واضح آرشیو وب فارسی:حيات: گفتاري از محمد رجبي درباره انقلاب باطني امام(ره):ميزان رأي ملتي است كه اسلام را انتخاب كرده است
وقتي بني صدر شروع به ترك تازي كرد، امام فرمودند مردم به اسلام رأي دادند نه به من و نه به آقاي بنيصدر. اگر آقاي بنيصدر پايش را از دايره اسلامي بيرون بگذارد اولاً كه مردم نميپذيرند اگر هم بپذيرند من طلبه يك تنه جلوي مردم ميايستم.
اشاره: آنچه مي خوانيد گفتاري از دكتر محمد رجبي است كه در محل مركز بررسي هاي استراتژيك رياست جمهوري ايراد شده است. وي در سالهاي پيش از انقلاب براي تحصيل فلسفه از قم به تهران آمد و به عنوان فعال انجمن اسلامي سه بار به زندان افتاد. ايشان فرزند ارشد مرحوم حجت الاسلام علي دواني و از شاگردان استاد مطهري، دكتر فرديد و علامه جعفري بوده است. وي كه مدرس تاريخ، فلسفه و عرفان مي باشد، داراي دكتراي فرهنگ و زبانهاي باستاني از دانشگاه تهران مي باشد و تاليفاتي مانند "واژگان عربي و معرب در شاهنامه، هنر و طنز، آموزش و پرورش در خدمت امپرياليسم، مقدمه بر معماري و شهرسازي در ايران" از وي منتشر شده است.
شايد مهم ترين اثر رجبي كتاب "برقي از منزل ليلي"، در باب مباني نظري تفكر امام خميني باشد. اين كتاب كه حاصل گردآوري مجموعه سرمقاله هاي وي در نشريه "انقلاب فرهنگي" وزارت آموزش و پرورش مي باشد، در سال 60 و هنگامي كه او مديركل وزارت آموزش و پرورش بوده، انتشار يافته است.
اصولاً انقلاب هايي كه در دنيا صورت گرفته يا به ظواهر زندگي اجتماعي بشر توجه داشتهاند و يا ناظر به باطن بودهاند.
انقلاب هاي ظاهري
انقلاب هايي كه از دسته اول هستند وجوه سياسي، اجتماعي يا اقتصادي را مدنظر قرار ميدادند. در وجه سياسي گاهي انقلاب براي تغيير وضع استبدادي داخلي به وضعيت مطلوب سياسي بوده و وضعي كه به هرحال مطلوب تلقي ميشده جايگزين گرديده و گاهي اوقات در وجه سياسي گريز از قيد و بند سلطه خارجي مطلوب بوده و ما حصل انقلاب كسب استقلال سياسي است. در حوزه اقتصادي هم باز به همين ترتيب، سيستمي اقتصادي نفي شده و سيستمي جايگزين گرديده و تبعاً ناظر به تحولات اجتماعي سياسي هم بوده ولي اساس آن بر اقتصاد قرار گرفته كه شاخصترين آن انقلابهاي ماركسيستي بوده كه اصولا با هدفگيري مشخص مناسبات اقتصادي انجام شده است.
گاهي اوقات در مسائل اجتماعي ممكن است انقلابي صورت بگيرد مانند انقلاب كمونيستي چين كه توسط "مائوتسه" اتفاق افتاد و نام انقلاب فرهنگي به خودش گرفت ولي در واقع انقلاب اجتماعي بود يعني حزب خود به خود به يك طبقه اجتماعي تبديل شده بود. مائوتسه ميگفت يك كشور كمونيستي كه بايد بدون طبقه باشد، خود حزب نبايد عنوان يك طبقه را پيدا كند و لذا شعار «لولههاي توپ را به سمت حزب نشانه برويد» را مطرح كرد. اين انقلاب ها از حيث نظري -اگر بخواهد تحليل بشود- چون نگاه¬شان به وجه ظاهر و پديدارهاي جامعه است لذا هر گونه پرداخت نظري به پديدارها -كه در اصطلاح فنومن (phenomen) ميگويند- به نوعي يك نگاه علمي است.
