تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817182321




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قدرت محبت


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: چند سال پيش كه پسرم به مدرسه مي‌‌رفت، اتفاق جالبي برايش افتاد كه من و خانواده‌ام را هم تحت تاثير قرار داد. امروز چندين سال از آن ماجرا مي‌گذرد، اما هنوز خوب يادم است چه اتفاقي افتاد و چگونه خانواده ما هم درگير آن شد. روزهاي آخر سال تحصيلي بود. معمولا بچه‌ها در اين چنين روزهايي بيشتر از قبل به هم نزديك شده و با هم مهربان‌تر مي‌شوند، اما آن سال نمي‌دانم چه اتفاقي افتاده بود، همه بچه‌ها طور ديگري رفتار مي‌كردند. بعد از پشت‌سر گذاشتن يك سال تحصيلي انتظار مي‌رفت آنها با هم راحت‌تر باشند و دوستانه‌تر برخورد كنند، اما به نظر مي‌رسيد همه به نوعي با هم مشكل دارند. نكته جالب ماجرا هم اين بود كه معلم‌ها و مدير مدرسه به جاي تنبيه يا بي‌توجهي نسبت به چنين برخوردي، راهي خلاقانه‌تر انتخاب كردند. آنها تصميم گرفتند به شيوه‌اي جديد بچه‌ها را تشويق به كارهاي خوب كنند تا فضاي مدرسه هم كمي بهتر و مثبت‌تر شده و بچه‌ها هم راحت‌تر باشند. آنها يك عروسك خيمه‌شب‌بازي به نام «ورد» را به كلاس آوردند تا با بچه‌ها بازي كرده و سر به سر آنها بگذارد. عروسك هم به خوبي از عهده كارش برآمد. او به بچه‌ها يادآوري مي‌كرد بايد با هم مهربان باشيم، همديگر را دوست بداريم، به فكر هم باشيم و... در نهايت هم عروسك از بچه‌ها خواسته بود كارهاي خوبي را كه مي‌بينند، هر روز به مسوولان مدرسه گزارش دهند. بچه‌ها هم از حضور ورد خوشحال بودند. آنها وقتي حرف‌هاي عروسك را شنيدند، سعي كردند كارهايي كه نشاني از دوستي و محبت داشت انجام داده يا حداقل در رفتار ديگران چنين كارهايي را تشخيص دهند. آنها هر روز مثل يك شكارچي ماهر در تعقيب اتفاقاتي بودند كه اطرافشان رخ مي‌داد، بويژه اتفاقاتي خوب و مثبت كه نشاني از دوستي و محبت داشتند، اما هنوز به اين فكر نيفتاده بودند كه خودشان هم مي‌توانند محبت كنند، تنها مي‌خواستند شخصي ديگر اين كارها را كرده و آنها فقط آن را گزارش دهند. مدت زمان زيادي از اين ماجرا نگذشته بود كه فهرستي بلند و طولاني تهيه شد، فهرستي از كارهاي خوب، از محبت‌ها و دوستي‌ها. بالاخره محبت و مهرباني كارش را كرد و خوشبختانه اوضاع بهتر شد. من از اين كار خيلي خوشم آمد. به نظرم ايده جالبي بود كه بچه‌ها را به هم نزديك‌تر كرده و مفهوم دوستي را به آنها آموخته بود. براي همين با خودم فكر كردم چرا اين كار را در خانواده انجام ندهيم؟ قرار شد از اين به بعد در خانه هم هر كس كار خوبي ديد آن را بنويسد. چند تا ماژيك، مداد و خودكار رنگي خريديم، ورق‌ها را تزيين كرديم و با افتخار برگه‌ها را روي يخچال چسبانديم. ـ‌ «مامان، مامان بدو بيا. جك به لوسي كمك كرد تا ژاكتش را روي جالباسي آويزان كند. زودباش اينو به ليست اضافه كن. بدو مامان» جوزي بود كه فرياد مي‌زد و اين كار را خبر مي‌داد. ـ‌ «جوزي، مامان كيك درست كرده. ما همه عاشق كيك هستيم. من فكر مي‌كنم اين كار هم نشانه محبت مامان است.» اين بار جك بود كه در تلاش براي پيدا كردن نشانه‌اي از خوبي، كيك درست كردن را به فهرست اضافه كرد. شبي هم من پشت ميز آشپزخانه نشسته بودم و داشتم همسرم جورج را نگاه مي‌كردم. با خودم فكر كردم: «نگاه كن داره ظرف‌ها را مي‌شوره كه به من كمك كنه. اينم يه كار خوبه ديگه.» آرام به سمت يخچال رفتم و اين را هم به فهرست اضافه كردم. پس از مدتي ديديم كه با اين كار به جاي بحث و مشاجره، همه تنها به كارهاي مثبت هم دقت مي‌كنيم، حالا كوچك‌ترين كارها هم ارزش زيادي پيدا كرده بود و آرامشي خاص در فضاي خانه حس مي‌شد. بالاخره صفحه‌ها پر شدند و حتي روي بعضي از آنها لكه آبميوه ديده مي‌شد، اما من دلم نمي‌آمد آنها را از روي يخچال بردارم. هر وقت ما از دست هم ناراحت بوديم دوباره آن كار تكرار مي‌شد، حتي اگر فقط در حد چند كلمه ساده بود. با همين كار ساده، مهر و محبت هر روز بيشتر از قبل در خانه ديده مي‌شد. با خودم فكر كردم مهرباني و محبت هميشه راه خودش را پيدا مي‌كند، تنها اگر ما به دنبال آن باشيم. وقتي خانواده غمگين و ناراحت است، وقتي گاهي بنياد خانواده سست مي‌شود، بايد كاري كرد. نبايد نشست و شاهد از هم گسستن‌ها بود. Pbs.org




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 346]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن