوربين ظاهر ميشويم تا نقشي را بازي كنيم، از اين يادداشتها براي خلق يك كاراكتر جديد استفاده ميكنيم. اين تمام كاري است كه من انجام ميدهم و هنگام انجام آن لذت خيلي زيادي ميبرم. البته هميشه و در همه فيلمهايم چنين لذتي را احساس نميكنم. با وجود اين تلاش دائميام اين است كه كارم را بهبود دهم و هر روز بهتر از روز قبل باشم.گفته ميشود سرصحنه فيلمبرداري كمي با كارگردان آن زاچ هلم مشكل داشتيد.خب، كارگردانان سازنده و خالق فيلمها هستند و ديد خاص خودشان را دارند آنها ميخواهند روي نكاتي تاكيد كنند كه دوست دارند و فكرميكنند درست است. شما در مقام بازيگر بايد اين اطمينان را بهوجود بياوريد كه با مراحل مختلف كار راحت هستيد و در عين حال مجبوريد خودتان را با آن ديد همراه كنيد. اما خيلي وقتها هنگام كار با آنها و برداشت صحنهها، كمي كمحوصله ميشويد و كاسه صبرتان لبريز ميشود. من فكر ميكنم اين مساله از دومين فيلمم، كابوس نيمهشب شروع شد. بعضي وقتها كارگردان ميگويد: خب، يك دقيقه صبر كن، تو ميخواهي چهكار كني؟ و تو هم نظرت را ميگويي. ميدانيد، اين كار شبيه نوشتن است. تو ميداني كه ميخواهي چهچيزي را بنويسي، اما اين نكته را تا زمان نوشتن نميتواني حدس بزني. براي همين است كه از كارگردان ميخواهم به من اجازه دهد صحنه را آن طور كه ميخواهم بازي كنم. مثالهاي زيادي ميتوانم در اين رابطه بزنم. در فيلم توتسي سيدني پولاك از من خواست كه دور يك پارك بچرخم. اما من احساس ميكردم در اين صحنه نبايد چنين كاري را انجام دهم. از سيدني خواستم بگذارد تا نقش را آنطور كه خودم حس ميكردم بازي كنم و او هم موافقت كرد. حاصل كار خيلي خوب شد و رضايت را داخل چشمهاي سيدني ميديدم.اين طور به نظر ميرسد كه فيلم «بازار بزرگ...» درباره دانشجويان و استادان آنهاست. آيا در طول سالهاي فعاليت بازيگري هيچ مراد و استادي داشتيد و آيا خودتان براي آدمهاي ديگر نوعي استاد هستيد؟پاسخ دادن به اين سوال خيلي طولاني ميشود. ميدانيد من ميخواستم يك نوازنده پيانو بشوم؛ اما در اين كار مهارت كافي نداشتم، براي ورود به دانشگاه مشكل زيادي داشتم، زيرا نمرههاي دبيرستانيام خوب نبودند. كار بازيگري را شروع كردم؛ چون ميخواستم نمره كافي براي ورود به دانشگاه پيدا كنم. دوستانم گفتند درس بازيگري را بگيرم؛ زيرا كسي در آن رد نميشود و نمره قبولي را ميگيرد. اين طوري شد كه شما الان ميبينيد من كاملا درگير حرفه بازيگري هستم! آن روزها مراد، استاد و قهرمان همه مارلون براندو بود، فكر نميكنم امروز ما بتوانيم بازيگري را پيدا كنيم كه بتواند كارهايي را انجام دهد كه براندو انجام داد. به همين دليل، هيچكس هم رتبه و جاي او را نميگيرد. جين هكمن، رابرت دووال، جيمزدين و همه نسلهاي بازيگري تحتتاثير او هستند. او كاري كرد كه تا قبل از او هيچكس آن كار را انجام نداده بود. آدمهاي زيادي در انجام و اجراي حركاتشان كاملا طبيعي بودهاند، خيليها از موهبت مستعد بودن برخوردار بودهاند. اما براندو جلوي دوربين كارهايي ميكرد كه همه جديد بودند. با وجود عضلاني بودن، نوعي لطافت زنانه در او وجود داشت كه تا قبل از اين در هيچ بازيگر ديگري ديده نشده بود. بازيهايش حال و هواي عجيب و ويژهاي داشت و همه اين مسائل به او بعد خاصي ميداد. براندو اولين استاد من بود و پس از او بايد از معلم بازيگريام اسم ببرم. در كلاس ما 25 شاگرد بوديم و آن روزها زمان اوج فعاليت اجتماعي بود