انقلاب هاي باطني
اما بعضي انقلابها وجود دارند كه "ناظر به وجه باطني جامعه" هستند. ديدگاهي كه بر اين انقلاب ها حاكم است، ديدگاهي عمدتاً فلسفي است و لذا تحليل اين انقلاب ها به مدد علم مشكلي را حل نميكند و بايد از فلسفه هم كمك جست و در واقع فلسفهاي را كه مبناي اين انقلاب است را بايد جست و جو كرد. اين انقلاب ها نه فقط به دنبال آن هستند كه يك نظام را عوض كنند، مناسبات اقتصادي را تغيير دهند و يا طبقات اجتماعي را از بين ببرند بلكه به دنبال آن هستند كه اساساً يك فرهنگ، تمدن و زندگي ديگري را ايجاد كنند. حالا آيا آن چيزي كه آنها ايجاد ميكنند بهتر از وضع موجود است يا بدتر از وضع موجود است؟ اينجا ديگر ما قضاوت ارزشي نميكنيم و فقط ميگوييم اينها ميخواهند كه يك نوع زندگي ديگري را پديد بياورند، نه فقط يك نظام سياسي جديدي را و يا يك مناسبات اقتصادي تازهاي را بلكه ميخواهند يك فرهنگ و تمدن ديگري را ايجاد نمايند. يكي از اين گونه انقلابها انقلاب فرانسه است. انقلاب فرانسه انقلابي بود كه ميخواست به دوره فرهنگ تمدن و دين وقت كه بازمانده قرون وسطي بود (فرهنگ و تمدن از ديدگاه به معناي خودشان نه آنچه كه ما منظورمان هست) پايان بدهد و دورهاي را شروع كند كه در آن دين جايگاهي نداشته باشد و تغيير نظام سياسي و اقتصادي در دل اين اتفاق مستتر بود و اهميت چنداني نداشت.
انقلاب فرانسه و تاريخ غيرديني
انقلاب فرانسه بيش از آنكه بخواهد روند سياسي يا روند اقتصادي را عوض كند، ميخواست يك روزگار جديدي را شروع كند و لذا در تاريخهايي كه براي انقلاب فرانسه مينويسند ميگويند، نظام سلطنتي سرنگون شد بعد چيزي شبيه جمهوري درست شد و باز دوباره ناپلئون آمد و امپراتوري را كه منقرض شده بود و نظام سلطنتي دوباره تأسيس كرد. بعد از ناپلئون دوباره جمهوري پديد آمد، باز دوباره ناپلئون سوم كه رئيس جمهور شد، دوباره امپراتوري را برقرار كرد، بعد سلاطين قبلي برگشتند و آن چه كه در تاريخ فرانسه است. منتها نكتهاي كه وجود دارد اين است كه هيچ كسي در تاريخ نگاري نميگويد: انقلاب فرانسه متوقف شد! با اين كه نظامهاي سياسي دائماً حالت ارتجاعي دارند و ميروند و برميگردند ولي هيچ كسي نميگويد انقلاب فرانسه در جا زد، چرا كه پايان دادن به حيات جمعي قرون وسطايي در تمام اين تحولات ادامه داشت. ناپلئون وقتي روي كار آمد مثل تمام رهروان انقلاب فرانسه حتي آنهاييكه اعدام شدند و حتي سلاطين گذشته هم كه بازگشتند ديگر به دوره قبل برنگشتند. همه چيز رفت به سمتي كه در واقع دوره فرهنگ و تمدن جديدي كه به صورت "كمون" بود و از رنسانس تا آن زمان،مانند "آب زير كاه" حركت ميكرد، در آن زمان كاملاً رسميت يافت و به آن تماميت بخشيده شد.
