محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855664404
سروش وحي يا وحي سروش
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
البته جواب اين گونه نظريهها در متون اسلامي مندرج است و در كلاسهاي درس دانشگاهي تدريس ميشود و مورد بررسي قرار ميگيرد. از اين رو آن بحثهايي كه جناب ايشان مطرح كردهاند نكته تازهاي در بر ندارد. جناب آقاي سروش در پاسخ نامه يكي از علماي اسلامشناس با ادبيات لطيف و با كلماتي مسجع و شعر گونه گفتهاند: «نامه شما را موعظه حسنه يافتم و شك ندارم كه غيرت ايماني و عرق مسلماني و دولت احمدي و معجزه سبحاني ما را به نوشتن اين نامه برانگيخته است»! البته جناب آقاي سروش حافظ اشعار زيادي هستند و با شعر و ادبيات فارسي آشنايي خوبي دارند. كه گفتهاند شعرخواني و شعر گرفتن، قدرت خيال و تخيل را كه منشا شعر است در انسان تقويت ميكند يكي از هنرهاي شاعر اين است كه واژهسازي ميكند كه به راحتي بتواند در وقت لازم از عوارض آن بگريزد، اما جناب ايشان بايد توجه ميكردند كه در وادي علم و بحث علمي، واژهسازي و گويش شاعرانه جايي ندارد و در شان بحثهاي علمي نيست. به همين جهت قرآن در وصف پيامبر ميگويد: پيامبر نه شاعر است و نه اهل شعر، زيرا موضوعات قرآن و وحي، امور جدي و سرنوشتساز براي دنيا و آخرت بشريت است. و بايد با زبان تربيت و امر و نهي معلمانه باشد نه شاعرانه، زيرا كار پيامبر تعليم و تزكيه است. به هر حال ايشان ببخشند كه من وقت شريفشان را در واشنگتن ميگيرم. قبل از پرداختن به برخي از نظرات ايشان عرض ميكنم كه در اين اوضاع دنيا، هر كس براي تخريب قرآن و پيامبر تبر و تيشهاي برداشته است: يكي آن را كتاب تروريستها و ديگري آن را آيات شيطاني و آن يكي قرآن را وحي نفسي و ديگري پيامبر را يك نابغه تيزهوش معرفي ميكند و عدهاي در دانمارك و انگلستان و غيره براي رسول خدا تصوير تحقير، تنظيم ميكنند، در اين ميان آيا مشكوك نيست كه سخناني از جنس سخنان دشمنان اسلام و قرآن بدون تحقيق ارايه شود؟ از اين مقالات چه كساني استقبال ميكنند؟ ايشان هم كه نميتوانند بگويند: «اجماع علماي اسلام در مورد انتقاد از من، اشتباه است و بيدليل موضع گرفتهاند». يك مسلمان وقتي ميخواهد درباره اسلام، قرآن، پيامبر و وحي اظهارنظر كند، بايد مقداري هم بينش سياسي داشته باشد و آنقدر تيزبين باشد تا بفهمد كه آب به آسياب چه كساني ميريزد؟ با اين مقدمه كوتاه نكات چندي را با آريالاي سروش در ميان ميگذارم و بعضي از سخنان ايشان را كه در مصاحبه با آقاي ميشل هوبينك آمده است بررسي ميكنم. جناب آقاي سروش، بفرماييد كجا ايستادهايد؟ قبل از ورود به بحث لازم است يك نكته مهم و مبهم روشن شود تا سياق و روش بحث صحيح اتخاذ شود و آ» اين است كه جناب آريالاي سروش، شما در طرح اين مسايل و همه مسايلي كه تاكنون مطرح كردهايد كجا ايستادهايد؟ اين بايد روشن شود كه آيا شما به عنوان كسي كه در دايره دين قرار گرفته و آن را به رسميت ميشناسد سخن ميگوييد يا شما بيرون از مرزهاي دين به آن مينگريد. زيرا اگر شما از داخل حوزه دين به نظر نقادي به دين بنگريد، شكل استدلال شما و شاهد مثالهايتان از قول قرآن و روايت و اولياي دين پذيرفتني است. در غير اين صورت، اگر آزادانديشي به معني آزاد از تعليمات و آموزههاي قرآن و دين است. بايد تكيه استدلالهاي شما روي مسلمات عقلي باشد، نه اين كه به مقتضاي شرايط بحث، گاه با چهره يك مسلمان آتشين و عارف مسلك و گاه با يك چهره معارض و مخالف مسلمات قرآني و منكر آموزههاي قرآني به ميدان بياييد. اين مقدمه به اين معنا نيست كه بنده در مورد شما حكمي ميكنم. نه! بلكه اين ابهام بايد برطرف شود ا بتوان با يك مبناي مشخص وارد بحث شد. آيا به نظر حضرتعالي قرآن و سنت براي شما سنديت دارند يا نه؟ من شما را كسي تلقي ميكنم كه در دايره دين ايستادهايد، بنابراين با استناد به آيات قرآن نكات چندي را يادآور ميشوم. مسئله تحليل و كنكاش و پي بردن به عمق و ماهيت و مكانيسم وحي: موضوع وحي و جبرئيل و متافيزيك يك پديده الهي است و سخناني است كه قرآن آن را مطرح ميكند. از اين رو طرفين بحث كه قرآن را قبول دارند، بايد در فضاي ايات قرآن بحث كنند. سوال اين است كه آيا ما اساسا ميتوانيم عمق وحي را شناسايي كنيم يا نه. قرآن ميگويد، آيات ما دو گونه است: آيات محكم كه بيان كننده مسايل خدا و صفات او و آخرت و جزاي اعمال، عبادتها مانند نماز و روزه و حج و حلال و حرام و مقررات حكومت اسلامي و قضاوت و امور اخلاقي، اين مسايل را قرآن و سنت به صورت شفاف و قابل فهم عموم بيان كرده است و ما مكلف هستيم به آنها ايمان بياوريم و عمل كنيم. بخش ديگر، آيات متشابه و رمزدار است كه ناظر به بيان