و او گفت به عنوان يك بازيگر بايد با تمام مسائل دور و بر خود در اجتماع آشنايي داشته باشيم. سرسخت و يكدندهفيلمهايي مثل «بازار بزرگ آقاي ماگوريوم» كه ميخواهند شبيه يك كار گرم و دوستانه خانوادگي به نظر برسند، جاي كار زيادي دارند و برخلاف تصور سازندگان آنها، نميتوان براحتي با آنها ارتباط برقرار كرد. به صورت طبيعي، فيلمهايي از اين دست بابانوئل را در يك نقش باشكوه و مهم به نمايش ميگذارند. البته در فيلم جديد داستين هافمن بابانوئلي وجود ندارد، ولي مرد 250 سالهاي نقش اصلي ماجراها را دارد كه آقاي ماگوريوم نام دارد. اين آقاي ماگوريوم همان كارها و وظايفي را در فيلم انجام ميدهد كه در كارهاي مشابه به عهده بابانوئل است. هافمن نقش آقاي ماگوريوم را خيلي خوب بازي ميكند، ولي مشكل اصلي قصه فيلم اين است كه تضاد دراماتيك آن كم است. طراحي صحنه، ديالوگها، موسيقي و حتي برخي از صحنههاي فيلم خيلي خوب است، اما يك محصول خوب سينمايي به چيزهايي بيشتر از اين نياز دارد تا بتواند با موفقيت تماشاچي را جذب خود كند. وظيفه هافمن در اين فيلم بسيار دشوار است. او يك تنه بار تمام مشكلات فيلم را به دوش ميكشد و سعي دارد با بازي گرم، يكدست و مقبول خود، تمام ضعفهاي فيلم را بپوشاند. به احتمال زياد تماشاگران جوانتر فيلم بيشتر از والدين و بزرگترهاي خود از تماشاي آن لذت خواهند برد. به همين دليل شايد بهتر باشد اين فيلم را محصولي كودكانه و نوجوانانه بدانيم تا يك كار خانوادگي.بخش اصلي و اعظم قصه فيلم به تضادهاي داخل مغازه بزرگ آقاي ماگوريوم برميگردد. او يك مغازه اسباببازيفروشي دارد كه به عنوان يك مكان جادويي و مرموز معروف شده است. در اين محل هر اتفاقي كه فكرش را بكنيد رخ ميدهد. مالك مغازه يعني آقاي ماگوريوم آدمي سرسخت و يكدنده است كه بيش از يك قرن است آنجا را اداره ميكند. مولي ماهوني (با بازي ناتالي پورتمن) از دوران نوجواني در اين مغازه كار كرده است. او در سن 23 سالگي با بحرانها و مشكلات زيادي روبهروست. اريك 9 ساله و هنري دو كاراكتر مهم ديگر قصه هستند. اريك به جادويي بودن مغازه اعتقاد دارد و از مولي ميخواهد كاري كند تا اين جادو زنده و باقي بماند. جادوي موجود در اسباببازيهاي مغازه باعث ويژه و منحصر به فرد شدن آنها ميشود. حضور چند تا بچه تازهوارد، مغازه و آدمهاي آن را وارد ماجراجوييهاي شگفتانگيز تازهاي ميكند. داستين هافمن بازي در اين نقش را به اين دليل قبول كرد كه تا قبل از اين در يك چنين نقشي بازي نكرده بود. در كارنامه هنري هافمن جاي يك اثر فانتزي ماجراجويانه كودكانه خالي بود. با بازي در اين فيلم، هافمن سعي كرد اشتباه قبلياش مبني بر عدم بازي در فيلم علمي تخيلي و آيندهنگرانه ريدلي اسكات بليد رانر (1982) را جبران كند. اين نقش به هريسون فورد رسيد و خود فيلم خيلي زود تبديل به يك اثر كلاسيك شد. هافمن كه همسايه مل بروكس بود، قرار بود در اولين فيلم سينمايي او «تهيهكنندگان» (1968) يكي از دو نقش اصلي را به عهده بگيرد، اما كمي قبل از شروع كار، به وي بازي در فيلم «گراجوئيت» (1967) پيشنهاد شد. آن بنكرافت همسر بروكس كه همبازي هافمن در گراجوئيت شد از او خواست اجازه بدهد هافمن در فيلم مايك نيكولز بازي كند و به اين ترتيب هافمن با يك فيلم بسيار مطرح تبديل به يكي از ستارههاي مهم دنياي سينما شد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 88]
-
گوناگون
پربازدیدترینها