تبعيت انقلاب مشروطه از انقلاب فرانسه
نمونه ديگر كه براي خودمان هم آشناتر و ملموستر است، انقلاب مشروطه است. اصولاً مشروطه خودش چند دوره را گذرانده و اصلاً چيزي با نام مشروطه در ايران مطرح نبود بلكه در آخر به اين نام يك شكل خاصي پيدا كرد. عدهاي از مردم بودند كه به رهبري علما عدالت ميخواستند و گروه ديگري كه متأثر از منورالفكرها و مورد حمايت سفارتخانهها و سياستهاي خارجي مؤثر در ايران قرار داشتند كه اينها هم تغيير وضعي مشابه انقلاب فرانسه را ميخواستند تا به حيات ديني و حكومت ديني پايان داده شود. مشروطه هيچ ارتباطي با مشروط به قرآن بودن، نداشته اما به علما اين را القا كردند كه مشروطه يعني مشروط به قوانين اسلام بودن. اصل مشروطه از كلمه شارت يا چارت (chart) از فرانسوي گرفته شده به معناي قانون مكتوب با حدود و ثغور مشخص شده. "تحتاوي" اين را به عربي برد و "الشرطه" نوشت. تركها اين كتاب را ترجمه كردند و مشروطه را ساختند؛ يعني چيزي كه شارت دارد. بنابراين ربطي به شرط ندارد. اما بعد كه به ايران وارد شد اصولاً ريشهاش گم شد.
البته كساني كه تيزبيني داشتند مثل شيخ فضلالله متوجه شدند كه مشروطه اصلاً ماهيت ديگري دارد. شيخ فضلالله يك شخصيت فرهنگي بود . به عنوان مثال بچههاي ايشان در آن زمان همه زبان خارجي ميخواندند و حتي دختر ايشان به زبان فرانسه مسلط بود! او بدليل اينكه بيشتر ميفهميد از ديگران متمايز شد.
به هر حال مشروطه غالب شد و شيخ فضلالله را بالاي دار برد و رهبراني كه تا آخر مشروطه خواه بودند مثل سيد عبدالله بهبهاني و مرحوم طباطبايي را به نوعي از ميان برد. آن مشروطه، مشروطهاي بود كه طبعاً دگرگوني در وضعيت ايران شبيه آنچه كه در انقلاب فرانسه اتفاق افتاده بود را خواستار بود . يعني ميخواست دورهاي را در ايران به وجود آورد و تاريخي را رقم بزند كه ديني نباشد و لذا ميبينيم بعد از مشروطه مستبدان را دوباره روي كار آوردند و عينالدوله، مشير الملك، ناصرالملك و تمام نخست وزيران دوره استبداد به نام منتخبان مجلس شوراي ملي آمدند و زمامدار بعد از انقلاب شدند. هيچ جاي دنيا شما چنين مسأله مضحكي را نميبينيد كه انقلاب بشود، عدهاي كشته شوند و قاتلين را با رأي نمايندگان ملت صدراعظم كنند نه يكبار نه دوبار كه اينها دائماً باشند!
پس دوره ظاهري ديني -كه حداقل سلاطين قاجار داشتند- ديگر تكرار نشد. شخصي به نام رضاخان آمد و تظاهر مذهبي را كنار گذاشت و بيحجابي را اعلام كرد. در نوشتههاي منورالفكراني كه قبل از مشروطه كتاب و مقاله مينوشتند و به ايران ميآمدند، گفته شده بود حجاب را بايد برداشت و اين يك مجري قلدر ميخواست كه رضا خان بود. خيلي سادهلوحانه است اگر بگوييم رضا خان آمد و اين مسئله را گفت چرا كه، اصلاً رضا خان نه سوادي داشت، نه روشنفكر بود و نه چيزي از دنيا ميفهميد بلكه يك سرباز قزاقي بود كه اجير شده بود و آنها از او خوب استفاده كردند. بنابراين مشروطه افراد جديدي را روي كار آورد، قديميها روي كار آمدند و چه با قاجاريه و چه پهلوي ادامه كه پيدا كرد اما ديگر دوره قبل نبود. دورهاي شروع شد و حتي معماري، لباس و ادبيات تغيير كرد. اتفاقاً در مشروطه تحولات سياسي ـ اقتصادي خيلي كم اتفاق ميافتد. فئوداليسم بهم نخورد، بلكه خوانين به مجلس آمدند و نماينده مردم شدند و بعضيها حتي تا آخر عمر وكيل بودند. روزنامه توفيق به اينها «گلهاي هميشه بهار» ميگفت كه هميشه در مجلس حضور دارند.