موضوعات فوق مادي است و انسان مادامي كه در دنياست و در شرايط مادي زندگي ميكند نميتواند آنها را به طور صد در صد درك كند و لذا به اين امر، مكلف هم نيست و تنها در حد اجماع بايد به آنها اعتقاد پيدا كند و بداند كه همه علوم و اسرار آن نيست كه او ميداند بلكه اسراري هم در عالم وجود دارد كه مقداري از آنها را در عالم برزخ و بسياري را در آخرت به طور كامل درك خواهد كر، (و ما اوتيتم منالعلم الا قليلا). همه كساني كه از دنيا رفتهاند، ملكالموت را مشاهده ميكنند و او را به گونهاي درك ميكنند كه در دنيا برايشان متشابه و ناشناختني بود ولي به هنگام مرگ او را به صورت محكمات لمس و درك ميكنند. قابل توجه اين است كه همين امور متافيزيكي و متشابه، هم جنبه محكم دارد كه بايد به آن ايمان آورد و هم جنبه متشابه دارد كه عمق آن است و فقط زماني قابل درك است كه به عالم متافيزيك منتقل شويم. ملا قرآن در مورد معاد از ما يقين خواسته و در مواردي به ظن (علم نسبي) هم بسنده كرده است. مسئله اين است كه بايد به اصل معاد و روز رسيدگي به اعمال و بهشت و جهنم ايمان بياوريم و اين را مسلم بدانيم؛ كه قرآن ميگويد «و بالاخره هم يوقنون: و به آخرت، ايشان يقين ميآورند _ بقره/ 4» اما چگونگي تجسم اعمال يا اينكه درختان بهشت چگونه آبياري ميشوند و آيا سن انسان در آنجا بالا ميرود يا نميرود و اينكه مجرم در دوزخ ميسوزد و دوباره چگونه گوشت تازه بر او ميرويد تا تجديد عذاب شودف و يا نحوه ملاقات مومن و مجرم با خدا چگونه است. جزئياتي است متشابه و درك دقيق آن در اين دنيا براي ما ممكن نيست. و لذا در اين مورد بجاي «يقين كه علم قطعي است از كلمه «ظن» كه علم نسبي است استفاده كرده ميگويد «الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم: كساني هستند كه ميدانند خدا را ملاقات خواهند كرد _ بقره/ 46» مسئله وحي نيز دو بعد دارد: بعد قطعي و محكم آن اين است كه بدانيم پيامبر اسلام از شخصيتي مستقل به نام جبرئيل، فرشته مقرب الهي، وحي و سخنان خداوند را بدون كم و كاست ميگرفت و عينا با بيان شفاف به مردم منتقل ميكرد و گاهي هم از آنها اقرار ميگرفت (هل بلغت) آيا مطلب را درست رساندم يا توضيح بيشتري در اطراف آن بدهم؟ ما مكلف هستيم در اين حد، جبرئيل و موضوع وحي را بپذيريم و ايمان بياوريم، اما درك بعد متشابه و عميق آن از حوزه درك بشر، مادامي كه در دنياست بيرون است و لذا مكلف به فهم عميق آن هم نيست و اگر بخواهد در صدد درك عمق آن برآيد به انحراف و تفسير به راي مبتلا ميشود. منكران وحي و خدا و معاد چرا آن را به وحي نفسي و نبوغ و تراوشات ذهني و هوشي پيامبر تحليل كردهاند؟ براي اينكه آنها به موجودات غرمادي اصلا معتقد نيستند، و ميگويند جبرئيلي وجود ندارد. از آن طرف ميبينند پيامبر درس ناخوانده، مسئلهآموز صد مدرس شده است پس ناچار ميشوند بگويند: اضافه علوم او وحي نفس و ضمير ناخودآگاه باطن اوست، تازه خودش هم نميفهمد كه القائات اين علوم از كجاست. قرآن درباره اينگونه تحليلگران بي ابزار علمي ميگويد: كساني در مقام تحليل و توجيه آيات و موضوعات متشابه بر ميآيند كه در دلشان زيغ است. «فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه: اما آنان كه در دلشان كجانديشي و نيت سوء است، متشابهات را كنكاش ميكنند تا اينجا فتنه كنند _ آل عمران/ 7». زيغ يعني انحراف و كج انديشي و قرآن ميگويد اينان عمدا به چنين تحليلهايي دست مييازند تا در ذهن مردم نسبت به پيامبر و قرآن و وحي ايجاد شبهه و فتنه كنند چون خودشان معتقد نيستند ميخواهند ديگران را متزلزل كنند. البته الفاظ و لغتهاي قرآن متشابه نيست بلكه محتوا و معناي آيات متشابه و يك امر فوق مادي است و با معيارهاي مادي قابل سنجش نيست. قرآن كريم در اين موارد از تعبير «و ما ادريك: چه چيز و كدام سند و تجربهاي تو را آگاه كرد» استفاده ميكند و ميگويد: حالا كه درك عميق ان در اين دنيا فراهم نيست ولي به طور اختصاري بدان كه چنين و چنان است. خود شما هم در گفتارتان تعبيري آوردهايد كه غيرمستقيم ناچار به پذيرش متشابه بودن وحي شدهايد يعني عمق گرايي در آن غيرممكن است. گفتهايد: علامه از مفهوم وحي به «شعر مرموز» تعبير آورده و افزودهايد: من فكر ميكنم «هنر مرموز» مناسبتر است. من در اين مورد با شما چهار مطلب دارم: الف_ كلمه مرموز همان مفهوم متشابه بودن است يعني آن براي ما يك امر رمزي و ناشناخته است و ناشناخته ميماند. ب_ تعبير علامه عالمانهتر است و تعبير شما خامي دارد زيرا «شعور» از مقوله دريافتهاست يعني پيامبر پيامهاي خداوند را دريافت ميكند، ولي «هنر» از مقوله تحويل دادنهاست و اين كلمه مناسب با اين است كه او وحي را از درون خود به