واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: عمران صلاحي
زندهياد عمران صلاحي در سال 1325 شمسي در محله «مختاري اميريه» تهران به دنيا آمد. به خاطر شغل پدرش كه كارمند راهآهن بود تا هشت سالگي (كلاس سوم ابتدائي) در قم بسر برد. بعد دوباره به تهران آمد و تا كلاس پنجم ابتدايي را در اين شهر خواند، سپس به اتفاق خانوادهاش به تبريز رفت و تا سال 1340 در تبريز بود. او از سال 1340 دوباره به تهران بازگشت و در محلههاي «نازيآباد» و «جواديه» ساكن شد. از سال 1345 همكاري خود را با روزنامه توفيق آغاز كرد. صلحي سالهاي 50 و 51 را به سربازي در مراغه گذراند و از سال 1352 كارمند سازمان تلويزيون شد و در همان سال نيز متاهل گرديد.
صلاحي شاعري صميمي و بسيار شيرين سخن است. او شاعري را از نوجواني آغاز كرد و به شيوه طنز و جدي، كهنه و نو آثاري گرانقدر و به يادگار ماندني دارد. امضاهاي مستعار معروف او: «بچه جواديه»، «زرشك»، «ابوطياره»، ابوقراضه»، «زنبور»، «مداد»، «ع ـ مداد»، «ميخ طويله»، «يكي از بزرگان اهل تميز» است.
نمونه آثار عمران صلاحي:
بگو اين تن بميره
يه روز گفتني دلت پيشم اسيره بگو اين تن بميره
به عكسم ميشوي هر روز خيره بگو اين تن بميره
نداري جز من دلخسته ياري دلت از بيقراري
بجوشد چون تغار سركه شيره! بگو اين تن بميره
يه روز گفتي شبي آيي به پيشم بخواني سوي خويشم
بگيري بنده را مانند گيره بگو اين تن بميره
شنيدم گفته بودي با دو صد آه چنان گريم شبانگاه
كه گردد خانهام شبه جزيره بگو اين تن بميره
نوشتن نامه و گفتي به گوشم كه از لبهاي نوشم
كنم تعيين برايت سهم و جيره بگو اين تن بميره
يه روز گفتي ندارم يار ديگر وايضاً كار ديگر
كه بين ما روابط گشته تيره بگو اين تن بميره
«توفيق هفتگي، ش 6، 1350»
دنياي وارونه
عازم رشتم من و ماهي ز تهران ميبرم!
با خودم بنگر چه چيزي سوي گيلان ميبرم
روغن اعلا به كرمانشاه خواهم برد و بعد
مينشينم در اتول، چاقو به زنجان ميبرم
گر گذار افتد مرا در شهر قم، از سمت شوش
چند قوطي با خود آنجا بنده سوهان ميبرم
سنگ پا را ميبرم قزوين و پشمك را به يزد
جعبهاي گز با خودم سوي صفاهان ميبرم
مي برم شيراز ليمو، مي برم تبريز چرم
توت را «كن»، سيب را سوي شميران ميبرم
ميبرم خرما به جهرم، ميبرم مشهد هلو
قالي صدرنگ را هم سوي كاشان ميبرم
ميبرم با خويشتن در ساوه يك گوني انار
لات و لوتي گر ببينم چاله ميدان ميبرم
تو اين دنيا كه هر چيزي در آن وارونه است
بعد از اين من زيره را با خود به كرمان ميبرم
«توفيق هفتگي، ش 4، 1350»
«زني در تبريز نوزادي شبيه شير زاييد» ـ اطلاعات
شيـرنـر
شنيدم كه توي يكي از بلاد
زني، بچهاي عينهو شير، زاد
سرش گنده و صاحب يال بود
ز وضع زمان فارغالبال بود
چو در گوش من خيمه زد اين خبر
مرا زود بيتي گذشت از نظر
كه فرمود فردوسي پاكزاد
«كه رحمت بر آن تربت پاك باد»
«زنان را بود بس همين يك هنر
نشينند و زايند، شيران نر»!
«توفيق هفتگي، ش 29، 1349»
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]