انقلاب اسلامي و تاريخ ديني
در هر انقلابي كه نگاه فلسفي حاكم باشد، عدم اعتقاد به غيب وجود دارد. يعني فيلسوف و فلسفه (نه فلسفه ديني) به خودي خود ، همانطور كه ميخواهد همه چيز را با عقل خودش مي سازد و مي پردازد و از جايي كمك نميگيرد؛ ميخواهد هر كاري كه ميكند، خودش بكند، زميني فكر ميكند، منقطع از عالم غيب است. اما انقلاب ديني، انقلابي است كه محوريت آن كتاب و سنت است. در يك كلمه شريعت از اين جهت براي امام (ره) اصل است كه باني انقلاب ديني شده و ما ميبينيم آنچه اصالت دارد در تمام برخوردهايي كه امام (ره) داشته عبارت از وحي است و اين موضوع را در اين جمله امام كه ميفرمايد "ميزان رأي ملت است" ميبينيد. وقتي بني صدر شروع به ترك تازي كرد، امام فرمودند مردم به اسلام رأي دادند نه به من و نه به آقاي بنيصدر. اگر آقاي بنيصدر پايش را از دايره اسلامي بيرون بگذارد اولاً كه مردم نميپذيرند اگر هم بپذيرند من طلبه يك تنه جلوي مردم ميايستم.
اين با آن حرف اولي ظاهرش متضاد در ميآيد ولي به باطنش كه نگاه كنيم، تضادي ندارد. ميزان رأي ملتي است كه اسلام را انتخاب كرده و اگر اسلام را كنار بگذارند ديگر ميزان نيست. از نظر امام ميتوانند اين مردم بيايند در گردش عجيب و غريبي هر چه را بدست آوردهاند از دست بدهند و من به عنوان كسي كه انقلابم، انقلابي ديني است اين گردش را نميپذيرم كما اينكه خلافت يزيد را عليرغم تأييدي كه همه كردند، نپذيرفتيم و به همين دليل عدم تبعيت امام حسين(ع) را بعنوان يك حقيقت پذيرفتيم.
در هر وجهي از وجوه كه شما نگاه كنيد اصالت با حق و وحي است، اما «عقل مردم» و «عوامل شور و مشورت» و آنچه كه عوامل يك نظام است تا آنجا اصالت پيدا ميكند كه مؤيد به تأييدات وحياني و ديني باشد و اين اساس انقلاب است. لذا علاوه بر شرايطي كه براي نمايندگان مردم ميگذارند كه از شريعت اخذ شده، شوراي نگهبان هم بايد بيايد اين شرايط را كنترل بكند.
انقلاب در تلقي نسبت به اسلام
وقتي امام (ره)ميفرمايند: «انقلاب اسلامي يعني همين اسلام كه ما ميشناسيم». بعضيها ميگفتند، اساس بشود توضيحالمسائل. اين بسيار سطحي بود و امام (ره) اينقدر روي اين قضيه تأكيد كردند كه فرمودند: «از صدر اسلام تا امروز من تفسير قرآني كه شايسته قرآن باشد نديدم». بنابراين نبايد تلقي خود را فقط در عملكرد انقلاب ببينيم، بلكه اين انقلاب شامل انقلاب در تلقي نسبت به اسلام و قرآن هم ميشود. البته امام فرمود كه اجر اينها نزد خدا محفوظ است اما اينهايي كه در تفسير آمده تفسير قرآن نيست و بارها فرمودند ما مقام ائمه معصومين(عليهمالسلام) را هرگز نشناختيم. تصوري كه از آنان داريم تصوري عوامانه است. فرمودند: من نميدانم اين غصه را كجا ببرم كه امامان ما همگي مراجعه فقه داشتند و ميگفتند اين حرام است و همه يادداشت ميكردند كه اين حرام است يا حلال ولي مراجعه عرفان و حكمت نداشتند. يعني كسي نبود كه باطن دين را از اينها سؤال كند و حقيقت را دريابد و بعد بتواند آن را منتقل كند. نگاه امام اينگونه بود و به همين دليل گاهي فتاوايي ميدادند كه براي بعضيها بسيار ثقيل بود.
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 300]