بيرون ميدهد كه ادعاي شماست و در اين صورت ديگر مرموز نخواهد بود، بلكه هنر فاش است و كار هنر رمزگشايي است و معنا ندارد كه شما ان را «مرموز» موصوف كنيد. ج_ چيزي كه يادآوري آن براي شما خيلي ضروري است اين است ه شما مكررا ميگوييد «من فكر ميكنم» و با شجاعت، سخنان امام صادق (ع) و غيره را روايات سنتي متروك قلمداد ميكنيد. باز در مقابل آن ميفرماييد: «من فكر ميكنم، پس من هستم» و اين امر شما را به «خود بر تريابي» و «بيسند سخن گفتن» متهم ميكند. در صورتي كه حتي امام و پيامبر نگفتهاند «من فكر ميكنم» پيامبر ميگويد: من از جانب نفس خود چيزي نميگويم: «قل مايكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي ان اتبع الا ما يوحي الي: بگو مرا نميرسد كه قرآن را با نظ خود تغيير دهم، من جز آ»چه را كه به من وحي ميشود پيروي نميكنم و اگر پروردگارم را نافرماني كنم از عذاب روز قيامت ميترسم _ يونس/ 15». از شما پرسيدهاند: براي سخنان خود چه سندي داريد؟ ولي بنده عرض ميكنم معناي جمله شما (من فكر ميكنم) اين است كه «گفتار من سند نميخواهد» يعني نوعي تجربه پيامبري را يافتهام كه درونم به من القاء ميكند و همين سند كافي است. به راستي ميان برداشتهاي آدميان چقدر تفاوت است؟ دكارت ميگويد: «من فكر ميكنم» و نتيجه ميگيرد. پس من هستم و ديگري ميگويد: من فكر ميكنم پس وحي و نبوتي نيست و جبرئيل همان ضمير پيامبر است نه چيز ديگر. آزادانديشي واژه فريبندهاي است و دروني پرجهالت دارد. آدمي شيمي ميخواند تا درباره خواص اشيا حساب شده فكر كند پس اگر كساني كه شيمي نخواندهاند و در اين موارد اظهارنظر كنند؛ شيميدان ميفهمد كه او چقدر بياطلاع است. من پيشنهاد ميكنم شما تواضع فرموده، مقداري تفسير مطالعه كنيد و در حضور صاحبنظران رفع شبهه كنيد، تا در امور اعتقادي قرآني، حساب شده استفاده بدهيد. فكر كردن چندان مهم نيست، بلكه چگونه فكر كردن نشانگر وضعيت يك عالم و پژوهشگر است. بنده به چند مورد از فرمايشات شما اشاره ميكنم تا قبول بفرماييد كه بايد مقداري هم با ادبيات ساده قرآن آشنا بود. مثلا در مواردي تكرار كردهايد «صراطهاي ...». در فرهنگ قرآ» «صراط» شاهراه است و جمع بسته نميشود و آنچه جمع بسته ميشود «سبيل» است و جمع آن «سبل» ميباشد «صراط» در قرآن مفرد به دنيا آمده و مفرد هم خواهد رفت و اين سبيلهاست كه به صراط ختم ميشود. صلات يك سبيل است، جهاد سبيل ديگر، رونده سبيل صوم معلوم نيست اهل نجات باشد مگر اينكه همه سبيلها را رفته باشد. پس روندگان صراط، انسانهاي كامل و عامل به همه قرآ» و سنت هستند و صراط را جمع آوردن در فرهنگ قرآني اشتباه ادبي و غفلت از زبان اين كتاب است. شما فرمودهايد: «پيامبر، هم فعال وحي است و هم قابل آن». مفهوم اين جمله نفي جبرئيل و نبوت است و چنين نتيجه ميدهد كه پيامبر يك انديشمند و نابغه الهي است. شما ظاهرا از آيات قرآن غافل بودهايد كه فعل وحي را در مواردي مجهول آورده و گفته است: قل اوحي الي: بگو وحي شد به من. يوحي الي: وحي ميشود به من. فعل مجهول ضرورت دو عامل را ميرساند: فاعل و نايب فاعل كه همان مفعول است پس طبق نظر قرآن پيامبر مفعول وحي است نه فاعل آن. مثلا ميگوييد فرهاد مرد، يعني خودش مرد، فرهاد خودكشي كرد يعني فاعل قتل و قابل قتل خود اوست، اما فرهاد كشته شد در اينجا فاعل و مفعول دو شخصيت جدايند، فرهاد مقتول و قاتل يك شخص بيروني است كه او را كشته. «يوحي. اوحي» يعني در اينجا دو شخصيت مستقل مطرح است. پيامبر گيرنده وحي و جبرئيل شخصيت ديگريف كه دهنده وحي است. اين قواعد ساده در جامعالمقدمات هم آمده است. فرمودهايد: «جبرئيل از پيامبر به خدا نزديكتر نبوده». مفهوم آن اين است كه شان او چنان است كه به جبرئيل احتياج ندارد، اين بياني شاعراني و خطار و فاقد برهان است، اگر اين حرف درست باشد پس در شان پيامبر نيست كه عزرائيل جان طاهر او را قبض كند. پس پيامبر خودش خود را قبض روح كرده كه در اين صورت پيامبر خودشكي كرده است زيرا او به فرمايش شما هم فاعل مرگ و هم قابل آن است و اگر كسي به پيامبر نسبت خودكشي بدهد، خواه صريح و خواه غيرمستقيم؛ آيا او در حال سلامت جسم و روح اين حرف را زده است؟ به نظر ميآيد طوري سخن ميگوييد كه تصور ميشود شما خودتان را از همه علما و اسلام شناسان برتر ميدانيد و از آن خطرناكتر اينكه مي گوييد روايات سنتي يعني امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) چيزي ميگويند و من هم در مقابل آ»ها نظر و فكري دارم. آيا اين همان خود برتريابي نيست؟ من در اينجا يادآور ماجراي مستر همفر مامور انگليسي شدم كه به عرض ميرسانم. هفمر ميگويد من از طرف انگلستان براي كار استعمار مامور كشورهاي اسلامي شدم. درحوزهاي با طلبه جواني به نام محمدبن عبدالوهاب رو به رو شدم كه خيلي حراف و واژهساز و خوش سخن بود. «من روي او دقيق شدم كه آيا او به درد ما ميخورد يا نه ولي در او شرايط كافي نميديدم تا اينكه در يك مذاكره او را پسنديدم و ديدم اين همان كسي است كه من دنبالش بودم و آن اينكه ديدم او برخلاف بقيه طلبهها خيلي شجاع و آزادانديش است و به راحتي علماي بزرگ و اساتيد خود را تحقيرآ«يز ياد ميكند و روي او كار كردم». شما اقاي سروش شخصيتي هستيد كه بايد در مقابل همه استعمارگران و دشمنان دين و قرآن ايستاده باشيد ام اناخواسته مسئله وحي و نبوت را طوري تبيين ميكنيد كه با ذائقه منكران سازگار باشد، همانطوري كه پارهاي از مفسران مصري همين كار را كردند و معجزات پيامبران را توجيه مادي نمودند و در نهايت منكر آن شدند و بعد به اشتباه خود پي بردند. شما و ما مجبور نيستيم مخالفان را به قيمت تصرف در مباني مسلم ديني قانع كنيم زيرا كفر و ايمان تحميل بردار نيست شما حقيقت را بگوييد (و ما عليالرسول الا البلاغ) كه اگر خواستند ايمان ميآورند. شما ميگوييد: «پيامبر خود خالق وحي و قرآن است». در اين صورت احدي به پيامبر ايمان نميآورد، تازه آنها با پيامبر بر سر اين دعوا داشتند كه چرا جبرئيل تنها بر او نازل ميشود پس او دروغ ميگويد و ميپذيرفتند كه اگر چنين باشد به ناچار بايد ايمان آورد و لذا انكار ميكردند و ميگفتند: او اين حرفها را از خودش ميسازد و به همين دليل هم ايمان نميآوريم زيرا او خودش فاعل وحي و قابل آن است «همان حرفي كه شما ميگوييد» و در اين صورت حق با آنهايي بود كه به چنين پيامبري ايمان نياورند. بنابراين آنها به اين حقيقت پي بردند كه پيامبر هرچه ميگويد سخني است كه جبرئيل براي او آورده و لذا مال و جان دادند و به قيمت حراج تمام زندگيشان مهاجرت كردند و در سكوي مسجد گذران نمودند. در كلاس درسي از من پرسيدند: قرآن براي چه ماجراي سامري را مطرح كرده است، اين يك ماجرايي است كه در زمان خود دفن شده است؟ گفتم: اين طور نيست قرآن ميگويد هر كس در مقابل پيامبر زمان خود مكتبي تاسيس كرده و خلاف شريعت احكامي جعل كند او سامري زمان است و اين خطاب قرآني كه همواره در طول تاريخ بر جاعلين دين جديد جاري است، شامل او خواهد شد؟ «فما خطبك يا سامري: اي سامري اين چه كاري است كه ميكني و هدف مهم تو چيست؟ _ طه/ 95». ظاهرا اين آيه شامل كفار نيست و تنها درباره كساني است كه در دايره دين باشند و فرقه سازي نمايند. در تعابير شما آمده است «در روايات سنتي چنين آمده» ولي به نظر من چنين و چنان است. روايات سنتي همان سخنان امام صادق و اميرمومنان و رسول گرامي است ولي وقتي از جلال الدين رومي و اشعار او سخن به ميان ميآوريد، ميخواهيد به سجده درافتيد در حالي كه بايد در نظر شريفتان ميبود كه ما مكلف به قرآن و سنت و احاديث مسلم ائمه هستيم. اما شما؛ شعرا، فلاسفه شرق، غرب، شمال، جنوب، ناصر خسرو و مفسران ناشناخته را كساني معرفي ميكنيد كه افكار خود را از آنها گرفتهايد. در حالي كه ما بايد حديث منقول از معصوم را در صورتي بپذيريم كه مخالف قرآن نباشد. امام باقر به شاگردان خود فرموده بود اگر من حكمي را بيان ميكنم، بپرسيد: «اين هو من القرآن: اين سخن شما در كجاي قرآن قرار دارد؟» زيرا ما خلاف قرآن سخن نميگوييم. اما شما براي سخنان خلاف قرآن خود از مفسران و فيلسوفان، شاهد ميآوريد و نميگوييد كدام يك از اينان قرآن را ساخته و پرداخته پيامبر ميدانند. خداي تعالي در قرآن گفته است: «و لو تقول علينا بعض الاقاويل: اگر پيامبر حتي يك كلمه را از خود بگويد و آن را به ما نسبت دهد او را از رسالت مياندازيم و هلاكش ميكنيم _ حاقه/ 44». يهوديان زمان حضرت موسي هم ميگفتند: موسي انديشههاي خود را به عنوان شريعت و تورات خدا به ما القا ميكند يعني همين حرف شما را ميزدند كه موسي فاعل تورات و قابل آن است. خدا به صورت اعجازي كوه طور را بالاسر آنها نگه داشت و فرمود «خذو ما اتيناكم بقوه» بگيريد آنچه را ما داديم به جدّيت (تورات را) در اينجا نگفت بگيريد آنچه را موسي داد فرمود آنچه را ما داديم. ما فاعل تورات هستيم نه موسي. بقره/ 63 آدمي وقتي حرفي ميزند و به قول شما فكر ميكند بايد پاي لَرزَش هم بنشيند اگر فكر شما درست باشد پس پيامبر، نغوذ بالله، دروغپرداز و مرد كلك و حقهباز است. زيرا او انديشه خود را به خدا نسبت داده و ميگويد: خدا گفت بگو، به من وحي شده، بگو من چيزي از خود نميگويم، هرچه ميگويم از خداست در حالي كه انديشههاي خودش را قالب ميكند. در صورتي كه قرآن ميگويد: «قل نزله روحالقدس من ربك بالحق: بگو قرآن را جبرييل از جانب پروردگارت به حق نازل كرده - نحل/ 102-» قرآن ميگويد: پيامبر جبرئيل را با چشم سر ديده است «ما كذب الفؤاد ما رأي» يعني آنچه را چشم او ديد، قلبش آن را تكذيب نكرد. مثلاً شما خورشيد را نگاه ميكنيد و به صورت قرصي ميبينيد ولي قلبتان آن را انكار ميكند كه چشم خلاف ميبيند زيرا آن ميليونها بار بزرگتر از كره زمين است، ولي وقتي من شما جناب آقاي سروش را در مقابلم ميبينم قلب و چشم ميگويند درست ديدهاي. مثلاً حضرتعالي ميرويد يخچال بخريد و آن را مقابل خود ميبينيد و قلب شما هم اين رؤيت را انكار نميكند زيرا يخچال را ديدهايد و حالا شما نميتوانيد بگوييد من فكر ميكنم كه دارم ژنرال دُگُل را ميبينم، نه يخچال را ميبنيد. قرآن ميگويد: پيامبر جبرئيل را ديد و درست هم ديد. حالا شما برخلاف صريح قرآن ميگوييد: «پيامبر خيال و ضمير خود را ديده و قرآن را درست كرده است»، آيا اين همان سخن گفتن برخلاف مسلّمات ثابت شده نيست؟ رفع يك ابهام جناب آقاي سبحاني از شما تجليل كردهاند كه شما صاحب تأليفات هستيد و كتاب فلسفي «نهاد ناآرام» را نوشتهايد پس چرا از اسلام و قرآن فاصله ميگيرد. بنده ميخواهم عرض كنم نه فيلسوف بودن و نه تسلط بر اشعار مرحوم مولوي و نه كتاب نهاد ناآرام نوشتن دليل اين ميشود كه انسان تفسير قرآن هم بداند، تفسير يك علم مستقل است. قرآن زبان خاصي دارد كه از ترجمه و شناخت دقيق لغات و ادبيات قرآن شروع ميشود. من ديدم يكي از همفكران شما به عنوان دفاع از شما، گفتههاي شما را به نام خودش منعكس كرده كه برداشتهاي ناصواب بسياري در فهم آيات قرآن دارد و پاسخ دادن به شبهات او بيثمر است. زيرا لازم است ايشان و هركسي كه آنگونه از زبان قرآن بياطلاع است، يك دوره تفسير ببيند و بعد هم شبهات تفسيري خود را نزد صاحبنظران قرآني فرا گيرد تا بتواند در قرآن با احتياط اظهارنظر كند. زيرا علم فلسفه و شعر و شيمي غير از معارف قرآني است. بلكه فهم قرآن طهارت باطني و نور ايمان ميطلبد و آن كه تسليمتر است استفاده بيشتر ميبرد. خدا در قرآن نياورده است كه هركس علم و فلسفه بداند من او را هدايت ميكنم. اصولاً هدايت الهي تصرف در قلب و جان و اميال انسان است و فقط در انحصار خداوند است و فرموده: من كسي را كه حالت تواضع و عبوديت داشته باشد هدايت ميكنم، «يا اَيُّها النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَقُّونَ: شما بندگي پروردگارتان كنيد و بگوييد خدايا! من خاكسار و عبد بودن را پذيرفتهام تا من هم در جانتان جوهر مهار نفس را تقويت و زنده كنم و كاري بكنم كه از گناه تنفر كنيد و به عبادت و اطاعت رغبت كنيد - بقره/ 20» و اين مطلب به گونه ديگري در سوره حجرات آمده است: «حَبَّبَ اِلَيكُمُ الايمان... وَ كَرَّهَ اِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ والْعِصْيانَ... - حجرات/ 17» جلب هدايت خداوند به قدري آسان و همگاني است كه هركسي در هر لحظه ميتواند به آن نائل شود و آن اين است كه خود را به آغوش خداوند بيندازيد و بگوييد: بارالها! دردنبال كسب رضايت توام، آنگاه ميبينيد خداوند توبه را ميپذيرد و چراغي بر قلب شما ميگذرد كه از بندگي و نفسشكني و مبارزه با دُگمگرايي و تكبر لذت ميبريد. آنجا كه فرمود: «يَهْدي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلام و يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمات... خداوند هدايت ميكند به وسيله قرآن كسي را كه در مقام نفي هواهاي خود و جلب رضاي خدا باشد و آنها را از تاريكيها بيرون ميآورد - مائده / 16». مفهوم آيه اين است كه در اينجا دو عنصر است معني علم و آگاهي به قرآن (علم تفسير) دوم نيت اصلاح نفس و جلب رضا و بنده شدن. و آنچه هدايت و انقلاب دروني را ارزاني ميدارد، اين دومي است. قرآن ميگويد: «و ِاتَّقُواالله وَ يُعَلِّمْكُمُ الله» بقره/ 282 شما نفس را از تكبر و عصيانگري منع كنيد من هم به شما علمي ميآموزم كه در مكتبها گيرتان نميآيد. از اين آيه برميآيد كه علم بعد از حالت خودمهاري و تقواپيشگي سازنده است، علم بعد از تقوا يا با تقوا هدايتخيز است. بايد عرضه بداريم: بارالها! ما نميگوييم روايات سنتي «پيامبر و امامان» اينطور ميگويند و من هم فكر ميكنم كه چنين بايد باشد. ما توبه ميكنيم و اقرار ميكنيم كه مجهولات بشر بيش از معلومات اوست، تقاضا ميكنيم بندهپروري كن و ما را بفهمان و هدايتمان فرما آنگاه خداوند چشم بصير و فرقگذار بين حق و باطل عطا ميكند «اِنْ تَتَّقُواللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً - انفال/ 29». يقيناً پاسخ مثبت ميشنويد. چون خدا قول قطعي داده است «هر كس به چاه گناه بيفتد و از من نجات بخواهد، هرطور شده برايش راه فرار جعل ميكنم: وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخُرَجاً - طلاق/ 2». هر كسي بهطور جدي و پناه جويانه به خداي مهربان عرضه كند: راه گم كردهايم، دستم گير! دست غيبي دست انسان را ميگيرد. «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِ يَنَّهُمْ سُبُلَنا - عنكبوت/69». ميگويد نه تنها او را هدايت ميكنم بلكه راههاي مخصوص خود را كه ويژه اولياست به او نشان ميدهم «سُبُلَنا». اينكه ميگوييد مفسران و عارفان و يا شاعران مكمل دين و قرآن شده و آن را بسط دادهاند، سخني فاقد دقت است بلكه چيزي كه در اينجا بسط يافته و كاملتر شده تفسير و مفسر است نه اصل دين و قرآن. اينكه برخي مفسران مانند علامه گفتهاند: قرآن را هر زماني تفسيري باشد، مراد پيدا كردن مصاديق آيات در زمان زندگي است. بنده نمونهاي براي شما بياورم كه آيه كاملاً زماني معنا ميشود بدون تحريف و بدون اينكه بگوييم آيهاي تاريخ مصرفش گذشته است. قرآن در توصيف دشمنان وحي و پيامبر اسلام اينگونه ميگويد: هماز مَشّاءٍ - مناع للخير معتد اثيم.. - عتل بعد ذلك زنيم. قلم /11-13: ترجمه: كه عيبجوست و براي خبرچيني به هرجا ميرود - بسيار مانع خير متجاوز و گناهپيشه است - گذشته از آن، درشتخوي بيتبار و بدنام است ميبينيد وزراي خارجه بوش رئيس جمهور آمريكا در مورد درگيري با ايران به خاورميانه آمدند و با ايران براي شما خطر جدي است. در اين آيه هم ميگويد دشمنان تو «مَشّاء» هستند. اين كلمه به معني حرفهاي شدن رفت و آمد است «مَشّاء - مشي: بسيار رفت و آمد كننده» و لغت «بِنَميم» يعني سخنچيني و بدگويي و انتقال بهتانها. و پيام وزيران همهمين امور بود. در اينجا آيه قرآن تغيير نيافته بلكه مفسر براي آن مصداق امروزي را پيدا كرده است. بنابراين در اينجا مسئله قبض و بسط در اصل شريعت و قرآن اتفاق نيفتاده بلكه قبض و بسط در مفسر و كشف مصداق و تفسير و بيان پديد آمده است «تأمل بفرماييد» و ميگويد: «عُتُلِّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيم يعني دشمنان تو به فحش و افترا و ناسزاگويي متوسل ميشوند و ميبينيم رئيس جمهور آمريكا يك مرتبه فكري ميكند و ميگويد: قرآن كتاب تروريستهاست. من چند سال قبل مسافر يك كشور مسلمان بودم، گفتند بوش نامه آمرانه به رئيس دولت آنجا نوشته است كه درس قرآن را از مدارس جمع كنيد زيرا شما با آن به مردم ترور كردن ياد ميدهيد، اينها همان عُتُلًّ بَعدَ ذلِكَ زَنيم است. اينك با كمال اخلاص و نه اظهار فضل كه نوعي بيماري است، از اظهاريههاي شما انتقاد علمي بكنيم هرچند جوابيههاي دانايان اسلامشناس كافي بوده است. 1- شما در بيانات خود غالباً ميگوييد فيلسوفان و عارفان و غيره... نيز همين مطلب را ميگويند، ولي آنها را معرفي نميكنيد. ما از عنوان عارف و فيلسوف ساده عبور نميكنيم و دين و ايمان خود را از هركسي نميگيريم. عارف از نظر ما تنها وقتي اعتبار دارد كه در اين تعريف بگنجد: عارف كسي است كه تمام قرآن و سنت و روايات صحيح معصومين را فهميده و پذيرفته است. او به تمام واجبات اسلام عمل و همه محرمات كبيره و صغيره را ترك نموده و سپس به وادي رعايت مستحبات و مكروهات نيز وارد شده است و به همين ترتيب است فيلسوف مسلمان. شما ميبينيد بوعلي سينا، فيلسوف هست، طبيب هست و عارف نيز ميباشد. او وقتي درباره معاد و معراج تحقيق ميكرد، ديد بخشي از اين مسائل با قواعد فلسفي او جور درنميآيد. او در اينجا نگفت سنت و روايات يك چيز ميگويند، من هم اين نظريه را ميدهم، بلكه ميگفت اين مطلب با معيار فلسفي قابل اثبات نيست ولكن چون اين موضوع را صادق مصدَّق محمد مصطفي (ص) فرموده است ميپذيرم و علم خود را در اين مورد به جهل متهم دانسته آن را بايگاني ميكنم. آري، ما درباره معارف دين و قرآن و نبوت نظريه اين نوع فيلسوفان و عارفان را با بررسي ميپذيريم. 2- فرمودهايد يكي از فيلسوفان مسلمان گفته است وحي بالاترين درجه شعر است. اين اظهارنظر يك شخص غير متخصص در يك امر قرآني است. منكران خدا و وحي همچنين نظراتي دارند و اصولاً قرآن براي كافران وحي را اينگونه تبيين ميكند كه خداوند با واسطه جبرئيل يا با تكلم از وراي حجاب احكام خود را ميرساند تا او براي بندگان ابلاغ و تعليم كند و فرمود: بگو من بشري مثل شمايم و يك فرق اساسي دارم و آن اينكه به من وحي ميشود. فقط در امر وحي كردن خدا به من مثل هيچ انساني نيستم چه شاعر و چه عارف و غيره. 3- بنا به روايات سنتي، پيامبر تنها وسيله بود و پيامي از طريق جبرئيل به او نازل شده بود، منتقل ميكرد، اما به نظر من پيامبر نقشي محوري در توليد قرآن داشته است. اولاً تنه روايات اين سخن را نميگويند بلكه آيات محكمه قرآن اين مطلب را ارائه ميدهد منتها فهم اين مسئله تسلط به آيات قرآن ميطلبد و اينكه در مقابل روايات و قرآن ميگوييد، «به نظر من»، البته مشركان عصر نزول و مخالفان وحي همين حرف را ميگفتند منتها شما با نزاكت و با ادب انكار ميكنيد. 4- فرمودهايد بحث درباره اينكه آيا اين الهام (يعني وحي) از درون است يا از بيرون فرقي نميكند چون در وحي تفاوت و تمايزي ميان درون و بيرون نيست. اتفاقاً فرق اساسي در همين جاست، به برخي شاعر و عارف از درونش چيزي به او القا ميشود حالا درست يا نادرست ولي اگر اين وحي از بيرون و به وسيله جبرئيل باشد موضوعيت نبودت و پيامبر مطرح ميشود و اينكه براي اين امر مهم قرآني از شعر و يا يك شاعر دليل آوردن سخن به خامي گفتن است. حالا شاعر شاهد مثال شما درباره اتحاد پيامبر با خدا را همچون ريختن بحر در كوزه توصيف كرده است. البته اگر سخن شاعر درست درك شده باشد در صورتي مقبول است كه مخالف قرآن و سنت نباشد. شما آيات قرآن و سخن متواتر امام را رها كرده از شاعران دليل ميآوريد؟ هرچند ما به مولوي ارادت داريم ولي متن دين را از قرآن و سنت و توضيحات متخصصان دين كه امامان و مفسران فقيه هستند ميگيريم. البته يادمان نرود كه اين پاسخها براي كسي است كه در دايره اسلام با ما بحث ميكند. 5- و باور به اين است قرآن يك محصول بشري است و بالقوه خطاپذير ميباشد.... ولي قرآن ميگويد: (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه) فصلت/ 42: كه هيچگونه باطلي نه از پيشرو و نه از پشتسر به آن راه ندارد چرا كه از جانب خداي حكيم و حميد است. شعر و آراء فيلسوف است كه محصول بشري و خطاپذير و واجد خطاها است. قرآن مستقيماً كلام خداوند است و بس و لذا هميشه فرياد برآورده است كه اگر همه شماها جمع شويد يك آيه مشابه قرآن نميتوانيد بياوريد. آيا شما نظر قرآنرا با نظرات بشري شاعر و فيلسوف و عارفان يكي ميانگاريد؟ 6- انديشمندان سدههاي ميانه غالباً اين نظريهها را در لفافه بيان ميكردند. آنها نميخواستند براي مردمي كه توانايي هضم اين انديشه را نداشتند، ايجاد تشويش و سردرگمي كنند. ولي شما شجاعانه اين تشويش را در مسلمات قرآن ايجاد ميفرماييد، از طرفي طبيعي است كه ذائقههاي سالم قرآني، نميتوانند خورده شيشه و پارهآجر را هضم كنند. 7- فرمودهايد پسر مولوي حتي از اين هم فراتر رفته و در يكي از كتابهايش ميگويد: چند همسري به اين دليل در قرآن مجاز دانسته شده است كه پيامبر زنان را دوست ميداشتند و لذا به پيروانشان اجازه اختيار كردن چهار زن را داده بود. شما براي اين سخن از پسر مولوي سند آوردهايد بهتر بود نظريه ماركس و انگلس و هيوم و سارتر و پوپر و مُسيلَميه كذّاب را نيز ميآورديد. كسي كه سخن ناب امام زينالعابدين و اميرمؤمنان و امام صادق (ع) را روايات سنتي متروك بداند، ناچار است كه به هزليات خمار پسر مولوي استناد جويد و از وادي بحث عالمانه دور بيفتد. جناب آقاي سروش! يك مسلمان قرآني نميتواند تحمل كند كه به پيامبرش توهين و كتاب او تكذيب و احكام قرآن، فرمانهاي سلطنتي معنا ميشود و نبايد سطح سخن تا اين حد پايين بيايد كه به جاي استناد به روايت و سنت، به سخن زايد پسر مولويها اسناد شود. 8- روحانيون ايران در استفاده از منابع فلسفي سنت شيعي براي گشودن افقهاي تازه به روي فهم ديني ما مردد هستند. آنها قدرتشان را برپايههاي فهمي محافظهكارانه از دين مستحكم كردهاند و هراس دارند كه مبادا با گشودن بحث درباره مسائلي از اين قبيل ماهيت نبوت، همهچيزشان از دست برود. معلوم ميشود، حضرتعالي نه تنها از قرآن و تفسير و اعتقادات شفاف اسلامي اطلاعات كافي نداريد، حتي شناخت درستي هم از علما نداريد و ميگوييد آنها «براي گشودن افقهاي تازه به روي فهم دين ما مردد هستند» صحيح است زيرا آنها نظرات روايات سنتي پيامبر و امام را سند ميگيرند نه سخنان پسر مولوي و سارتر و غيره را. شما فرمودهايد: آنها ميترسند مانند شما افقگشايي كنند، آري صحيح است آنها بايد بترسند كه مبادا مرز كفر و ايمان و حق و باطل را از بين برده و همه چيزشان را از دست بدهند. شما سخنان پسر مولوي را به ديده تكريم مينگريد و آن را نقل ميكنيد ولي سخنان قرآني و فقهي اسلامشناسان و قرآندانان معتبر را نميپذيريد. به هر حال من در مورد شما عرض ميكنم، صد رحمت به شما كه فعلاً جبرئيل را انكار و وحي نفسي را جايگزين وحي قرآني ميكنيد ولي همفكر شما شخصي بنام آقاي گنجي در دفاع از شما مانند پسر مولوي پا را فراتر گذاشته و شك و ترديد را برده است روي اصل وجود خدا و اثبات او را خيلي سخت تلقي فرموده است! چه خوش گفتهاند: «اگر ز باغ رعيت مَلِك خورَد سيبي - درآورند غلامان او درخت از بيخ». 9_ درباره مجازاتهاي بدني كه در قرآن مقرر شده است، امروز مورد ندارد. اگر پيامبر در يك محيط فرهنگي ديگر زندگي ميكرد، اين مجازاتها بخشي از پيام او نبود. اين سخن نتيجه همان چيزي است كه در توضيح وحي مدعي شديد كه وحي تراوشات ذهني اين نابغه بشري بوده است و لابد اگر پيامبر در محيط ديگري مثلا در واشنگتن بود تحت تاثير محيط زندگي حكم ديگري ميداد ولي مسئله اين است كه اين احكام را كسي به او داده است كه بشر را آفريده و ميدانسته است كه قطع يد سارق اگر چند مورد انجام گيرد، موضوع سرقت منتفي ميگردد كه اعدام كردن اين اثر را ندارد. فرض كنيد سارقي وارد بانك شد و همه پول هاي كسي را كه وام گرفته بود ربود و يك كشته و چهار زخمي به جا گذاشت و فرار كرد. آيا شما ميفرماييد ما او را نصيحت و زنداني كنيم. آن هم هفتهاي با هشت روز مرخصي؟! 10_ آقاي سبحاني فرمودهاند: «اگر پيامبر خالق وحي باشد سخن از روي هواي نفس زده است و پيامبر از هواي نفس سخن نميگويد»، شما در پاسخ ايشان گفتهايد: آيا افرادي چون آيتالله بروجردي و بوعلي و سعدي و ناصر خسرو و غيره چون پيامبر نبودهاند، پس هرچه گفتهاند از هواي نفس بوده. اين سخن نوعي جوان فريبي است. بلكه منظور اين است كه اگر آنها نيز مثل شما بدون ارايه سند اظهارنظر كنند و بگويند ما چنين فكر ميكنيم، سخن از روي هواي نفس گفتهاند و اگر از روي قرآن و سنت و دلايل مقبول عقلي باشد سخنشان قبول است. و اما اگر پيامبر (ص) سخن خود را به خدا نسبت دهد دروغ گفته و به خدا افترا بسته است كه بدترين نوع سخن از روي هواي نفس است. 11_ شما فرمودهايد آنچه او از خدا دريافت ميكند مضمون وحي است. اين وحي بيصورت (و فاقد صورت) را او شخصا صورت كلمات ميبخشد. پس او در شكلگيري وحي به صورت آيات دخالت دارد (در واقع مضمون وحي از خداست و عبارات از پيامبر). فرق قرآن معجزي و حديث قدسي با اين كه هر دو كلام خدا هستند. در اول سوره سجده ميفرمايد: «نازل كردن اين قرآن كه هيچ جاي شكي در آن نيست، از طرف پروردگار جهانيان است. آيا ميگويند «محمد ص» آن را به دروغ ساخته است؟ نه، بلكه آن حق است و از جانب پروردگار توست، كه پيش از تو بيمرساني برايشان نيامده است هشدار دهي». قرآن آموزههاي خدا به رسول است و حديث قدسي هم آموزههاي خدا به رسول است. تفاوت اين دو آموزه در اين است كه پيامبر در شب معراج از خداوند با خطاب «يا احمد (ص)» سخناني فرا گرفت و مجاز بود اين مفاهيم را با انشا و عبارتسازي خودش به مردم منتقل كند و لذا پيامبر، راوي از خدا بود كه ميگفت: «قال الله تعالي» و اين در اصطلاح حديق قدسي است. ولي قرآن آموزهاي بود كه او حق نداشت با عابارت خود آن را بيان كند. پيامبر در شب قدر مفاهيم كلي و بيصورت دريافت كرد (نزول دفعي) (انا انزلناه في ليله القدر) و به او گفت شد حق نداري آن را با انشاء خود بيان كني تا اين كه چند ماه بعد در 27 رجب نزول تدريجي با عبارات جبرئيل به او وحي شد. در قرآن ميفرمايد: اي پيامبر! وقتي جبرئيل با عبارات تعيين شده قرآن را بر تو قرائت ميكند، جلو نيفت و صبر كن آن طور كه او قرائت ميكند همان را بگو: «ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه: و در قرائت قرآن پيش از آنكه وحي آن «توسط جبرئيل» بر تو پايان يابد شتاب مكن _ طه/ 114». زيرا همان طور كه مفهوم قرآن از ماست، عبارات و قرائتش هم از ماست. لا تحرك به لسانك لتعجل به: تو در گرفتن وحي زمزمه نكن كه به قرائت آن عجله كني. ان علينا جمعه و قرآنه: چرا كه بر عهده ماست جمع و جملهبندي آن و قرائت و الفاظش. فاذا قراناه فاتبع قرآنه: پس وقتي ما آن را با الفاظي هك جبرئيل ميخواند، پس عينا همان قرائت و الفاظ را پيروي كن (قيامت/ 16 _ 18). 12_ وظيفه مسلمانان امروز اين است كه قرآن را به اقتضاي روز ترجمه كنند. اينك بفرماييد اگر مراد شما ترجمه شفاف و با كشف مصداقهاي جديد است، اين كار انجام گرفته و ترجمههاي قابل قوبلي براي قرآن نوشته شده است و اگر مراد شما ترجمه اي است با تغيير و تحريف اصل قرآن، كه طبعا براي هر كشوري بايد يك نوع ترجمه به اقتضاي رسوم و يافتههاي آن كشور انجام بگيرد كه قهرا قرآن مخصوص واشنگتن، با قرآن سوريه فرق خواهد كرد كه فعلا هيچ مسلماني شجاعت و آزادانديشي آن را نيافته است و تا مسلمان است نخواهد يافت. در پايان لازم به ذكر است، بهتر اين كه سعي كنيم درباره مطالبي در اين سطح، وقت علماي بزرگ را نگيريم تا اينگونه نباشد كه، كساني گمان كنند ما در پي كسب شهرت به قيمت مخدوش كردن اساسي ترين اعتقادات قرآني هستيم. چرا كه اگر سنگي به چاه انداخته شود در آوردنش همه مهندسان را به تكاپو مياندازد و اين دليل بر آن نيست كه سنگانداز نيز مهندس بوده است. با احترام ابوالفضل بهرام پور
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 416]
-
گوناگون
پربازدیدترینها